هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
#81
کجا؟ سر قبر دامبل!

با ارسال 4 کلمه یک پست زده و بر تعداد پست های خود بیفزایید تا هر چه بیش تر خفن تر به نظر برسید!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۳
#82
آلیس لانگ باتم. پست هاش در ماجراهای مرموز هاگوارتز باحال بید.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۳
#83
طبق قولی که در بهترین ایده پرداز دادم رای خود را به دانگ می دهم بابت ایده ی دیوان عالی جادوگری.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: بهترین ایده پرداز
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۳
#84
بهترین ایده همانا راه اندازی مجدد دیوان عالی جادوگری بید که حرکت خوبی بید و دانگ و بودلر مخترع ارائه نمودند و بنده اینجا به ویولت بودلر رای می دهم و بعد رای به دانگ را در جادوگر ماه می دهم.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۳
#85
البته که ارباب ناظر ماه و سال و قرن و هزاره و تاریخ است اما در مرحله ی بعد بنده با اینکه راون را ندیده ام ولی رای خود را به لینی وارنر می دهم که یک ناظر تالار خصوصی کاربلد و الگو به نظر می رسد و به قول پیغمبر دروغین نمود بیرونی دارد!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۲:۱۳ پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۳
#86
داف قل خورد و قل خورد (شکلک قل خوردن داف! بوژبوژی، لینک این شکلکا رو به منم بده! خو منم دوست دارم داف رو با ترسیم شکل توصیف کنم.) و رفت و رفت تا رسید به یه آقا گرگه.

آقا گرگه گفت ای کپه ی قیر! کجا میری؟
داف گفت: قِلم بده، ولم بده، بذار برم خونه گریمالد و جیمز رو ببرم برای اربابم و خلاصه بیا و آقایی کن منو نخور.

گرگه که همان تد لوپین غاصب تاج و تخت وزارت بود گفت: کی تو رو می خوره سیاسوخته ی دهن پردود! بعدشم اربابت با جیمز چیکار داره؟

داف گفت: نمی دونم چون پستای قبلی رو نخوندم و به عنوان یک مرگخوار حق ندارم تو کار اربابم فضولی کنم. فضولیش به تو هم نیومده. قِلم بده، ولم بده، بذار برم به ماموریتم برسم و زودی برگردم توی گلدونم تا رز جامو نگرفته.

تد که بهش برخورده بود، داف را در جهت برعکس خانه گریمالد شوت کرد و خودش هم رفت توی شیون آوارگان که از برای آوارگی خودش و باباش شیون کند.

داف هم قل خورد و رفت و رفت تا رسید به یک آدم چلغوز مافنگی!

داف: سلام مورف!
آدم چلغوز: سلام گلوله گرد سیاه. مورف کیه؟ من هوشنگم.
داف: عه؟! چون دیدم چلغوز و مافنگی هستی گفتم شاید مورف باشی.
هوشنگ: درست صوبت کن گردالی! مگه هر کی چلغوز و مافنگی بود اسمش مورفه؟ اصن این چه وعض ایفای نقشه؟ بابا من تو پروفایلم نوشتم معتاد نیستم باز همه تو رولاشون می نویسن مورف معتاده و منقلیه و چیز می کشه! بابا من وژیر مملکتم لامشبا! یکم احترام عژت بذارین بهم. اصن من دیگه هیچی نمی نویسم. الانم یک شهاب سنگ اومد و خورد تو سر داف و کره ی زمین نابود شد و همه مردن.

پایان سوژه!

ویرایش ناظر : یعنی چی آقا؟ پابرهنه میای وسط سوژه ای که 3 تا پست بیشتر نخورده و همه چی رو میریزی به هم، میری؟ الان تو گزارش ناظران اسمتو با 4 تا ضربدر جلوش میدم دست دانگ، بیاد باباتو دربیاره.

ویرایش نویسنده : برو بابا. منو از دانگ می ترسونی؟! من از کله زخمیش نمی ترسم. حالا جلو 6 دانگ هم نه؛ جلو دانگ کم بیارم؟! عمرا!
پایان سوژه


ویرایش دانگ : هوممممم! اینجا چخبر شده؟ بوی آدمیزاد میاد! کی سوژه رو ترکونده؟ نشونم بدین تا یه بلاک چپش کنم! کوش؟

ویرایش ناظر : اینه!

ویرایش نویسنده : نه جناب سروان! اشتباه شده. عمدی نبود. دستم خورد سوژه تموم شد. الان درستش می کنم.

بله... و داف پرسید که: کجا میری هوشنگ؟
هوشنگ هم گفت دارم میرم بار بیارم. دیرم شده. عجله دارم.
داف گفت: پس منم بذار تو جیبت و تا یه جایی با خودت ببر.
هوشنگ هم اولش گفت نه نمیشه. واسه اینکه من تمیزم اما تو چی روی سیاه، هیکل گرد، واه و واه و واه. اما بعدش که از دور دانگ را دید که دارد عین گراوپ ملت را می اندازد توی کیسه که ببرد توی خانه اش و برای شام شب بلاکشان کند، گرخید و قبول کرد و داف را انداخت ته جیبش و راهی خانه ی گریمالد شد.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۸ ۱۴:۳۸:۵۵
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۸ ۱۴:۴۰:۲۹


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
#87
اسنیپ توی دخمه اش نشسته بود و داشت لیته می انداخت و آزارش به کسی نمی رسید که یکی در زد.

- کیه؟
- ماییم!
- شما کی هستین؟
- ما بیل و چارلی ویزلی هستیم!
- چی میخواین؟
- اومدیم بزنیمت!
- یعنی چه؟! این چه طرز حرف زدن با یک استاده؟
- با زبون خوش درو باز می کنی یا بیایم تو؟
- برید مزاحم نشید ویزلی های بی تربیت! این چه وضعشه؟! چرا هر کی سوژه کم میاره میاد تو دخمه ها منو بزنه؟!
- نه! فایده نداره. باید به زور متوسل بشیم چارلی. الاهومورا!

در باز شد و چارلی و بیل آمدند تو.
اسنیپ آب دهانش را قورت داد و چوبدستیش را بیرون کشید و عقب عقب رفت: آخه چرا؟

بیل: نمی دونم. آخه تو پست قبلی گفته بودم که:

نقل قول:
...شایدم رفتم پیش اسنیپ. ...


چرا باید آخر این جمله شکلک شیطانی بیاد؟ رفتن پیش اسنیپ چه ربطی به شکلک شیطانی داره؟ تنها پاسخ ممکن می تونه این باشه که چون من قصد دارم یه بلایی سر تو بیارم خنده ی شیطانی کردم و اگه الان که اومدم پیشت بلایی سرت نیارم روند داستان دچار مشکل شده و سوژه منحرف میشه.

اسنیپ : خب... می تونستی روی کلمه ی "شاید" هم فکر کنی و کلا نیای!

بیل: هوممم. راس میگیا. چرا به فکر خودم نرسید. اما خب... حالا که اومدم... متاسفم. دیگه نمیشه کاریش کرد... مجبورم! می فهمی؟ مجبورم!

ویزلی ها چوبدستی هایشان را آماده کرده بودند و می خواستند طلسم در کنند.
اسنیپ سعی کرد با چرب زبانی از مهلکه فرار کند. این شد که مقداری از روغن کله اش به زبانش مالید و گفت: اون بالا رو ببینید چی نوشتم. نوشتم اگه با مغزت منو پس بزنی دیگه لازم نیست به چوبدستی متوسل بشی... (محفل قق - فصل 24)

- خب این... یعنی چی؟
- یعنی که باید منو از مغزتون پس زده، فراموش کنید و چوبدستی هاتون رو غلاف کنید و برید بیرون.
- نه! معلومه کتابو خوب نخوندی. این جملات مربوط به بخش اوکلامنسی و هریه و اصلا ربطی به وضعیت فعلیت و چگونگی برخوردت با من نداره... چارلی! اون لولوخورخوره رو بده من... اسنیپ! "اگه یهو یه لولوخرخره جلوت ظاهر بشه ،چه شکلی میشه؟"

اسنیپ:

چارلی: بنداز جلوش ببینیم چه شکلی میشه بیل.

بیل به حرف چارلی عمل کرد و ناگهان لولوخورخوره تبدیل شد به اسنیپ و بعد سر و ته شد و شورت مامان دوزش دیده شد!

10 دقیقه بعد دو عدد اسنیپ سر و ته شده در دخمه ها زار می زدند و ویزلی ها هم که کلا از آزار دیگران لذت می برند و به علت زیاد بودن و فقر فرهنگی و مادی خانواده شان تربیت درست درمانی ندارند، اسنیپ واقعی و لولوخورخوره اش را توی دخمه ها بین خمره های عرقیجات و ترشیجات و روغنجاتش! می چرخاندند و خوشحال بودند.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۳
#88
همه به فکر فرو رفتند و چند دقیقه ای در اعماق ذهن ماندند. بعضی ها مثل لودو که فکر کردن بلد نبودند در افکارشان غرق شدند و عده ای دیگر اسیر جریان های تند فکری شده و از مسیر اصلی منحرف گشتند و سال ها بعد باقیمانده لاشه شان در سواحل پرو کشف شد.
عده ای دیگر نیز در رسوبات افکار ناخودآگاهشان گیر افتادند و میلیون ها سال بعد سنگواره هایی از آن ها به دست آمد که نشان می داد مرگخوارهای نخستین بر روی بال های خود چنگال های کوچکی داشته اند.

بالاخره پروسه ی خطیر فکر کردن به پایان رسید و دافنه که از معدود مرگخواران جان به در برده بود (چون به تکنولوژی بومی فتوسنتز در اعماق ذهن دست یافته و مدت ها بود در عرصه جلبکیان طبقه بندی می شد.) گفت: من خیلی در افکار جادویی خودم غور کردم و در اونجا بود که متوجه جادویی شدم که برخی حشرات پس از مدتی زندگی یکنواخت جادویی دست به انقلابی به نام دگردیسی زده و پیله ای به دور خود جادوییشان می تنند و بعد از اینکه مدتی رو به صورت شفیره جادویی زندگی کردند به یک level بالاتر ارتقا یافته و stamina شان زیاد می شود و از آنجا که حلزون یک حشره هست شاید جادویی بشه یه گِل جادویی به سر سیبل جادویی بگیریم جادویی!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۳
#89
مردم داشتند سرازیر می شدند که ناگهان با هرمیون غول پیکر مواجه شدند که چون با احساساتش بازی شده بود خیلی خشمگین بود و عینهو سایکلوپس ملت را می گرفت و توی موهای وزوزی اش و کنار پیوز زندانی می کرد. در طی این حادثه بخش عظیمی از مدعوین عروسی به همراه هری و ولدمورت و آقای همساده و کوییرل و جیمز و تدی و شبح گروه راونکلاو و آرگوس فیلچ در موهای هرمیون به دام افتادند و هرمیون هم در حالیکه نعره می زد و در مسیرش درخت ها را از ریشه می کند به اعماق تاریک و ناشناخته جنگل ممنوعه پناه برد.

لابلای موهای هرمیون غارنشین پر از شپش های غول آسا بود که مردم را می خوردند و آه و ناله و افغان و دل و روده و خون بود که از هر طرف به سر و کله ی ملت می پاشید.

آرگوس فیلچ و خانم نوریس و آقوی همساده در این حادثه به طور کامل مضمحل شده و از عرصه ی وجود پاک شدند و شبح گروه راونکلاو و جیمز و تدی نیز در میان موهای هرمیون ناپدید شدند و هرگز کوچکترین اثری از آن ها به دست نیامد.

اما ولدمورت که دید اوضاع خیط است سعی کرد خودش را به کوییرل برساند و به پس کله اش بچسبد. ولی وقتی با تلاش بسیار توانست عمامه کوییرل را بردارد دید که شپش ها قبل از او آنجا لونه کرده اند و فقط یک جای خیلی کوچک برای او باقی مانده. ولدمورت خودش را جمع کرد که در آن نقطه جای بگیرد ولی بزرگترین شپش ممانعت کرد و گفت اینجا رزرو شده داداش. برو پس کله ی یکی دیگه.

ولدمورت که احساس کرد تحقیر شده یک نگاهی به دور و بر خودش انداخت و دید یک عالمه شپش هری را دوره کرده اند و این بدبخ هم هی دارد اکسپلیارموس و گوزن نقره ای در می کند ولی فایده ندارد. این شد که خودش را به هری رساند و پیشنهاد همکاری داد که برود پس کله ی هری تا قدرت بگیرد و بتوانند شپش ها را نابود کرده و از میان موهای وزوزی هرمیون بگریزند. هری اولش پیشنهاد مذاکره را قبول نکرد ولی وقتی ولدمورت با اشاره به شپش ها توضیح داد که گزینه نظامی روی میز است هری قانع شد و بعدش ولدمورت پس کله ی هری جاخوش کرد و قدرتش زیاد شد و به همه ی شپش ها آواداکداورا زد.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۳
#90
آلیس یک املت ردیف کرد و نشست با شوهرش خورد و بعد هم درمانگر آمد و قرص هایشان را داد خوردند و گرفتند تا صبح تخت خوابیدند و نیمه ی این دنیایی دامبلدور هم لای تخم مرغ ها و قرص ها و اسید معده ها هضم شد و رفت پی کارش!

اما در آن دنیا تنها نیمه باقیمانده دامبلدور در ایستگاه کینگزکراس منتظر بود بلکم یک پسر برگزیده ای سر و کله اش پیدا بشود و او را از لنگ در هوا بودن برهاند.

همچنان منتظر بود که ناگهان از دور توده ای گرد و غبار را دید که با سرعت به او نزدیک می شد و بعد از مدتی دریافت که این توده ی غبار از زیر گام های عده ای جماعت خشمگین چماق به دست برخاسته که جلوتر از همه شان نویل لانگ باتم است.

دامبلدور اولش از دیدن پسر برگزیده تازه اش خیلی ذوق کرد ولی بعد که دید پشت سر نویل، جیمز پاتر و پروفسور دیپت و آریانا دامبلدور و گلرت گریندل والد و نیکلاس فلامل و خلاصه تمام کسانی که یکروزی دامبلدور با نیرنگ هایش در حقشان ظلم کرده و از زندگی ساقطشان کرده بود، دارند می دوند، دوزاری اش افتاد و یک ریش داشت، دو تا هم قرض کرد و دِ بدو! ولی خب پایش به ریش ها گیر کرد و خورد زمین و جماعت رسیدند و گرفتند و تا می خورد زدندش!

به سبک داستان های هزار و یکشب دامبلدور را در حال کتک خوردن از طلبکارهایش رها کرده و به سراغ هری می رویم:

هری از اتاق ضروریات بیرون آمد و دست های خیسش را با ردایش خشک کرد: آقا کار ما تمومه! کسی نمیره اتاق ضروریات؟

و وقتی دید کسی نمیره اتاق ضروریات چراغ را خاموش کرد و سوار پله های متحرک شد و آمد پایین و یکراست رفت توی دخمه ها و زد با لگد در دخمه ی اسنیپ را شکست و رفت تو: هاستالاویستا بیبی!

- هوووووو! چخبرته پاتر؟ 500 امتیاز از گریفندور کم می کنم.
- غلط می کنی مرتیکه کله چرب! دیشب تو قدح پرفسور دامبلدور بودم، دیدم می خواستی شوهر ننه م بشی، اومدم حقتو بذارم کف دستت! آییییی نفس کش!

هری عربده کشید و یک بطری معجون برداشت و کوبید به میز و تیزی اش را گرفت طرف گلوی اسنیپ. اسنیپ هم یک آپدوچکی خواباند زیر گوش هری و کار بالا گرفت و طرفین دست به چوبدستی شدند و اکسپلیارموس بود که بین دو جبهه رد و بدل می شد.

ناگهان طلسم های دو طرف با همدیگر برخورد کرد و جادوی قبلی پیش ایجاد شد و جیمز و لیلی و نویل و گلرت و نیکلاس و دامبل درب و داغون و سدریک و سیریوس و هدویگ و دابی و رون و چوچنگشون از توی چوبدستی اسنیپ ریختن بیرون!

هری وا رفت: دِ بیا! همه ی اینا رو تو کشتی؟ یعنی ولدمورت بی گناهه؟ یعنی این همه وقت دامبل به من دروغ می گفت؟ یعنی دست تو و دامبل تو یه کاسه ست؟ یعنی ولدمورت دوست منه و شما دشمنید؟ یعنی من باید درخواست دوستی دراکو مالفوی رو در قطار هاگوارتز قبول کرده و به اسلیترین می رفتم؟

اسنیپ: زبون به دهن بگیر بابا... من جز آلبوس بقیشون رو نکشتم که!... اصن این چوچنگشون که زنده است! تو واسه چی ریختی بیرون زنیکه جاپونی؟

چوچنگشون: سورپرایز!

هری: داری مغلطه می کنی اسنیپ! تو همه ی این نقشه ها رو ریختی تا منو بکشونی اینجا و تحریکم کنی تا از چوبدستیم بر ضدت استفاده کنم و هدفت این بود که جادوی قبلی پیش اجرا بشه و ننه لیلی از چوبدستیت بیرون بیاد تا ازش خواستگاری کنی! تو فکر کردی می تونی سر پسر برگزیده رو گول بمالی؟ ... هووووووی! با توام ها! وقتی دارم باهات حرف می زنم تو چشمای من نگاه کن نه چشمای ننه لیلی!

اسنیپ: باشه پاتر! به هرحال برای من فرقی نمی کنه!

هری دو دستی چشم هایش را پوشاند: ای بابا! صد رحمت به باسیلیسک! لازم نکرده! اصن تو چشمای چوچنگشون... نه! نه! چو چنگ هم دوست منه. تو چشمای بابام نگاه کن. ننه! شوما هم برگرد تو چوبدستی. من خودم این کله روغنی رو آدمش می کنم.

هری و اسنیپ همچنان درگیر بودند که ناگهان صدایی از بیرون دخمه ها شنیده شد: هرمی ریش دامبل خواست! دامبل کجا بود؟


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۲/۱۹ ۰:۳۲:۳۵
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۲/۱۹ ۰:۴۹:۱۹


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.