×طرح احیای ژانر عنتونینیسم×
در محفل ققنوس که همهشان بوق و بیق و بق هستند حتی، برای لحظاتی طولانی محفلیها دور یکدیگر جمع شدند و به پست ِ سوژهی جدید و به عبارتی به ویکی ِ پست سوژهی جدید خیره ماندند. به این شکل:
بعد مات و متحیر به جهت بیشخصیتشدگی پروفسکشان که البته قبل از این اصلاً هم با شخصیت نبود و در حاشیه نظر به عنتونینیسم بودن ژانر باید اشاره کرد جیمزتدیا بوق میباشند حتی اگر ربطی به سوژه نداشته باشد، به دوربین خیره شدند به این شکل:
آن هم در شرایطی که دامبلدورشان غمگین و افسرده در حال مکیدن شست بدون هیچ شخصیت و خصوصیت اخلاقیای که بهش کمک کنه حداقل ادارهی محفل رو در این وانفسا بر عهده بگیره ( من دامبل بشم؟!
من! من! من!
) گوشهی اتاق غمبرک زده بود و اونم ویکی ِ توی پستش رو نگاه میکرد، به این شکل:
آره خلاصه از اونجا که الان شخصیتپردازی و فضاسازی و توصیف و پرورش سوژهی این پست نفس ِ همه رو بُریده (
) و سوژه هونصد کیلومتر رفته جلو (
) و زمانی که من مدیر بودم شما کاربر عادی بود.. عع؟ اینجا نه؟ ربطی نداش؟ ژانره هـ.. اوکی اوکی! چرو دس به مِنو میشه این سیب.. اعصاب ندارهآ!
خلاصه اینا، همون لحظه محفلیا جیغ کشان و بر سر زنان و وووی وووووی خنجکشان و هینگامـــــــــــــــــــَـــــه گویان و "واهاااای اگر زاپاتا! حکم جهادم دهد!
" به این سو و اون سو دوییدن و خوردن به هم و محشور شدن و چه بسا زوجهای ایفایی در این میان تشکیل شد و دُمهای فیروزهای که به روباهان پیوند خورد و دُمهای نارنجی که جای دُماسبی بولدوزرها رو گرفت و دُم اسبیهایی که.. خب.. تدی بیشتر شبیه اسبینه بود دیگه تا گرگینه!
- بســــــــــــــــــــــــــــــــــه!!
ویولت بودلر با صدای بلند هوار کشید، اگرچه چهرهش اصن شبیه یه فرد ِ هوارکِش نبود و این شکلی بود:
و بعد با همین قیافهی به قول ریگولوسشون "ده ثانیه تا پرتاب"ـش، ادامه داد:
- دوشواری نئاره که. پروفسکو برمیداریم یه شخصیت واسش میسازیم خودمون.
از ژانر که بگذریم، شماها با کسی که پشت لبخندش یه "ده ثانیه تا پرتاب" پنهان شده، جر و بحث میکنین ناموساً؟
××××
همان لحظه - مکانی نامعلوم - افرادی نامعلوم
- این غیر قابل قبوله!
این وحشتناکه!
- درسته.
- باید پستش رو پاک کنیم!
باید انجمن رو پاک کنیم!
باید..
- من که میگم سایت رو ببندیم.
از اونجا که عله به من اختیار تام داده..
- درسته.
- چی چی رو سایتو ببندیم!
بوقیدم به اختیار تامت!
- درسته.
- به هر حال این ننگ قابل قبول نیست! باید یکی به اون انجمن نظارت کنه!
- درسته.
- من که میگم سایتو ببندیم و از اونجا که من اختیار ِ تام..
- یه نفرو بفرستیم برای نظارت به محفل!
- درسته.
-
بسه دیگه!! خودم میرم! رعد و برقی در فضای لایتناهی ِ سیاه درخشید و یکی از افراد مجهولالهویه به مقصد محفل ققنوس و برای نظارت بر اون، آپارات کرد.
سکوت. برای لحظاتی طولانی.
- من که میگم سایتو ببندیم.
- درسته.