دراکو در درس پیشگویی استعداد نداشت. در واقع اکثر جادو آموزها این گونه بودند.تکلیف این جلسه انجام دادن یک پیشگویی بود که در کوتاه مدت به وقوع به پیوندد.
دراکو در این هفته مشغول تمرینات کوییدیچ بود و فرصتی برای انجام تکلیفش نداشت اما در نهایت فکری به ذهن او رسید که با یک تیر دو نشان میزد.
آن روز جادو آموز ها به کلاس پیشگویی رفتند.
بعد از ضد عفونی شدن توسط پرفسور دلاکور سر جای خود نشستند.
پروفسور از میز اول شروع کرد و پیشگویی های آن ها را شنید تا به میزی که دراکو پشت ان نشسته بود رسید.
_دراکو تو چه پیشگویی کردی.
- من پیشگویی میکنم پاتح نمیتونه فردا توی مسابقه کوییدیچ شرکت کنه.
دراکو پوزخندی به هری زد.
روز بعد
هری و رون به سمت زمین کوییدیچ میرفتند.
دراکو که پشت یک ستون کمین کرده بود ارام از پشت ستون بیرون امد و طلسمی که از کتاب های بخش ممنوعه یادگرفته بود ارام زمزمه کرد.
دراکو به سمت هری رفت گفت:چه خوشکل شدی پاتح.
-منظو...
ناگهان بدن هری شروع به خارش وحشتناکی کرد.
روی صورت و بدن هری جوش های بزرگ و سیاهی زده بود که از آن ها بوی نفرت انگیزی به مشام میرسید.
هری دستش را روی صورتش گذاشت و ناسزا گویان همراه رون به سمت درمانگاه رفت.
به نظر میرسید باید چند روز در درمانگاه بماند.
دراکو لبخندی زد و با خودش گفت:فکر هوشمندانه ای بود .
او به سمت زمین کویدییچ به راه
افتاد.