-چی؟یعنی چی که میگی تو تقصیری نداشتی!همه ی اینا زیر سر تو بوده!
در دفتر حمایت از موجودات جادویی،غلغله ای برپاشده بود.یک اتاقک نسبتا کوچک بود،داخل ان یک میز بزرگ و دورتادور پر از صندلی قرار داشت. در بالای همه ی صندلی ها یک صندلی اهنی به چشم میخورد که دختر جوانی روی ان نشسته بود.
مرد:بگو ببینم،واقعا فکر میکنی اون بلاهایی رو که سر اون حیوانات بیچاره اوردی،کارتو نبود!؟نکنه میخوای بگی تقصیر تو نبود و چوبدستی ات اشتباها به سمتشون رفته!
دختر هق هق کنان گفت: همه اش تقصیر اون پرسی ویزلیه بوقیه!
-اهم،پس این طور!اسم چوبدستی اته،نه؟
-نه!یکی از استادهای (بـــوق) ه. (این بوق همون هاگوارتز بود منتها چون گفته بودن اشاره ای به هاگوارتز نشه،سانسور از خودمو در کردیم!)
مرد به صورت
به دختر نگاه میکنه و بعد میگه:
-خب،اون بیچاره چه تقصیری داره؟
-خب تکلیف اون این بود دیگه!
و بعد، در خاطرات دختر،چند ساعت قبلاو به سمت کلبه ی هاگرید میرفت.هاگرید عروسی گراپ دعوت داشت نیومده بود مدرسه(
)و این بهترین فرصت بود.
یک اژدها در جنگل ممنوع، یک هیپوگریف در کنار کلبه ی هاگرید،یک کرم فلوبر،یک دانش اموز ه...!
برای اینکه کسی صدای او و حیوانات رو نشنوه، ورد مافلياتو رو اجرا میکنه.
دختر روبروی هیپوگریف ایستاد. چنان از اذیت و ازار خوشش میامد که دلش نمیامد دست بردارد.
-ریکتو سمپرا!
هیپوگریف بیچاره با این حالت
شروع به خندیدن کرد . اخر سر هم که دختر ولش نکرده بود، هیپوگریف بیچاره شروع کرد به حرف زدن:(
)
-ای ای !نکن بسه! ووی وووی ! اوخ اوخ اوخ!نکن...هی هی!!
-انگور جیو !
هیپوگریفه جیغ میزنه و باد میکنه،تبدیل به یک بادکنک به شکل هیپوگریف میشه،و خدا رو شکر که بسته بودنش به یه چوب وگرنه که میرفت رو هوا. دختر دستشو توی رداش فرو میبره و وقتی بیرون میاره، یک تیر و کمان در دستشه.
دختر رو به هیپوگریفه::oops: (اشکال از شکلک:>> لطفا قورباغه رو هیپوگریف فرض کنید!
)
هیپوگریف بیچاره بادش خالی شده و تبدیل به پوست میشه!دختر دست از سر او بدبخت برمیداره و میره به سمت اژدها.
-اسكر جیفای
با این عمل اژدها تمام اتشش خاموش میشه، و دهانش کف میکند.
-فورنوكولوس
پوزه ی اژدها به صورت خیلی غیر طبیعی بزرگ میشه...
-جرزیوس!
اژدهای بیچاره از وسط به دو نیم پوست جر میخوره.
!!
دختر:
دختر جلوی کرم فلوبر وای میسته.
-له وي كورپوس
ولی اتفاقی برا کرمه نمی افته چونکه پا نداشته که از پا اویزون بشه!
-سرپنسورتيا
یک مار بزرگ از چوبدستی بیرون پرت میشه(دقت کنید که اول سرچوبدستی گیر میکنه،بعد با فشار میاد بیرون).
کرم فلور رو به مار :خاله !
دختر: جانم؟
(الان اینو باید با لحن تعجبی بخونید)!!
دختر میاد چوبدستی اشو تکون بده که توسط دانش اموز هاگوارتز خلع سلاح میشه. و بعد گیر میافته!
زمان حال،دفتر حمایت-خب،بازم میگی کار پرسیه؟
-خب معلومه!
-باشه!باشه...پس تو شاید بتونی بری. مثلا استاد مراقبت از موجودات جادویه ها!
مرد میاد به سمت دختر بگه که بره، و با صندلی خالیه اون مواجه میشه!
(سرعتو دارید؟)
[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�