سکوتی سنگین بر دهکده هاگزمید حاکم بود.ساختمان بلند شیون اوارگان در امتداد دهکده در میان توده ای از ابر سیاه و مه سرد به سر می برد .کافه کوچکی در کنار درخت بلند افرا قرار داشت که صدای دلنشین سلسی در ان طنین انداخته بود.سلسی علاوه بر این که اوازخوان معروفی بود دارای قدرت معجون سازی فوق العاده ای بود.طوری که می توانست در دقایق خیلی کوتاه معجون مرکب درست کند.
این کمی غیر قابل باور بود اما وجود داشت.
فلــش بک لرد سیاه با عصبانیت به این طرف و ان طرف می رفت.این چه چیزی بود که در اعماق وجودش در ذره ذره روحش نفود کرده بود؟یک نیروی عجیب که تنها راه پیروزی او در برابر هری بود؟
این نیروی عجیب چی بود؟ فکر کن..فکر کن.....
ولدمورت در اعماق ذهنش به جستجوی نام ان نیروی عجیب گشت..ان نیروی عجیب چه چیزی بود؟ اسمش چی بود ؟؟
درمیان امواج ابی و سیاه مغزش جستجو کرد و هیچ چیز نیافت.کمی جلو رفت ..کمی جلوت ..به رنگ سبز و زرد روشن رسید .در ان لحظه به این فکر افتاد که رنگ سبز چقدر مد است و بهتره بیشتر از ان رنگ استفاده کند {
} اکنون در میان حلقه ها و دایره های بنقش و نارنجی مغزش در جستجو بود...{چه ذهن نامرتبی
} ..یک لحظه احساس کرد که معنای این حس را فهمیده ولی بعد متوجه شد که در حقیقت هیچ چیز نفهمیده است .اگر یکم دیگر ادامه میداد به بخش سفید مغزش می رسید.نه نباید به ان قسمت می رفت....
وجدان سفید :چه عجب تو بلاخره به قسمت سفید مغزت نزدیک شدی..برو نزدیک تر مطمئن باش معنای این احساس رو می فهمی :angel:
وجدان سیاه : نه تو لرد هستی..تو لرد سیاهی نه لرد سفید.هرگز نباید به قسمت سفید مغزت نزدیک بشی.
الان با این که رنگ های مغزت قاطی پاتیه اما خوشحالم که رنگ سفید جلوی همه نبود.حالا هم دیر نشده.از فکر بیا بیرون خودم بهت می گم اون چه احساسیه.
وجدان سفید :به هرحرف این گوش نده.تاحالاش هم به حرف این گوش دادی.منو ببین چقدر ضعیفم و کوچولو شدم.یه خورده هم به حرف من گوش کن
وجدان سیاه :تو لردی..نباید به اون قسمت بری ..من خودم بهت می گم این چه احساسیه.
ولدمورت با عصبانیت گفت : خب وجدان سیاه بگو بببینم مثلا این چه احساسیه؟
_نفرت جانم
_نخیر دروغ میگه این حس عشقه
_ببین تو با اون ردای مسخرت حرف نزن .گردنبندشو برم
ولدمورت گفت :هممم وجدان سفید من گفت که این حس عشقه و جناب عالی میگی نفرته.من ترجیح می دم حرف وجدان سفید رو قبول کنم.چون واقعا احساس می کنم از دماغ لیلی اوانز خوشم اومده .
وجدان سیاه :تو لردی نباید از این حرفا بزنی.
ولدمورت با خونسردی گفت :بچه ها دیگه کمک نمی خوام.خیلی ممنون.
لرد سیاه کوچیک {وجدان سیاه } و لرد سفید کوچیک {وجدان سفید} غیب شدند .
ولدمورت احساس می کرد که شیفته ی لیلی اوانز شده است.بعد از اخرین دیداری که در دوئل سرا داشتند و اخرین دوئلی که انجام داده بودند مدام در فکر او بود...اما نمی توانست به اسانی با او صحبت کند.او لرد سیاه و لیلی اوانز سفیدترین عضو محفل بود.برای بدست اوردن دل لیلی و سپری کردن دقایقی سرشار از محبت و احساس احتیاجی به کار بسیار بسیار ساده ای داشت..کار خیلی خیلی ساده..که برای لرد واقعا ساده بود..او باید عضو محفل میشید.!!
پایان فلش بــکدر تالار اصلی میان تعداد زیادی پوست موز و خیار پوسیده {شاهکار انی مونی
}میز بلندی قرار داشت که مرگخواران با حالتی عصبی گرداگرد ان نشسته بودند
آنی مونی ان روز میز را به طور عجیبی تزیین کرده بود.در وسط میز از گل های شقایق ابی و در میان هر بشقاب یک گل سرخ قرار داده بود.
لرد ولدمورت با همان لحن سرد همیشگی شروع به صحبت کرد :بلیز و بلاتریکس ..اه آنی اون طوری به یخچال نگاه نکن..شاید تا مت دیگه ای کسی نباشه که براتون غذا بگیره بهتره که ذخیره کنی..بلیز و بلاتریکس هردوتون بعد از صبحانه به اتاق ارباب میاید.شیر فهم شد؟
در تمام مدتی که همه مرگخواران به راحتی شیر گندیده باموز سیاهشان را می خوردند بلاتریکس ناخن می جوید و بلیز سعی می کرد به صورت لرد نگاه نکند؟چه اتفاقی افتاده بود؟
یک ساعت بعد از صبحانه بلاتریکس با حالتی عصبی همراه با بلیز به سمت اتاق ولدمورت حرکت می کرد.احساس می کرد که معده و روده اش ممی پیچد.یعنی لرد چه صحبتی داشت؟
ولدمورت با ارامی ان هارا به درون اتاق فراخواند و شروع به صحبت کرد :من باید به درون محفل ققنوس نفوذ کنم..به دلایلی که به خودم مربوطه .
_
سرورم شما می خواین به محفل ققنوس برید؟
_نه نمی خوام برم.می خوام بهشون بپیوندم.
_می تونم بپرسم چرا ؟
_نه
_خب سرورم راه های بهتری هم هست.مثلا استفاده از معجون مرکب
_اوه بلیز..من چطوری می تونم معجون مرکب درست کنم؟ این کار 3 ماه طول میکشه اما من می خوام همین فردا در محفل ققنوس باشم .پس بهتره که مرگخواران رو تخته کنم برم به محفل بپیوندم
بلاتریکس به ارامی گفت :سرورم درحال حاضر سلسیتنا واربک در کافه نزدیک ساختمان بهترین معجون سازی هست که در اطرافمون وجود داره.می گن از دل شیر مار می کشه بیرون
_بیاریدش.هرچه سریعتر.کریشـیو بلیز.اون طوری نگام نکن.این کریشیـو رو هم ببر برای انی بهش بگو درست غذا بخوره ابروی منو می بره این
فلش بک 2:_هممم ایشون با این همه تفاوتی که با شخص مورد نظر دارند..فکر کنم یک ساعتی طول بکشه تا بتونم معجون رو درست کنم
ولدمورت با خوشنودی به سلسیتنا خیره شده بود.سپس گفت :سلسی تو منو می شناسی؟
_نه
_خب من ولدمورتم
_معجون تا نیم ساعت دیگه امادست قربان
سپس ادامه داد :فقط یک قسمت از بدن فرد مورد نظر رو باید به من بدید
_من یک قسمت از بدن البوس رو از کجا بیارم اخه؟
در همین لحظه انی مونی وارد اتاق شد و فریاد کشید :سرورم..من رو ببخشید.ولی همین امروز توی هندونه یک تار مو سفید که متعلق به دامبله پیدا شد.راستش من هندونه رو از زیر قرار گاه محفل کش رفتم و خب مثلمه که .....
پایان فلش بک 2 سلسیتنا با وحشت به چهره ای که رو برویش ایستاده بود خیره شد.بیشتر شبیه به یک پشمک سفید بود.حتما یک جای کار اشتباه بود وگرنه این اتفاق نمی افتاد.ولدمورت با عصبانیت به سلسی خیره شده و گفت :مطمئنی که البوس شبیه پشمک بوده؟
_قربان مطمئنم که یک مشکلی پیش اومده .
سلسیتنا نتوانست حرفش را ادامه دهد.انی مونی با شادمانی وارد اتاق شد و اویزان به لرد مشغول لیسیدن او شد :وای سلسی ..لرد کجاست ؟ رفته دستشویی نه؟ این چقدر خوشمزس.عجب پشمکی..فقط نمی دونم چرا شیره نداره
زبان ولدمورت از عصبانیت بند امده بود و به همین دلیل انی مونی به خوردن ادامه داد
و تک تک تار های پشمک را کند و خورد.
بلاتریکس ،بلیز و رودولف وارد اتاق شدند و با دیدن ان صحنه خشکشان زد.دقایقی بعد بلیز و رودولف به انی مونی ملحق شدند و بلاتریکس با انزجار به پشمک سفید خیره شده بود.
بلیز با عصبانیت گفت :انی این که مزه زهر مار میده.اه اه.هرچند تو هر زهر ماری رو می خوری
رودولف بی اهمیت به خوردن ادامه داد و رو به بلاتریکس گفت :بلا دیگه از این چیزا گیرمون نمی اد ها..ما نمی تونیم بریم شهر از دست این ماموران..بهتره بیای بخوریش پشمک خوشمزه ایه.
بلاتریکس با عصبانیت نگاهش کرد و سلسی با لبخند مخمصه را ترک کرد.
یک ساعت بعد تمام پشمک ها توسط انی مونی خورده شد
بلاتریکس ،بلیز ،انی و دالاهوف با وحشت به قیاف سرخ شده و عصبی لرد خیره شده بودند
_که من زهر مارم ؟
_
نه خب منظورم این بود که یعنی ..
تکلیف دوم :معمولا کسانی که عاشق شده باشند و برای رسیدن به عشق هرکاری بکنند
معمولا کسانی که فرشته سفیدشون بر فرشته سیاهشون پیروز شده باشد
معمولا جادوگران سفیدی که بخواهند کار های اهریمنی انجام دهند
معمولا جادوگران سیاهی که بخواهند کار های سفید انجام دهند
معمولا کسانی مثل انی مونی که برای دزدی کردن از یک رستوران بیست بار تغییر شکل می دهند