هری : ولی من که قدرت و مهارت چشمگیری ندارم!!
دامبلدور : چرا، داری!! تو قدرتی داری که ولدمورت هیچ وقت نداشته، تو می تونی .......
هری : می دونم!! من می تونم دوست داشته باشم!!!!
-آره جون خودت هری، تو اگه میدونستی دوست داشتن چیه منو به اون دختره زشت موقرمز نمی فروختی !! مگه من چیم از اون کمتر بود مک !!! ها ..... دیگه نبینم از این دی وی دی های آشغال بیاری خونه ... جاش کنار سیب زمینیا یه چیز بیار که ارزش خوردن داشته باشه یه قوطی روغن بیار حالم داره از سیب زمینی آب پز!!!
به نظر نمی رسید مک بون توجهی به صحبت های چو داشته باشه ..
نگاه غم زده مک روی جمله ی بالای قاب دی وی دی ایستاده بود!!! بنظر می رسید هیچ چیز غیر از آتش عشق که به گرمی آتشی بود که سیب زمینی ها روی اون بودند پایداری زندگی اون هارو تضمین نمی کرد !!!!!
چو : معذرت می خوام مک !!! من منظوری نداشتم ... من سال هاست هری پاتر رو فراموش کردم ... دروغ نمی گما!!!! ... ببینم مک حالا راسته می گن حذف چو از کتابا سیاسی بوده !!!!
مک : ها .. آره ... باشه .. دفعه بعد دیگه دی وی دی کش نمی رم .... جاش روغن ور می دارم با یه سس مایونز !!!
غم موجود در صدای مک فضای کلبه محقر اون هارو غرق در ماتم کرده بود !!!
چو : آفرین پسر خوب .... حالا بیا شامتو بخور ...
مک : نه چو، من باید یه اعترافی بکنم، من تموم این سالها به تو دروغ گفتم ... هر چی اینجا نوشته آشغاله !!
لحظه ای بعد چو کتاب جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آنها رو دید که مک اون رو با تمام قدرت به سمت آتیش اتاق پرتاب کرده بود !!
مک : من به تو دروغ گفتم، من سالهاست به همه دروغ می گم، من یه دورگه ام ... یه شاهزاده دورگه !!!
چشمان غمناک مک دوبار ه به روی دی وی دی افتاد ...
مک : باید اعتراف کنم .....
.
.
.
چو : واقعا پدرت عاشق دختر ماهی مرکب دریاچه شد.... خاک بر سرش این همه دختر بی شوهر تو تالار !!!
مک : آره چو، عشق چیزی نیست که بشه اونو توصیف کرد ... اگه پدرم با یکی از دخترای همین تالار هوووم مثلا همین الکسا که الان پنجاه سالشه و هنوز ازدواج نکرده ازدواج می کرد منم مثل تو یه انسان بودم .... آه چو چه درد جان گدازی !!!
چو : ولی مک تو حیوون نیستی، تو یه حیوون بی شعور نفهم نیستی !! ... من مطمئنم !!
مک : راست می گی چو!!! ... من همیشه حس می کردم که شعورم خیلی بالاس !!
چو : ها .. آره ... راست میگم .... من از اول این پست تا الان یه کلمه هم دروغ نگفتم!!! ... من خیلی صداقت دارم !!!
مک : :HAMMER:
چو : همه چیز درست میشه مک ... ما نژاد تو رو اصلاح می کنیم !!! ... بیا بریم مرکز اصلاح نژاد !!!!! ... یادش بخیر یه زمون این شهر فقط یه سینما داشت و یه بیمارستان .. چه پیشرفتی کرده اینجا ......... چشم حسود کور !!!!
مک : راست میگی چو ، واقعا ممکنه !!
چو : آره عزمزم .. دستتو بذار تو دستم !!!
دست های پشمالو مک بدور دست های چو حلقه می خورن .... چند لحظ بعد چو و مک غیب می شن !!
صدای چو : نگران نباش مک ... حتی بعدش شاید ما بتونیم بچه دار بشیم !!!
صدای مک : جدی میگی اسمشو چی بذاریم !!
صدای چو : من خیلی بهش فکر کردم ... بنظرم ادی خیلی مناسبه ... فامیلیشم می ذاریم بردلی !!!!!
صدای مک : وای چو من چقدر خوشبختم ... فقط مواظب باش می ریم اونجا آنفولانزای کریچری نگیری !!!!
7 امتاز محاسبه شد !.
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در 1388/5/30 14:34:30