لرد با اشتیاق بطرف ویولت رفت..ویولت با تعجب و ترس به لردکه هر لحظه نزدیکتر میشد نگاه کرد و بالاخره لرد خودشو تو بغل ویولت انداخت.
-مادرجان...مادر جان..
-اه..اه! حداقل رو کله ات آب بگیر ولدی!
-باشه مادر جان..شما جون بخواه!
ویولت:
هوممم..جون بخوام...اره..فکر جالبیه!
ویولت دستی به شونه ی لرد میزنه که اشک تو چشاش جمع شده و بعد میگه:
-یادت نره ولدی!پسرم..تو نباید با رفیق ناباب بگردی...
بلا که داره از عصبانیت دق میکنه به سمت ویولت میاد که از روشای مشنگی وارد عمل شه ولی لرد با یک سری عملیات به صورت
به بلا نگاه میکنه. همه جا تاریک میشه و بلا جیغ میزنه..
- ای ای!قلوه رو ول کن..قلوه قلوه!
دوباره همه جا روشن میشه. و ویولت با روزنامه میکوبه تو سر ولدی..(نقدی بر نمایشنامه: ویولت روزنامه از کجا اورد؟)..ولدی که اشک تو چشاش جمع شده میگه:
-وای..چرا اخه منو زدی؟
-بی تربیت چرا اینو نکشتی!خیلی بی چشم و رویی تامی!
در همون لحظه لرد با صدایی شبیه "خوعین!"(ها ای منصورخان باغ مظفر چه جوری همه چی یادش میرفت!؟این اون صداس!)
به صورت
درمیاد و بعد میگه:
-ای وو!(
)...من کی ام؟اینجا کجاست..اووو..عجب خانوم با شخصیتی هستند...با من ازدواج میکنی..
دوباره چهره ی لرد به صورت
در میاد و میگه:
-ای وای!مدرسه ام دیر شد.دیدی؟
بلا و ویولت:
از اون طرف،محفلی ها
-نه..البوس جون هرکی دوست داری نه!سیبیل نه..سیبیل..اوخ!
البوس سیریوسو از گردن گرفته و داره دونه دونه سیبیل کنی رو روی اون انجام میده...
البوس با کندن هر سیبیل:مردشوره...سیبیلتو...باخودتو...ببرن...!
متاسفانه سیبیل دیگری نبود که جمله اشو ادامه بده!
در همون لحظه که اون سیریوسو میندازه و به ادوارد خیره میشه با اون ریشاش!سارا برای نجات جون اعضا جلوی البوس میپره.
-نه! بسه دیگه البوس!تمومش کن!تو چت شده؟
البی:بروباب حال...شیتیلی شیتیلی شیتیلی شیتیلی...بو!
البوس با حالت
به ملت نگاه میکنه و میگه:
-من..من چم شده بود؟ هیچی یادم نمیاد!پس..چرا ماهی نگرفتم!؟
-البوس؟
-چیه؟
سارا با حالت
شروع میکنه صحبت کردن:
-تو قلب مارو اوردی تو دهنمون! یعنی چی این حرکات مسخره..چرا گفی تو پسر ولدی هستی؟ چرا میخواستی مارو بکشی؟ چرا سیبیلای سیریوسو کندی؟ چرا با ماها این طوری میکنی؟
البوس:نمیفهمم..
به جون خودم من بی گناهم....من هیچی نمیدونم! اشتباه گرفتی عزیز من...
-نه!من مطمئنم...ببینم..اصلا تو پیش مرگخوارا چی کار میکردی؟
البوس:
وقتی بالاخره ملت از سلامتی البوس مطلع شدند،به اون گفتن که ویولت و لارتن گم شده ان و باید دنبالشون برن...
ملت با زره و این حرفا میرن به سراغ مرگخوارا (کلا طبع شعر داریم!)
-ای...زرت که نمیشه...برو ببین دارن چی میگن..رودولف..فقط اگه گند بزنیا!
ردولف از داخل چادر بیرون اومد و با حالت
به چهره های خوفناک (
) محفلی ها خیره شد.
[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�