و نگاهی عاشقانه به ققی انداخت
و هر دو وارد انستیتو ژنتیکی شدند...
همین طور که کرام داشت از پله هابالا میرفت ققی از پشت شروع به زبون درآزی کرد و پشتشو به زاخی کردو و ...(سانسور اونم از نوع شدیدش)زاخی که سرتا پا چیز شده بود گفت
زاخی:د لامثب چرا ...اخه چرا
کرام که تا با لای پله ها رسیده بود به ققی گفت :
ققی جان بخون...و ققی شروع به خواندن کرد
کرام: هرمیون نشکن دلمو... به خدا آهم میگیره دامنتو آغبتی...نگو بیخبری...نگو نمیدونی دلم پر از یه نفرین سینه سوز
در همان حال بودند که یه دفعه زاخی باز پیداش شد.
زاخی:کرامی...کرامی...ای بابا عاشقم بد دردیه... و به آرامی گفت:
زاخی:کرام هرمیون...
کرام برگشت و دو رو برو نگاه کرد.
کرام: ها کو کجاست !!...اما وقتی به صورت خندان زاخی نگاه کرد متوجه شد که سر کاری
ه....
کرام:ببینم تو خندیدنی اینقدر زشت میشی..زاخی(عجب ضد حالی)
زاخی: ببین کرام منکه سایتو تمیز میکنم برات ,لیست شخصیتهارو به روز میکنم برات ,جلسات حضوری درست میکنم برات بزارم برم...
کرام:خوب چندتا پست زدی.
زاخی:هزارو دویستا پست کرام جون.
کرام:میدم پستهاتو صفر کنند .تا حال کنم
.
وباز شروع کرد به بالا رفتن تا جای که ناپدید شد.
زاخی: ای توف به این شانس ببین برای مدیریت باید چیکارا بکنی.
...اما خودمونیم مدیر نبودنم فاض میده ها
کرام وارد اتاق شد و با دیدین حاجی و حمید جا خورد ,اما ققی همین جور داشت میخوند که کرام گفت :بسه ققی
اما نه مثله اینکه ققی رفته بود تو بحرش
کرام که دید ققی نمیشنوه یه مشت نثار ققی میکنه.اما وقتی مشت رو میزنه باعث میشه آب دهنه ققی بپره تو گلوش...
ققی داشت خفه میشد...خخخخ...ککک....ممم...للل.
کرام وای خاک بر سرم شد یکی کمک کنه,حاجی و حمید همین جور نگاه میکردند و دکترهم تکانی نمیخورد
...
کرام دو دستشو به هم میبنده و روی سینه ی ققی میزاره و چند با فشار میده ,معلوم نبود آب قورت داده بود یا چیزه دیگه قورت داده بود چون به قیر از آّب هر چی بگی از دهنش در میومد :پای جوجه,کله پاجه,چشم ,پا,دست
,
حاجی: ببینم حمید این ققی چی میخوره...
حمید: والا بقیر از آّب که هرچی ازش بیرون میاد معلوم نیست.
کرام: دکتر بپر دستگاه شوکو وردار بیار تا نمرده
------------------------------------------------------
آیا ققی میمرد؟
آیا زاخی از خیر مدیر شدن میگذشت؟