هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ جمعه ۲ شهریور ۱۳۹۷
#1
-نوموخوام!

آندرومدا از این‌ور سالن به اونور سالن، پشت سر ثور داشت راه می‌رفت. البته ثور داشت راه می‌رفت، آندرو داشت می‌دویید که بهش برسه، بلکم بتونه نظرشو عوض کنه!

-یعنی چی که نوموخوام؟ مگه شهر هرته؟ مملکت قانون داره!
-چه طور جرات می‌کنی به شاهزاده‌ی ازگارد دستور بدی؟ این‌جا من قانونو تعیین می‌کنم!
-بَ رَ بَ بَ! شاید تو سیاره‌ی خودتون خیلی تحویلت بگیرن، ولی این‌جا من قانونو تعیین می‌کنم اتفاقا!
-نوموخوام!

-راست می‌گه خب! چرا وقتی شانسی برای قهرمانی نداریم باید بازی کنیم اصن؟

-چی چیو راست می‌گه؟ یه نگاه به اون دیوار افتخارات بنداز! ما یکی از امیدهای قهرمانی‌ایم، اگه شما به حرف گوش بدید.

آندرومدا نفسی تازه کرد، بعد رو به جماعت ریونی کرد و گفت:
-کی از همه خرخون‌تره؟
-من!
-من!
-من!
-من!

خب... گو این‌که ریونی‌ها کودک درون‌شون بیش‌فعال بود و به برنامه کودک‌های مشنگی علاقه‌ی وافری داشتند!
آندرومدا سری به نشانه‌ی تاسف تکون داد، نگاهی به آسمون دوخت و در دل با روونا یه گلایه‌ی کوچکی که ته دلش مونده بود مبنی بر این‌که "به کدامین گناه واقعا؟" رو مطرح کرد، بعد رو کرد به جماعت ریونی و گفت:
-می‌گم یعنی سرعت تندخوانی کدوم‌تون بیشتره؟ یه کتاب کهن پیدا کردم راجع به کوییدیچ که چطوری می‌تونیم شانس‌مون رو برای برد افزایش بدیم...
-من!
-من!
-من!
-من!

خب... گو این‌که کلا امیدی به ریونی‌ها نبود!

ساعاتی بعد

بچه‌های ریون به خاطر شور و شوقی که در راستای ترویج علم داشتند، دعوایی اساسی میون‌شون شکل گرفته‌بود و بر اثر همین دعوا، کتاب به چهار شقه تقسیم شده‌بود.

-خب... کی چی پیدا کرد؟
-من، من! یه طلسم پیدا کردم برای دفع حشرات!
-دفع حشره آخه؟
-یه موقع نره تو دماغمون مثلا.
-

-منم یه معجون برای تبدیل انسان به هرکول پیدا کردم.

زئوس از آن‌سوی اتاق چشم غره‌ای رفت. همه می‌دانستند که خدایان با قهرمان‌ها مشکل دارند... البته گویا همه به غیر از لاتیشا!

-منم یه چیزی پیدا کردم، ولی حروف این قسمتش پاک شده، خیلی مشخص نیست. فکر کنم نوشته یه انسانی رو باید پیدا کنیم به اسم فلیکس فلیسیتی. ولی ننوشته از کجا باید پیداش کنیم.
-من یه رفیقی دارم به اسم ریتا اسکیتر. می‌تونیم بهش بگیم آگهی کنه برامون.

و چه کسی نمی‌دونست که ریتا می‌تونه هر چیزی رو از زیر سنگم که شده، پیدا کنه؟

روز مسابقه، رختکن کوییدیچ ریونکلاو

بچه‌های تیم ریون که دل‌شون به حضور فلیکس فیلیسیتی، پسر بچه‌ی پنج‌ساله‌ای که همه‌اش ورجه ورجه می‌کرد و داشت همه‌چیز رو به هم می‌ریخت و حتی یه بار نزدیک بود اشتباهی زیر پای ثور له بشه، گرم بود، حس می‌کردن برنده‌ی دنیا و آخرت... چیزی، نه... کوییدیچ و هاگوارتزند!
البته هیچ‌کس هیچ ایده‌ای نداشت که حضور یه بچه‌ی پنج‌ساله دقیقا چه طوری می‌تونه باعث شانس‌شون بشه، اما یقین داشتند که کتاب کهن دروغ نمی‌گه! برنامه‌شون این بود که فلیکس رو توی شکم زئوس جا بدند که داورا شک نکنند، چون زئوس گاهی از شکمش به عنوان انباری هم استفاده می‌کرد و بچه‌هاشو می‌خورد و از این داستانا.

بالاخره گزارشگر اسامی‌شون رو خوند و اونا رو به میدون مسابقه دعوت کرد:
-... تیم ریونکلاو رو در طرف دیگه‌ی زمین داریم که تشکیل شده از آندرومدا، لاتیشا، ایچیکاوا، لادیسلاو، پنه‌لوپه، ثور و زئوس. زئوس نسبت به بازی قبل خیلی چاق‌تر به نظر می‌رسه... انگار سه‌قلو حامله‌اس!

مسلما این مزه‌پرونی گزارشگر به مذاق زئوس خوش نیومد و باعث شد یه آذرخش از بیخ گوشش رد شه.

-خب... بخت با من یار بود و تا آخر مسابقه، اگه بتونم جلوی زبونم رو بگیرم، با شما خواهم بود. داور در سوت خودت می‌دمه و بازی آغاز می‌شه. بچه‌های ریون هرچی ژانگولر بازی بلدن به نمایش می‌ذارن که نشون بدن رئیس کیه. انگار ریونی‌ها از خودشون خیلی مطمئن‌اند!

خب چرا نباید مطمئن می‌بودند؟ با اون کارنامه‌ی درخشان و اعضای خفن... و البته فلیکس؟

-لادیسلاو کوافل به دست به طرف دروازه‌ی هافل به پیش می‌رفت که آملیا راهشو سد کرد. نیمفادورا تانکس اصلا حواسش به مسابقه نیست! همه‌اش دور و بر آندرومدا می‌پلکه و هی مامان، مامان می‌کنه! آندرومدا هم عصبانی شده و تاکید داره که اون فقط بیست سالشه و اصن ازدواج نکرده که بخواد بچه‌ای داشته باشه. به نظر می‌رسخ این شگرد تیم هافل برای برنده شدنه، چون ماتیلدا همین‌طوری داره دنبال اسنیچ می‌گرده.

گیاه آدم‌خوار که زئوس رو دوتا می‌دید و متوجه شده‌بود بار شیشه داره، به طرف زئوس هجوم می‌بره که دلی از عزا در بیاره... ولی اشتباه گرفته‌بود! اون گیاه آدم‌خوار بود، نه خداخوار. پسر عموی پدرش خداخوار بود و هافلی‌ها اشتباه گرفته‌بودند. به خاطر همین، اولین گازی که به زئوس زد، آخرین گازش بود! دندوناش خرد شد ریخت تو دهنش و ناک‌اوت شد.

-تا این‌جای کار مسابقه ده بر پنجاه به سود هافله. نمی‌دونم چرا این ریونیای از دماغ فیل افتاده، بر خلاف فیس و افاده‌شون، اصن خوب بازی نمی‌کنن؟ خلاصه که اصن بازی جذابی نیست!

بله... گزارشگر خیلی بی‌طرفانه داشت گزارش می‌کرد بازی رو!

-اوه! به نظر می‌رسه ماتیلدا بالاخره تونسته اسنیچ رو پیدا کنه. آندرومدا اصلا حواسش نیست، چون تانکس خودشو انداخته رو جاروی او و دوتایی دارن با هم کلانجار می‌رن و به سمت زمین سقوط می‌کنن. اینهههههه! اینهههههه! ماتیلدا موفق شد اسنیچ رو به دست بیاره و بازی دویست و پنجاه به چهل به سود هافل به پایان رسید! مرلین رو شکر... از دست بازی افتضاح ریونی‌ها نجات پیدا کردیم!

آندرومدا همون‌طور که نیمفادورا از پاچه‌اش آویزون بود، خیلی آروم به شما نزدیک شد و یکی زد پس کله‌اش.
-که گفتی فلیکس فلیسیتی پیدا کنیم می‌بریم دیگه؟

شما همون‌طور که جاروشو آروم از اندرومدا فاصله می‌داد، گفت:
-آره... ولی اشتباه خوندم فکر می‌کنم.
-که اشتباه خوندی؟
-آره دیگه... الآن که دارم فکر می‌کنم به نظرم اون‌جا نوشته بود معجون فلیکس فلیسیس، نه فلیکس فلیسیتی. غلط کردممممم!

با گفتن جمله‌ی آخر، شما سر جارو رو چرخوند و به سرعت از آندرومدا دور شد. البته آندرومدا هم کسی نبود که بی‌خیال بشه! می‌دونست اگه دستش به شما برسه، چه بلایی سرش بیاره!


Only Raven

هر کسی به اصل خود باز می‌گردد...


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۷
#2
خب خب خب...
بالاخره موفق شدم یوآن رو از این‌جا بندازم بیرون و خودم بهش حکم برانم!

لیدیز اند جنتلمن.. با شما هستیم با مهمان تازه‌ی قلم‌پر. این شما و این هم...



بفرمایید سوال‌پیچش کنید!


Only Raven

هر کسی به اصل خود باز می‌گردد...


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۷
#3
ریونکلاو .Vs گریفندور

جاروی فرسوده


-اینم نشد!

بچه‌های تیم ریونکلاو روزنامه به دست کنار شومینه نشسته بودند و دل می‌دادند و قلوه.. ام.. نه، گویا خیلی جدی‌ان. به نظر می‌رسه اتفاقی افتاده باشه...

آندرومدا با خودکار قرمزی که تو دستشه یه ضربدر بزرگ روی روزنامه‌ای که دستشه می‌زنه و دوباره در روزنامه غرق می‌شه. بعد از چند دقیقه، در حالی‌که ادا اطوارای عجیب‌غریب از خودش درمی‌آورد و اورکا اورکا گویان دور تالار می‌چرخید، گفت:
-آها! یکی دیگه پیدا کردم!

بالاخره سر جاش نشست. نفس عمیقی کشید، تلفن رو برداشت و با شماره‌ای که زیر آگهی نوشته شده بود تماس گرفت:
-سلام خسته نباشید. به خاظر آگهی‌تون تماس گرفتم...
-هیپوگریف زنده می‌خواید؟ تموم کردیم فعلا. بار جدیدمون فردا می‌رسه. پس‌فردا تماس بگیرید که برای پسون‌فرداش قرار بذاریم.
-نه آقا... هیپوگریف زنده چیه؟! برای آگهی جارو تماس گرفتم.
-آها.. چند لحظه گوشی... [دیشیو خش خشش خشششششش- به گوش رسیدن صدایی از دور دست‌ها]... ممد! ممد! پاشو با تو کار دارن!

ممدپاتر با صدایی خسته و دورگه و نیمه‌عصبانی از پشت تلفن گفت:
-فرمایش؟
-امم... سلام آقای... ممد. برای آگهی‌تون درباره‌ی جارو تماس گرفتم. ما هفت‌تا جارو لازم داریم. می‌تونید برامون جور کنید؟ شرایطش چیه؟
-اول باهاس جاروهای کهنه‌تون رو تحویل بدید خواهرم. بعد یه سه‌تا سفته‌ی ضمانتی بدید به مبلغ ششصد و پنجاه گالیون. پنج‌تا چک هم بدید برای اقساطش که اینم سرجمع می‌شه هفتصد و بیست گالیون. دویست گالیون هم پیش‌پرداختشه. آدرس ما هم که هست خدمتتون، یه سر اگه تشریف بیارید بیشتر باهم صوبت می‌کنیم.
-چرا اینقدر گرون؟
-به خاطر نوسانات بازار دلاره خواهرم. با دلار فنگی که با هم معامله نمی‌کنیم که!

فردای آن‌روز - شرکت لیزینگ ممدپاتر و برادران به جز اکبر (با مسئولیت محدود):

آندرومدا به همراه اعضای تیم وارد حیاط شرکت شد. یه طرف حیاط تعداد زیادی هیپوگریف بسته شده بود. اون یکی طرف هم یه تپه جارو شکسته ریخته بود.

-اهم! خانم شما چرا از این در وارد شدین؟ در اصلی اون طرفه!
-عه.. ببخشید ما گم شدیم. بعد دیگه شما ما رو اینوری آورد.
-خارجکی‌ای چیزی هستین؟ "شما ما رو اینوری آورد" دیگه چه صیغه‌ایه؟!

-نه من خوار جکی‌ام! سلام رسوند خدمتتون!

آندرومدا با انگشت اول به مرد و بعد به ایچیکاوا اشاره کرد.
-شما نه، شما!

مرد که سر در نیاورده بود داستان از چه قراره و فکر می‌کرد دستش انداختند، کله‌ی کچلشو خاروند و با دست به راه‌پله اشاره کرد که یعنی "گم‌شید زودتر از جلو چشمام نبینمتون". ولی بچه‌های ریون که فکر کردند آقاهه داره کمک‌شون می‌کنه هی تشکر کردند... بازم تشکر کردند... بیشتر تشکر کردند...
-دِ برید زودتر نبینمتون دِ!

ریونی‌ها پاهای یکدیگر را قرض گرفتند و الفرار!
لاتیشا که بقیه بچه‌ها هر دوتا پاش رو قرض گرفته بودند، داشت روی زمین می‌خزید که زودتر دور بشه. اما شما برگشت و در حالی‌که لبخند عصبی‌ای روی لبش داشت، لاتیشا رو زیر بغل زد و رفت.

دفتر مدیر شرکت

-خب خانم بلک... این‌جا رو هم امضا کنید... و این‌جا... و این‌جا... مبارکتون باشه! حالا زحمت بکشید چک و سفته‌ها رو هم تحویل بدید که دهنمونو شیرین کنیم! پیش‌پرداختم که نقده دیگه؟
-کارت‌خوان ندارید؟
-نه متاسفانه! سر کوچه یه عابربانک هست ولی... کارتتون رو بدید اصغر می‌ره می‌گیره. اصغر! کار خانومو راه بنداز.

اصغر از سمت چپ کادر وارد شد، کارت رو از دست آندرومدا گرفت و از سمت راست خارج شد.
-رو چشمم آقا.

-فقط جاروهاتون نیمبوس ۲۰۱۸ئه دیگه؟
-بله خانم، خیالتون راحت باشه! نرم و بی‌صدا! من برای خانومم هم از همین مدل بردم. خیلی راضیه!
-خب پس با اجازه ما رفع زحمت کنیم دیگه...
-کجا حالا با این عجله؟ یه چایی‌ای، شیرینی‌ای، چیزی در خدمت باشیم!

زمین بازی کوییدیچ

دوربین یه نمای کلی از ورزشگاه رو نشون می‌ده که جای سوزن انداختن نداره و هوادارای دوتا تیم پرش کردن. جلوتر می‌ره که یه کلوزآپ از تماشاچیا نشون بده، اما یهو کارگردان تصمیم می‌گیره که ملت توی خونه بهتره یه وله ببینند!
بعد از برگشت، دوربین روی گزارشگر زوم می‌کنه...

-بله دوستان! همونطور که مشاهده می‌کنید تیم‌های کوییدیچ ریونکلاو و گریفندور وارد زمین می‌شن و هر دو برای هواداراشون دست تکون می‌دن! تیم ریونکلاو قهرمان کوییدیچ پارسال بوده و امسال هم انتظار می‌ره که قهرمان بشه. همین‌طور تیم ترنسیلوانیاشون هم تو لیگ کوییدیچ گل کاشت!

گزارشگر اجازه می‌ده کمی سر و صدای تشویق تماشاچیا کمتر بشه، و بعد ادامه می‌ده:
-جستجوگر و کاپیتان تیم ریونکلاو کسی نیست جز آندرومدا بلک، ولی تیم گریفندور هاگرید رو در نقش خرس گنده به عنوان جستجوگر خودش داره که من حتی نمی‌دونم آیا جارو می‌تونه وزنشو تحمل کنه یا نه!

آندرومدا بعد از این‌که چشم‌غره‌ای به هاگرید می‌ره تا برتری خودشو به رخ بکشه، سوار جاروش می‌شه و به تبعیت از او، همه‌ی اعضای تیم ریونکلاو سوار جاروهاشون می‌شن. هرچی نباشه نیمبوس ۲۰۱۸ داشتند...

-هاگرید در سوت خودش می‌دمه و بازی شروع می‌شه. به نظر می‌رسه مدیر هاگوارتز سوت رو داده به هاگرید و نه به داورا! داورا برای خودشون همین‌طوری سرگردان موندن چه‌کار کنند بدون سوت. در هر حال... تاتسویا می‌خواست کوافل رو برای هرمیون بفرسته، ولی ثور چکشش رو پرت می‌کنه به طرف کوافل که کوافل و چکش با هم وارد دروازه‌ی گریف می‌شه و تنها کاری که از دست رون برمیاد اینه که جون خودشو برداره و از جلوی دروازه کنار بره.

گزارشگر تا ملت حواسشون پرته یه بیسکوییت ساقه طلایی می‌چپونه تو دهنش، ولی دوباره دوربین برمی‌گرده روش و باعث می‌شه بیسکوییت بپره ته حلقش و کبود شه.
بالاخره بعد از کلی دست و پا زدن، موفق می‌شه بیسکوییت رو قورت بده. چه می‌کنه این بازیکن!
-آندرو و هاگرید هنوز دنبال اسنیچ می‌گردند. البته هاگرید تو چمنا داره دنبال اسنیچ می‌گرده، چون اون باید تو رده‌ی سنگین‌وزنا بازی کنه، نه تو جام هاگوارتز و بین یه مشت بچه‌خرده!

آندرومدا و بقیه اعضای تیم ریونکلاو به شدت به خودشون غرّه شده بودند. بازی با اختلاف چهل امتیاز به نفع اونا بود. نیمبوس ۲۰۱۸ هم که سوار بودند! دیگه از روونا چی می‌خواستند؟

-به نظر می‌رسه آندرومدا اسنیچ رو دیده. در همین بین از یه بلاجر هم جا خالی می‌ده، اما نمی‌دونم چرا مستقیم داره به سمت زمین سقوط آزاد می‌کنه. من ندیدم بلاجر با جاروش برخورد بکنه.

فلش بک

ممدپاتر وقتی از رفتن مهمون‌ها مطمئن شد، رو به اصغر کرد و گفت:
-جاروهاشونو بده بچه‌ها تر و تمیز کنن، همینارو قالب کنیم بهشون دوباره!

پایان فلش بک

آندرومدا به شدت با هاگرید که داشت تلاش مذبوحانه‌ای می‌کرد اوج بگیره، برخورد کرد و دوتایی محکم به زمین خوردند. البته آندرومدا که روی تشک نجاتی به نام هاگرید فرود اومده بود، فرود نرمی رو تجربه کرد. نیمه‌غول‌ها هم که اگه قرار بود صدمه ببینند دیگه اسمشون نیمه‌غول نبود!
البته... ضربه‌ی وارده به سر هاگرید باعث شد ریست فکتوری بشه...
-گوشنمه!

شما اگه انسان عاقلی باشید، مطمئنا دوست ندارید روی شکم یک غول باشید، اونم در حالی‌که گرسنشه... چون ممکنه لحظاتی بعد دیگه فقط روش نباشید!
آندرومدا هر چه نیرو در بدن داشت جمع کرد و شروع به دویدن کرد، اما هاگرید با هر گامی که برمی‌داشت، چهار قدم از قدم‌هایی که آندرومدا طی کرده بود رو پشت سر می‌ذاشت و فی‌الواقع آندرومدا تنها یک قدم با یک لقمه‌ی چرب شدن فاصله داشت!

وضعیت بقیه‌ی بازیکنای ریونکلاو هم اون بالا، بهتر از وضعیت آندرومدا در اون پایین نبود. جاروها شروع به ریپ زدن کرده بودند و دود از اگزوزشون خارج می‌شد. تیم گریفندور هم فرصت رو غنیمت شمرده بود و تونسته بود در همین فاصله اختلاف رو به ۱۸۰ برسونه.
هرچند، اعضای تیم ریون مغرورتر از این حرف‌ها بودند که بخوان عقب موندن یا ایراد داشتن جاروهاشونو قبول کنند! بنابراین، سعی داشتند با همون جاروهای زپرتی و قدیمی خودشون که به خیال خودشون با نیمبوس 2018 تاخت زده بودند، میدان رو به دست بگیرند. ولی زهی خیال باطل!

-جاروی لادیسلاو هم به نظر می‌رسه دچار نقص فنی شده و لادیسلاو با سرعتی باور نکردنی داره به سمت زمین سقوط می‌کنه!... اوه! جاروی پنه‌لوپه هم سنگ‌کوب کرد! و شما! بارون ریونیه که همین‌طور داره از آسمون می‌باره!

بله... جاروهای اعضای تیم ریون انّا للروونا گویان، به دیدار حق شتافتند و همراه با سوارهاشون به سمت زمین سقوط کردند.

-آخ‌جون! یه عالمه غذا!

این وسط، در حال سقوط، اسنیچ در حلق لاتیشا فرو رفت.

-درسته که آندرو موفق نشد اسنیچ رو بگیره، اما لاتیشا به جاش این کار رو براش انجام می‌ده و بازی به نفع ریون تموم می‌شه... اوخ! هاگرید رندل رو بلعید! یعنی حالا برنده‌ی این بازی کدوم تیمه؟ با ما باشید با برنامه‌ی کوییدیچ برتر!


Only Raven

هر کسی به اصل خود باز می‌گردد...


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ جمعه ۱۹ مرداد ۱۳۹۷
#4
جلسه‌ی آخر دفاع در برابر جادوی سیاه

دانش‌آموزان منتظر ورود پروفسور بونز با اون کوه عظیم نِمِک وجودی و خُنُک‌بازیای دامبل‌گونه‌اش بودند و از طرفی هم نگاهشون به ساعت بود که اگه پنج برابر تعداد واحد درس گذشت و استاد نیومد، پاشن برن سر خونه زندگی‌شون. برای جو دادن به فضا و متشنج کردن کلاس و این کارایی که دانش‌آموزا خوب بلدن! شروع کردن به بلند بلند شمردن هر ثانیه‌ای از دقیقه‌ی آخر که به آزادی نزدیک می‌شدن.. همچین که اومدن یک رو بگن یه خانم باوقار و متشخصی با لباس مشکی و چهره‌ای غمگین وارد کلاس شد و مستقیم به طرف جا استادی رفت و وسایلش رو روی میز گذاشت.

دانش‌آموزا با فک‌هایی افتاده و قیافه‌هایی ماتم‌زده به هم‌دیگه نگاه می‌کردن. باورش غیرممکن بود! درست همون لحظه‌ای که داشتن به آزادی می‌رسیدن، یکی در رو وا کرده بود اومده بود تو و رفته بود ایستاده بود پشت جا استادی! بدشانسی از این بالاتر؟ لعنت به این شانس تسترال! لعنت!
همین‌طوری که هاج و واج داشتن به هم‌دیگه نگاه می‌کردن، اون بانوی متشخص تصمیم گرفت لب به سخن بگشایه و اون چشمای گرد و قلمبه رو از گردی و قلمبگی در بیاره.
-من آندرومدا بلک هستم، قلمه‌ی سوم از شاخه‌ی پنجم باب‌بزرگ. دیشب جنازه‌ش وسط میدون گریمولد پیدا شد، در حالی‌که یه تیکه چوب خشک شده بود. هیچ ردی هم از قاتل پیدا نشد!

آندرومدا حلقه‌ی اشکی که تو چشاش جمع شده بود رو با انگشت پاک کرد و ادامه داد:
-همیشه آرزو داشت بعد از مرگش تو جنگل دفن بشه که تبدیل به کود شه و بقیه گیاها بتونن از وجودش استفاده کنن. البته ما برگاشو تو جنگل دفن کردیم که خاک برگ شه، ولی چون ذخیره‌ی سوخت‌مون کم شده‌بود تو کنار شومینه، از تنه‌ش زغال درست کردیم. این‌طوری هروقت کباب درست کنیم هم مزه‌ی باب‌بزرگو می‌ده...

یه لحظه رو به تخته برگشت تا بتونه به احساساتش تسلط پیدا کنه، بعد دوباره رو کرد به دانش‌آموزان و گفت:
-می‌دونید چرا هیچ ردی از قاتل پیدا نشد؟ چون با آواکداورا کشته بودنش.. نفرین سیاهی که هر موجود زنده‌ای رو در جا می‌کشه!

دانش‌آموزی که آندرومدا به چشماش خیره شده‌بود از ترس به خودش لرزید و هر آن احتمال داشت وضعیت از سفید به زرد تغییر رنگ پیدا کنه. چندتا صندلی اون‌طرف‌تر یه دانش‌آموز اسلیترینی مغرورانه روی صندلیش نشست و پوزخندزنان به آندرومدا نگاه کرد.

آندرومدا طلسمی روونه‌ی اون دانش‌آموز اسلیترینی کرد، بعد بهش رو کرد و گفت:
-علی‌الحساب تو نیشتو ببند فعلا تا بقیه‌ی حرفمو بزنم...

دانش‌آموز بدبخت سری از ترس تکون داد.
-ببینید، نوگلان باغ هاگوارتز... از اون‌جایی که کلاس ما کلاس دفاع در برابر جادوی سیاهه و باس در برابر هر نوع خطری خودمون رو آماده کنیم، این جلسه که جلسه‌ی آخر باشه قراره آواداکداورا یاد بگیرین و برید سر خونه زندگی‌تون. فقط دست به کبریت نزنید که خطر داره!
-مگه.. ممنوعه.. نننننن

دانش‌آموز بدبخت دچار از هم‌گسیختگی عصبی شد و دو نفر بردن از در کلاس پرتش کردن بیرون و برگشتن.
-تو هاگوارتزی که یه مرگخوار اداره‌ش می‌کنه هیچ‌چیز ممنوع نیست بچه‌ها! حالا تکلیف‌تون رو از تخته یادداشت کنید و بعد چوبدستی‌هاتونو آماده کنید که کلی کار داریم!

تکلیف جلسه‌ی آخر:
یه صحنه‌ی مرگ برای شخصیت‌تون تعریف و توصیف کنید. در هنگام مرگ‌تون چه اتفاقی می‌افته؟ به چه شکلی می‌میرید؟ توجه داشته‌باشید که باید راجع به خودتون باشه. (۲۰ نمره)


Only Raven

هر کسی به اصل خود باز می‌گردد...


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۷
#5
خاندان بلک این‌قدر معروف هست که نیاز به معرفی کسی نداشته باشه! اما من... آندرومدا بلک، فرزند بلک‌ها، صاحب خون اصیل، و خواهر بلاتریکس و نارسیسا.
هر کسی تو زندگیش اشتباهاتی می‌کنه... اشتباه زندگی منم ازدواج با تد بود. این ازدواج باعث شد از فرش خانوادگی بیرون انداخته بشم. اما چون از سر عقل گرفته نشده بود، بعد از این‌که متوجه شدم چه خبطی کردم، در حالی‌که ذکر مبارک غلط خوردم رو به لب داشتم پیش خانواده‌ی خودم برگشتم و غیابی از تد طلاق گرفتم. در هر حال.. حاصل این ازدواج یه دختر دیوانه‌اس به اسم نیمفادورا.
من از روزگار کهن یه پدربزرگ دارم که درخته و من نوه‌ی مستقیمشم. می‌پرسید چطور؟ جواب خیلی ساده‌اس! من رو قلمه زده.
من بر خلاف خانواده‌ی اسلیترینی خودم، تو گروه ریونکلاو افتادم. یه سری شایعاتی هم وجود داره که من با چمیدونم.. محفل ققنوس و فلان همکاری می‌کنم که بنده کاملا تکذیب می‌کنم! این شایعات کاملا بی‌پایه و اساسه.
در هر حال.. با وجود این‌که چوبدستی هم دارم و خیلی هم خوب بلدم ازش استفاده کنم، نیمی از زندگی من تو دنیای مشنگ‌ها می‌گذره.. چرا که من (تعریف از خود نباشه!) یکی از دانشمندان سازمان ناسا هستم! البته چیزی که هیچ‌کس نمی‌دونه اینه که این سازمان یه بخش داره که فقط جادوگرها و ساحره‌ها اون‌جا مشغول به کار هستند و هیچ‌کسی بدون داشتن خون اصیل نمی‌تونه وارد اون بخش بشه. در هر حال.. من زندگی خودم رو وقف علم کردم تا شما بتونید این‌جا راحت و آسوده باشید!
راستی.. من یه خواهرخونده هم دارم که اسمش فلوره. اون چندوقتی از این‌جا دور بوده، اما خبرهایی شنیدم که در حال بازگشته.
آها! تا یادم نرفته این رو هم بگم که مدتی روح من تو ریتا حلول کرده بود! الآن دیگه مشکل رفع شده و هر دو برگشتیم سر جای اصلی خودمون.


انجام شد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۱۳ ۱۱:۰۹:۳۹

Only Raven

هر کسی به اصل خود باز می‌گردد...


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۹:۲۲ شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۲
#6
از اونجایی که من مدت هاست پست نزدم و نقد شدن همین یک پستی هم که زدم غنیمت ه، لطف کنید نقد بفرمایید!

پیشاپیش ممنون و سپاس گزارم!

ققنوس نیوز- پست شماره 230


Only Raven

هر کسی به اصل خود باز می‌گردد...


پاسخ به: ققنوس نیوز
پیام زده شده در: ۹:۰۳ شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۲
#7
- با سلام به روح پر فتوح دامبلدور و دوستداران ققنوس. بینندگان عزیز، سلام. اخبار رو با گزارشی درباره ی محفل ققنوس شروع می کنیم. آیا شایعاتی که از دامبلدور شدن اسمشو نبر خبر می دهند واقعیت دارند؟! گزارش رو با هم می بینیم.


دوربین از روی صورت محفلی ای در حال خرپف زوم اوت میکنه و سالنی رو نشون میده که پر از محفلی های خوابیده ست. در همین لحظه یکی از محفلی ها، که روی مبل خوابیده، غلتی میزنه و از روی مبل پایین میفته؛ که درست میفته روی فرد دیگه ای که اون زیر خوابیده.

- آخ! چته بابا؟!
- چیزی نشد که حالا! بگیر بخواب!
- باشـ ـ ـه

و چند ثانیه بیشتر نمیگذره که هر دو تاشون به خواب میرن.


دوربین به طرف گزارشگر بر میگرده و گزارشگر با صدای بسیار آرومی میگه: بله بینندگان عزیز! اعضای محفل ققنوس رو مشاهـ ـ ـ

- یواش تر بابا! مثلا خوابیما! عه!

گزارشگر بیخیال ادامه ی حرفش میشه و چند ثانیه بعد، دوربین دری رو نشون میده. گزارشگر، با صدایی بسیار آروم تر از دفعه ی قبل، میگه: اینجا جایی ه که مدیران در حال مذاکره با اسمشو نبر هستند. الان چندین ساعته که دو طرف در حال مذاکره اند. تیم مدیران شامل ایوان روزیه و فلور دلاکور ه و در طرف دیگه، اسمشو نبر و مار محبوبش، نجینی، قرار دارند.


دوربین از سوراخ کلید در، داخل اتاق رو نشون میده.

- ارباب، حالا میخواید با محفل زنده شده چه کار کنید؟!
صدایی هیس هیس مانند، در حالیکه چهره ی متعلق به فرد صاحب صدا در سایه-روشن فرو رفته، در جواب میگه: فلور! از تو بیش از اینها انتظار داشتم. تو که متعلق به گروه ریونکلاو هستی، باید با هوش تر از این حرف ها باشی. محفل به درد چه کاری جز تمرین میخوره؟ تمرین ورد های سیاه . . .
- ارباب! هوش و ذکاوت شما فوق العاده س!
لرد سیاه (در حال نوازش نجینی): میدونم.


در همین زمان، تصویر عوض میشه. دوربین به زمین میفته و با لنز شکسته زمین رو نشون میده. صدای فریاد دو نفر میاد، که چند لحظه بعد قطع میشه. در اتاق باز میشه، و دوربین ردایی سیاه رنگ رو نشون میده.

- ارباب! این دو نفر داشتند جاسوسی میکردند!
- اوه، چه بد!

آخرین چیزی که شنیده میشه، صدای فریاد آواداکداورا ست و دیگر هیچ!


Only Raven

هر کسی به اصل خود باز می‌گردد...


پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۲
#8
[ اجازه پروفسور؟! ما هم میدونیم اون شخص کیه! :دی ]

1. چــرا ایــن نور ها برای مشنگ ها زیان اورن؟! (8)

برای اینکه باعث ایجاد اختلال در وسایل الکی.. i mean ... الکترونیکی اونا میشه. شفق های قطبی به علت ظرفیت جادویی بالایی که داره، باعث میشه در کار وسایلای مشنگا اختلال به وجود بیاد.. نویز و از اینجور چیزا منظورمه. [بهتر اصن! مشنگا چه چیزشون آدمانه س که وسایلشون باشه؟!]

2.توضیح دهید این نور ها از چه چیزی بوجود می آیند؟!(همون نظریه ها...) (!10)

طبق یه نظریه ی مشنگی، از برخورد جرم های خارج شده از تاج خورشیدی با جو به وجود میان. این نظریه ی مشنگی میگه که زمین دارای میدان مغناطیسی و کمربندی به نام کمربند وان آلن ه که در قطبین ضعیف تره. به همین دلیل باد های خورشیدی (همون اجرام خارج شده از تاج خورشیدی) به سمت قطبین حرکت می کنند و باعث به وجود اومدن این انوار میشن.

نظریه ی قابل احترامیه البته! ولی در سطح افکار بچگانه ی مشنگ هاست!!


اما دلیل واقعی اون به این صورت ه:
الهه آئورورا، الهه ی سپیده ی سحری ه. کسی که ستارگان رو خلق کرد و در آسمان چید. فرزند او، یک جادوگر بود که در سنین جوانی در دوئل کشته شد. الهه آئورورا برای اینکه یاد فرزندش زنده بمونه شفق قطبی رو خلق کرد تا تسکینی برای خودش باشه و باعث آرامش روح فرزندش بشه.

3.چرا هر یازده سال یــک بار این نور ها به اوج خودشان می رسند؟!(8)

به دلیل اینکه سال مردم عادی با خدایان و الهه ها فرق داره. فی الواقع در 11 سال ما برابر با 1 سال اون هاست. هر بار سالگرد کشته شدن اون جادوگر (که میشه هر 11 سال یکبار) شفق های قطبی شدت میگیرن.


4.عـــکسی از یک نوع شفق قطبی پیدا کنید و در کلاس نمایش دهید!(یـکم هم توضیح بدین بـد نیست!)(4)


تصویر کوچک شده


این یک شفق قطبیِ که در حدود صبح گرفته شده و به همین خاطر به قرمزی میزنه.

تکلیف امتیازی: شــما در قطب چه چیزی درست کردید؟! آدم برفی یا....!(+3)

ما هم آدم برفی درست کردیم، ولی با کسرِ م! فی الواقع: آدمِ برفی! .

نحوه ی درست کردن آدمِ برفی:
یک عدد لینی وارنر رو به مدت 2 ساعت و 45 دقیقه در برف میغلتانیم. بعد از اینکه خوب به برف آغشته شد (!)، کلاه و هویج و شال گردن و اینا رو هم میذاریم. آدمِ برفی ما آماده س! .




Only Raven

هر کسی به اصل خود باز می‌گردد...


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
#9
1.رابطه ی میان دو علم معجون سازی و شفادهندگی در چیست؟ مختصرا توضیح دهید.

رابطه شون که مث رابطه ی هوا و آدمه. این نباشه اون یکی نیس؛ و خو اگه اون نباشه این یه جورایی به در نخور میشه. (راهنمایی: به جای تمامی این ها بگذارید معجون سازی و به جای تمامی اون ها بگذارید شفا دهندگی. مسئله به سادگی قابل حل است! :دی)

البته درسته که به طور مستقیم از گیاهای دارویی هم در علم شفا دهندگی میشه استفاده کرد، ولی تاثیر گیاه بسیار کمتر از معجونه. به خاطر همین استفاده از معجون به صرفه تره، چون با استفاده ی مقدار کمتری از اون میشه بهبودی بیشتری حاصل کرد.

این طور که به نظر میاد میشه شفا دهندگی رو مخلوطی از طلسم ها ، گیاه های دارویی و معجون ها دونست. ینی داریم:
شفا دهندگی= طلسم+ گیاه دارویی+ 2 (معجون ها)



2.مواد تهیه ی معجون رفع کورک(جوش) چه هستند؟ طرز تهیه ی این معجون را به اختصار شرح دهید.


عصاره ی خیار، پودر سدر، پودر میگویی که 5 ثانیه به آخر عمرش مونده، کِرم حلقه ایِ تازه متولد شده، و یک عدد بابا بزرگ حلزون (باید حتما 30 نوه داشته باشد.)

عصاره ی خیار و پودر سدر را به نیم لیتر آب در حال جوش اضافه می کنیم. کرم را از سر بند هایش حلقه حلقه می کنیم و به پاتیل اضافه می کنیم. 3 دور در جهت عقربه های ساعت به هم می زنیم. بعد از گذشت نیم ساعت، بابا بزرگ حلزونِ چرخ شده ( به همراه صدف) و پودر میگو را اضافه می کینم. 7 دور در جهت خلاف عقربه های ساعت به هم می زنیم. معجون آماده ی استفاده است.

3.مختصری در خصوص اکسیر حیات وتاثیرات و موارد محدودیت آن توضیح دهید.

اکسیر حیات اکسیری است که مدت های زیادی تمام جهان را سر کار گذاشته است. داستان های زیادی درباره ی آن منقول است که از آن جمله داستان کوروش و داستان اسکندر می باشد.

معجون های زیادی را امروزه به اسم اکسیر حیات می فروشند که تمام آنها دروغی بیش نیست. استفاده ی زیاد از این معجون ها باعث دل درد، سر گیجه و حالت تهوع و مسمومیت می شود.

به شخصه فکر میکنم همچین معجونی وجود ندارد و همه سر کاریم!


Only Raven

هر کسی به اصل خود باز می‌گردد...


پاسخ به: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
#10
1- تحقیق کنید و مخترع این ورد را بیابید و راجع به زندگی اش اندکی توضیح دهید.

سازنده ی این ورد یک جادوگر مشنگ زاده است که به خاطر اینکه از مشنگ زاده بودنش ناراحت بود، هیچ وقت اسمش رو فاش نکرد. البته یه دلیل دیگه اش هم همکارِ مشنگش بوده. این خون لجنی که همکار دکتر نفاریو بوده، به درخواست ایشون این ورد رو میسازه.

2- چه اتفاقی منجر شد که او این ورد را بسازد؟

والا ماجرا از اون جایی شروع شد که گرو (Gru) برای یکی از دزدی های کوچولوش (!) نیاز به چیزی داشت که باهاش بتونه وسایل رو جا به جا کنه. دکتر نفاریو که نمیتونست همچین چیزی اختراع یا ابداع کنه به دوست و همکارش که جادوگر بوده میگه و اون هم این ورد رو اختراع میکنه. دکتر نفاریو هم یه معجون درست میکنه که در واقع معجون نبوده و فقط چند قطره جوهر ریخته بوده توی آب. بعد همزمان که دکتر نفاریو داشته این معجون رو میریخته روی اون جسم، دوستش که پنهان شده بوده طلسم رو اجرا میکنه و به این شکل موفق میشن که گرو رو گول بزنن!

3- اولین باری که از این ورد استفاده کردید کی بود؟ برای چه کاری استفاده کردید و چه اتفاقی افتاد؟

تا حالا دیدین که یه خون خالص از طلسمی که یه خون لجنی درست کرده استفاده کنه؟! میشه اصن؟! اصن اعتقادات اصیل زاده ها این اجازه رو بهشون میده؟! که جواب هر سه سوال نه هستش. در نتیجه استفاده نکردم و نخواهم کرد. وسایلای ما رو هم جن خونگیمون جا به جا میکنه!
پس جواب سوالای شما هم میشه: اولین بار نداشته، برای هیچ کاری و هیچ اتفاقی هم نیفتاد!


Only Raven

هر کسی به اصل خود باز می‌گردد...






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.