هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ دوشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۹
#1
دلورس آمبریج به خشم آمد !

- با سلام به همگی جادوگران عزیز . و اکنون شبکه ی جادوگر تی وی اخبار شبانگاهی را به شما تقدیم می کند . امشب یک خبر داغ برای شما داریم . همون طور که می دونید هفته ی گذشته دلورس جین آمبریج ، بازرس عالی رتبه ی مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز . از پروفسور مک گونگال ، جانشین آلبوس پرسیوال وولفریک برایان دامبلدور و مدرس درس دشوار تغییر شکل ، برای راهپیمایی برخی از مرگخواران لرد سیاه اجازه خواست . مینروا مک گونگال پس از مشورت مشکوکی با آلبوس دامبلدور به این تقاضا جواب رد داد .

اکنون از خانم آمبریج تقاضا می کنیم که مصاحبه ی فشرده ای رو با ما داشته باشن .

- اهم اهم ، من آماده ام !

- خانم آمبریج ، با توجه به اتهاماتی که بر شما وارد شده است چیزی برای انکار این اتهامات دارید ؟

- همش چرنده ! همه ی اینا یه توطعه ی عظیمه که از آلبوس دامبلدور منشاء می گیره !

- خب ، یادتونه که ریموس آر جی لوپین ، در مصاحبه ی چند شب پیش با برنامه ی ما ، چی به شما گفت ؟ اون گفت شما یه وزغ هستید که اظهاراتتان اهمیتی برای او ندارد ! نظرتان راجع به این موضوع چیست ؟

- اولا من وزغ نیستم و یه ساحره ی محترمم که هر کسی که یه خورده فرهنگ سرش بشه باهام خوب رفتار می کنه ! دوما این که نظر ریموس لوپین که یک گرگینه ی پلید هست و نباید به حرفاش اعتماد کرد ، برام هیچ اهمیتی نداره ! آخرش محفل ققنوس تاوان های زیادی رو پس می ده .

- نظرتون راجع به انحراف اخلاقی آلبوس دامبلدور که اون رو متذکر شدین چیه ، خانم آمبریج ؟

- دامبلدور یه پیرمرده که به نظرم دیگه باید به فکر بازنشستگی و خریدن تابوت باشه ! گذر زمان یه کمی ذهنشو تغییر داده و در سیستم عصبی بدنش اختلالات مغزی به وجود اورده ! دامبلدور الآن نباید به فکر فعالیت های پر جنب و جوش محفل باشه . آلبوس الآن باید لب دریا باشه و به خودش کرم ضد آفتاب بزنه !

- آخرین حرفاتون برای بینندگان عزیز چیه ؟

- مرگ بر محفل ققنوس پست ! مرگ بر ضد ولایت سالازار کبیر ! درود بر ارباب لرد سیاه !

. . .

و اینک ادامه ی خبر ها . . .


زندگی از بودن آغاز میشود و تا شدن ادامه می یابد . . .[i][b][size=large][font=Arial]پ


Re: اشعار جادویی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۹
#2
مرگخوار رکوردز تقدیم می کند :

از زندگی خسته شدی ؟ از پشمک خسته شدی ؟ از عله متنفری ؟ این جا جا برای همه هست . آره ! تو هم بیا . . . !

ما اینجا همه خوشیم ، همه مرگخواریم
ما تا ابد به اربابمون وفاداریم
وفاداری ، چیزیه که نمی شه خرید
پس دیگه الکی بهمون باج ندید
ارباب داره قدرت و اعتبار
داره به همه ی مرگخواراش اعتماد
افتخار ، شده واسش احترام
احترام ، شده واسش اقتدار
مرگخواراشم کم نمی ذارن توی کار
محفلیا رو له می کنن عین مار
پشمکو آویزون می کنن به دار
عله را با ارباب می کنن تار و مار

اگه خسته شدی از محفلیا بیا توی

خونه ی ریدل !

اگه تو هم می خوای بکشی همه ی اونا بیا توی

خونه ی ریدل !

اگه می خوای به عله بزنی پشت پا بیا توی

خونه ی ریدل !

اگه می خوای باشی تو هم با ما ها بیا توی

خونه ی ریدل !


خونه ی ریدل بهترین جاست
بهتر از گریمولد شماست
روفوس بگو بینم ارباب کجاست ؟
توی فرهنگسرا یا شکنجه گاست ؟
هر کی خواست بیاد ، اینجا تنگ نیست
قلب اربابمون سنگ نیست
آخه همه جا آسمون یه رنگ نیست
هیچ جا مثل این خونه قشنگ نیست
مثل دامبل نباشی ، ارباب کارت نداره
آلبوس دامبلدور تیغ ژیلت نداره
محفل ققنوس جای پخمه ها
دامبل بیا زندانیت کنم توی دخمه ها
اربابمون خداست ، چیه حرفیه ؟
ارباب شما مثل موج منفیه
اربابمون قویه یه ارتش داره
پشمک از دستمون لرزش داره
توی مرگخوارا هم مدیر هست هم ناظر
ارباب برخلاف پشمک هست عادل
همون ریموس لوپین که بعدا شد دامبل
ارباب داره مدرک آیلس و تافل


اگه خسته شدی از محفلیا بیا توی

خونه ی ریدل !

اگه تو هم می خوای بکشی همه ی اونا بیا توی

خونه ی ریدل !

اگه می خوای به عله بزنی پشت پا بیا توی

خونه ی ریدل !

اگه می خوای باشی تو هم با ما ها بیا توی

خونه ی ریدل !


ارباب قویه دامبل توی مشتشه
لشکر مرگخواراش عین کوه پشتشه
ارباب واقعا لایق لقب لردشه
دامبلم اگه بخواد میتونه گم بشه
مرگخوارا دارن جلو می رن نفر به نفر
ارباب لرد ما بوده از ازل تا ابد
کشتن عله هست مثل زدن به هدف
همه می ترسن از لرد از طرف به طرف
محفل ققنوس جای افراد خامه
هرکی مرگخواره تا ابد شادکامه
دست به دست جلو میریم برای ارباب
وفاداری ماها به ارباب هست ناب
ما مرگخوارا هیچ وقت نیستیم تنها
با تو بودم ، گوش دادی به حرفام ؟


اگه خسته شدی از محفلیا بیا توی

خونه ی ریدل !

اگه تو هم می خوای بکشی همه ی اونا بیا توی

خونه ی ریدل !

اگه می خوای به عله بزنی پشت پا بیا توی

خونه ی ریدل !

اگه می خوای باشی تو هم با ما ها بیا توی

خونه ی ریدل !


ویرایش شده توسط دلورس آمبریج در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۸ ۱۹:۴۰:۲۶
ویرایش شده توسط دلورس آمبریج در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۹ ۸:۰۷:۳۴

زندگی از بودن آغاز میشود و تا شدن ادامه می یابد . . .[i][b][size=large][font=Arial]پ


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸ یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۹
#3
ارباب ، هزاران درود ! لطفا نقد کنین !

پست 286 ، کافه تفریحات سیاه

بازم درود !


زندگی از بودن آغاز میشود و تا شدن ادامه می یابد . . .[i][b][size=large][font=Arial]پ


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۹
#4
جیمز بدو بدو و با شوق و ذوق به سوی آشپزخانه دوید .

در همان حال جمع مرگخواران

آنتونین گفت : واقعا از هدیه ی ارزنده تون ممنونم ارباب ! همینطور از همه تون ممنونم که امشب واسه ی من تولد گرفتین . . . وای ! خیلی احساساتی شدم ! فــــــین !

لرد : ارباب هم از خوشحالی مرگخوارش خوشحاله ! فقط برای این که ارباب به محیط های شاد عادت نداره و ممکنه خوشحالی رو دلش بزنه ، کروشیو بلاتریکس ! کروشیو ایوان ! آفرین ! من به همتون افتخار میکنم . مخصوصا خود تو آنتونین . کروشیو آنتونین !

در همین لحظه بلاتریکس گفت : آخ ! ارباب ممنون از کروشیو تون . به نظرم دیگه بریم کیک آنتونی جون رو بیاریم !

لرد : بلا ! تو خودت برو کیکو بیار !

بلاتریکس : به روی چشم ارباب !

در همین لحظه . . .

جیمز در آشپزخانه چوبدستیش را درآورد و میخواست کیک را جادو کند که بلاتریکس در حالی که تولدت مبارک میخواند وارد شد .

ناگهان چشم بلاتریکس به جیمز افتاد که چوبدستی را بالا برده و در حال طلسم کردن کیک آنتونین بود .

- تو وروجک فسقلی نیم وجبی محفلی اینجا چیکار میکنی ؟! به من میگن بلاتریکس چماق !

جیمز که ترسیده بود من و من کنان جواب داد :

- ببببخشید ، خاله بلا ! تتتقصیر من نبود ! عمو دامبل گفت که بیام افسون انفجاری روی کیک دایی آنتونی کار بذارم !

بلاتریکس با تعجب گفت : چی ؟! اون پشمک این دستور رو داده ؟! ولی . . . ولی مگه میخواد جنگ راه بندازیم ؟!

و با خودش گفت : حالا که میخواست کیک آنتونین رو منفجر کنه ، بهتره ببینه که من الآن با کیک تدی ریموس لوپین چیکار میکنم !

سپس برگشت و به جیمز گفت : خاله جون ، تو خودتو ناراحت نکن . آفرین بچه ی خوب ! حالا برو پیش عمو دامبل و بهش بگو کاری که میخواسته رو کردی ! منم اینجا یه کار خصوصی با کیک تدی جون دارم . . . !


ویرایش شده توسط دلورس آمبریج در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۱۲ ۱۳:۲۷:۱۵

زندگی از بودن آغاز میشود و تا شدن ادامه می یابد . . .[i][b][size=large][font=Arial]پ


Re: مجله شايعه سازي!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ یکشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۹
#5
حقایق انکار ناپذیر از زبان : آلبوس پرسیوال وولفریک برایان دامبلدور !

امروز همه ی مردم جهان جادوگری خبردار شده اند که آلبوس دامبلدور ، فرزند حقیقی برایان دامبلدور و ناجی و رهبر بلندآوازه ی محفل ققنوس ، دشمن اصلی ریدل ها و جادوگران سیاه دنیا ، که مدت ها بود محفل را تنها گذاشته بود دوباره برگشته است .

خبرنگاری روزنامه پیام امروز اعلام داشت که : « این شخصیت برجسته در دنیای جادوگری ، علت حقیقی رفتن و سر به بیابان گذاشتن خویش را با خبر نگار ما ، خانم ریتا اسکیتر در مصاحبه ی اخیری که در دفتر پیام امروز داشت در میان گذاشت . » در زیر میتوانید بخشی از مصاحبه را بخوانید .

- خیله خب آقای دامبلدور ، آماده هستید ؟

- آره آماده ام .

- کارهای محفل چطور پیش میرود ؟

- کارهای محفل سری است . پس پیشنهاد میکنم دیگر در این رابطه فضولی نکنید .

- اِ . . . خب راستی میتونید مفید و مختصر دلیل رفتنتون رو برای ما توضیح بدهید ؟

- دلیله . . . رفتنم ؟! اوهـــــــــــــو ! بـــــــــــوهـو ! مامان جون !

- آقای دامبلدور ؟! آقای دامبلدور ! چتون شد یهو ؟! آب قند بیارم براتون ؟!


- فــــــــین ! نه ، زحمت نکشین . آخه داستانش ناراحت کنندس و منو به گریه میندازه ! خیله خب تعریف میکنم .

حدود دو سال پیش محفل به بالا ترین درجه ی فعالیتش بر زد تام ریدل رسیده بود . همه چیز داشت خوب پیش میرفت و ما به موفقیت هایی دست یافته بودیم که باورمون نمیشد . اما یه روز من کسی رو دیدم که زندگیمو خراب کرد !

درست یادم میاد ، مو های بلوند ، سیفید ، لاغر ، با کلاس و . . . با همون نیگاه اول عاشقش شدم .

اون بهم گفت که اگه میخوام باهاش ازدواج کنم باید محفلو ول کنم . منم ولش کردم . اما یه سال بعدش بهم خیانت کرد و منو تنها گذاشت و پولامو بالا کشید .

اعتراف میکنم که احمقی بیش نبوده ام . . .


زندگی از بودن آغاز میشود و تا شدن ادامه می یابد . . .[i][b][size=large][font=Arial]پ


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۹
#6
ارباب ، درود !

زحمت نشه یه وقت ، نقد کنین لطفا !

پست شماره 34 .

ممنون .


زندگی از بودن آغاز میشود و تا شدن ادامه می یابد . . .[i][b][size=large][font=Arial]پ


Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۹
#7
سوژه جدید

- آ آ آ آ . . . آپچی ! باب مردیم انقدر اینجا گرد و خاک هست !

- انقدر سرفه نکن . یه خرده خس و خاشاکه دیگه ! اگه اعتراض داری خودت گردگیری کن .

لودو عطسه ی دیگری کرد و به روفوس چشم غره رفت .

- مگه شما صاحب این فرهنگستان نیستی ؟ وظیفه ی توئه گردگیری کردن ، نه من !

روفوس گفت :

- خب چیکار کنم ؟ انقدر کسی نمیاد اینجا و فعالیت نمیکنه گرد و خاک گرفته .

- خب چرا فعالیت نمیکنن ؟

- مگه تقصیر منه ؟

بعد از ظهر . . .

روفوس خمیازه ای کشید و با خود گفت :

- هــی ! روزگار ! انقدر دلم لک زده واسه اون روزا که فرهنگستان فعال بود و با ارباب کارای فرهنگی میکردیم ! ( هرچند ارباب و بلاتریکس کارای غیر فرهنگی میکردن ) خیلی خسته ام . بذار رادیو گوش کنم . شاید یه پروژه ی فرهنگی دیگه هم داشته باشه .

روفوس رادیو را روشن کرد .

- ویز ویز ویز . . . جررررررررر . . . پخخخ . . ویز ویز چرق . . . و اینجانب خبر رسانی رادیو پیام امروز تقدیم میکند . سرتو با چی میشوری ؟ با شامپو ایوان . میخوام سالاد درست کنم . . . و حالا میرسیم به اخبار امروز : مدیر فرهنگی وزارت سحر و جادو دیروز اعلام کرد که قرار است شرکت فرهنگی سحر و جادو پروژه ی جدیدی را برای فرهنگستان ها اجرا کند . توضیح این پروژه را از زبان خود ایشان بشنوید : « در این پروژه ی کاملا مفید و جدید به فرهنگ جادوگران کشورهای عقب مانده توجه شده است . روزانه هزاران کودک جادوگر در سراسر جهان در مدرسه های جادوگری جاهای دیگر دنیا با هزار بدبختی و بدون فرهنگ خوب پرورش داده می شوند . از جمله مدارس جادوگری افغانستان ، پاکستان ، آفریقا ، هند و غیره . از تمامی فرهنگستان ها خواهشمندیم که یکی از اعضای فرهنگستان به یکی از کشور های ذکر شده رفته و سعی کند فرهنگ درست را در میان مدارس جادوگری رواج دهد . این پروژه جایزه ی فرهنگ نوبل را به برنده اعطا میکند ! » . . .

روفوس ناگهان فریاد زد :

- خودشه ! من به افغانستان میرم و در بین کودکان جادوگر بدبخت افغانی فرهنگ رو رواج میدم !

ادامه بدین . . .


زندگی از بودن آغاز میشود و تا شدن ادامه می یابد . . .[i][b][size=large][font=Arial]پ


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۲۴ پنجشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۹
#8
ارباب ! نقد کنین لطفا !

پست 195


زندگی از بودن آغاز میشود و تا شدن ادامه می یابد . . .[i][b][size=large][font=Arial]پ


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۲۰ پنجشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۹
#9
صبح روز بعد ، روفوس در خواب ناز . . .

- هوی روفوس پاشو !

- خررررررررررررررررررررررررررر . . .

- بلند شو دیگه ! ساعت دوازدهه الآن !

- . . . پفففففففففف !

- آنتونین ! بیدارش کن دیگه ! لرد کله هر سه تامون رو می کنه ها !

روفوس جویده جویده در خواب فحش رکیکی داد و بالشتش را گاز زد .

آنتونین و شامپو با هم فریاد زدند : بیدار شو ابله !

روفوس جیغ زنانه ای کشید و داد زد : قاتل ! قتل ! محفلی ها حمله کردن ! لرد ! کمـــــــک !

- هیش ! ساکت ! الآنه که ارباب بیاد کله ی هردومون رو بکنه !

- اِ شمایین آنتونین و ایوان ! آخه این نامردیه ! دوتا مدیر افتادن به جون من بدبخت بیچاره !

روفوس با حالت بدبینانه ای ادامه داد :

- ببینم ! مگه قرار نبود من شما رو بیدار کنم ؟!

- آخه چون تو خیلی خوابیدی ، ارباب کلافه شد و به ما امر کرد که بیایم تو رو از کپه مرگ در بیاریم .

- اَی پاچه خوارا !

ساعتی بعد ، دفتر جادوگران آهنین

آنتونین : اینجانب آنتونین دالاهوف ، آنجانب شامپو روزیه ، اِ ببخشید ایوان روزیه و آنجانب روفوس اسکریم جیور .

- فقط همین تعدادین یا می خواین بازم ثبت نام کنین ؟

- بازم هستن .

- خب بگو دیگه .

- خیله خب . ارباب !

- من که ارباب نیستم !

- نه منظورم این نبود . اسم ایشون اربابه .

- اسم کامل ؟

- ام . . . چیزه . . . من اجازه ندارم بگم آخه !

- بگو دیگه !

- ارباب لرد !

- گفتم اسم کامل !

- بچه ها به ارباب نگینا ! ارباب لرد . . . ولدمورت !

سپس زیر لب گفت : ارباب منو ببخش ! ببخش !

در همین حال دامبل به همراه جیمز بود . ناگهان چشم دامبل به مرگخواران در حال ثبت نام افتاد . دامبلدور دست خود راگاز گرفت و گفت :

- وای ! اینا که مرگخوارن ! اه ! تف به این شانس ! همش مرگخوارا از راه می رسن و با اربابشون کار مارو خراب می کنن !

جیمز : نگران نباشین شما ! فشار خونتون میاد پایین ! ( یا بالا ! مطمئن نیستم ! ) ما یه تقلبی بکنیم که حتی اگه خود اربابشونم بخواد باید پوزمون رو بزنه نتونه !


ویرایش شده توسط دلورس آمبریج در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۲ ۱۱:۲۲:۰۴

زندگی از بودن آغاز میشود و تا شدن ادامه می یابد . . .[i][b][size=large][font=Arial]پ


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۰:۱۳ یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۸۹
#10
- هیس ، آروم تر !

سه کودک خردسال ، درک ، لینی و ویولت در تاریکی نیمه مطلق راهروی به ظاهر بی انتها ، با گام هایی لرزان و قدم قدم به امید نجات پیش می رفتند .

هر کدام در انتظار تغییری بودند ، در انتظار واکنشی که سکوت وهم انگیز راهرو را که تنها گاهی با قطرات آب که از سقف می چکید ، می شکست ، بشکند .

در این میان ، ناگهان لینی جیغ کوتاهی کشید که صدای آن در راهرو طنین انداخت .

درک گفت :

- چی شده لینی ؟! هیس ! چت شد ؟!

لینی نفس عمیقی کشید و با لکنت اما اعتماد به نفس گفت :

- هیچی . . . هیچی . . . نباید کنترل خودمو از دست می دادم . هیچی . . . فقط یه ردپا اون جلو هست !

- راست می گی ؟!

- آره .

ویولت : بذار ببینمش . . .

درک و لینی و ویولت آرام آرام به سوی جایی که لینی نشان داده بود رفتند .

- ما رو گرفتی لینی ؟! اینجا که هیچی نیستش !

لینی با تعجب : ولی من خودم با همین چشام دیدمش ! باور کن راست می گم !

درک پرخاش کنان : حالا دیگه بسه ! به اندازه ی کافی وقت ارزشمندمون رو هدر دادی دختر ! بریم !

درک این را تقریبا داد زد و برگشت . ویولت نگاه تاسف آمیز و دلسوزانه ای به لینی انداخت و ناچار همراه درک رفت . لینی هم چاره ای نداشت ، او نیز رفت . اما او مطمئن بود که ردپایی
را دیده است . . .

پنج دقیقه بعد ، در سکوت . . .

ناگهان لینی دوباره جیغ کشید اما اینبار جیغ کوتاهی نبود ، بلکه یک جیغ واقعی و نسبتا بلند بود .

درک با خشم برگشت و سرزنش کنان گفت: نکنه بازم ردپا دیدی ؟! چون اگه بازم ردپا باشه من که حاضر نیستم وقتمو هدر بدم !

- یه . . . یه . . . یه کسی . . . اون جا بود . . . یعنی آدم که نبود . . . حیوون بود . . . خودم . . . دیدمش . . .

ویولت لرزان: یعنی گرگ بود . . . ؟

درک : من که کسی رو اونجا نمی بینم ! بار آخرت باشه که مزه می ریزی لینی ! وگرنه من و ویولت راهمونو می گیریم و میریم و تنهات میذاریم !

ویولت : از طرف من حرف نزن !

درک : تو دیگه نمی خواد صداتو برای من بلند کنی !

درک برگشت و با قدم های تند به رفتن ادامه داد . او تنها می خواست ترسش را به گونه ای از دختر ها پنهان کند . پس با کینه و بدون توجه به لینی که گریه می کرد و ویولت که او را دلداری می داد ، و بدون توجه به گرگینه ای که پشت سر هرسه در تاریکی کمین کرده بود به راهش ادامه داد .


ویرایش شده توسط دلورس آمبریج در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۸ ۱۱:۱۱:۲۱

زندگی از بودن آغاز میشود و تا شدن ادامه می یابد . . .[i][b][size=large][font=Arial]پ






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.