مرگخوارها کنار خونه ریدل-و ارباب توش- که حالا چیزی بیش از یه گلوله موی عظیم نبود، چادر زده بودن، تا بتونن به صورت دائمی مراقب اربابشون باشن.الادورا پرید توی چادر گسترش پذیرشون و روزنامه رو روی میزی انداخت که رز داشت با استخون های ایوان روش دومینو میچید. استخون های ایوان پخش و پلا شد و جیغ رز به هوا رفت. گلوله موی عظیم که تصمیم گرفته بود اکسیژن دریافتیشو برای حرف زدن حروم نکنه در سکوت کروشیویی به طرف رز فرستاد. خوشبختانه هدفگیری لرد توی این دو سه روز حسابی بهتر شده بود و کروشیو به همانجا اصابت کرد که باید!
الا با شتاب به طرف ته چادر رفت . سارا کلن که با طناب های جادویی به دافنه وصل شده بود(
به این شکل) سراسیمه دور پاتیلی می چرخید و از روی کتاب کپک زده ای با جلد امضا شده چیزهایی بهش اضافه می کرد. آیلین هم بالاسرش با خشم و غضب نگهبانی میداد تا محتویات پاتیل چیز خطرناکی از آب در نیاد. الا سرش رو جلو برد و بخار پاتیل رو بو کشید.
-اوووغ! عجب بوی گندی داره!! هیچ معلومه چی داری می سازی سه روزه؟!
سارا که رنگش پریده بود کتاب رو ورق زد و درحالی که دم بریده یه گربه رو توی معجون مینداخت سرسری جواب داد:
-یه غلطی کردم خودمو وارد سوژه کردم، عین تسترال در دریاچه گیر کردم! چی کار کنم خب؟!
الا سرش رو عقب کشید و با سوءظن به سارا خیره شد.
-حالا مطمئنی داری درست درش میاری؟! بلایی سر ارباب بیاد تا آخر عمر تحصیلیت توی تالار اسرار هافلپاف به چهارمیخ میکشمت ها!
سارا که با دقت متن باستانی کتاب رو ترجمه میکرد، بدون اینکه سرش رو بلند کنه با حواس پرتی زمزمه کرد:
-اگه پروفسور دامبلدور بفهمه چی دارم می سازم عمر تحصیلیم سر اومده کلا...دهع، یه چیزی کم دارم!
آیلین غرغر کنان گفت:
-چند تا تخته؟
ظاهرا سارا کنایه آیلین رو نگرفته بود، کتاب رو بالا گرفت و رو به خانم معجون ساز عصبانی نشون داد:
-نچ، یه مشت ریش از دشمن خونی!