سلام و اينا
ميدونم که بصورت
و
و
منتظر گزارش ميتينگ از طرف و ايناي من بوديد
اول قرار گذاشتيم که ساعت 11 باشه ميتينگ ، ولي به خاطر اين که مسافرت رفته بودم اصفهان و خوب فاصله زيادي با تهران داشت نميتونستم برسم و در نتيجه ساعت 4 قرار گذاشتيم ... ساعت 11 از اصفهان راه افتاديم و با سرعتي بسيار خفن ! ساعت 2 رسيديم خونه و بالاخره تا آماده شم و برسم اونجا کلي طول کشيد . اين از جواب فنرير بابت دير کردن !
بالاخره ساعت 4 و 40 دقيقه رسيدم پارک ملت و با يک مشت ملت ... که روبروي در اصلي پارک ملت ايستاده بودن مواجه شدم : سالازار اسليترين ، ايگور کارکاروف ، فنرير گري بک ، اسکاور ، هوريس اسلاگهورن و يکي از دوستان سالازار .
بعد از سلام و احوال پرسي ( دقت کنيد پُرسي
) راه افتاديم و يه مسيري رو رفتيم و بعد از اونجا به سمت تپه مراجعه کرديم ... نشستيم و کمي بحث در مورد سايت و مديرا و ناظرا و کاربرا و جو سايت و بيناموسي نويسي و يه سري اطلاعات خفن در مورد يه سري از چيزهايي که توي سايت بود و ما نبايد ميدونستيم بحث کرديم
بعد از دقايقي منزل تماس گرفتن و اينکه ما رسيديم و نگران نباشيد و دوريه ما رو يجوري تحمل کنيد و اينا
بعد يه تماس با دراکو مالفو که نيومده بود و نميتونست بياد و بعد هم ماندانگاس فلچر که به طرز فجيعي پيچيده بود و اينا
بعد از بحث و اينها راه افتاديم به سمت در اصلي پارک تا ماندانگاس رو هم ببينيم اونجا ... بالاخره سلام و عليک و لاو و اينا و راه افتادن به سمت پايين ! اسکاور هم اواسط راه از ما جدا شد و ما هم يکراست به سمت باني چاو ( دوستان گفتن چرا گير ميدي به اين اسم ، ببينيد من روي اين تلفظا حساسم
باني چا اُ و درسته نه باني چا و تلفظ هاي غيره اي که ميکردن ملت
) در راه قرار شد که همونجا دم اذان نماز بخونيم و در آخر با در نظر گرفتن جو قزويني و همينطور اصالت شديد قزويني بچه ها منصرف شديم و قرار شد توي رستوران نماز ايستاده به سبک نماز ميت ! برپا کنيم که منصرف شديم . البته بايد شفاف سازي کنم که هيچ کدوم از بچه ها حاضر نبودن توي مسيرهاي تنگ ! از جلوي هم حرکت کنن ، بالاخره به هم اعتماد نداشتن ديگه ... ميدونيد که نميشه اين مسائلو شوخي تلقي کرد
بالاخره با کمک ماندانگاس و ايگور غذا ها تهيه شدن و خورديم و از رستوران رفتيم بيرون ... ماندانگاس خداحافظي کرد و رفت ، ما هم به اتفاق هوريس و سالي و ايگي و دوست سالي به سمت مترو رفتيم و دقايقي چند رو با بحث در مورد چيزهايي ! جالب گذرونديم و خداحافظي و اينا و بالاخره من ساعت 9 و 15 دقيقه رسيدم خونه !
از ديدن مسعود و ميلاد و عليرضا و احسان و سورنا و احمد و کميل جيگر خوشحال شديم و اينا ! لاو ترکوني ها رو خلاصه کردم