صبح روز بعد ، روفوس در خواب ناز . . .- هوی روفوس پاشو !
- خررررررررررررررررررررررررررر . . .
- بلند شو دیگه ! ساعت دوازدهه الآن !
- . . . پفففففففففف !
- آنتونین ! بیدارش کن دیگه ! لرد کله هر سه تامون رو می کنه ها !
روفوس جویده جویده در خواب فحش رکیکی داد و بالشتش را گاز زد .
آنتونین و شامپو با هم فریاد زدند :
بیدار شو ابله !روفوس جیغ زنانه ای کشید و داد زد : قاتل ! قتل ! محفلی ها حمله کردن ! لرد ! کمـــــــک !
- هیش ! ساکت ! الآنه که ارباب بیاد کله ی هردومون رو بکنه !
- اِ شمایین آنتونین و ایوان ! آخه این نامردیه ! دوتا مدیر افتادن به جون من بدبخت بیچاره !
روفوس با حالت بدبینانه ای ادامه داد :
- ببینم ! مگه قرار نبود من شما رو بیدار کنم ؟!
- آخه چون تو خیلی خوابیدی ، ارباب کلافه شد و به ما امر کرد که بیایم تو رو از کپه مرگ در بیاریم .
- اَی پاچه خوارا !
ساعتی بعد ، دفتر جادوگران آهنین آنتونین : اینجانب آنتونین دالاهوف ، آنجانب شامپو روزیه ، اِ ببخشید ایوان روزیه و آنجانب روفوس اسکریم جیور .
- فقط همین تعدادین یا می خواین بازم ثبت نام کنین ؟
- بازم هستن .
- خب بگو دیگه .
- خیله خب . ارباب !
- من که ارباب نیستم !
- نه منظورم این نبود . اسم ایشون اربابه .
- اسم کامل ؟
- ام . . . چیزه . . .
من اجازه ندارم بگم آخه !
- بگو دیگه !
- ارباب لرد !
- گفتم اسم کامل !
- بچه ها به ارباب نگینا !
ارباب لرد . . . ولدمورت !
سپس زیر لب گفت : ارباب منو ببخش ! ببخش !
در همین حال دامبل به همراه جیمز بود . ناگهان چشم دامبل به مرگخواران در حال ثبت نام افتاد . دامبلدور دست خود راگاز گرفت و گفت :
- وای ! اینا که مرگخوارن ! اه ! تف به این شانس ! همش مرگخوارا از راه می رسن و با اربابشون کار مارو خراب می کنن !
جیمز : نگران نباشین شما ! فشار خونتون میاد پایین ! ( یا بالا ! مطمئن نیستم ! ) ما یه تقلبی بکنیم که حتی اگه خود اربابشونم بخواد باید پوزمون رو بزنه نتونه !