هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲
کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه
جلسه اول

کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه برق از تمیز و سیفید میفیدی برق می زد و شما قطعا باید با عینک آفتابی وارد می شدید تا کور نشین. حالا که اومدین داخل و کور شدین دیگه مهم نیست. ایشاالله که کر نشین.
همه دیوارهای کلاس پر از بشقاب و کاسه کوزه هایی با طرح گربه و بر فراز کلاس پوستر بزرگ، تمام صفحه ،فول اچ دی 3D آیمکس از صورت آمبریج به زور تف به سقف کلاس چسبیده بود. دانش آموزانی که پشت میز نشسته بودند، در حال پچ پچ با هم بودند و انتظار ورود استادشان را می کشیدند...

درب کلاس به صدای قیژ آرامی باز شد، جسمی وزغی شکل به سرعت داخل شد و درب پشت سرش بسته شد. این جسم وزغ مانند که پروفسور آمبریج نام داشت با همان لباس صورتی رنگ چندشناک با ناز و ادای فراوان پشت میزش رفت و با صدای معصومه کوچولو به مهد کودک می رود، لب به شر و ور گشود:

«عصر بخیر ! به کلاس من خوش اومدید دانش آموزای عزیز. امیدوارم ترم خوب و آرومی رو با هم داشته باشیم. قوانین کلاس من فرقی با قوانین بقیه کلاس ها نداره فقط اگه سر و صدا و شلوغ بازی باشه میدم کلاپاترا شمارو بوس کنه...»

زمزمه ای میان دانش آموزان در خصوص بانویی به نام کلاپاترا که هویتش ناشناس بود، شکل گرفت. پرسی که در انتهای کلاس نشسته بود و با قیافه ای دپ کاریکاتور آمبریج رو توی وان حموم همراه با پشمک و باقلوا را می کشید، ناگهان با این حرف آمبریج با شادمانی قلم پرش را روی میز کوبید و دستش را بلند کرد و گفت:

«خانوم اجازه ! میشه من اول از همه بوس بشم؟! »
آمبریج: «اووه ! شمایی که بی اجازه حرف زدید البته که میشه.»

با اشاره انگشت آمبریج دمنتوری مونث یه صدم ثانیه از زیر دامن آمبریج بیرون جهید، پرسی را بوسید و ناپدید شد. همه به سمت پرسی در انتهای کلاس برگشتند که با قیافه ای دیدنی به آمبریج زل زد بود.

هیچ اثری از لب و دهان و دندان روی صورت پرسی نبود و تنها حفره ای بزرگ و بیضی شکل پدید آمده بود که با گذشت هر ثانیه به محلی جهت همزیستی مسالمت آمیز سایر حشرات و گونه های شریف حیوانی گیاهی مبدل می شد.

آمبریج از پشت میزش بلند شد و مقابل تخته سیاه کلاس شروع به قدم زدن کرد و گقت:
«همانطور که دیدین عاقب بی نظمی در کلاس من اینه. بگذریم. بریم سراغ درس جلسه اول.»

ار گوشه سمت راست کلاس مورفین گانت، وزیر جامعه جادوگری که در حال تیغ زدن ریشه چند گیاه ناشناخته روی میز مقابلش بود، با صدای پر دردی گفت:

«هی اومبریژ ! دیگه اژ این کارا نکنی ها. وگرنه می فرشتمت آژکابان آب حوض بخوری ها ! »

آمبریج: «هیس جناب وزیر ! هیس ! در کلاس من عالی ترین مقام جامعه هم اجازه دخالت نداره. این مصوبه مجلسه به پیشنهاد خودتون. یادتونه که. به هر حال رای خرج داره. حالا پاشو بیا تخته رو پاک کن. بدون چوبدستی. با دست. »

مورفین در حالیکه زیر لب به آمبریج بد و بیراه می گفت، از پشت میزش پیاده شد، اول کلاه وزارت را روی سرش گذاشت و سپس روی آن کلاه گروهبندی را گذاشت و به سبک کابوی وسترنی به سمت آمبریج رفت. در این حین بچه ها جزوه هاشون رو می آوردن جلوی مسیر گانت که ازشون امضا بگیرن ولی ایشان به درج قطراتی چند از آب دهن و تف در حاشیه جزوه اکتفا می کردند.بلاخره پس از فتح دشواری ها راه چهار متری میزش با جلوی تخته، گانت به آمبریج رسید.

آمبریج دست در کشوی میزش کرد و یک تکه ریش سفید و بلند در آورد و آن را به دست وزیر جادوگران داد و گفت:

«خون لجنی های گرامی، گریفیندوری های گرامی، محفلی های عزیز توجه داشته باشید این قسمتی از ریش پروفسور دامبلدور هستش که بنده از این ترم به عنوان تخته پاک کن ازش استفاده می کنم. البته شما استفاده می کنید و بدون جادو و با دست. به کوری چشم اقشاری که نام بردم و به سلامتی روح مدیر بزرگوار پروفسور اسلیترین ! پاک کن آقای گانت. پاک کن. »

مورفین: «خب I.Q ، من و تو که هم گروهیم. چرا اژ گریفیندوری ها نمیاری پاک کنن خب؟ ای بابا !»
و با بد و بیراه مشغول پاک کردن نوشته ها و نقاشی ها شلوغ و پلوغ روی تخته شد.

آمبریج: «خواستم بگم برابری برقراره در کلاس من. از طرفی هم از نظر دیپلماتیک برام ابهت میاره در آینده. »

در حین اینکه مورفین تخته را پاک میکرد، آمبریج چوبش را بلند کرد و به سمت اولین دانش آموز مقابل تخته که رز ویزلی کوتاه قامت بود، گرفت و به سوتی از ثانیه جیغ کشان فرمود: «آواداکاداورا ! »

رز: «»
دانش آموزان: «»
عزرائیل: «»
آمبریج: «شوخی کدم. قلابی بود. . درس امروز دقیقاً همینه. ترس از مرگ !»

و بدون توجه به رز ویزلی که مشغول کلنجار با خودش بود تا قلبش را دقیقاً پیدا کند و آنرا فشار دهد، به سمت تخته بازگشت مورفین را کنار هل داد و با اشاره چوبدستی اش روی تخته سیاه واژه "مرگ" را به شکل نقره ای رنگ و تمام صفحه نوشت و دوباره به سمت دانش آموزان برگشت و گفت:

«خب سوال می پرسم. لطفاً با صداقت جواب بدید. چند نفر توی این کلاس هستن که از مردن می ترسن؟! »

تقریباً همه کلاس دستان را با لرز و وحشت بالا بردند. به غیر از یکی دو دست در آن انتهای کلاس که احتمالا یا خواب بودن اون یکی دو دانش آموز یا اینکه مُرده بودن !

«خب پس تقریبا همگی می ترسین. کسی هست که نترسه؟! »

یک دست چروکیده و پیر در کنار پرسی بی دهن در انتهای کلاس بلند شد. آمبریج با شادمانی مصنوعی به سمت انتهای کلاس گام برداشت. وقتی به پسرک گوژپشت رسید، با تعجب پرسید:

«اسم تو چیه پسرم؟ :pretty: »
پسرک: «کورممد پاتر هستم پروفسور ! و به هیچ عنوان از مرگ نمیترسم.»
آمبریج: «می بینم که باز سوروس شخصیت های ساختگی تایید کرده ! ایوان، کجایی؟ شاهد باش من شخصیت کلیدی رو حذف نکردم از ایفای نقش و آسیب نزدم به بدنه اش. آواداکاداورا ! »

اشعه ای سبز رنگ وسط سینه پسرک گوژپشت نشست و او را روی میز چپه کرد. آمبریج با بی تفاوتی گفت:
«پرسی جان ! میشه بی زحمت چک کنی ببینی شلوارش خیسه یا نه ؟! »

پرسی با وحشت شلوار جنازه کورممد پاتر را لمس کرد و سریعاً از پشت میزش بلند شد و عقب عقب رفت. اول خواست حرف بزند، یادش آمد دهان و دندان ندارد کلا و با سخن گفتن، آبروی 9 ساله اش در ایفای نقش از بین خواهد رفت. بنابراین منصرف شد و تنها سرش را به نشانه تایید خیس بودن شلوار پسرک بالا پایین کرد.

آمبریج: «دیدین همگی؟ خودش رو خیس کرد در لحظه مرگ ! نشون میده خالی بسته بود بوقی. »

همچنان که به سمت تخته کلاس باز میگشت ادامه داد:

«بچه ها ! درس جلسه امروز مرگه. اینکه دفاع کردید شما در برابر جادوی سیاه و فرضاً بوقیدید و با یک آوادا به درک واصل شدید. تموم شد رفت. بحث این جلسه در اصل دفاع نیست. گرچه خودش نوعی دفاعه و حفاظت از آبرو و با عزت مردن شما محسوب میشه. این جلسه میخوام بهتون یاد بدم که چطور در لحظه مرگ شرافت خودتون رو کنترل کنید و از شدت وحشت، باران رحمت نازل نکنید به پیژامه و جامه خودتان ! امروزه بزرگ ترین دغدغه بشر آبروشه. اینکه طرف بتونه با شجاعت و شلواری خشک بمیره امروزه یک امتیاز مثبت در جنگ های تمام عیار جادوگری به حساب میاد...»

آمبریج به جلوی کلاس رسید اما وقتی برگشت جمعیت دانش آموزان وحشت زده کلاسش را مقابل درب خروجی دید که تلاش می کردند دربی که از چونصد جا قفل شده بود را باز کنند اما هیچ گاه موفق نمی شدند...

آمبریج: «بچه ها نترسید. بشینید سر جاتون لطفاً. یه جنازه بی جانه اون ته کلاس. کاری نداره بهتون. خواهش کردم. پرستیژ محیط آموزشی رو حفظ کنید. من معلم شما هستم. معلمی کار انبیاست. لطفا بتمرگید ! »

بچه ها یکی یکی با بدن های ویبره و با احتیاط کامل به سر میزهایشان برگشتند. ارنی مک میلان که حاضر نبود از درب کلاس کنده شود با مخلوطی از خشم و ترس به آمبریج گفت:

«پروفسور ! شما یک قاتل تمام عیار هستید. فقط بذارید ما بریم. حداقل زنگ تفریح بدید. شما واقعاً شبا چطور می خوابید ! »

آمبریج: «با پتو و بالشت میخوابم. البته الان تابستونه- گرمه لخت میخوابم. »

از آنسوی کلاس، دالاهوف وارد بحث شد:

«شوهر هم دارید خانم پروفسور؟! :pretty: »

آمبریج: «اوووفففف ! خیلی زیاد ! چند کیلو میخوای؟! بعد کلاس بیا دفترم ! خب بسه بسه ! بشینید سر جاتون. عرض میکردم، در این جلسه من بهتون یاد میدم که چطور در لحظه مرگ، درست وقتی عزرائیل میخواد روحتون رو بلند کنه، روی فیزیولوژی ترس کنترل داشته باشین. خب لطفاً همگی قلم هاشون رو وردارن و دستور العملی که پای تخته می نویسم رو یادداشت کنید.»

آمبریج مقابل تخته رفت اما مورفین گانت از اون موقع تا حالا جلوی تخته بود، پس با عصبانیت مورفین را داخل سطل زباله کنار میزش فرو کرد و چوبدستی اش را مقابل تخته تکان داد و دستور العمل روی تخته نقش بست:

1. در لحظه ای که اشعه افسون مرگ به شما اصابت می کند، اول با معادلات فیزیک حساب کنید که آیا امکان جا خالی یا چوبدستی کشیدن متقابل جهت منحرف کردن افسون وجود دارد یا خیر. (شرطش اینه که نمره فیزیک جادویی تون همیشه بیست بوده باشه )

2. اگر امکان گریز بود که عمر شما به دنیا باقیست و به ادامه دوئل و دفاع یا ترس و فرار احمقانه خود بپردازید. در صورتی که امکانش نیست و کارتان تمام است، لطفا خودتان با خودتان کنار بیایید فرزندان من. شما کوچک هستید پس با مرگ، شما به بهشت خواهید رفت. چه اصراری هست در دنیا بمانید و بزرگ شوید و آلوده به جنایت ها و گناهان بی خبر بشوید. بمیرید خلاص شوید.

3. با مرگ فقط از دنیایی به دنیای دیگر منتقل می شوید. جای نگرانی نیست. تازه اون ور بهتون بیشتر میرسن دیوونه ها. تنها در لحظه اصابت افسون به شما به این فکر کنید که شلوارتان خشک بماند. اگر بتوانید این قصیه را حفظ کنید، قاتل شما وقتی ببینید چه مردانه و محکم به قتل رسیدید، از جنازه تان هم وحشت خواهد کرد و در می رود.

4. حتماً در اولین فرصت جناح خودتان را تعیین کنید. اگر بی جناح بمیرید، مایه ننگ خواهید بود و نه تنها هیچ سودی به خانواده و بازماندگان خود نخواهید رساند بلکه زحمت دفن جنازه حال بهم زن شما و پول قبر میلیونی گالیونی تان به دوش خانواده تان خواهد افتاد. پس هر چه زودتر در یکی از مراکز زیر ثبت نام موقتی یا دائم کنید تا با مرگ شما سود زیادی به خانواده و بازماندگان شما برسد و حتی در محله شما یک کوچه به نام تان ثبت شود یا مسجمه پیکر مطهرتان را در مرکز میدانی بسازند:

مرکز تزریق اخلاص سربازان فدایی وزارتخانه (واقع در وزارت سحر و جادو)
مرکز توجیه عملی پیروان ققنوس (واقع در میدان گریمولد)
مرکز خالکوبی اسکلت برای پیروان اسمشونبر (واقع در دهکده لیتل هلنگتون)


آمبریج چوبدستی اش را در کفشش فرو کرد و در حالیکه کیف و بساطش را جمع میکرد، با اشاره دستش کاغذهای پوستی به تعداد دانش آموزان را روی میز مقابلشان توزیع کرد که حاوی تکالیف شان برای جلسه بعد بود:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مقاله ای مختصر درباره مرگ "کور ممد پاتر" در کلاس توسط من (یعنی پروفسور آمبریج) بنویسید و در آن علل کشتن وی توسط من را تحلیل نمایید. بلوف زدن ایشان در خصوص مرگ فراموش نشود. توجه داشته باشید که علت بلوف زدن ایشون در قبال نترسیدن از مرگ اهمیت بیشتری در مقاله شما دارد. (15 امتیاز)


* چرا پروفسور آمبریج افسون "آواداکداورا"ی قلابی را روی "رز ویزلی" اجرا کرد؟ (2 امتیاز)

الف) القای ترس به رز و بقیه دانش آموزان
ب) بیماری روحی- روانی خود پروفسور
ج) معرفی عنوان درس
د) شوخی دور همی



* عزرائیل از چه چیزی تعجب کرده است ؟ (3 امتیاز)

الف) حماقت پروفسور آمبریج
ب) حرکت پیش بینی نشده، خارج از قوانین ایفای نقش و رول
ج) چرا دخترکی معصوم باید بمیره؟
د) قلابی بودن افسون و سر کار ماندن جهت تحویل روح



* یکی از سه جناح ذکر شده در کلاس (وزارت – محفل ققنوس – مرگخواران) را انتخاب کرده و درباره "مزایای مرگ با کارت عضویت موقتی یا دائمی آن جناح برای بازماندگان خود"، مقاله ای مختصر بنوسید. (10 امتیاز)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پیش از آنکه دانش آموزان سرشان را بالا بگیرند و به حجم تکالیف زیادشان اعتراض کنند، آمبریج رفته بود و این راحیه خوش جنازه کورممد پاتر در انتهای کلاس بود که همه را یاد گلاب می انداخت...


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۹ ۲۱:۰۰:۲۲

No Country for Old Men




پاسخ به: دفتر توجیهات محفلیه (عضویت در محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲
1- نظرتون درباره ی محفل ققنوس و انتظارتون از محفل ؟

نظرم اینه که....نظری ندارم(چون عالی هستش )

انتظارم اینه که در عضویت ما سختگیری نکنند(می دونم که این طور نیست)

2- چقدر به سران محفل اعتقاد داری ؟ به چیشون اعتقاد داری دقیقا ؟

آنقدر که اگه بخواهند جونم رو براشون میدم.من به تصمیم گیری های درست آن ها اطمینان و اعتقاد دارم.

3- اگر یک طرف نجینی ( مار محبوب تام ) و طرف دیگه فوکس ( ققنوس محبوب دامبلدور ) باشه و در خطر باشن ، کدومشون رو نجات میدی ؟ چرا ؟

من که فوکس رو نجات میدم ولی فکر کنم فوکس قدرت دفاع در برابر نجینی رو داشته باشه.و چرا؟؟؟چون که از نجینی متنفرم.

4- به نظرت قداست دامبلدور شکسته شده ؟

خیر زیرا کسی جراتش رو نداره تا اون رو از بین ببره.

5- حدس میزنی اسم رمز ورود به دفتر دامبلدور چی باشه؟

نمی دونم که دامبلدور به چی علاقه داشت ولی حدس میزنم که رمز این باشه ( هرگز یک اژدهای خفته را قلقلک ندهید! )

6- انقدر شجاع هستی که تام رو ولدمورت صدا کنی یا هنوز هم بهش میگی اسمشو نبر ؟

من از اون ترسی ندارم و همیشه اسمش رو ولدرمورت صدا میکردم( به خاطر همین شکنجــــــــــــــه هم شدم )



ویلبرت عزیز ، نسبت به دفعه ی قبلی که درخواست عضویت دادید ، پیشرفت خیلی خوبی داشتید ، ولی کافی نیست ، اگر به همین صورت پیش برید و سعی کنید روزی یک رول بزنید و نقدش رو بخواید و سعی کنید که با توجه به نقد اشکالاتتون رو رفع کنید ، خیلی زود به یکی از نویسنده های خوب تبدیل میشید . سعی کنید فعالیتتون رو توی ایفای نقش متمرکز کنید . و لطفاً خواهش میکنم که برای هر سوال و مسئله ای در مورد ایفای نقش از تاپیک گفتگو با مدیران استفاده نکنید ، ایفای نقش دو هزار تا ناظر داره و هاگوارتز هم به اندازه ی کافی مدیر و استاد و غیره داره که لازم نباشه تو یه تاپیک عمومی و کاملاً بی ربط سوالاتتون رو مطرح کنید . سعی کنید از پیام شخصی استفاده کنید . اینها خیلی اهمیت دارن توی سایت که رعایت بشن . موفق باشی

تایید نشد
پرسی ویزلی




ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۰ ۹:۰۱:۵۰
ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۰ ۹:۰۴:۱۶



پاسخ به: دفتر مرکزی کلوپ رانده شدگان
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲
تد که میداند چه چیزی در انتظارش است بر خود میلرزد و در چشمانش اشک حلقه میزند ...

ارنی با سرعت پیش ممد رفت.ممد در حال ور رفتن با بافور(وسیله ای برای کشیدن چیز!!!) وسیله ی جدید خودش بود.

ارنی با عجله گفت:ممد...ممد...مورفین وسایل کارش رو میخواد.

-باشه...حالا برای چی این وسایل رو میخواد؟

-فضولیش به تو نیومده...حالا وسایل رو میدی یا حکم دستگیریت رو صادر کنم؟

ممد با ترس و لرز وسایل رو آورد و به ارنی داد.

ارنی که نمی دانست درون آن کیف چیست به باز کردن آن فکر می کرد:یعنی چی توش هست؟؟؟اگه توی اون وسیله ی ناجوری باشه...من می تونم مورفین رو از کار بی کار کنم و خودم بشم همه کاره ی کاراگاهان...

ولی بعد ، تعهدنامه یی رو که امضا کرده بود به یاد آورد...

روز اول کار کاراگاهان ، ساعت یک بعدازظهر ، دفتر مورفین گانت

-سلام کاراگاهان عزیز . من مورفین گانت ، وزیر سحر . جادو هستم...امروز شما رو دعوت کردم که از شما تعهد بگیرم.

مودی با حالتی که بهش برخورده بود گفت:چه تعهدی آقای وزیر؟

-مودی...تعهد درباره ی خیانت!!!

-چرا؟

-سوال خوبی پرسیدی ارنی.الآن که من وزیر شدم ، عده ی زیادی برای تصرف جایگاه من نقشه هایی کشیدن.

-خب؟

-برای این که شما جز این دشمنان نباشید...من تصمیم دارم که از شما تعهد بگیرم.

-یعنی شما به ما کاراگاهان اعتماد نداری؟؟؟

-البته که دارم مودی...ولی برای احتیاط باید این کار رو انجام بدم.
پس هرکی می خواد جز کاراگاهان من باشه زیر این تعهد نامه رو امضا کنه تا من هم خیالم راحت بشه.

پس از این جمله همه ی کسانی که در اتاق حاضر بودن ، زیر تعهد نامه رو امضا کردند.

ارنی مک میلان ، کنار درب وزارتخانه

-بدو ارنی...بدو.

-چی شده رون؟؟

-بدو ارنی...مورفین داغ کرده!!!

-یعنی جی؟؟

-یعنی داره کم کم دیونه میشه...اگه تا یک دقیقه ی دیگه اون جا نباشی...منفجر میشه!!!


ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۹ ۱۵:۲۱:۰۲



پاسخ به: دفتر توجیهات محفلیه (عضویت در محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲
1- نظرتون درباره ی محفل ققنوس و انتظارتون از محفل ؟

نظرم: در حدی نیستم که نظر بدم.
انتظارم: سخت گیری نکنند.

2- چقدر به سرانِ محفل اعتقاد داری ؟ به چیشون اعتقاد داری دقیقا ؟
خیلی زیاد بیش تر از زیاد
به همه چیزشون اعتقاد دارم.
3- اگر یک طرف نجینی ( مار محبوب تام ) و طرف دیگه فوکس ( ققنوس محبوب دامبلدور ) باشه و در خطر باشن ، کدومشون رو نجات میدی ؟ چرا ؟
خودم را نجات میدهم بخاطر این که فوکس خودشو نجات می دهد من بدبخت باید در رم از دست نجینی که نمی تونم
فوکس منو نجات می دهد..

4- به نظرت قداست دامبلدور شکسته شده ؟
شیب بام نخیر
5- حدس میزنی اسم رمز ورود به دفتر دامبلدور چی باشه؟
اقا ما رو با دامبلدور طرف ننداز.

6- انقدر شجاع هستی که تام رو ولدمورت صدا کنی یا هنوز هم بهش میگی اسمشو نبر ؟

چی معلومه که بهش میگم تام ولدک که جای خود دارد.
تو رو خدا این دفعه منو تایید کنید .
اقا ما تفریح مان شده درخواست دادن.



چارلی عزیز ، مسلما من ازینکه اعضای گروهم زیادتر بشن بدم نمیاد که بخوام کسی رو بدون دلیل تایید نکنم . شما هنوز باید رول بنویسید و فعالیت کنید ، پیشنهادِ من این هست که شما به جای اینکه انقدر پست توی تاپیک های متفاوت و غیر ایفای نقش بزنید یا توی تاپیک ها صحبت کنید ، روزی یک رول توی تاپیک ها بزنید و نقدش رو از ناظران انجمن ها بخواید تا پیشرفت کنید ، تلاش و نقد شدنِ پست خیلی تاثیر داره توی کیفیتشون . مطمئن باشید اگر بیشتر از این پیشرفت کنید ، حتما برای ورود به محفل شما رو تایید میکنم .

تایید نشد
پرسی ویزلی


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۰ ۸:۵۷:۴۶

مراقب خودت باش.


پاسخ به: دفتر مرکزی کلوپ رانده شدگان
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲
یک ساعت قبل- دفتر فرماندهی کاراگاهان

پنج کاراگاه پس از شنیدن عرایض جناب وزیر در مورد معتاد کردن مخالفین دولت در دفتر نشسته و غالبا مگس پرانی می کردند. البته بجز رون و الستور که در گوشه ای با هم مشکوکانه چت پچ پچ می کردند.

دافنه که از پچپچ و صحبت های درگوشی آن دو به ستوه آمده بود پاورچین پاورچین به سمت آن ها رفت و بی صدا به صحبت های آنها گوش سپرد...

- می ریم سراغشون... سراغ فرماندهای کلوپ رانده شدگان.

تا همینجا بس بود، آنها میخواستند افتخار دستگیر کردن دو شورشی رانده شده مال خودشان شود؛

- که اینطور... فکر کردین... من به ارنی میگم... اینطوری شاید افتارش مال من نشه ولی خب مال اونا هم نمیشه

یک ساعت و پنج دقیقه بعد از یک ساعت قبل!

مورفین بشکل عصبی در اتاق راه می رود و ارنی بیخیال و فارغ در آینه ی کوچکی قیافه ی خود را ورانداز می کند.

تد هم که روی صندلی بسته شده آهسته با خود حرف می زند و در تلاش است که خونسردی خود را از دست ندهد.

مورفین که حالا شادی حاصل از به نتیجه رسیدن در چهره اش نمایان شده با صدایی بلند می گوید:

- ارنی یافتم! یافتم! یـــــافـــتــــم! فورا برو و به ممد مامور معذور بگو کیف لوازم کارم به همراه منقل مسافرتی منو بیاره تا بازجوییمو آغاز کنم... تنها و محرمانه!

تد که میداند چه چیزی در انتظارش است بر خود میلرزد و در چشمانش اشک حلقه میزند ...


چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مرکزی کلوپ رانده شدگان
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲
سکوت عجیب ان جا الستور را به شک انداخت.
- اینجا چه خبره؟
تدی این جمله رو باترس و لرزش بدنش گفت.
- نمیدونم. بیا بریم.
و الستور به طرف اسانسور پیش رفت...

کلوپ مرکزی

جمیز خسته در حال بازی کردن با یویو اش بود که ناگهان رون در دفتر ظاهر شد.
- جیغ!!!... یه کاراگاه...جیغ...
و چوبدستی اش را کشید.
- ارام باش جیمز. من طرف تو ام.
- از کجا بدونم؟
رون با احتیاط عکسی را یه جیمز داد که هیچ کس نفهمید ان عکس چیست که جیمز بعد از دیدن ان قبول کرد که رون طرف اوناست.
- با سه چی به این جا اومدی؟
- به خاطر یه مطلب مهم.
و روبه روی جیمز نشست.

وزارتخانه

الستور هم چنان به اطراف نگاه می کرد که به تدی گفت: منو بزن!
- چی؟
- باید منو بزنی تا به من شک نکنند.
- نمی تونم!
- فک کن من یه کاراگاه عوضیم.
- ولی اخه...
الستور فریاد زد: بزن.
و تدی چنان به مشت به صورت مودی زد که دماغ مودی شبیه ولدمورت شد
ارنی از پشت سر تدی با خوشحالی فریاد زد: گرفتمت!


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲
کمی قبل از بسته شدن صندوق مردم در بانک گرینگوتز
زندان آزکبان



نگهبان: خاویر!...پاشو ملاقاتی داری.

خاویر، جنی که به اتهام اختلاس اکنون در زندان آزکبان به سر میبرد، و روزگار معتادش کرده بود، با بی حالی گفت: چیه آقااااا؟ خوابیدنم جرمه؟ ... اشلا گیریم جرم باشه، مشلا شیکار میخواین بکنین؟ .... اژ ژندان میخواین بنداژینم ژندان اندر ژندان؟
نگبان: دِ بهت میگم پاشو! داره میاد، پاشو دیگه....اهمم اهمم .... وزیر گانت وارد میشوند.

در زندان باز شد و نور به چشمان جن که به تاریکی زندان خو گرفته بود افتاد. مرد بلند قامتی رو دید که یک وسیله با چند سیم در دست داشت. همین که در زندان بسته شد، سایه ی وزیر رفت و یک مرد خمیده و کت شلواری با یه کپسول رو تشخیص داد که داره به اون نزدیک میشه.

گانت با صدایی کلفت که ابهت خاصی بهش داده بود گفت: خاویر!...تو کجا؟ اینجا کجا؟...آه ای رفیق قدیمی، الان به کمک یک اقتصاددان، که در زمینه ی پرواز در آزادی با من همفکر باشه نیاز دارم. بودجه ی تولیدات چیز ته کشیده. موندم چه کنم؟
خاویر: خبر وژیر شدنت رو شنیده بودم. میدونشتم آدمی نیشتی که هم منقلیت رو فراموش کنی!...چرا که نه؟ ... من یه نژری دارم که شاید بتونه کمکت کنه. چه طوره اژ مردم کمک بگیریم؟
گانت: سطح درک مردم اونقدر نیست که بتونن فواید چیز رو بفمن! هیچ کمکی در این مورد به دولت نمیکنن.
خاویر: اهمممم!...خب، یه ایده ی دیگه. من میگم شندوق های مردم رو در بانک ببندیم تا نتونن برداشت کنن. اون وقت در شورت کشر شدن پولشون، متوجه نمیشن. بعد اژ رونق تولیدات، پولشون رو شر جاش میژاریم.
گانت که کم کم صداش داشت به صدای خاویر نزدیک میشد، گفت: آخه این که میشه دژدی! ..اهممم. ببخشید!

همون موقع که صداش کمی تغییر کرد، ماسکی که به کپسول وصل بود رو به صورتش زد و چند نفس عمیق کشید.
بعد از کمی نفس کشیدن با اون کپسول صدای محکم قبلی خودش رو گرفته بود. با لبخند گفت: اون روز اومدم از ایالمون بپرسم سیرین ببرمتون بیرون، غذا بخوریم؟ ... گیر داده میگه، شیرین کیه میخوای ببریش بیرون ؟ از اون به بعد از این گاز هلیم استفاده میکنم. اعتماد به نفس میده بهم...داشتم میگفت، مگه این دزدی نیست؟
خاویر: این به نفع مردمه. به نحوی اینجوری برای آینده ی کشورشون شرمایه گژاری میکنن.



بعد از بسته شدن صندوق های مردم در بانک گرینگوتز
بانک گرینگوتز


نگهبانان، مرد غریبه ای رو که جلوی بانک گرینگوتز فریاد میکشید که " باز شدن قفل ها، حق مسلم ماست!" رو از اونجا دور کردن.
مرد غریبه با قدم های تند و سریع در حالی که زیر لب غرغر میکرد، از آنجا دورتر شد تا اینکه به بلندترین ساختمان کوچه ی دیاگون رسید. جلوی در اون نشست تا کمی استراحت کنه. زیر لب با خودش حرف میزد و با دست روی زانوهای خودش می کوبید.
مرد غریبه: آه گانت!...گانت!...همه ی اینا زیر سر توئه! فک کردی میتونی مردم رو گول بزنی و پولاشونو واسه چیز میز حروم کنی؟ نشونت میدم!
جنی که از از طرف هرپوک مامور پیدا کردن یک جادوگر شده بود با ناامیدی داشت از ساختمون خارج میشد که صدای مرد غریبه رو شنید. لبخندی شیطانی روی لباش نشست. با خود گفت: پیداش کردم.
سپس با احتیاط به مرد غریبه نزدیک شد و پرسید: ببخشید آقا!!! ...جسارتا اسم شما چیه؟
مرد غریبه که با چشم های ریز کرده ی خودش نگاهی شکاکانه به جن انداخت، گفت: بگمن!...لودو بگمن!


ویرایش شده توسط اما دابز در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۹ ۱۴:۰۹:۲۵

I don't know which me that I love ... got no reflection!


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲
سلام ببخشید من رول کوتاهم رو برای تصویر قبلی نوشتم
چرا؟؟
چون سایت بسته بود. خوب اگه میشه قبول کنید چون یه مقدارد دست و بالم برای نوشتن بستس.
ممنون میشم.
====================================
نجوایی درونش میگفت:
بزن . شروع کن حالا وقتشه .
درونش از این کار رازی نبود . اما وسوسه ی عجیبی بود. اراده اش سست شده بود اما هیچ چیز در صورتش معلوم نبود. صورتش ،صورت یک ادم مصمم بود اما درونش قوقایی به پا بود هرچند هم هنوز کمی مهربانی و رحم دروجودش رسوب کرده بود اما قدرت وسوسه چه کارها که نمی کند.

-بزن. شروع کن!! حالا اوارکاواداورا بزن لعنتی بزن مگه تسلط بر زمین رو نمی خواستی مگه وعدشو بهت ندادم؟؟ پس چرا نمی زنی؟؟
این جمله برای او خیلی محرک بود. تام چشم هایش رابست و با صدایی ملایم اما محکم گفت:
اوارکاواداورا
اما صدای جیغی زنانه بلند شد و مانند شلاقی بر چشم های ولدمورت بود. ناگاه نجوا به خشم امد وفریاد زد:
عشق...(بکشید نمی دونم چطوریه) این چه نیروایه مرگ بر این عشق اگر نبود من تاحالا من ...
ودر جسم تام حلول کرد. اشعه ی سبزی به سمت هری فرستاد اما ان اتفاق بزرگ رخ داد.
وفقط یک دلیل داشت فقط یک دلیل...
ببخشید دیگه تازه کاریه!!!! البته زیاد وقتهم نزاشتم. افراد دیگه هم کم نوشته بودم.

___________
برای کشیدن عشق باید بعد از "ع" یا "ش" control J بگیرین!
نسبت به یه تازه وارد خیلی قشنگ بود!
بعد از علامت"نقل قول" یا بدون اینتر بنویسین یا اگه میرین خط بعد خط تیره بذارین!
تایید شد!


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۹ ۱۹:۲۰:۳۶
ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۹ ۱۹:۲۷:۲۵

حتی مرگ هم نمی تواند جلوی مرا بگیرد.
لرد دیوید فراست


پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲
وستررررررن!

دوربین از روی خورشید سوزان پایین می آید و مارمولکی را که روی تیغ یک کاکتوس بزرگ به سیخ کشیده شده است را نشان می دهد.

در ادامه جورج واشنگتن را نشان می دهد که در حال نصب سنگ گوشه ایالات متحده عرق خود را خشک می کند و در حالی که از زیر بار این کار سخت کمر صاف می کند، می اندیشد که برای آتلیه ی بعد از ظهر چه بپوشد که عکسش روی اسکناس یک دلاری خوب بیافتد!

خب! تا اینجا زیاد ربطی به فیلم نداشت! فقط می خواست بگه که الان امریکای ۱۷۸۷ و ایناست!

در ادامه ی بعد از اینا دوربین سایه دو نفر را روی بیابان خشک و تفیده نشان می دهد و همزمان که آهنگ فیلم "بخاطر یک مشت دلار" شنیده می شود، می چرخد تا صورت همان دو نفر را نشان دهد، ولی چون خورشید پشت سرشان است، تکنیک ضد نور می شود و صورتشان سیاه دیده می شود.

در ادامه ی بعد از ادامه قبلی کارگردان بالاخره بی خیال می شود و از یک زاویه ی درست درمون قیافه همان دو نفر را نمایش می دهد و معلوم می شود تدی و جیمز و هستند که با حالتی متحیر به شهر روبرویشان نگاه می کنند. شهری که خیلی وسترن است! و تمام آدمهایش و اسبهایش و کافه هایش و همه اینها وسترن هستند! تدی بصورت پیشگیرانه طلسمی را روانه ی گلوی جیمز می کند تا جیغ بلند وی در درون حلقش خشک شود و توجه آدمای شرور وسترن به آنها جلب نشود!

بعدش بعد از ده - بیست دقیقه که از فیلم گذشته بالاخره صدای شروع یک کانورسیشن شنیده می شود و تد می گوید: «جیمز! مطمئنی طلسمی که اجرا کردی قرار بود ما رو ببره به پارسال؟ مگه قرار نبود اینجا "همایش یویو بازان جادویی حرفه ای" باشه که پارسال از دست دادی؟»

جیمز که صورتش به رنگ بنفش درآمده زمین را گاز می زند تا اندکی هوا وارد شش هایش شود، ولی نمی شود! و خب از این زاویه که دوربین دارد نشان می دهد حواس تد اصلاً به جاهای دیگری است و بعد دقیقاً موقعی که جیمز دارد جان را به جان آفرین تسلیم می کند و از آنجایی که همیشه آدم خوبای فیلمها زنده می مانند تد متوجه می شود و طلسم را بر می دارد و جیمز که صدایش باز شده در حالی که جیغ می کشد پشت سرشان را نشان می دهد: «دارن میاااااااان!»

دوربین از درون گرد و غبار و خاک یک دسته از آن آدم های وسترن را نشان می دهد که مثل چی دارند بطرف تد بیچاره و جیمز طفل معصوم می تازند. البته با اسب های وسترنشان!

تد در حالی که اوضاع را بی ریخت ارزیابی می کند می گوید: «جیمز!»

- ها!؟

- می دونی که اگه الان یه طلسم درست درمون اجرا نکنی دیگه برای همیشه اجلاس ها و همایش های مربوط به یویو رو از دست می دی؟

- خب اگه با احتساب خطای اجرای طلسم قبلی بخوایم زمان درست رو ....

- ما رو از اینجا ببر بیروووووون!

- اوکی! چرا عصبی می شی! خو الان می ریم!

و با مهارتی مثال زدنی یویو را دور چوبدستی چرخاند و جیغ کشید: «تایمینگیوس!»

و تد قبل از این که بطور کامل غیب شوند برگه ای را روی زمین دید که عکس جوانی های آرگوس فلیچ را انداخته بودند و زیرش نوشته بود : WANTED ! و تد می فهمد تخمین هایش درباره ی سن فلیچ هیچ و پوچ بوده.

بعد دوربین که درون یک هلیکوپتر نصب شده دور دسته ی آدمهای وسترن که همینطور می تازند دور می زند و کلی آهنگ های وسترن پخش می شود و کلی همه بینندگان خوشحال می شوند!

نویسنده و تصویر بردار و صدا بردار و کارگردان: بدون هویت!



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۹:۰۲ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲
خبر نوه ملكه انگليس رو دلوروس تاييد كرده يا سوروس؟ هر كي تاييد كرده تشكر‎... ولي من فقط لينك خبر رو توي محتوا داده بودم و عنوانش هم حتي به زور تايپ كردم حسش نبود. اولا كه فكر نميكردم تاييد بشه ثانيا هر كي به نام من تاييد كرده... درسته جايزه كه به ما نميدن ولي در هر صورت چون وقت گذاشته و گويا عكس اون بنده خدا رو هم اضافه كرده انصاف اين بود به نام خودش تاييد ميكرد. هر چند ما هم زمان مديريت اخبار از اين كارا زياد ميكرديم. ولي بايد نام فرستنده رو خودتون بذاريد نه يكي كه خيلي هنر كرده يه لينك داده.

فرت







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.