هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
هری با این حالت به هرمیون زل زد و سپس دوباره پرونده ی جلد قهوه ای را باز کرد و به مطالعه مشغول شد .
- هریییییی !
هری سرش را بالا گرفت :
- چیه ؟
- من به اعضای ت.ه.و.ع احتیاج دارم ! ما باید بریم کمک جنه !
هری آهی کشید .
- هرمیون ، من یه کاراگاهم !
هرمیون نگاهی عاقل اندر سفیه به هری انداخته و دهانش را برای پاسخی دندان شکن باز کرده بود که شخص دیگری وارد اتاق شد :
- هری ما دو نمونه ترکیدن مشنگ داشتیم که .... اِ هرمیون تو اینجا چیکا می کنی ؟
هرمیون با هیجان برگشت :
- رون تو حتما کمکم می کنی مگه نه ؟ من دوباره اعضای ت.ه.و.ع رو میخوام ! یه جن خونگی بیچاره ممکنه همین لحظه سرش رو به باد بده !

رون لحظاتی با چشمانی باز به هرمیون زل زد و سپس رو به هری گفت :
- هر دو مشنگ در حال بازدید از یک موزه ی تاریخی بودن که یه هو ...
هرمیون :
- جیــــــــــــــــــغ !
هری و رون با شنیدن این پیام پند آمیز از سوی هرمیون متوجه اهمیت بیش از حد جن های خانگی برای جامعه ی جادوگری شدند .
___________________________

تاینی با چشمانی سرخ و گرد به در کثیف و زنگ زده ی انباری چشم دوخته بود ...
در ذهن تاینی :
تاینی باید خودش رو سرگرم کرد تا ماموران وزارتخونه رسید !
امممم....
تاینی ظرف ها رو شسته بود ؟
بله ....
تاینی لباس هارو شسته بود ؟
بله ....
تاینی مسواک ارباب رو زده بود ؟
بله ...
تاینی زیر کاناپه را تمیز کرده بود؟
نه ! نه ! نه ! وای ! تاینی بد ! بد تاینی ! تاینی بد !
جن خانگی خود را به دیوار مقابلش نزدیک کرد و به امید رسیدن مامورین وزارت ، سری را که به زودی از دست میداد به دیوار کوبید . ...



Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۷

هرمیون   گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
از کنار دوستان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
هرمیون بی درنگ اتاق را ترک کرد با عجله از پله ها بالا رفت.
می دانست که هیچ کس به جز دوستانش اهمیتی برای نجات یک جن خانگی آن هم از خانه مالفوی ها قائل نمی شوند.
به قسمت ریاست کاراگاهان وزارت خانه قدم گذاشته بود به راهروی سمت چپ پیچید راهرو تقریبا خلوت بود. در یکی از اتاقها باز شد و نویل از اتاق بیرون آمد از دور برای هرمیون دست تکان داد و جلوتر آمد .
- نویل با خوشحالی گفت: سلام . چیزی شده ؟ با هری کار داشتی ؟ چرا انقدر ناراحتی ؟
هرمیون آهی کشید و گفت :
یه مورد آزار جن خونگی گزارش شده.اسمش تاینیه .تو خونه مالفوی ها ...وایی... . کاش دیر نشده باشه ...
هرمیون امان حرف زدن را به نویل نداد وگفت :
نویل ، بعدا می بینمت .فعلا. اِ اِه...هری تو اتاقشه دیگه؟ آره؟
نویل با حالت تعجب گفت : خوب ... آره .
هرمیون با نهایت قدرت دوید و به جلوی در دفتر هری رسید .
دو بار بر روی در کوبید و با عجله در را گشود.
هری پشت میز کارش مشغول به ورق زدن پرونده ای با جلد قهوه ای بود .سرش را بالا آورد و به هرمیون نگاه کرد چهره آشفته هرمیون را که دید ، پرونده را بست و از جایش بلند شد وایستاد .سپس گفت : اِ اِه...هرمیون ، چی شده ؟ چه اتفاقی افتاده ؟
هرمیون با ناراحتی در اتاق را بست و جلوتر رفت .موهایش را از روی صورتش کنار زد و گفت :
هری ...، تو باید به من کمک کنی . یه جن خونگی تو کاخ مالفوی ها زندگی می کنه ... می خوان بکشنش ... شکنجش می دن... زخمیه...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تاینی از شدت درد و سرما به خود پیچیده بود وبی صدا ناله می کرد. خیلی گرسنه بود. انباری بسیار کثیف و وحشت آور بود .
آرزو می کرد که نامه اش به دست مسؤلین وزارت خانه رسیده باشد ولی آیا کسی پیدا می شد که برای نجات او تلاش کند . حمایت از حقوق جن ها ی خانگی در نظر تاینی یک شعار بود و کسی هم به آن اهمیت نمی داد .
آرزو می کرد کاش مانند دیگر دوستانش در هاگوارتز زندگی می کرد .
مالفوی ها از خشن ترین جادوگران بودند و به خانواده خود نیز رحم نمی کردند چه برسد به این که به یک جن زخمی آب و غذا بدهند .اشک از چشمانش جاری بود .
تاینی راضی بود که از او روز تا شب دائم کار بکشند ولی اورا در همچین جای مرگباری بدون آب و غذا زندانی نکنند .


ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۲۶ ۲۰:۱۸:۱۶

هرمیون قلبی بزرگتر از مغز و استعدادش دارد!


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
سوژه ی جدید


- نــــــــــــــــــــــــه! تاینی هنوز جوون بود! تاینی فقط صد سال داشت!

موجود کوچک که دست های نحیفش را در هوا تاب می داد و جیغ و دادش در خانه تاریک طنین می انداخت را مردی قد بلند که موهای زرد و صافی داشت کشان کشان از پله ها پایین می برد. صدای التماسهایش، دیگر حوصله مرد را سر برده بود. با صدایی سرد و بی رحم به او دستور داد:
- خفه شو و دیگه صدات در نیاد!

نفسش را حبس کرد و کاملا" ساکت شد ولی هق هقش کم کم تبدیل به سکسکه های پی در پی می گردید. اربابش در کوچک و پوسیده ای را که به یک انباری گرد و خاک گرفته و تاریک منتهی میشد باز کرد و در حالیکه جن بدبخت را از یقه کهنه ای که به عنوان لباس بر تن داشت گرفته بود، او را به درون اتاق پرتاب نمود.
- همینجا میمونی،کوچکترین صدایی هم نمیکنی. این یه دستوره!

جن کوچک چندین بار به سرعت سرش را به نشانه ی تائید تکان داد و چشمان براق و خیس از اشکش را به دری که در حال بسته شدن بود، دوخت.

****
هرمیون گرانجر پشت میز کار خود مشغول بررسی نامه هایی بود که از طرف دوستداران یا مخالفان حقوق اجنه خانگی به دستش رسیده بود. با علاقه خاصی آنها را میخواند و با صبر و حوصله به تک تکشان پاسخ می داد و اگر نیاز به پیگیری خاصی داشتند، در پرونده مخصوصی برای بررسی بیشتر قرار می داد. دیگر مثل دوران نوجوانی هدفش تنها آزادی و حقوق برای این موجودات نبود؛ سالها تجربه به او ثابت کرده بود که این نوع زندگی انتخاب خودشان است. اکنون هدف اصلیش این بود که قوانینی وضع کند که مطابق آنها دیگر جادوگران در نوع رفتارشان که عموما" توام با خشونت، تحقیر و آزار اجنه بود، آزادی مطلق نداشته باشند. لابلای نامه های رسیده، پیامی کوتاه، بسیار بد خط و کثیف که روی کاغذی شبیه به کاغذهای باطله نوشته شده بود، توجهش را جلب کرد...

"از وقتی تاینی پاش شکست، ارباب مالفوی تهدید کرده سرشو میبره... تاینی بی عرضه است ولی نمیخواد بمیره. کمکش کنین! "

از شدت عصبانیت، صورت هرمیون سرخ شده بود. باور نمی کرد هنوز هم افرادی باشند که سنت قدیمی خاندان بلک را اجرا کنند. پیام ها مربوط به روز گذشته میشد و او امیدوار بود هنوز برای نجات جن بیچاره دیر نشده باشد.

-----

خب این سوژه جدید برای این تاپیکه، پست اولش جدی شد ولی ادامه اش می تونه طنز یا تلفیقی باشه و به این صورت ادامه پیدا کنه که هرمیون برای نجات تاینی از اعضای قدیمی تهوع کمک میگیره ومجبورشون می کنه که همراه اون به کاخ مالفوی ها شبیخون بزنن!

بیاین همه با هم یکم برولیم!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۲۶ ۱۴:۰۹:۱۷

تصویر کوچک شده


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۸۶

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
در باغ وحش جادویی / دیاگون

راجر دیویس یک شلاق چرمی گرفته رو دستش و دور سرش میچرخونه و هر 5 ثانیه میکوبونش به بدن مک بون!
مک : آی ... وای ... آخ ! واخ! نزن ... نزن! باب چرا میزنی؟
راجر : ببینم چند بار بگم نباید با هم جنست کارای بد بد بکنی؟!
مک : چی؟ آراگوگ رو میگی؟ برو بابا این شپش ها شب اذیتم میکردن بهش گفتم بیاد یکم بخوارونم

"کمی آنسو تر"
بچه ای کوچک در حدود 5-6 ساله با موهایی طلایی و صورتی کک مکی جلوی قفس ققنوس ایستاده و آب نبات چوبی میلیسه!
ــ ا ا ا! مامان ببین کفتر ! کفتر! بیا کوچولو موچولو .. بیا آب نبات چوبی ! چقدرم زشتی ... دماغت عین خرطوم میمونه!

ققنوس : منقار نه دماغ! از دست شما آدمیزاد های گله گشاد!!

جلوی ورودی باغ وحش
یک وانت مزدا جلوی ورودی باغ وحش ایستاده و کریچر هم همراه وینکی پشت سر هم بار میبرن تو وانت!
کریچر که یک ساید بای ساید رو روی کولش گذاشته با هن و هن در حالی که مخاط های بدنش از دماغش میریزن بیرون () میره جلو!
ــ دیگه نمیتونم تحمل کنم باید یک کاری بکنیم! دیگه به اینجام رسیده!
و به گلوش اشاره میکنه!

شب هنگام / در باغ وحش
آی ... وای ... اخیش ... جان ... چه کیف داره! وای... یکم دیگه ... بابا محکم تر ...! ای بابا آراگوگ اصلاً به تو خواروندن نیومده! باب پشتم داره از شپش چاک چاک میشه ها!

آراگوگ : خیر سرت پاشو برو حموم!

مک : حموم؟حموم؟تو این خراب شده حموم پیدا میشه؟ نه هم بگو تو این خراب شده حموم پیدا میشه؟!

ققنوس که اون طرف نشسته و داره با چند تا طاووس کاکل دار خوش و بش میکنه یهو میگه:
ــ دقیقاً ! مشکل منم همینه! اینجا ما همش خار میشیم ... همش مارو مسخره میکنن! دیگه نمیتونیم تحمل کنیم!

کریچ و وینکی باهم : درسته!

ققنوس : و حالا باید کاری بکنیم تا اینا بفهمن که ما هم حق داریم! کیا با شورش بر علیه این آدم ها موافقند؟

ملت جونور همه با هم : هممون!


وقتی �


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۷:۲۷ دوشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۶

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
-چی؟یعنی چی که میگی تو تقصیری نداشتی!همه ی اینا زیر سر تو بوده!
در دفتر حمایت از موجودات جادویی،غلغله ای برپاشده بود.یک اتاقک نسبتا کوچک بود،داخل ان یک میز بزرگ و دورتادور پر از صندلی قرار داشت. در بالای همه ی صندلی ها یک صندلی اهنی به چشم میخورد که دختر جوانی روی ان نشسته بود.
مرد:بگو ببینم،واقعا فکر میکنی اون بلاهایی رو که سر اون حیوانات بیچاره اوردی،کارتو نبود!؟نکنه میخوای بگی تقصیر تو نبود و چوبدستی ات اشتباها به سمتشون رفته!
دختر هق هق کنان گفت: همه اش تقصیر اون پرسی ویزلیه بوقیه!
-اهم،پس این طور!اسم چوبدستی اته،نه؟
-نه!یکی از استادهای (بـــوق) ه. (این بوق همون هاگوارتز بود منتها چون گفته بودن اشاره ای به هاگوارتز نشه،سانسور از خودمو در کردیم!)
مرد به صورت به دختر نگاه میکنه و بعد میگه:
-خب،اون بیچاره چه تقصیری داره؟
-خب تکلیف اون این بود دیگه!
و بعد، در خاطرات دختر،چند ساعت قبل
او به سمت کلبه ی هاگرید میرفت.هاگرید عروسی گراپ دعوت داشت نیومده بود مدرسه()و این بهترین فرصت بود.
یک اژدها در جنگل ممنوع، یک هیپوگریف در کنار کلبه ی هاگرید،یک کرم فلوبر،یک دانش اموز ه...!
برای اینکه کسی صدای او و حیوانات رو نشنوه، ورد مافلياتو رو اجرا میکنه.
دختر روبروی هیپوگریف ایستاد. چنان از اذیت و ازار خوشش میامد که دلش نمیامد دست بردارد.
-ریکتو سمپرا!
هیپوگریف بیچاره با این حالت شروع به خندیدن کرد . اخر سر هم که دختر ولش نکرده بود، هیپوگریف بیچاره شروع کرد به حرف زدن:()
-ای ای !نکن بسه! ووی وووی ! اوخ اوخ اوخ!نکن...هی هی!!
-انگور جیو !
هیپوگریفه جیغ میزنه و باد میکنه،تبدیل به یک بادکنک به شکل هیپوگریف میشه،و خدا رو شکر که بسته بودنش به یه چوب وگرنه که میرفت رو هوا. دختر دستشو توی رداش فرو میبره و وقتی بیرون میاره، یک تیر و کمان در دستشه.
دختر رو به هیپوگریفه::oops: (اشکال از شکلک:>> لطفا قورباغه رو هیپوگریف فرض کنید!)
هیپوگریف بیچاره بادش خالی شده و تبدیل به پوست میشه!دختر دست از سر او بدبخت برمیداره و میره به سمت اژدها.
-اسكر جیفای
با این عمل اژدها تمام اتشش خاموش میشه، و دهانش کف میکند.
-فورنوكولوس
پوزه ی اژدها به صورت خیلی غیر طبیعی بزرگ میشه...
-جرزیوس!
اژدهای بیچاره از وسط به دو نیم پوست جر میخوره.!!
دختر:
دختر جلوی کرم فلوبر وای میسته.
-له وي كورپوس
ولی اتفاقی برا کرمه نمی افته چونکه پا نداشته که از پا اویزون بشه!
-سرپنسورتيا
یک مار بزرگ از چوبدستی بیرون پرت میشه(دقت کنید که اول سرچوبدستی گیر میکنه،بعد با فشار میاد بیرون).
کرم فلور رو به مار :خاله !
دختر: جانم؟(الان اینو باید با لحن تعجبی بخونید)!!
دختر میاد چوبدستی اشو تکون بده که توسط دانش اموز هاگوارتز خلع سلاح میشه. و بعد گیر میافته!
زمان حال،دفتر حمایت
-خب،بازم میگی کار پرسیه؟
-خب معلومه!
-باشه!باشه...پس تو شاید بتونی بری. مثلا استاد مراقبت از موجودات جادویه ها!
مرد میاد به سمت دختر بگه که بره، و با صندلی خالیه اون مواجه میشه!(سرعتو دارید؟)


[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
عده ای از ماموران وزارت با تکیه بر هوش و درایت خودشون موفق می شن کریچر رو دستگیر کنن و همونجا کریچر رو به جرم کثیف بودن روبالشتیش به اعدام محکوم می کنن که یهو وینکی از سقف میفته پایین و با مغز جلوی قاضی فرود میاد و به طرز ضایعی از در کناری خارج میشه !!

ادوارد : هووووی مک جونورامون تموم شد ... میشه بگی هدفت از این کار چیه ؟!
مک که تک تک داره بروبچ جونور رو تیریپ منجنیق پرت می کنه پایین یه لبخند ملیح ساحره کش میزنه و با لحنی سرپا همه احساس میگه :
هدف من دانشگاه تریسیلوانیا رشته پشم و پوسته !!!
ادوارد متوجه زخمی روی پیشونی مک میشه و با ذکاوت تمام متوجه میشه اون زخم زخم جادوی باستانی نیست بلکه مک هنگام پریدن در آغوش جناب قاضی به شدت با زمین برخورد کرده !!!

فلاش بک ///
مک در حال نشان دادن علاقه قلبیش به قاضیه که قاضی با زیر مک رو خالی می کنه و با دریافت کارت زرد دوم از زمین بازی اخراج میشه !!
پایان فلاش بک ///

خخخخخخخخررررررررررررررررررق ....... ههووووقققق !!

ادوارد : مک... مک... اعدامش کردن !!
مک : نگران نباش ..
مک آخرین جونور رو پرت می کنه پایین . جونور مذکور هزار تا چرخ می خوره و میرسه پایین که یهو در باز میشه و پروفسسور هدویگ از در میاد تو و شروع می کنه به سخنرانی غافل از این که یه کم اونرتر کریچر نیاز مبرمی به تنفس مصنوعی داره و اگه تا دو دقیقه دیگه بهش هوا نرسه وینکی بیوه میشه !!!



تصویر کوچک شده

رون ويزلي !
___________________


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۵ جمعه ۸ تیر ۱۳۸۶

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
کریچ و مک و ادوارد طبق الگو برداری از هدی دور هم جمع میشن.
کریچ: خوب همه چیز تموم شد! من از جلو میرم ادوارد تو از پشت حمله کن. مک حواست باشه ....پچ پچ پچ!

چند لحظه بعد
قاضی داره برگه هاشو زیر رو میکنه که ناگهان کریچر میپره رو قاضی و یک زیر یه خم زیبا میگیره و ادوارد هم از پشت کله قاضی رو دو دور میپیچونه با هم قاضی رو نقش بر زمین میکنند و بلافاصله کریچ و ادوارد علی رقم تلاش های قاضی برای محافظت از لباساش آنها رو در میارن و اونوقت مک با پاهای توانمند خود میپره رو کمر قاضی و با رقص پا شروع به ماساژ دادن وی میکنه.
قاضی
کریچ و ادوارد به رهبری مک:
- : ای نفسکم ... داریم ماساژت میدیم قشنگکم ! جیگرکم! ای قاضی ژله ای ! ای مو قشنگم !

قاضی میاد جیغ بکشه که کریچ به صورت انتحاری مقادیر زیادی از آب نبات های همه مزه برتی بات رو که در جیبش کپک زده به طرز ناشیانه ای میریزه تو حلق قاضی!!!

قاضی: ماااااااا بووووغ چه طمع ... خخ خخ
ادوارد در حالی که پاچه شلوار قاضی رو زده بالا و مشغول خاروندن پاچه وی میباشد با دست دیگر موهای قاضی رو به هم میریزد!
ادوارد: گوگولی مگولی! قاضی گوگولیه خودم!
همون لحظه مک در یک حرکت غافلگیرانه با این حرکت :bigkiss: علاقه قلبی خود را به قاضی نشان میدهد.
کریچدر حالی که یک عدد مسواک و خمیر دندون از زیر رو بالشی کثیفش دراورده:
- خوب قاضی جون آب نبات خوردی باید مسواک بزنی دهنتو باز کن!

قاضی: جییییییییییییییییییییییییییغ! کمکم کنید منو از دست این جک و جونورا نجات بدید!
همون لحظه در باز میشه و عده ای مامورین وزارت به سمت سه جونور حمله ور میشن ....


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۸ ۱۷:۳۵:۴۶



Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ جمعه ۸ تیر ۱۳۸۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۴۸ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
در این لحظه که سه حیووون از به دست آوردن گالیون نامید شده بودن ناگهان پسر خاله ی پسر عموی.....ادوراد از قسمت پرسنلی میاد بیرون و ادوارد رو میبینه و در حالی که لبخند ضایعی بر لب داشته به سمت ادوارد میره
پسر خاله پسر عموی...ادوارد:سلام ادوارد؟چطوری؟؟
ادوارد:من شما رو نمیشناسم لطفا مزاحم نشید
پسر خاله...ادوارد:ا..ا...منم دیگه پسر خاله،پسر عموی........تو دیگه؟؟
کریچر:ببینم مگه ما نیومدیم از همین پسر خالت پسرعموی....تو پول بگیریم
ادوارد:راست میگیا خودشه.چیزه 5 تا گالیون به ما میدی
مک:بره چی 5 تا؟؟؟
ادوارد:شاید دوباره گم بشه
در همین حال پسرخاله پسرعموی ....ادوارد که بسیار سخاوتمند بوده 5 گالیون از جیبش در میاره و میزاره کف دست ادوارد.
حیوون ها در حالی که از شادی در حال ترکیدن بودن به وزارت برمیگردن
--------------------در وزارت-----------------------------
سه حیوون داشتن از پله ها بالا میرفتن که ناگهان در یکی از طبقه ها هری پاتر رو میبینن که به طرز خفنی از یکی از اتاق ها که بالاش نوشته گزارش حوادث پرت میشه بیرون
هری:به خدا من ولدمورت رو بدیدم.....
کسی که با خشانت پرتش کرده بیرون:برو بابا ،اگه اینجوریه منم مرلین رو دیدم(این هم قسمت هری پاتری نویسی)
مک و ادوارد به راهشون ادامه میده تا به طبقه ده میرسن میخوان داخل قسمت قضایی بشن که یک جادوگر جلوشون رو میگیره
-در راستای جلوگیری از رشوه دادن اول همه شما رو میگردیم و پولاتون رو از تون میگیریم که رفتید داخل پیشنهاد رشوه ندید
مک،کریچر،ادوارد:
در حالی که سه حیوون در اووج ناامیدی بودن نگاهشون به جغدی میفته که داخل قسمت قضایی هست
جغد در حالی که هی تعظیم میکرده:ای نفس ،ای بزرگ،ای عدالت ،ای نفر اول در قضاوت،ای خوش تیپ و................من میخواستم که ما هم تو مجلس نماینده داشته باشیم
قاضی:بله،چه جغد فهمیده ای با پیشنهاد شما موافقت میشه
مک،کریچر،ادوارد:


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۸ ۱۱:۴۰:۰۵

تصویر کوچک شده


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۸:۱۱ جمعه ۸ تیر ۱۳۸۶

ميلاد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۳ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۰ سه شنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 41
آفلاین
كمي بعد بيرون وزارت

ادوارد:ببينم شما ميدونين بايد كجا بريم؟
مك و كريچر:خب معلومه ميخوايم بريم گرينگوتز!
ادوارد :خب ميدونم ميخواين برين گرينگوتز راهشو بلدين؟!
مك و كريچ: تصویر کوچک شده

بعد از كلي تفكر و هم فكري پيرامون اين مسئله تصيميم بر اين گرفته شد كه از يك عابر محل بانك كرينگوتز رو سوال كنند.

بلاخره ادوارد جرات كرد و در حالي كه دستش تا ارنج توي دماغش بود به يكي از عابرا نزديك شدو در كمال متانت سوال خود رو مطرح كرد:اوهوي...ببينم تو ميدوني بانگ گرينگوتز كجاست؟
عابر:برو گمشو موجود مفلوك...ايش* حالمو به هم زدي ...تصویر کوچک شده

و با گفتن اين جمله عابر با قدمهاي تند از انها دور شد و كريچر و مك كه هركدام يكي از دستهايشان را در گوششان فرو كرده بودند به ادوارد كه دستش همچنان در دماغش بود پيوستند و براي طرح نقشه اي ديگه اي به راه افتادند.

كمي بعد

در حالي كه سه مفلوك از جست و جو نااميد شده بودند و بي هدف به اينور و ان ور ميرفتند توجه ادوارد به تكه كاغذي كه روي زمين بود جلب شد و به اميد اينكه زير اون كرمي خوش مزه براي كفت كردن باشد برشش داشت.
خيلي زود نا اميد شد و درحالي كه ميخواست كاغذ را در سطل اشغال شهرداري بياندازد(تريپ فرهنگ شهر نيشيني)صداي گوشخراش مك اونو متوقف كرد.
_اوي ادي ببينم اون چيه تو دستت.....
ادوارد كاغذ را به مك داد
مك از خوشحالي جيغي كشيد:اي ول اين نقشه شهره تصویر کوچک شده
كريچ و ادوارد: تصویر کوچک شده



نيم ساعت بعد ورودي گرينگوتز

در حالي كه سه جونور در حال بالا رفتن از پله بودند دستي جلوي اونها رو گرفت :اوهوي..شما سه تا كجا ميرين .
و به تابلوي بالاي سر در گرينگوتز اشاره كرد:

ورود هر گونه جك و جونور بدون كارت پرسنلي اكيدا ممنون

سپس ادوارد و كريچ و مك احساس كردند كه از روي پله ها شوت شدند.


ویرایش شده توسط ورنون دورسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۸ ۸:۲۲:۵۳
ویرایش شده توسط ورنون دورسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۸ ۸:۲۸:۵۹



Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
در ميان نگاه هاي ناباورانه ي ملت قاضي در حالي كه مك بون را بالاي سرش گرفته ظاهر مي شه مك بون رو با يك حركت رستماتيك(!!!*) پرت مي كنه روي ادوارد و كريچ و بعد از اون خودش هم در يك عمليات انتحاري مي پره رو سر مكبون و با چكش ضرباتي چند بر فرق سر مك بون وارد مي كنه و در اين هنگام شيپيش(!) ها همچنان با اسكيت بورد بر روي دماغ غازي(!) حال مي كنن و قاضي هم به زدن مك بون ادامه مي ده...كه ناگهان رعد در آسمان طنين انداز (!) مي شه و چو چانگ به حالتي بس خفنانه بر سر قاضي نازل مي شود لايك(like) ما طهورا(!!) و همچون جد بزرگوارش بروس لي چانگ() قاضي را به آش تبديل مي كنه. و بعد به سمت مك شيرجه مي زنه و به خاطر حفظ شئونات اسلامي مك را بغل نمي كنه و در عوض در كنار مك زانو مي زنه و با صدايي فراسوي پروانه ها صدا مي زنه: مــــك!!
مك: چو..!!
چو : مك...!!
مك : چو....!!
چو : مك...!!
مك : چو....!!( اشكال از فرستندست ..به گيرنده هاي خود دست نزنيد)
در اين هنگام پروانه ها در آسمان به پرواز در آمدند و هوا و فضا بسي خفن پروانه اي شد
ديرين ديرني درنن**" آگهي بازرگاني:"
هري پاتري بنويسيد ..امتياز بگيريد..هري پاتري بنويسيد.... امتياز بگيريد..هر يك هري پاتر در هر روز يك امتياز ...بانك گرينگوتز جادوگران
درن درين در دن***
بعد از اون دوربين به طور ناگهاني حوض برادران جادويي رو نشون مي ده و بيننده ها مي فهمند كه اين تيكه سانسور شده. دوباره دوربين لوكيشن قبلي رو نشون مي ده و سه جانور مفلوك رو در كنار يك ساحره نشون مي ده كه بر جسد يك قاضي آستاكبار ايستاده :
مك: خب ما الان مي خوايم چه كار كنيم؟
كاچار: مي خوايم بريم گرينگوتز؟
مك: چرا؟
ادوارد: عرا...!!
مك : اوكي !!...(بعد رو مي كنه به چوچانگ )..خب ما بايد بريم .
چو: مواظب خودت باش...(در اين لحظه شما حوض برادران جادويي رو ملاحظه مي فرماييد)
سپس، پس از اتمام خداحافظي چو و مك ..سه يار وفادار به سمت گرينگوتز حركت مي كنند...
==========
* رستم + آتيك..معني شو نمي دونم
** آهنگ شروع پيام بازرگاني
*** " ... پايان ... " ......." ( " نشان ايضا هسته)


ویرایش شده توسط ادوارد بونز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۷ ۱۹:۲۴:۱۲

می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.