1- با توجه به تصوير زير با نوشتن شماره مشخص شده در زير هر شكل بگوييد كدام شماره مربوط به صورت فلكی ثور (گاو نر) است؟( 5 امتياز)گزینه 3 !
---------------
2- تصويری از خوشه پروين را يا پيدا كنيد و يا بر روی همين شكل مشخص كنيد و ارسال نماييد. [پاسخ به اين سوال دل بخواهی است و امتياز ان جنبه تشويقی دارد] (4 امتياز)---------------
3- رول زدن:استرس تمام وجودش رو فراگرفته بود.آخه یه آدم چقد میتونه احمق باشه که بخواد با مرلین کبیر دوئل کنه.مشخصا هر کسی باشه شکست میخوره.
کم کم حالش داشت بد میشد.کمی به اطراف نگاهی کرد تا بتونه کمی سایه پیدا کنه تا اونجا استراحت کنه.ساعت ها مشغول تمرین کردن بود و این باعث شده بود که کاملا خسته بشه.هرکاری میکرد نمیتونست فکر دوئل با مرلین رو فراموش کنه.
به زیر درختی رفت تا از سایش استفاده کنه.بعد از مدتی دوستش هم پیشش اومد و کنارش نشست.دستانش رو گرفت و سعی کرد بهش امیدواری بده.
در همین احوالات بود که یه دفعه یه چیز سفتی از رو درخت بر روی سرش افتاد و خیلی آروم افتاد کنار دستش.دوستش با خوشحالی فریاد زد :
-ایول ایول .پسر ما جاذبه رو کشف کردیم.ما دانشمندیم.ایول ایول !
-
-آها جاذبه قبلا کشف شده بود؟راست میگیا چقد بیخود خوشحال شدم.حالا بیار ببینیم چیه اون.
هر دو با تعجب بر روی جسم که بسیار شبیه ساعت بود اما جور دیگه ای کار میکرد دقت کردن.پسرک دستش رو بر روی تک دکمه بر روی جسم ساعت نما برد و اونو فشار داد.
ناگهان زمین به شدت تکون خورد.همه چیز دور سرشون میچرخید و جوی گردباد مانند اونها رو با آسمون برد.بعد از مدتی گرد باد قطع شد و با سر به زمین افتادن.
پسرک با تعجب به ساعت نگاهی انداخت.تاریخ ساعت عوض شده بود.سال 3 مرلینی ،روز 156 ،ساعت 12 ظهر !اونها در زمان حرکت کرده و به دو هزار و هفت سال پیش رفته بودن.
بلند شد و خاک رو از روی لباس هاش تکوند.کمی به اطرافش نگاهی انداخت.دریاچه ای وجود نداشت .برج هاگوارتز غیب شده بود و هیچ درختی در اون اطراف نبود.یه جوون رعنا از اون ته به همراه چند ساحره با لباس های عجیب غریب به سمت اونا میومدن.
بعد از دقایقی به اونها رسیدن.حالا میتونستن قیافه جوون رو ببینن.پسری با ریش های تراشیده ،موهای صاف و لباس های بسیار قدیمی که اونها فقط تو موزه دیده بودنشون.کمی به قیافه جوون بیشتر نگاهی انداخت.آه اون مرلین بود.مرلین جوون !اونها به زمان جوونی مرلین رفته بودن.
پسرک کمی نزدیک به مرلین شد و گفت :
-سلام آقا.خوب هستین؟من یه حرف عجیبی دارم به شما بزنم که شاید باورتون نشه.شما حدود 2000 سال بعد قرار دوئل با من خواهید داشت.من از این مساله کلا پشیمونم و از شما درخواست میکنم که منو ببخشید و این دوئل رو کنسل کنیم.
-
-میدونم باورتون نمیشه.ما خودمون هم باورمون نمیشه.اما به این مساله فک کنید.
-
-باشه فقط این نکته رو یادتون بمونه تا اون موقع خودتون متوجه قضیه میشید.
-
پسرک با خوشحالی به سمت دوستش میره.به ساعت نگاهی میندازه.فقط چند ثانیه تا ساعت 12 مونده .دستای همدیگه رو میگیرن،چشماشون رو میبندن.بعد گردباد دوباره میاد ،اونها رو میچرخونه و به زمان خودشون بر میگردونه.
و همچنان مرلین و دوست دخترانش به صورت
به اون صحنه ها خیره شده و سعی میکنن که توضیحی برای این قضیه پیدا کنن.
[b][size=medium][color=6600FF][font=Arial][url