....
ملت:
....
ملت: بريل مينويسي؟!
...... ... .....
ملت: حيرون كردي مار ِ؟ سر ِ كاريه؟!
نويسنده: بابا دارم فكر ميكنم چي بنويسم! همين خود ِ شما (منظور ملت است) هيچي از پست قبلي نفهميدين، ناظر هم كه خوابه نيست بياد رسيدگي كنه زيرش بنويسه اين پست فلان و چلان است لطفاً در نظر نگيريد و از پست قبل ادامه بديد، مدير هم كه از حذب ميترسه جرات نداره بياد اينجا سانسور كنه شايد ما مفهومي رو از پست قبل بفهميم، كارگردان هم كه همش پريده به ما كه آخه كي اين مري رو حذب راه داد، و باز همين خود ِ شما (منظور دوباره ملت است!) گفتيد مري را به اينجا نياوريد و حتي بعضي گفتيد با دشمن اعظم و كبير (مديريت) دست به يكي كرده تا ابتدا بوق ِ مري از اينجا كوتاه شود، و از طرفي هم ....
ملت: اه ... چقده حرف ميزني!
نويسنده: بله كارگردان هم داشت همينو توي گوشي اشاره ميكرد ... پس مستقيماً سراغ سوژه رفته و از هر كار انحرافياي ميپرهيزيم :
اينجا يكمي سرعت گردش سوژه تند ميشه تا بلاخره حذب بتونه بره سراغ كار اصليش، يعني:
به سرعت ققي مياد و ميگه ملت شروع كنين و از اونجايي كه ملت زيادن و توي ساختمون حذب جا نميشن ميان بيرون دم در حذب كمپينگ ميكنن!
اينجا سرعت عادي ميشه:
مونتي ورقاش دستش بوده و داشته شاه رو مينداخته و بيبي روش و سرباز روش! بعد ميرفته رديف كناري و همين كار رو ادامه ميداده و عميقاً به فكر فرو رفته بوده!
ادي هم كه از اونطرف مياد جوراب مونتي رو ورداره ببره قاتيه جوراباي ديگه بشوره چشمش به اين منظره ميخوره و كلي ذوق ميكنه، بدي هوا رو بهونه ميكنه و مونتي رو مشايعت ميكنه كه بره توي مقر حذب بخوابه! بعدم خودش ورقارو ميگيره و مياد بيرون ... !
مونتي بعد اينكه يه نگاه سرسري به اتاق ميكنه و چيز خاصي چشمشو نميگيره، همينجوري كمكم چشماش گرم ميشه كه صدايي چرت اونو ميپرونه:
خيـــــــــش ... خيــــــــــــش ... از ققي به ادي ... خيــــــــش ... پيام اضطراري ... از ققي به ادي ... بهگوشي؟ ميگوشي؟ كوشي؟ وردار اون لامصبو ... (لازم به ذكر ِ كه اين وسيله به هيچ عنوان ارتباطي به بيسيم ماگلها ندارد و كاملاً هريپاتري ميباشد!)
6 امتیاز محاسبه شد !
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۲۰:۴۰:۴۳