هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: گفتگو با ناظران *محفل ققنوس*
پیام زده شده در: ۱۸:۵۰ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۵
#1
هوووم...سلام...! خسته نباشین...
اولا ممنون به خاطر آرم ها...
دوما یه پیشنهاد داشتم...به نظرتون بهتر نیست ارممون رو عوض کنیم...؟می دونم سخته و وقت می خواد، ولی این آرم یه جوریه! جذابیت زیادی نداره و یه خورده زشیته! به نظرم اگه مثه آرم قبلیه بود بهتر می شد...!


تصویر کوچک شده


Re: گفتگو با ناظران *محفل ققنوس*
پیام زده شده در: ۲:۳۵ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۵
#2
سلام،
ببخشید...کارم حفل چرا این قدر کند پیش می ره...؟ الآن استر عزیز حدودای 8 شهریور گفتن صبر کنین تا آرما آماده شه و اینا، و تا حالا هم خبری نشده...! لطفا سریع تر رسیدگی کنین...!



سلام
رونان عزيز حق با شماست ولي من بايد آلبوس رو پيدا ميكردم و بهش ميگفتم كه اين آرمهاي قبلي رو درست كنيم يا جديد بزاريم ... من هنوز آلبوس رو پيدا نكردم كه بهش بگم ولي آرمهاي جديد آمادس به زودي هم قرار ميدم(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۱ ۹:۲۳:۴۰

تصویر کوچک شده


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۵
#3
هوووم...!سلام اي مديران و وب مستران...
ميگم من و هوكي همونطور كه خودتون مي دونين و هر چي عالم و آدم توي اين سايت وجود داره مي دونن برادريم...!بنابراين اگه با يه كامپيوتر ديدين راي داديم نگين ها تقلبه!
همين...!


تصویر کوچک شده


Re: ستاد انتخاباتی دراکو مالفوی ( رول پلینگ انتخابات )
پیام زده شده در: ۲:۵۵ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵
#4
ملت حاضر در صحنه:هیوم...؟!
دراک:هیوم...! آره دیگه...!من نمی خوام وزیر شم...البته و صد البته که به نفعه هیشکی بکشم کنار...!
بلافاصله ققی:دراک...! ای عزیز دل کفتر...تو نمی خوای وزیر شی مرض داری مگه به نفع من کنار نمی ری...؟
استر:نه دراک...خوب...اگه دوست نداری وزیر شی که کسی مجبورت نکرده...ای آلبالو...ای گیلاس...بیا وزیر شو...!حمایتت می کنیم...به نفع من می ری کنار حالا؟!
دراک با شطنت نگاهی به هر دوی وانا می‌کنه، بعد می‌گه: نه خیرم...اصلا...! من سر جام می مونم...
ققی: آخه دراک...یه کم انصاف بده...!خودت نمی خوای وزی ر شی اون وقت نمی زاری معاون ارشدت هم بشه...؟نامرد تمام عیار...برو دیگه نمی خوامت...!
و به حالت قهر صورتش رو برمی‌گردونه...استر هم از فرصت استفاده می کنه و: ای وزیر دراکو...تو رو خدا سر کارمون نزار...بده رای رو بریم دیگه...!حالا دل یه ملت گریفی به این خوشه که من واسه شون افتخارم...خواهش...باشه عمو...؟
دراکو از کوره در می ره وفریاد می زنه: نـــــــه...! برید بیرون از ستاد من...زووووود...
شق...شپلخ...گرومپ...بوووم...!سر و صداهای فراوان ناشی از فشارات عصبی وارده بر دراکو ب گوش می رسه...
دراکو فریاد می زنه:بلیــــــز..بیا این جونورو با این لشکر بنداز بیرون...!
بلافاصله کریچ روی زمین صاف می شه و بلیز از روش گذشته، خودش رو به اتاق می رسونه...
بلیز سر در گم:وزیر جون آرامشت رو حفظ کن...!
دراک: دست از سر من برداریــــــــــــــــــــــــن...!
بعد یهو دستش رو می ذاره روی قلبش، روی زمین زانو می زنه، و با صدایی خفه می گه:آآآخ...قلبم...!


تصویر کوچک شده


Re: ستاد انتخاباتی ققنوس
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ شنبه ۴ شهریور ۱۳۸۵
#5
کفی جان...! اینم از پوسترهای تبلیغاتی به صورت ارزشی...!::

تصویر کوچک شده
-------------------------------------------
















تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط -رونان- در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۴ ۲۳:۵۲:۴۵

تصویر کوچک شده


Re: ستاد انتخاباتی مورگان الکتو
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ شنبه ۴ شهریور ۱۳۸۵
#6
مورگان جان...:
اولا این که منظورت رو از هدف اولت نفهمیدم...!
دوما این که هدف دومت رو چطوری می خوای عملی کنی...؟
سوما این که چرا سه تا هدف نوشته بودی در حالی که اولش گفتی چهار تا...؟!


تصویر کوچک شده


Re: ستاد انتخاباتی ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ شنبه ۴ شهریور ۱۳۸۵
#7
از ققی حمایت می کنیم چون:
* تا حالا ناظر تمامی انجمن های رول غیر از امپراطوری تاریکی شده...!
*تبعیض قائل نیست...!
*اهدافش همه جدید و نو ئند، و خوب و زیرکانه، البته اگه با اونا همکاری بشه...!
*سابقه‌ی درخشانی داره و عضو حذبیه که اسکار رو برگزار کرد و در فعالیت سایت کوشید و رول را ترویج داد و ...
*تجربه‌ی زیادی داره و می دونه چطوری باید وزارت و مدیریت کنه...
*کفتره و بالاخره یه موجود جادویی...!
ادامه در پست های بعدی...!
همه با هم:زنده باد کفتر...!زنده باد کفتر...!


تصویر کوچک شده


Re: ستاد انتخاباتی زاخاریاس اسمیت
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ شنبه ۴ شهریور ۱۳۸۵
#8
سلام زاخار جان...!
من یه سوال داشتم و بس...! از آنجایی که من بین چند کاندیدا دو دل بودم، و با خوندن پست اخر کفی در مورد اهدافش، به سمت اون سوق داده شدم، می خوام بدونم اهداف تو چیه...؟!
یعنی پست شماره ی کفی رو خون، بعد لطفا مثه اون اهدافت رو بگو...و البته این که چطوری می تونی به این اهداف برسی...ممنون...!


تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲:۴۹ شنبه ۴ شهریور ۱۳۸۵
#9
لرد چشاش به اندازه‌ی یه بشقاب بزرگ شد...!
شپلخ...! یه لگد محکم می زنه تو صورت بلا و بلا روی زمین پخش می‌شه...!
لرد با صدای رعدآسایی فریاد می زنه:چی...؟یه تیکه ش رو مانتی گاز زد...؟
با خشانت به مانتی خیره می شه...لباش از شدت خشم می لرزه، بعد مانتی رو برمی داره، سر و ته ش می کنه، و محکم تکونش می ده...!
مانتی: اوهو اوهو...! نه نمی خوام...!مانتی مامانش رو خواست...!
بلا در یه صحنه ی ارزشی با ناله فریاد می زنه: رودلف.....! کجایی که مانتی ت رو سر و ته کردن...!
تق...!
در باز می‌شه و رودولف با نگرانی می‌پره تو اتاق...مانتی رو می بینه که سر و تهه و به حالت ویبره در اومده...در نتیجه، بی هیچ فکری چوب‌دستی ش رو می‌گیره طرف لرد، و بدون این که متوجه بشه طرف مقابلش کیه، فریاد می زنه:
رودولف:کروشیو.............!

**در تعقیب محفلی ها...**
بلیز تنها مونده و یه سری هم مرگ‌خوار از جهات مختلف بهش می‌پیوندن...!
یکی از محفلی ها بر می‌گرده، گوش دامبل رو نشون می ده و می گه: هه هه هه...!فکر کردین همه ی اعضای بدن اون بزرگوار رو دارین...؟!هاهاهاها...!
بلیز: اکسیو گوش ...!
محفلیه جا خالی می‌ده و طلسم می خوره ب هیه محفلی دیگه...!
محفلیه دیگه هم به همراه گوش خود، به سمت بلیز پرتاب می شه...!بلیز هم یه جاخالی و....!
تعقیب...گریز...تعقیب...گریز...!
-:ایمپدیمنتا...!
بووووم....قرچ....قرووووووووووچ....ویژژژژژ....شپلخخخخخ....
بلیز از پیچ راهرو می‌گذره، صحنه اسلو موشن می‌شه و بلیز رو نشون می ده که در اثر موج سقوط یه تیکه بزرگی از سقف، به عقب پرتاب می‌شه و به صورت برچسبی روی دیوار به جا میمونه...!
بقیه ی ملت مرگ خوار هم از پیچ می‌گذرن و با دهان هایی باز به سقف فروریخته نیگا می کنن...!
بلافاصله از سوراخ سقف، یه سری مبل و صندلی کهنه مربوط ب هخونه ی ریدل هم به همراه مخلفات پایین می ریزه، بعد یه بر هوا خاستن دود و غبار و اینا، و بعد سکوت...!
ملت مرگ خوار:هیوم...؟!چی شدن این محلفی ها پس...!
بلیز:آخ...اوخ...یکی منو از این دیوار بکنه...!اخخخخ...!
یکی از مرگ خوارا به عقب نگاهی می افکنه، بعد با یه دست بلیز رو از دیوار می کنه و می ندازه رو زمین و از طریق پاش فوتش می کنه تا باد شه و به حالت طبیعی برگرده...!
بلیز:آخ...!اوخ...!خوب...حالا چی کار کنیم...؟راه رو بستن و در رفتن...!
یکی از مرگ خوارا:هییوم...!آوه... اون طور که یادم میاد راهروهای دژ مرگ همه ب هم ربط داره...!اصلا ممکنه اگه ما راه رو برگردیم بهشون برسیم...!
ملت تشویق و اینا، بعد صدای بلندگو ب هگوش می رسه:
تمامی مرگ خوارها به اتاق شکنجه و اعدام...تمامی مرگ خوارها به اتاق شکنجه و اعدام...!
ملت:هیومممم...؟!!
بلیز:لرد هم وقت گیر آورده ها وسط این هیر و ویری...! بریم ببینیم کی رو می خواد اعدام کنه...!
همه راه میفتن تا ببینن فرد اعدامی و خاطی کیه، و راه برگشت رو در پیش می گیرن...!
-: نظرتون راجع به گوش دامبل چیه...؟!
لشکر محفلی راه رو بر مرگ خوار ها سد می کنن، و خنده ای شریرانه فضا رو پر می کنه...!
_________________________________________________
هوووم...فوق ارزشیالیستی....نه...؟!


تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ جمعه ۳ شهریور ۱۳۸۵
#10
ملت محفلی، هر کدوم توی یه دستشون از باتون (باتوم؟) های گنده که سرش چماقی شکله گرفتن یهددستشون، توی یه دست دیگه شون هم یه چوب‌دستی گرفته ن...!همه از دم یه لبخند ملیح روی صورت دارن، و دارن با شوق و شور به مرگ خوارا نیگا می کنن...!
سکوت...!سکوت محض...! تا 10 دقیقه همینجوری سکوت محض بر فضا حکم فرماست...هیچ یک از طرفین جرئت شروع حرکتی رو نداره...!
شخ چخ...!
صدای کشیده شدن چوب‌دستی ها به صورت هماهنگ توسط مرگ خوارا...!
ویژژژژژ...وییییییژ...!
صدای حرکت چوب‌دستی ها به صورت سامورایی...
لوهاهاهاهاهاها....!
صدای طنین فریادی جنون آمیز، بلند و وحشتناک که خون رو توی منجمد ها، رگ می کنه...
در بزرگ تالار باز می‌شه، یه سری جن می‌ریزن تو و گرد و خاک روی زمین رو پاک می کنن، بعد یه سری مرگ خوار رو هل می دن اون ور...بعد روی زمین زانو می زنن وشروع می کنن به آواز خوندن...!
همه ی ملت، اعم از مرگ خوار و محفلی، خیره به در....تاپ تاپ...تاپ تاپ...!
گرومپ گرومپ...!
ارباب لرد ولدمورت کبیر، در حالی که داره از پله‌های تالاپی سر می خوره و میاد پایین و کله ش با صدای دلنشینی به پله ها برخورد می‌کنه، از در بزرگ تالار میفته تو...!
با دیدن این زصحنه ی کمدی، ملت محفلی شروع به خنده، و ملت مرگ خوار شروع به آه وناله می کنن...!
مرگ خوارا جلو می‌پرن تا ببینن لرد عزیزتر از جونشون چش شده، و در همین احیان نظام مرگ خوار به کلی در هم فرو می ریزه..!
ملت محفلی از این فرصت نهایت استفاده رو می‌برن، تصویر از بققل اونا رو نشون می ده، که چوب‌دستی هاشون رو به صورت هماهنگ بالا میارن، و بعد:
"آکسیو یکی از قسمت‌های بدن پروفسور آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور...!"
ویژژژژ...!
همه ی قسمت ها ی بدن به پرواز در میان و در دست های گرم محفلی ها قرار می گیرن...!
یکی از محفلی ها:ا...!این چیه...؟ایششش...گوشه...؟!
یکی دیگر از محفلی ها:ا بچه ها چه باحال...! دو تا کره که ازشون یه مایع لزج می ریزه بیرون...!وسطشون هم سیاهه...!به نظرتون چی می تونن باشن...؟
ملت:هوووووووووق...!
در حالی که ملت محفلی داشتن با شور و شوق راجع به قسمت هایی که به دست آورده بودن حرف می زدن، یعو می‌بینن یه سری پرتوی رنگارنگ که معلوم نیست از کجا میان و چیه ن، به پرواز در اومده و روی اونا فرود می ان...اتفاقا بعضیاشون هم سبزه...!
شخ بوم برام پیش...!
نظام محفلی به کلی در هم فرو می ریزه و ملت به پرواز در میان و روی هم فرود میان و می میرن و زخمی می شن و اینا...
ملت مرگ خوار، یه راهی رو وسطشون باز می کنن، و ارباب لرد ولدمورت کبیر، در حالی که با شیطنت پوزخند می زنه، میاد بیرون...!
لرد: مرگ خواران وفادار من...! درو ئشان کنید...................!!!
__________________________________________________
هیوم...ارزشی...فوق ارزشی...فوق الارزشیالیسم...ببخشید خیلی فوق الارزشیالیسم شد...! در ضمن...نمی دونم باید جدی می نوشتم...؟!


ویرایش شده توسط -رونان- در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳ ۲۳:۲۰:۱۲

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.