هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
گریفیندور vs ریونکلا

در یک روز بهاری، در حضور بلبلان آوازه خوان و قمریان شاد و خندان، اعضای گریفیندور خوشحال و خرامان در چمن‌های هاگوارتز قدم می‌زدند.

لارتن: میگما استرجس ... تو چه جوری کاپیتان کوییدیچ گریفیندور شدی؟
استرجس : اهم ... من تا حالا پنج بار کوییدیچ در گذر زمان رو خوندم، سابقه تماشای سه مسابقه کوییدیچ رو دارم و البته دوست صمیمی بیل ویزلیم!
سینیسترااخمی به استرجس کرد و گفت:
- استرجس تازه افتخارات اصلیتو نشمردی. ناظر شیش تا جایی، مدیر گالری‌ای ... همم دیگه چی؟
استرجس قرمز شد:
- بسه دیگه!
سیریوس لبخندی زد و گفت:
- سینی یادت رفت بزرگترین مسئولیتشو بگی. مسئول تایید بازی با کلمات و کارگاه نمایشنامه نویسی هم هست!
استرجس از کوره در رفت و شروع به دویدن به دنبال سیریوس کرد. اعضای گریف خنده‌ای کردند و به راه خود به سمت زمین کوییدیچ هاگوارتز ادامه دادند.

=== رختکن ===

لیلی نگاهی به اطراف انداخت و گفت:
- بچه ها حس نمی‌کنید خیلی کلیشه‌ای شدیم؟ همیشه بازیمون از بیرون زمین شروع می‌شه یه خورده تو رختکنیم بعدشم میریم تو زمین و با گوی زرین بازیمون تموم می‌شه. شماها از این وضع خسته نشدین؟!
اعضای گریفیندور لحظه‌ای در فکر فرو می‌روند. بعد از فکر بیرون می‌آیند و در یاس فلسفی فرو می‌روند.
جسیکا نگاهش را به دیوار دوخته آهی می‌کشد. سیریوس زانوهایش را بر زمین نهاده می‌گرید. سینیسترا کتاب تستش را به طرز فجیعی می جود. تنها کسی که هیچ اهمیتی به این قضیه نمی‌دهد استرجس پادمور است.
استرجس: جمع کنید خودتونو بابا! که چی؟ تکراری باشیم مهم نیست مهم اینه که ما همیشه برنده‌ایم.

گوپس دینگ شپلخ بوم زارپ!

استرجس خونین و مالین از زیر آماج حملات بلند شد و گفت:
- خیلی خب بابا تکراری بودن خوب نیست! حالا چی کار کنیم؟؟
اعضای تیم کوییدیچ گریفیندور نگاهی به یکدیگر انداختند و چشمانشان درخشید!

--------------------------

=== مکانی نامعلوم ===

سیریوس چوبش را روی گلوی ناظر بازی فشار داد و گفت :
- فهمیدی چی گفتم دیگه؟
- بله قربان ... گزارش نمی‌دم. مطمئن باشید.
سیریوس ناظر را ول کرد و به سمت تاریکی گوشه راهرو رفت ...

=== زمین بازی ===

زمین پر از شور و هیاهو بود. صدای تماشاگرها از هر گوشه‌ای شنیده می‌شد. پرچمهای قرمز و آبی بدون نظم و ترتیب خاصی در هوا به اهتزاز در آمده بودند و صدای نامفهوم تشویق طرفداران در عین آشفتگی آهنگ خاصی داشت.
سیزده نفر از بازیکنان کوییدیچ سوار بر جارو آماده بودند. داور نگاهی به اطراف انداخت و سیریوس بلک را دید که با عجله با جارو به سمتش رفت.
- ببخشید بابت تاخیر. یه مشکلی با جاروم داشتم.
- اگه یه دقیقه دیگه دیر میومدی بدون تو شروع می‌کردیم.
سیریوس به استرجس چشمکی زد و سر جایش رفت.
داور توپ‌ها را رها کرد. وینکی تقلایی کرد و سرخگون را به دست آورد. سریع آن را به هکتور سپرد. هکتور به سمت گابریل برگشت که سرخگون را به او پاس بدهد که...
- داور لطفا به جایگاه ناظرین مراجعه کند.
این صدایی بود که در تمام ورزشگاه طنین انداخت. چند لحظه سکوت و سپس همهمه...

--- کنار دروازه ریون ---
فنگ : هاپ هیپ هوپ! واق!
اسکاور : فنگ می‌گه این چه وضعشه؟ واسه چی بازی رو متوقف کردن؟
کورنلیوس آگریپا چماقش را به هوا انداخت و با دست دیگرش گرفت و گفت :
- مثل اینکه کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است.
چو چانگ با نگرانی نگاهی به کورنلیوس انداخت :
- چی؟ کاسه؟ نیمکاسه؟ خطرناکه؟ من می‌ترسم!
و شروع به گریه کردن کرد!

-----------------------

پس از دقایقی داور به زمین بازی برگشت. سکوت همه جا را فرا گرفت و بازیکنان دور داور جمع شدند.
داور : همین الان از فدراسیون کوییدیچ اعلامیه رسید که قوانین بازی‌های کوییدیچ هاگوارتز عوض شده. بدین ترتیب که شما باید ترکیب فعلی رو به هم بزنید و ......

---------------------

استرجس و چو چانگ روبه‌روی یکدیگر ایستاده بودند.

استرجس: من من
چو چانگ: تو تو
استرجس : کشیدم
چو چانگ: کی رو؟!
..............................

=================

پستی برای سنت شکنی ... یک پست کوییدیچ که با گرفتن گوی زرین تموم نمی‌شه. بلکه با یه تقلب عجیب غریب تموم می‌شه!

پیشاپیش از حسن توجه داور و کم امتیاز ندادن به این پست! سپاسگذاریم.


باز جویم روزگار وصل خویش...


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
بازی راونکلاو و گریفیندور

بچه های تیم کوئیدیچ گریفیندور کف تالار نشسته بودند و به صحبت های سینیسترا که پیرامون مسابقه ی کوئیدیچ سخنرانی می کرد گوش می دادند.
در همین موقع در خوابگاه پسران باز شد و استر که با کلاه منگوله ای و لباس خواب بلندش مضحک تر از همیشه به نظر می رسید خودش را وسط تالار انداخت:
-می دونید ساعت چنده؟2 نصف شب! شما نمی خواید بخوابید؟ خیر سرمون فردا مسابقه داریم!!
لیلی با قیافه ی حق به جانبی گفت:« خب ما به خاطر همین موضوع تا الان بیدار موندیم اسوو جون! داریم تمرین می کنیم!»
استر با چهره ای که به رنگ گوجه فرنگی در آمده بود فریاد زد: « کدوم تمرین؟ از هفته ی گذشته تا الان هر کدوم به یه بهانه ای از زیر تمرینا و مسابقه های آزمایشی شونه خالی کردین! می شه بگین ساعت 2 نصف شب وسط تالار اونم با این همه ظرف تخمه و شیشه ی نوشیدنی چجوری دارین کوئیدیچ تمرین می کنین؟!»
لارتن با جدیت جواب داد: « سینی داره نحوه ی سخنرانی و مصاحبه ی بعد از پیروزی، چگونگی امضا دادن به هوادارا و ژستای عکس یادگاری رو بهمون یاد می ده!... اینا ها تازه جزوه هم نوشتیم!» و دفتر نارنجی رنگی که در دست گرفته بود را به استر نشان داد.
استر که تقریباً به گریه افتاده بود سعی کرد حرفی به زبان آورد ولی هیچ واژه ای نمی توانست گویای درماندگی و فلاکتی باشد که با داشتن این بازیکنان امین آبادی، از اول لیگ در گیرش شده بود.
پس با عصبانیت به سمت جمع آمد، دست ریموس را گرفت و درحالیکه او را با خود به طرف خوابگاه می کشید غر غر کرد:
-تو لازم نیست با اینا بگردی منحرف می شی! می دونی چند ساعت از وقت خوابت گذشته؟ بزنم از تیم اخراجت کنم؟ مگه صد بار نگفتم به نوشیدنی کره ای لب نزن؟!
ریموس رو به جمع: (همون شکلک کوئیک اسمایله که با چشم گریون خدافظی می کنه )

در خوابگاه با صدای شتلقی به هم خورد و بازیکنان گریف به ادامه ی بحث مشغول شدند. لارتن زبانش را به نوک مداد نارنجی اش زد تا پر رنگ تر بنویسد و بعد در حالیکه با تمرکز روی دفترش خم می شد پرسید: « خب داشتی می گفتی... با دست چپ باید امضا کنم یا راست؟»
لیلی با فیس و افاده گفت: « می خوای امضا کنی! انگشت که نمی خوای بزنی! راست و چپ نداره!... سینی جون یه خرده در مورد نحوه ی بازی کردن براش توضیح بده...این هیچی حالیش نیست! »
سینیسترا عینک بزرگش را جابجا کرد و گفت:«خب می دونید. من همینجوری الکی کاندیدای بهترین بازیکن کوئیدیچ نشدم، اگه می خواین موفق بشید باید هری پاتری بازی کنید،باید نقطه ضعفای حریفتونو بشناسید، باید مطالعه کنید، فیلم ببینید...»
لارتن: یعنی چی؟
-ببینید مثلاً وینکی جنه! این خودش کلی سوژه داره...! چو همش گریه می کنه! این خودش کلی سوژه داره...! فنگ سگه! این خودش کلی سوژه داره...! در کل سوژه داره دیگه!!
لارتن با دقت مشغول یادداشت کردن صحبت های سینی شد و زمزمه کرد: « احسنت احسنت »
سیریوس با لحن طلبکارانه ای گفت: «سیریوس موهاش قشنگه! خوش خوشتیپه! اینا هم کلی سوژه ست! یادداشت کن اینا رو!»
لارتن با موافقت سرش را تکان داد و مدادش را برای بهتر نوشتن بیشتر در دهانش فرو برد.
لیلی که از این بحث تازه خوشش آمده بود ادامه داد: « لیلی هم خیلی خوشگله همه عاشقش می شن! مثلاً سوروس! اینم کلی سوژه داره!»
سینیسترا اخم کرد و گفت : « نخیر! این مال بازی قبل بود! الان ما با راون مسابقه داریم، اگه خیلی مشتاقی بگم فنگ عاشقت بشه!»
لیلی با عصبانیت زبانش را برای سینیسترا درآورد و لارتن که از داشتن این همه سوژه برای بازی فردا در پوست خودش نمی گنجید با دقت عبارت «فنگ عاشق لیلی می شه» را به ادامه یادداشت هایش اضافه کرد.
جسیکا و سارا که هیچکدام شخصیت هری پاتری نبودند و مثل لارتن هم ناچار نبودند برای مسابقه ی فردا سوژه جمع آوری کنند در کنار شومینه به خواب رفته بودند و سایر اعضای تیم کماکان به صرف نوشیدنی و گفتگو در مورد سوژه های مسابقه مشغول بودند....

چند ساعت بعد

استر که هنوز لباس خواب بلندش را به تن داشت، با قیافه ای بر افروخته در وسط تالار ایستاده بود و با ناباوری به ساعت شماطه داری که در دست داشت نگاه می کرد.
صدای خرو پف بازیکنان تیم که در کف تالار به خواب رفته بودند مانند مارش عزا در گوشش طنین می انداخت. دوباره به عقربه های ساعت نگاه کرد و فریاد جانخراشی کشید که کل تالار را در ابعاد 8 ریشتر لرزاند:
-عرررررررررررررررررررررررررررر

بازیکنان گریف که از صدای فریاد استر چند متر از زمین بلند شده بودند با وحشت و تعجب به او خیره شدند:
-کی بود؟چی بود؟ به کی باید امضا بدم؟!
-چی شده؟ لارتن چند بار گفتم موبایلتو نذار رو ویبره! ووور ووورش کل تالارو می لرزونه!!
-من نبودم به خدا!

ساااااااااااااااااکت!!!

همه با فریاد مجدد استر ساکت شدند و به او که با قیافه ی ماتم زده به ساعت شماطه دار خیره شده بود نگاه کردند.
استر کف تالار نشست و های های کنان گفت: کدوم احمقی به این ساعت دست زده؟ خواب موندیم!!! کورس قهرمانی رو از دست دادیم! همتونو می کشم!!

لارتن در حالیکه احساس می کرد هیچگاه قادر نخواهد بود اندوه این فاجعه ی غمبار را هضم کند با چشمهایی پر اشک به سوژه های پر محتوایی که برای مسابقه تهیه کرده بود نگاه کرد. او برای این مسابقه زحمت زیادی کشیده بود، آن همه تلاش، آن همه مرارت و سختی، آن همه سوژه ی هری پاتری! آاااه! چگونه می توانست در غم از دست دادن این مسابقه صبوری کند؟ آااه! فغان! ( نویسنده: برو عمه تو سیاه کن! )

همان ساعت ورودی سرسرای هاگوارتز

بازیکنان کوئیدیچ راونکلاو درحالیکه هنوز رداهای آبی رنگ مسابقه شان را به تن داشتند با خنده و شادی وارد ساختمان مدرسه شدند و به ساعت شنی نگاه کردند.

تلیک تلیک تلیک...! ( افکت هری پاتری رول: صدای اضافه شدن سنگ های آبی رنگ در ساعت شنی که نشاندهنده ی افزایش امتیاز گروه راونکلاو به خاطر این برد بی دردسر بود! )

وینکی که در ردای آبی کوئیدیچ خوش قیافه تر از همیشه به نظر می رسید (کاش کریچر اینجا بود!) با صدای جیغ جیغ مانندش گفت : « وینکی جن خوب! وینکی جن باهوش! وینکی توی نوشیدنی اون گریفیندوری های خون لجنی بوگندو معجون خواب آور ریخت! وینکی ساعتشون رو دستکاری کرد! وینکی خیلی خفن! »
چو با خنده ای شیطانی به ساعت شنی هاگوارتز نگاه کرد و دست نوازش به سر وینکی کشید.


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 387
آفلاین
بازی دو تیم ریونکلاو و گریفندور


-تالار ریون-

بچه های ریون نشستن کنار شومینه ی تالار خصوصیشون و دارن تکالیفشون رو مینویسن...در این بین چو داره تقویم جادوییشو ورق میزنه!

چو: بیست و هفتم ژانویه...باید با دنیس برم کافه ی مادام رزمرتا...بیست و هشتم ژانویه...با هری برم کافه ی اسبچه راهوار!...بیست و نهم...با زاخاریاس اسمیت میرم برف بازی!...سی ام...بازی کوییدیچ داریم!
اسکی: پس با این حساب نمیتونیم تمرین کنیم!
چو: نه دیگه کارای مهمتری وجود داره!
اسکی: پس منم با دافام میرم جنگل ممنوعه!

در همین حین سرژ به همراه چندتا عمله بنّا وارد تالار میشه!!

سرژ: پس کی استخر بسازیم؟!
چو: چه ربطی به بازی داره استخر ساختن!؟
سرژ: من با بچه ها(به عمله بنّاها اشاره میکنه!) مشورت کردم و اونا گفتن که بهترین جا برای استخر ساختن تو هاگوارتز، زمین کوییدیچشه!
اسکی: آها که اینطور!...پس بسازیم!
چو: بسازیم!
همه با هم و یک صدا و یک فریاد و یک دفعه: بسازیــــم!


-روز بازی-

بازیکنای دو تیم وارد زمین میشن و تماشاگرا شروع به جیغ و ویغ میکنن!
در همین حین بازیکنای دو تیم نگاهی به هم میندازن و بازیکنای تیم گریفیندور با دیدن بازیکن های تیم ریون کپ میکنن و کاپیتانشون استجرس پادمور به سمت داور خیز برمیداره!

استرس!: داور این چه وضعشه!؟...اونا هفت هشت تا یار بیشتر از ما دارن!!
داور: کو!؟...نمیبینم!...نه اندازشون درسته!

چو از راه دور به سمت داور میدوئه!

چو: داور ما از شهرداری جاروگران(!) مجوز گرفتیم که تو زمین بازی امروز استخر بسازیم!
داور: ورودیش چنده؟!
چو: 380 درهم!

چو سوت میزنه و عمله بنّاها میریزن وسط زمین و با بیل و کلنگ شروع میکنن به کندن زمین!!

گزارشگر: چه میکنن این بازیکنا!...چه میکنن این کارگرا!(mikonan va mikanan...مسئله این است!)



-نیم ساعت بعد-

عمله ها چندین متر کندن زمین رو و به آب های زیر زمینی رسیدن!!...بازی 80 به 60 به نفع تیم گریفندور پیش میره!

یکی از عمله ها: یافتم یافتم!
داور: چیو یافتی؟!
عملهه: شمشیر غلامعلی رو!(بر وزن شمشیر گیریفندور!!)
داور: بازم بکنین!


-یک ساعت بعد-

عمله ها با سرعت هر چه بیشتر دارن میکنن و بازی 130 به 100 به نفع گریفندور پیش میره!

یک از عمله ها: یافتم یافتم!
داور: چیو یافتی این دفعه!؟
عملهه: جسد ولدمورت رو!
بقیه: مگه ولدمورت جسد داره؟!
عملهه: آره دیگه...منظورم اصغر ولدمورته!
داور: بازم بکنین!


-دو ساعت بعد-

عمله ها همچنان میکنن!

یکی از عمله ها: یافتم یافتم!
داور: ها!؟
عملهه: لونه ی اسنیچ هارو!(بر وزن لونه ی مورچه!)
داور: بازم بکنین!


در همین حین فنگ شیرجه زنان به سمت زمین میره و یکی از اسنیچ ها رو برمیداره و پشتش قایم میکنه!...میره نزدیک داور و با حالتِ "دِرِرِرِم!!" از پشتش در میاره و میکوبه تو صورت داور!

داور: سووووووت!
عمله: یافتم یافتم!
همه: چیو؟!
عملهه: جسد دایناسور!


بازیکنان دو تیم مثلِ کرنلیوس آگریپا، وینکی، گابریل دلاکور، راونا ریونکلاو، لیلی اونز، سینیسترا، لارتن کرپسلی، سیریوس بلک، ریموس لوپین و جسیکا پاتر سخت تعجب میکنن!(این قسمت با هدف دهن کجی به قوانین کوییدیچ هاگوارتز نوشته شد!)

ریون بدین صورت با کمک عمله هاش تیم گریفندور رو میبره!




-فردا صبح-

*روزنامه پیام امروز*

در بازی دو تیم گریفندور و ریون هزاران هزار جسم تاریخی کشف و به موزه معرفی گردید!


[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۲۸ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
گریفیندور و راونکلاو

عقربه های ساعت عدد یازده را نشان میداد و تاریکی هوا حاکی از آن بود که نزدیک به نیمه شب است .
دانش آموزان هاگوارتز تک تک به سمت رختخواب های خوب راهی میشدند.
صدای آتش در تالار گریفیندور رو به خاموشی میرفت و سکوت کم کم همه جا را فرا میگرفت !

ماه در آسمان به طور شفافی مشخص بود . ستاره های آسمان به آرامی به درخشیدن خود ادامه میدادند .

نیمه شب فرا رسیده بود و آرگوس فیلچ در راهرو های هاگوارتز به دنبال دانش آموزان خطا کار میگشت !

در تالار گریفیندور آتش به طور کامل خاموش شده بود و سکوت مطلق محیط تالار را فرا گرفته بود . نسیم شبانه از بین پنجره ی باز تالار به داخل حرکت میکرد و باعث حرکت پرده ها شده بود .

شخصی به آرامی بر روی صندلی کنار آتش خاموش نشسته بود . انقدر ساکت نشسته بود گویا پلک هم نمیزند و تنفس هم نمیکند .

اعلامیه ای در دستانش قرار داشت ... کاغذ اعلامیه در دستان شخص مچاله شده بود و نوشته های آن به طور کامل قابل خواندن نبود .
آن شخص که به نظر مرده میرسید تکانی خورد و کاغذ اعلامیه را باز کرد و مشغول خواندن شد .
به سرعت از جایش برخواست و اعلامیه رو به سمت آتش خاموش پرتاب کرد... گویا میخواست اعلامیه بسوزد ... سپس با سرعت به سمت خوابگاه پسران گریفیندور حرکت کرد .

اعلامیه هر چه که بود باعث شده بود او به شدت عصبانی شود !

هاگوارتز در سکوت به سر میبرد ... صدای گربه ی فیلچ به طور نا مشخصی به گوش میرسید که گویا دانش آموز بیچاره ای را اسیر کرده است و منتظر آمدن فیلچ است !

اعلامیه هایی بر روی دیوارهای هاگوارتز به چشم میخورد . امضای مدیر هاگوارتز در زیر آن به طور مشخصی واضح بود !

با حروف درشت بر روی آن نوشته شده بود :

قابل توجه تیم های کوییدیچ

به دلیل آنکه زمین کوییدیچ هاگوارتز دچار مشکلاتی میباشد تصمیم بر این شده است که مسابقات کوییدیچ این دوره زین پس در تالار اسرار شگفت انگیز برگزار شود . لذا از تمام تیم ها صمیمانه تقاضای همکاری داریم !
مدیریت مدرسه .


صبح روز بعد نشاط باز هم بین دانش آموزان هاگوارتز و گروهای آن بازگشته بود و سر و صدا هاگوارتز رو در بر میگرفت !
همه با خوشحالی به سمت سرسرای بزرگ که در آن صبحانه ای تازه آماده بود حرکت میکردند .

در بین این همه خوشحالی و نشاط تالار گریفیندور در غم و نگرانی بزرگی به سر میبرد !

استرجس پادمور اعلامیه ای که دیشب در دست داشت به تک تک اعضای تیم کوییدیچ نشان داده بود و همگی را در سکوت به سر برده بود!
لیلی اوانز در حالی که چشماشو بسته بود به آرامی صدایی از خودش در آورد و گفت:
چرا فقط ما ناراحتیم ؟ مگه بقیه تیم ها نباید اونجا بازی کنن ؟
استر سرش را پایین انداخت و آرام گفت:
درسته ولی ما خیلی تمرین کردیم ! من از این ناراحتم که داریم میریم جایی بازی کنیم که هیچ شناختی ازش نداریم !
ریموس بالاخره پس از مدتی سکوت از جایش بلند شد و از تالار بیرون رفت ...
پشت سر ریموس اعضای تیم کم کم از تالار خارج شدن ... سینیسترا در آخرین لحظه ای که داشت خارج میشد گفت:
اسلاترین از این وضعیت خیلی خوشحاله ... !
سپس از تالار بیرون رفت .... حق با او بود ... اسلاترین از این وضع خوشحال بود چون زمین بازی تقریبا وضعیتش به نفع اونها بود ...
استر همچنان روی صندلی نشسته بود و با خودش فکر میکرد تالار اسرار چگونه میتونه باشه ...

صدای زوزه ی باد به راحتی شنیده میشد ... دیگر باد هم نمیتوانست به آنها کمک یا با آنها مخالفت کند . نور خورشیدی که در آسمان بود تاثیری در دید بازیکن ها نمیتوانست بگذارد ... تالار اسرار طبق آخرین اطلاعاتی که داشتند از دریاچه هم پایین تر بود!

در روز مسابقه همه در راهرویی که به سمت دستشویی میرتل گریان منتهی میشد چمع شده بودن تا از طریق آنجا بتوانند در تالار اسرار حضور پیدا کنند .

تیم کوییدیچ گریفیندور به همراه اعضای تیم راونکلاو از کنار افراد داخل صف رد شدند و به جلوی صف رسیدند !

مدیریت مدرسه کنار دریچه ی تالار ایستاد بود و با مشاهده ی آنها گفت:

نگران هیچ چیزی نباشین !! میتونید برید پایین ...

استر و چو همزمان نگاهی به داخل تونل انداختن ... ابتدا استر و اعضای تیمش و بعد از آن هم اعضای تیم راونکلاو ...

واقعا منظره ی غیر قابل باوری بود ... بزرگی و ابهت تالار اسرار قابل گفتن نبود ... مارهایی که در طول تالار قرار داشتند تا به مجسمه ی بزرگ سالازار اسلاترین برسند به صورت جادویی به شکل بیضی در اومده بودن ... صندلی هایی به شکل مار به وجود آمده بود و جایگاه تماشاگران را نشان میداد ... فضای تالار اسرار به وسیله ی نورهای جادویی روشن شده بود ولی از قیافه ی تک تک اعضا مشخص بود به یاد آفتاب گرم و سوزان بالای سرشان هستند .

تیرهای دروازه که باید به شکل دایره ای باشند از مارهایی تشکیل شده بود که خود را گرد کرده بودند ... جسیکا با نگاه کردن به تیرهای دروازه چشماشو بست و با صدایی که همه ی اعضای تیم شنیدن با خودش گفت:
شدنیه !

اعضای تیم راونکلاو هم از این منظره تعجب کرده بودن ... استر صدایی از خودش در آورد و به سمت تابلویی که بر روی آن نوشته شده بود :
رختکن گریفیندور
حرکت کرد ...

فضای رختکن شاید کمی از بقیه ی جاها بهتر بود ... چون پرچم گریفیندور به دیوارهای تونلی که گویا فعلا رختکن آنها بود نصب شده بود ... صندلی هایی به شکل شیردال در آن فضای تاریک میدرخشید و آرامش را نوید میداد ...

صدای گزارشگر به گوش رسید ... در آن فضای کم ارتفاغ صدای او میپیچید و مجبور بود بازی را با صدای آهسته گزارش کند ... تماشاگران از اینکه در آن مکان جمع شده بودن خوشحال بودند !!!

بازی با سوت داور مسابقه آغاز شد ...
_حالا کوافل در اختیار وینکی هستش یک پاس بلند به هکتور ... اوه نه ... سقف تالار اسرار باعث از دست دادن کوافل میشه ...
استر در این میان فریاد زد :
بچه ها مراقب سقف باشین ...
در همون لحظه به سه مهاجم خود یعنی لیلی اوانز , لارتن و سیریوس بلک اشاره کرد ...
_حالا کوافل در اختیار لیلی اوانز هستش ... با سرعت جلو میره ... پاس به لارتن ... لارتن سریع به سیریوس ... گل گل گل !!! 10- 0 به نفع گریفیندور ...

با رد شدن کوافل از داخل حلقه ی مار نوری قرمز رنگ از مار تابید و همه را شگفت انگیز کرد ... اعضای گریفیندور در روی صندلی ها با خوشحالی فریاد میزدند ...

_بله 15 دقیقه از بازی گذشته و گل 3 برای راونکلاو توسط دلاکور به ثمر میرسه ... اوه بک بلاجر از سمت استر به سمت سینیسترا یکی از اعضای خودشون فرستاده میشه ... وای ...

صدای تشویق تالار اسرار را برداشت ... سه گروه دیگر هاگوارتز از این صحنه فقط از تعجب آن بهره بردند ... دانش آموزان گریفیندور تشویق بی امانی میکردند زیرا سینیسترا بلاجری که استر به سمتش فرستاده بود به سمت چوچانگ و آگريپا فرستاده بود و باعث شده بود چماق ها آنها از دستشان به سمت زمین خیس تالار بیفتد ...

_حالا اسکاور دروازبان تیم راونکلاو یک پاس بلند رو میندازه ... البته بلند بهتره نگیم یک پاس عمقی رو میندازه که انقدر سریع از محوطه ی بازی بیرون میره ...
جسیکا به سمت کوافلی که روی زمینه حرکت میکنه ولی زمانی که میخواست آن را بردارد با گوی زرین مواجه شد که از دهان باز سالازار اسلاترین بیرون آمد ...

فنگ و ریموس لوپین با سرعت به سمت اسنیچ حرکت کردن ولی غافل از این نکته که اسنیچ باز هم به داخل دهان مجسمه بازگشت ... هر دو جستجوگر در کنار دهان باز مجسمه ایستاده بودن و مشغول فکر کردن بودن ... اعضای تیم ها در هوا ایستاده بودن و مشغول نگاه کردن به آنها بودند ...

ریموس که انگار منتظر یک صدا بود با صدای استر که گفت:

برگرد نرو داخل ... !

به سرعت داخل مجسمه شد ...

_ده دقیقه ای است که از ریموس لوپین جستجوگر گریفیندور خبری نیست ....
اعضای تیم ها همچنان در ارتفاع کم پرواز میکردن ولی فکرشان درگیر ریموس بود !

صدای فریادی به گوش رسید و ریموس با سرعت از دهان مجسمه بیرون آمد ... گوی زرین در دستانش بود ولی با صدای بلندی فریاد زد:

بردیم !!!

سوت داور به صدا در آمد ...

ریموس فرود آمد و اعضای گریفیندور دورش جمع شدند ...

دقایقی بعد سیریوس به کنار ریموس رسید و پرسید :

چرا انقدر اونجا موندی ؟

ریموس اسنیچ را به داور مسابقه تحویل داد و گفت:
اون تو مثل خونه میمونه خیلی بزرگه و تاریک !

همه برای برگشت به بالا و دیدن تالار گریفیندور لحظه شماری میکردند...


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
گريفيندور و راونياكلاو (!)


_ وزير مي آد... وزير مي آد... آخ جون...آخ جون!

ليلي در حالي كه اين را با خوشحالي با خودش مي خواند وارد تالار شد!

بچه هاي كوييديچ كه دور شومينه جمع شده بودند يا ديدن ليلي ساكت شدند...

استر به اين حالت :
_ چرا انقدر دير كردي؟ مگه نگفتم ساعت 10 جلسه ست!
ليلي كه تازه متوجه حضور سيني ، لارتن ، سيريوس و بقيه بچه ها شده بود گفت :
_ جلسه؟ جلسه واسه چي؟
سارا با خون سردي :
_ كوييديچ...فردا مسابقست... يادت رفته؟ حالا چي مي خوندي واسه خودت؟
ليلي كه از شنيدن اينكه فردا مسابقه كوييديچ دارن انگار آب سردي بر سرش ريخته شد با لكنت گفت :
_ قراره...قراره... قراره وزير سحر و جادو بياد هاگوارتز!

ملت گريفي :

ليلي خود را بروي يكي از صندلي ها پرت كرد و گفت :
_ اوه خداي من! چه بدشانسي! گفتم وزير مي آد كلاسا رو تعطيل ميكنن بعد من مي تونم تكاليف عقب افتادم رو انجام بدم... حالا...مسابقه!

ريموس با نگراني به استر نگاه كرد و گفت :
_ وزير مي آد چي كار؟ نكنه براي مسابقه كوييديچ هم بياد بازي رو ببينه؟ نه! اين امكان نداره...باور نمي كنم!


روز بعد : زمين مسابقه... با حضور وزير مردمي!

_ حالا وينكي ميندازه طرف فنگ... اون سگ هم پاس مي ده به كرنليوس... بازي داره ديدني مي شه... امتيازات مساويه و صداي شادي تماشاچيا سالن رو برداشته!

_ برو...برو جلو... تو مي توني...زود باش...پاس بده به اون...بزن تو دروازه... بزن...بزن! اه... بي عرضه! به مدير مي گم 100 امتياز ازتون كم كنه!

_ وزير هم بعد از نيم ساعت ديگه تحملش رو از دست داده و داره با هيجان بازيكناي تيم گريف رو تشويق مي كنه... چون خودم هم يه روزي توي اين تيم بوده! اووه...كلاشو هم از سرش برداشت... حالا داره به بازيكنا فحش مي ده... ! چه مي كنه اين وزير!!

با گفتن اين اخبار داغ از سوي گزارشگر توجه ملت حاضر در سالن به وزير جلب مي شه!

پس از چند ثانيه

وزير :
ملت :

وزير كلاشو از روي سكو برمي داره و روي سرش مي زاره و گلوشو صاف مي كنه و مي شينه!

_ حالا بازي دوباره به جريان مي افته... يه بلوجر... داره به سمت اسكاور مي ره... ولي چو با انتهاي چوب جاروش اونو منحرف مي كنه... دابي در زمين بازي ديده نمي شه! كجاست؟ حالا توپ در دستان هكتوره... گابريل داره چي كار ميكنه! توپ از دستانش بيرون پريد و به دست سارا رسيد...

_ آفرين..حالا وقتشه...بزن تو گل! آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ

و صداي شادي وزير دگر باره بلند شد!

ملت :
گزارشگر ناتوان از توصيف حالات وزير :

اما...

بعد از مسابقه ... رختكن گريف

_ واقعا كه... من اون موقع كه بازيكن كوييديچ بودم كسي نبود كه بتونه حريف من بشه.. شماها واقعا... چي بهتون بگم؟ بايد برم شجرنامه حضور در هاگوارتز رو تغيير بدم ...
و با خود گفت :
_ بودن در گروه راون فعلا به نفع تره!

و وزير در مقابل تعجب اعضاي تيم كوييديچ گريف ، خود را در بين جمعيت طرفداران تيم راون يك راوني معرفي كرد و شب را با آنها را در تالار راونكلاو گذراند!



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۳:۲۴ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
گریفیندور و راونکلاو

-خب ! این فلشی که می بینید محل جاگیری مدافع حریفه. اگه درست طبق تاکتیکی که گفتم پیش بریم توی این نقطه لیلی می تونه کرنلیوس رو دور بزنه و خودشو برسونه جلوی حلقه ها، اینجاس که سیریوس باید کوافل رو پاس بده...
-آقا اجازه!
استر در حالیکه چهره اش از عصبانیت بنفش شده بود فریاد زد: « چیه لارتن؟ چیه؟!! نه! نمی شه! اصرار نکن! »
لارتن با بغض به استر نگاه کرد و استر لیوان آب روی میزش را سر کشید تا برای توضیح ادامه ی تاکتیکهای تیم آماده شود.
سیریوس خمیازه ای کشید، نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: «هی استر وقت تمومه! ضمناً این تاکتیکا رو تا حالا هزار بار آموزش دادی! من نیم ساعت دیگه باید هاگزمید باشم وقت آرایشگاه دارم! »
استر برای اطمینان از حرف سیریوس به ساعت مچی اش نگاه کرد و جواب داد:« خب انگار حق با توئه... می تونید برید. امیدوارم فردا با آمادگی کامل توی زمین ببینموتون. مخصوصاً تو سارا، باید جای جسیکا رو پر کنی »
سارا سرش را به نشانه ی تأیید تکان داد و همراه بقیه ی بازیکنان تیم از رختکن خارج شد. استر نگاهی به لارتن انداخت که هنوز روی صندلی اش نشسته بود.
-ببین لارتن! گفتم که امکان نداره. ما برای این بازی جسیکا رو نداریم، پرسی هم به شدت سرش شلوغه و از وقتی داور لیگ دسته یک شده هیچ کسو تحویل نمی گیره چه برسه به اینکه بخواد بیاد جای تو بازی کنه! پس بهتره فکر مرخصی رفتن رو از سرت بیرون کنی چون برای مسابقه ی فردا هیچ بازیکن جایگزینی نداریم!
لیلی که برای برداشتن کیف دستی اش به رختکن برگشته بود نگاهی به استر و لارتن انداخت، سرش را در گوش لارتن فرو برد و پچ پچ کنان حرفهایی را در گوشش زمزمه کرد و بعد به سرعت از رختکن خارج شد.
لارتن خنده ی موذیانه ای کرد و رو به استر گفت: « اگه خودم بتونم یه بازیکن جایگزین پیدا کنم چی؟ حله؟ »
استر: بازیکن جایگزین؟ بستگی داره کی باشه! من اجازه نمی دم هر کسی توی تیمم بازی کنه!
-هرکسی نیست! یکی از بازیکنای تیم چیورون رو جای خودم می ذارم! لیلی هم ضمانت می کنه.
استر دستی به چانه اش کشید. چیورون تیم پر آوازه ای بود و هر کاپیتانی از پیشنهاد حضور بازیکنان آن در ترکیب تیمش وسوسه می شد.
-هوووم باید فکر کنم!
-اذیت نکن دیگه استر! با بچه های چیورون هماهنگ می کنم می گم لیلی بهت خبر بده! از خونه ی خاله م اینا برات کارت پستال می فرستم جیگر.... ماااااااااااچ!
استر درحالیکه با انزجار مشغول پاک کردن آب دهان لارتن از روی صورتش بود به او که از رختکن خارج می شد نگاه کرد و آرزو کرد تصمیم درستی گرفته باشد.

--- نیم ساعت بعد جلوی دریاچه ی هاگوارتز ---

-نگفته بودی خاله ت 3 تا دختر داره!
لارتن با این حالت به لیلی نگاه کرد و گفت: « بابا چند بار بگم 2 تاشون از من بزرگترن اون یکی هم شوور داره! می خواستی دبه در بیاری می گفتی که با استر حرف نزنم! 3 باکس آبنبات چوبی کم چیزی نیست! اصلاً می رم با یکی دیگه معامله می کنم! »
لیلی : خیلی خب! حالا نمی خواد خودتو لوس کنی! کپی شناسنامه ی 2 تا دختر خاله هات با یه استشهاد محلی مبنی بر شوور داشتن سومی به اضافه ی 3 باکس آبنبات چوبی رو شب بیار در خوابگاه دخترا ببینم چیکار می تونم برات انجام بدم!
لارتن سرش را خاراند و گفت:« باشه! هر چند قاعدتاً همون 3 باکس آبنبات چوبی تنها باید کفایت می کرد! می دونی چند گالیون باید پیاده بشم؟ »
لیلی: همینیه که هست!
لارتن:

--- ساعت 12 شب خوابگاه پسران ---


سکوتی که فضای خوابگاه را در بر گرفته بود گاه به گاه باصدای خرو پف آرامی که از سوی تخت ها به گوش می رسید شکسته می شد.
استر در رختخوابش غلطی زد. لبخند روی لبهایش نشان می داد که در خواب شیرینی فرو رفته است، گاه به گاه دستش را در هوا تکان می داد و در میان خرو پف هایش جملاتی را با صدای آهسته به زبان می آورد:
-خواهش می کنم عجله نکنید امضا به همتون می رسه... چی عزیزم؟ عسل؟ باشه حتماً! کاغذتو بیار جلو... امضا برای عسل عزیز، از طرف استرجس پادمور بهترین بازیکن لیگ کوئیدیچ هاگوارتز....

آااااااااااااااااااااااای! واااااااااااااااای! مسیج اومده برات، مسیج مسیج اومده برات. گوشیو وردار مسیج اومده برات!

استر مثل برق گرفته ها روی تخت نشست و به گوشی موبایلش که همچنان می لرزید خیره شد:

سلام اسوووو!
خواب که نبودی؟ مسیج زدم بگم قضیه ی اون بازیکن چیورون حله! فردا یه ساعت زودتر از شروع مسابقه توی زمین باش می یارم ببینیش. راستی یه کم آرومتر به عسل جون امضا بده صدات کل خوابگاه برداشته!
قربانت لیلی


استر:

--- صبح روز بعد زمین مسابقه ی هاگوارتز ---

استر با کلافگی چمن ها را لگد کرد و برای هزارمین بار نگاهی به ساعت مچی اش انداخت. چند دقیقه بعد بالاخره سر و کله ی لیلی پیدا شد که قدم زنان پا به زمین می گذاشت.
-الان وقت اومدنه؟! می دونی ساعت چنده؟ خب کجاست؟!
- سلام! چرا انقدر عصبانی هستی اسوو؟ چی کجاست؟
-صدبار گفتم به من نگو اسوو!! همون بازیکن چیورون دیگه! کجاست؟!
لیلی با تعجب به استر نگاه کرد و گفت: « یعنی چی کجاست؟ پس این کیه کنار من وایساده؟! »
استر به نقطه ای که لیلی اشاره کرده بود نگاه کرد و گفت: « من که کسیو نمی بینم! اگه باز شوخیت گرفته باید بگم اصلاً وقت مناسبیو برای این کار انتخاب نکردی! »
لیلی با قیافه ی حق به جانبی جواب داد: « شوخی چیه؟ تو داری با این لحنت کم کم ناراحتش می کنی! »
-می شه بگی دارم کیو ناراحت می کنم!؟
-مجازی 1 رو دیگه! تو داری مجازی 1 رو ناراحت می کنی!!
-مجازی 1 دیگه چه صیغه ایه؟ صبح که می یومدی بیرون سرت به جایی نخورده؟
لیلی با ناراحتی دستش را در جیب ردایش فرو برد و کاغذی را بیرون آورد : « بفرما! اینم لیست بازیکنای کوئیدیچ چیورون! مهاجم : مجازی 1. تازه امضا و اثر انگشت پرسی ویزلی داور لیگ برتر هم زیرش هست! »

نقل قول:
چیورون :
مهاجمان: لیلی اوانز، لارتن کرپسلی، مجازی 1
مدافعان: سینیسترا، مگورین
جستجوگر: سیریوس بلک
دروازه بان: مجازی 2


استر با دهان باز چندبار به کاغذ و چندبار به فضای خالی کنار لیلی نگاه کرد.
-تو که منظورت این نیست که من باور کنم الان یکی اونجا وایساده؟
-
-و اون یه نفر مهاجم تیم کوئیدیچ چیورونه؟!
-
-اما ...
لیلی کاغذ را در جیب ردایش فروکرد و با لبخندی اغفال کننده () گفت : « اما نداره دیگه! صبر کن یه خرده بازیشو هم ببین که مطمئن شی! » بعد در حالیکه دستش را به حالت به پشت شانه ی کسی زدن در هوا تکان می داد گفت: « آفرین مجازی! بپر بالا به اسوو جون نشون بده چجوری روی جارو برگردون می زنی! ... آفرین! براوو چه تیک آفی! »
چند دقیقه بعد استر کنار لیلی ایستاده بود و و در حالیکه به آسمان خیره شده بود مدام با فریادهای پر هیجان لیلی سرش را به این طرف و آنطرف تکان می داد.
لیلی برای دهمین بار به پشت استر کوبید و گفت : « دیدی؟! دیدی؟! من عاشق این برگردون زدناشم! ... حالا اونجا رو ببین! خداییش تاحالا همچین سرعتی توی اوج گرفتن دیدی؟ معرکه ست! »
استر: ... ... ماماااان!
لیلی با خنده ای شیطانی گوشی موبایلش را از جیب ردایش بیرون آورد و به استر گفت : « تا تو بازی مجازی رو نگاه کنی من یه مسیج می زنم ... قبل از مسابقه توی رختکن می بینمت اسوو!»
استر رو به آسمان:

--- خروجی هاگوارتز ---

میگ میگ.... شششششش
لارتن روی صندلی مینی ماینرش جابجا شد و به چند کلمه ای که روی گوشی موبایل ظاهر شده بود نگاه کرد:

حله! استرو پختم! می تونی بری!

نیشش تا غده ی هیپوفیز باز شد، سوئیچ را چرخاند و مینی ماینر با صدای قارقار مانندی به راه افتاد...

--- زمیین مسابقه ---

چند دقیقه ای می شد که داور با سوت خود آغاز بازی را اعلام کرده بود و بازیکنان سوار بر جاروهایشان به هوا بلند شده بودند. سیریوس که مدام سعی می کرد جوری برخلاف جهت وزش باد حرکت کند که مدل جدید موهایش به بهترین شکل خودنمایی کند آرام جارویش را کنار لیلی رساند و پرسید: « جریان این مجازی که استر قبل از مسابقه می گفت چیه؟ لارتن بالاخره تونست مرخصی بگیره؟! »
لیلی از کنار بلاجری که چوچانگ به سمتش انداخته بود جاخالی داد، کوافل را محکمتر در دست گرفت و با خنده جواب داد:« کلکیه که من سوار کردم! بهش گفتم یکی از بازیکنای چیورون رو می یارم به جای لارتن بازی کنه! مجازی 1 !! اون الان فکر می کنه ما 3 نفره داریم حمله می کنیم!... به هرحال ما بدون لارتن هم می تونستیم راون رو ببریم! »
سیریوس در حالیکه باصدای بلند می خندید کوافل را از لیلی گرفت و به سمت حلقه های راونکلاو اوج گرفت. سینیسترا بلاجری که به سمت او پرتاب شده بود را با ضربه ای دور کرد و فریاد زد :« تک روی نکن سیریوس! به مجازی 1 هم پاس بده! »
هنوز چند گل بیشتر به حلقه ی تیم ها وارد نشده بود که در کمال ناباوری سوت مادام هوچ همه را به خود آورد. ریموس با خوشحالی اسنیچ را در دست گرفته بود و برفراز ورزشگاه دور افتخار می زد.
لیلی خندید و درحالیکه به سمت ریموس می رفت رو به سیریوس فریاد زد : « این هم از پاقدم مجازی 1! »

--- نیمه شب تالار گریفیندور ---


لیلی نگاهی به ساعت دیواری کرد و رو به سینی که مشغول حل کردن تمرینات نجومش بود گفت: « قرار بود امشب برگرده. مگه از خونه ی خاله ش تا اینجا چقدر راهه؟ »
سینیسترا با وسواس جدول مریخ را تکمیل کرد و گفت : « خونه ی خاله ش؟ در مورد کی حرف می زنی؟ »
-لارتن دیگه!
سینی که پر کردن جدول زحل را شروع کرده بود با حواس پرتی جواب داد : « خاله ش؟ تا اونجایی که من یادمه پای تلفن یه چیزایی از قرارش با خانوم زعفرانی می گفت »
لیلی از روی مبل کنار شومینه نیم خیز شد و پرسید: « تو مطمئنی؟ اما به من گفت که...»
هنوز حرف لیلی تمام نشده بود که جغدی نوکش را با سر وصدا به شیشه ی پنجره کوبید.چند دقیقه بعد لیلی کف تالار نشسته بود و با ناباوری به نامه و کارت نارنجی رنگی که جغد با خودش آورده بود نگاه می کرد:

لیلی عزیز
تو بزرگترین لطف زندگیمو به من کردی و من هیچ وقت نمی تونم محبتت رو جبران کنم. حتی اون 3 باکس آبنبات چوبی هم نمی تونه جبرانی برای محبت تو باشه. اگه من امروز نرفته بودم شاید همه چیز خراب می شد ولی به لطف تو اونقدر همه چیز خوب پیش رفت که برای خودم هم قابل باور نیست. آخر هفته منتظر تو و همه ی بچه های تالار هستیم.
قربانت لارتن


لیلی نامه را کنار گذاشت، برای صدمین بار به عبارات نقش بسته روی کارت نارنجی رنگ نگاه کرد و بعد درحالیکه سعی می کرد به اعصابش مسلط باشد به سمت کمد وسایل شخصی اش به راه افتاد تا اسلحه ی کلاشینکف محبوبش را برای مهمانی آخر هفته آماده کند!
سینیسترا که تازه جدول زحل را تمام کرده بود با کنجکاوی کارت نارنجی رنگ را برداشت و بعد از چند ثانیه با صدایی که همه ی خوابگاه را تکان می داد فریاد زد: « هی پسر! اینجا رو!! ... خانه ای ساخته ایم سایه بانش همه عشق و خلاصه جای شما خالیست! لارتن و خانوم زعفرانی! پیوندتان مبارک! ... پذیرایی: یکشنبه به صرف شیرینی، شام و نوشیدنی کره ای!...ایول!»


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۰ ۲۳:۴۳:۵۷



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۵۲ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 256
آفلاین
بازی ریونکلاو و اسلایترین!

نیمه ی دوم بازی---
گزارشگر: بازی بچه های ریونکلاو حرف نداره...

چو: میدونیم خودمون..ما خیلی خفن و اعتماد به نفسیم!

گزارشگر: کار سرژ حرف نداره!

سرژ:شک داشتی؟!

گزارشگر:ایول گابریل!کارت حرف نداره!

گابریل:بر منکرش لعنت!

گزارشگر:کسی نمیتونه بگه بازی وینکی بده!کی میگه؟

وینکی:زبونت لال!

گزارشگر:کسی...(همین طور به تعریف و تمجید خودش ادامه میده!)
.
.
.
داور:سوووووت!!(با دست به اسکی اشاره میکنه) عالی بود!ده امتیاز به خاطر گلی که زد!ده امتیازم به خاطر گلی که زد دوباره!چون خیلی باهاش حال کردم!

اسکی:مرسی داداش!

داور: سووووووت! (کارت فسفری از توی جیبش درمیاره) اخراجی! چون اسکی میخواست گل بزنه، بعد تیم اسلایترین نذاشت، یکیتون به دلخواه اخراج بشید!!

اسکی: راست میگه!!

داور:سووووت!(با دستش سر فنگ رو نوازش میکنه!)بیا کوچولو! بیا برات یه شکلات دارم...(و اسنیچ رو درمیاره میده به فنگ!!)

فنگ:یعنی منم بزرگ شدم؟!ایول!

چو دست میزنه و میره با داور و گزارشگر دست میده. و با صدای بلندی میگه:خیلی خوب بود!تمرین خیلی خوبی بود..حالا میتونیم توی بازی فردا موفق بشیم!با تشکر از عواملی چون داور و گزارشگر و اسنیچ!!
وینکی: یعنی اینا بازی نبودش؟!!
چو: باهوش!تو یکی باید میدونستی اینو که این تمرینه!کدوم بازی نصفه شب شده که این یکی این طوری بشه!ببین فنگ..فردا توی بازی..بعد از یه مدتی که گذشت و بازی طبیعی جلوه کرد..برو اسنیچو از داور بگیر.اوکی؟

و در جا صحنه تاریک میشه!و همه مجبور میشن بخوابن!


صبح---در زمین بازی و اینا

چو: به به!چه روز خوبی...
نسیم بهاری میاد و برای اینکه چو ضایع نشه ، صورتشو نوازش میکنه و یکی از چوب های چوب جاروی چو رو میشکنه!!

گزارشگر:قدرت برتر چو چانگ!بره با سوسک تیم مقابل دست بده!!
بازی شروع میشه..وینکی به شت جلو میره...اسکی هم میره جلو ...دست بر قضا گابریل و راوانا هم میرن جلو...
اما سرژ مثل کوه سرجاش ایستاده!

اسکی: سرژ تو هم بیا جلو! اینجا دیدش بهتره..ردیف اول و تخمه و اینا!
سرژ: نه من دوربینم!

گزارشگر:ریموس!بله ریموس لوپین شروع به حرکت میکنه..مثل اینکه یه چیزی دیده!ولی ما خوب میدونیم که فنگ اون چیزو دیده و به لوپین نشون داده..اینا همه ش توطئه هستش!بله..و گــــــــل! کی فکرشو میکرد وینکی گل زد!

داور: سووووت!
ملت دور داور جمع میشن.
داور:هیچی خواستم تشویق کنم وینکی رو بگم..کارش درسته!
داور:سوووووووت!

گزارشگر: همه سرجای خودشون برگشتن..گرچه زمین اینجا ازدم نقدا به تیم ریون فروخته شده و اختیارشو دارن و اسلی اینجا جایی نداره..ولی خب این از محبت تیم ریون هستش!گــــــــل!

استر رو به لوپین میکنه.
استر:هووووی! نمیخوای اسنیچو بگیری؟!قرار نیست اینجا غاز بچرونی که!
و شق ،چون حواسش نبود میخوره به کوافل و میفته زمین!
لوپین:اوااا..افتادی؟!
چو: بچه ها! ما میتونیم...این بازی پشه تر از این حرفاست که ما خودمونو به خاطرش اذیت کنیم.


یک ساعت بعد---همون جا!در هوا

چونگاهی به فنگ میندازه. فنگ نشسته و داره تخمه میشکنه و لوپین دورش مثل ستاره های حاصل از ضربه ای مهلک میچرخه!
چو: فنگ..یه تکون بخور!
فنگ: آهسته جا به جا میشه!

یک ساعت بعد از سک ساعت قبل---

چو: فنگ؟فرزندم؟نمیخوای اسنیچو بگیری؟

داور:سوووووووت! آخرین فرد تیم اسلایترین هم اخراجه!!
و لوپین در حالی که سرش رو انداخته پایین از زمین خارج میشه!
سرژ که میبینه فنگ خیلی توی فضاست، خودش میره اسنیچو از داور میگیره و میذاره کف دست فنگ!

گزارشگر: عاااااااااااالی! بــــــه ترین بازیه ممکن..حق ریون بود که ببره...بهتون افتخار میکنم!ی

بچه های تیم ریون: شاد و خوشحال!


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
بازی بین دو تیم ِ راونکلاو و غیریفینیدور! ( )

- آخ! چو؟ مطمئنی که داریم کار درستی میکنیم؟
چو : هر چی باشه ما باید این کارو انجام بدیم! بیا باو.
سرژ :
راونا در میان تاریکی دست در جیب خودش میبره و چوبدستی اشو بیرون میاره. ویززززز(مثلا روشن شد!) و بعد چوبدستی اش رو بالا میاره. راهروی طویل و تاریکی که پنج نفر از اعضای تیم کوییدیچ راونکلاو در ان بودند به در کوچک و کوتاهی خطم (؟) میشد. گابریل نفس عمیقی کشید و گفت:

- به نظرم شبیه در ِ همیشه بسته ی سایت ِ رولینگه!
چو: هوممم! راست میگه!
سرژ: اهههه! چه گولاخ ( کپی رایت بای ققی )! من اسم این درو میذارم آمریکا!


سرژ جلوتر از بقیه به سمت در میره و با یک لگد به سرعت در رو از لولاش جدا میکنه و در با صدای بنگ بلندی روی زمین می افته.
سرژ : عجب زوری باو! تشویق نکنید! وای نه ، چرا اینقدر اصرار میکنید! امضا؟ نه باو امضا چیه! ... چی؟ عکس بگیرم!؟

ملت :

راونا دست سرژ رو نوازش میکنه( امروز یه جا خودندم یکی از راه های درمان ضربه های مغزی نوازشه! )( البته ازنوع با احساسش! )( البته نه از نوع تنفس مصنوعیش!)

چو ، وینکی و گابریل که پشت سر بقیه بوده اند به هم نگاه هایی می اندازند و سپس به سوی در اتاق میرن.

-همین ساعت ، پارک-
اسکاور با عینک مدلی جدیدی! روی صندلی یک پارک نشسته و یک سگ ِ گوگول مگول با قلاده هم کنارش. اسکی لگدی به سگ میزنه!
فنگ: هوشه!
اسکی: شتلق!( لگد )
فنگ: هوشه باو!
اسکی: شتلوق! ( لگد با حرص! )
فنگ : هوشه باو وحشی!
اسکی: شتتلولوق! ( مُرد دیگه! )
و فنگ عقده های سرکوب شده ای رو به خاطر میاره و فنگ میاره به خاطر و فنگ میره و فنگ فرار میکنه و فنگ ، دور میشه!
اسکی:هی! برگرد!

و به دنبال فنگ اون هم میره و بعد میره به دنبال ِ فنگ!

-اتاق رولینگ - همون یه مدت بعد-
چو وارد اتاق شده بود. به سمت یک تخت ِ خیلی خیلی اشرافی رفت و خودشو روی اون انداخت. سرژ به سمت ِ تابلوهای تقاشی ِ رولینگ ( نقاش ِ قرن پنجم!) رفته بود و وینکی به گرد گیری مشغول بود! گابریل روبروی آینه ی رولینگ ایستاده بود و این تنها راونا بود که یک دفتر رو در دستش گرفته بود .


- هی بچه ها ، یه دقه بیاید! اگه اینو ببینید شاخ در میارید! رولینگ اینجا چیزای جالبی نوشته! نگاه کنید! این مثله اینه که ما داریم آینده رو میبینیم! نگاه کنید!
کم کم همه دور او جمع شدند و اون هم دفتر رو کاملا باز کرد و در نور کمی که از راهرو می اومد نگه داشت!

-هوووم! نگاه کنید ، اینجا نوشته که بازی بین دو تیم ِ راونکلاو و گریفندور ! هی! باور کردنی نیست! اسم ماها این جاس!( نویسنده ی این پست رولینگه الان مثلا! )
ملت با حالت به همدیگه نگاه میکنند و بعد به کامپیوتر هم نگاهی میندازند.
سرژ: یا ...! وای! چطور ممکنه؟ اون رولینگ ِ بوقی از کجا مارو میشناسه؟ (پست از این ارزشی تر؟ ) من نمیفهمم! حتی با داغون کردن سایت هم نمیتونه مارو پیدا کنه ، چه برسه به اینکه بیاد بنویسه راون اینه ، گریف اینه! وووویییی!
وینکی: راونا ، بخون ببینم چی نوشته!
راونا شروع میکنه خوندن :

- " تقریبا شب شده بود. اعضای تیم کوییدیچ ِ راونکلاو وارد زمین شدند. ریموس به سمت استرجس برگشت و چیزی به او گفت ، استر نیز در مقابل لبخندی زد و سر تکان داد. جای تعجب نداشت که در ان برف و سرما ، تعداد تماشاگران تقریبا نصف همیشه بود. بیشتر آنها تیم راونکلاو را تشویق میکردند ، اما طرفداران گریفندور شعارهایی ده برابر قوی تر میدادند. چو چانگ ، کاپیتان تیم راونکلاو در برابر قد بلند و هیکل درشت ِ استرجس پادمور ایستاد و با وحشت به اسکاور نگاه کرد که برای دلداری او سر تکان داد و چشمک زد. چو با استر دست داده و سپس سوار بر جاروی خودش ، از زمین فاصله گرفت. بقیه ی بازیکنان نیز سوار بر جاروهای خود شده بودند. پرسی ویزلی توپ ها را به آسمان پرتاب کرد و چو به اولین بازدارنده ضربه زده و سیریوس را از روی جارو به زمین انداخت. استر که شاهد این افتضاح از همان ابتدای بازی بود ، با عصبانیت بر سر دکتر مسابقه که از این اتفاق زود هنگام شکه شده بود و بسیار آهسته کار میکرد داد کشید! پرسی او را به آرامش دعوت کرد ولی استرجس با خشونت داور را نیز حل داد و با اینکار تنها باعث شد که راونکلاو به اولین گل خود از طریق یک ضربه ی پنالتی ، برسد . سرژ با خوشحالی به سوی تماشاگران برگشت و داد کشید :
-هوررررررا!
ولی در همان لحظه بازدارنده ی سینیسترا به او خورد و اگر راونا او را نگرفته بود ، او نیز به زمین می افتاد . درست مثل جارویش که روی زمین جا خوش کرده بود! سرژ دست راونا را محکم نگه داشته بود . با کمک او سوار بر جاروی راونا شده و دو نفری به میان زمین رفتند و فریاد لی جردن در میان آسمان پیچید :
- توپ در دست وینکی از راون .. اون یه پاس قوسی شکل برای گابریل میندازه و .. گل نمیشه! اه! جسیکا اونو گرفت. پاس اون به آرامی به سوی دستان لیلی اوانز هدایت میشه و او برای مهاجم دیگه ی گریفندور ، لارتن ، پرتاب میکنه.و..گل! گل!
****
تا چند لحظه ی بعد از ان گل، تنها پنج گل دیگر توسط گریفندور زده شد و بازی آنقدر کند و بی هیجان شده بود که بیشتر تماشاچیان خوابیده بودند. چو که تقریبا اشکهایش سرازیر شده بود، داد کشید:
- بابا سرژ خواهش میکنم برو پایین تا راونا راحت باشه!
و وقتی سرژ مخالفت کرد چو شروع به داد کشیدن سر گابریل که نزدیکترین مهاجم به او بود کرد. دعوای لفظی میان آن دو شدت گرفت و به سوت داور ختم شد:
- شما حتی به خودتونم رحم نمیکنید؟ پنالتی برای گریفندور!
و در همان هنگام داور دوباره سوت زد:
- ریموس لوپین گوی ذرین رو گرفته و فنگ رو شکست داده! "


راونا خوندن دفتر روتموم کرده.
راونا: من میدونستم این طوری میشه! من میدونستیم که ما میبازیم! عَـــــــــــر!
چو: ولی.. این خیلی غیر منطقیه که ما این طوری گل بخوریم و ببازیم!
گابر: خیلی خیاره! خواهشا نبازیم.. ماکه میدونیم بازی چطوریه!
سرژ :عجب! راونا ، تو مطمئنی این خط رولینگه؟
راونا :اره!

-پارک- همون ساعت-
اسکی: فنگ! تروخدا هر جایی هستی ، بیا! باو غلط خوردم! اه!
فنگ: نمیام!
اسکی: اها! حرف زدی..باز بگو!چی گفتی؟
فنگ: نمیگم!
اسکی:مارکو!*
فنگ:اممم..پولو!
اسکی:مارکو..
فنگ:چیزه..صبرکن!..پو..

اسکی:گرفتمت!و میپره رو سر فنگ. درهمون لحظه ویبره ی موبایلش به صورت کاملا ضایعی هر دو رو وادار به بندری زدن میکنه.
اسکی: اوا! ول کن دیه! این دیگه کیه؟.. سرژ؟
و برمیداره..
سرژ: الو! الوووو.. اسکی!..نه!تو نباید بمیری...اسکی!خواهش میکنم زنده بمون!..اسکی!
اسکی:
سرژ: چیه؟..نه! نَمیر!خواهش میکنم!اسکاور، تو به خاطر به بچه هات نباید بمیری..!
چو: بده من بینم!( پس از گرفتن ِ گوشی :) اسکی! بدو بیا این آدرسی که میگم...

-بیست مین بعد-( با کمی مبالقه! )
اسکی:ها؟
وینکی : همون که شنید!
اسکی: ولی من نشنید!
وینکی : باو! رولینگ نوشته ما میبازیم! میفهمی؟
-نه!
وینکی : بس که نفهمی!
اسکی: خوب میکنم!
و پس از ارزشی بازی های بسیار بسیار زیاد بسیار (!) (اهههه!) بالاخره اسکاور میفهمه که قضیه چیه و فنگ هم متوجه میشه! اعضای تیم با وحشت به هم نگاه میکنن!

-دو روز بعد..-
- آخ جوووون! ما بردیم! مابردیم!
استر به چو اخم کرد که فریاد ما بردیم سر داده بود و گفت:
-ولی حداقل خوب اُسگل شدین! من اون اتاقو ساختم و شما رو گذاشتم توشو و اون داستان رو نوشتم که شماها حال کنید و بترسید و ببازید! بس که تقلب کارید بردید ، وگرنه عمرا!
ملت: ما با گریفی ها قهر ِ قهریم! بله!
استر: بِیتر!

-----
* وقتی میخوان هم دیه رو پیدا کنن ، ( معمولا تو بازی ها! ) ، یکی میپرسه: مارکو؟ اونم جواب میده: پولو!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۹ ۱۳:۴۷:۱۷


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۷:۰۸ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
مسابقه میان گریفیندور و راونکلاو


7 بازیکن سوار بر جاروهایشان در آسمان آبی پرواز میکردند و لباس های سرخ خود را به پرواز در می آورند.
- هی بچه ها، زود بیاین اینجا، همین الان یه جغد از هاگوارتز اومد
- ای خدا، باز تو شروع کردی، مگه هر دفعه نمیاد؟ بزار حالمونو بکنیم دیگه
- سیریوس؟!
ریموس زمزمه کرد: تو هنوز یاد نگرفتی نباید بهش اعتراض کنی؟ خب سخنرانی های همیشگیه دیگه. میتونیم چرت بزنیم
سپس بر روی چمن های نرم فرود آمد و با حرکت چوبدستیش جارویش را به انبار برگرداند.
چند دقیقه بعد
شگفتی در چهره همگان موج میزد. هیچکس سخن نمیگفت و هرکس به دیگری نگاه میکرد.
- استر آخه معنی نمیده با اژدها پرواز کنیم اژدها هیچی نمیفهمه
- بهتره از هاگرید بپرسیم. امکان نداره یه اژدها رو تو هاگوارتز بیارن و اون نفهمه چه برسه به 14 تا اژدها
استرجس سری تکان داد. چند لحظه بعد سگی نقره ای از اتاق خارج شد. همه شگفت زده بودند اما ناراحتی نیز در بین آنان بود.
ناراحتیشان از بی نتیجه بودن تمریناتشان بود. تمریناتی که مدام انجام داده بودند اکنون در نظرشان بی ثمر می آمد. اما در همین هنگام جسیکا بار دیگر لب به سخن گشود : حالا چطوری تمرین کنیم؟
استرجس با ناراحتی گفت: یه مرحله دیگه به کوییدیچ اضافه شده.
همه حدس میزدند ان مرحله چیست اما سکوت کردند و استرجس ادامه داد: شکار اژدها.
چندی بعد ورود جغدی به انجا توجه همه را که در افکار خود غوطه ور بودند به خود جلب کرد. سیریوس نامه را از جغد گرفت و جغد با خوشحالی به او نوکهای نرمی زد و سپس بیرون رفت.
سیریوس نامه را بلند خواند:
آره. درسته. اژدهاها رو به من سپردن. نمیدونید چقدر خوشحالم. برای اعضای گریفیندور اژدهای گوی آتشین چینی و برای اعضای راونکلاو اژدهای پوزه پهن سوئدی در نظر گرفتن. اعضای مدرسه یادشون رفته بهتون بگن برای شکار اژدها باید به جنگل آمازون جادوگرا برید.خیلی اونجا رو دوست دارم. درباره رام کردن اژدها نمیتونم کمکی بهتون بکنم. راستی این پیشنهاد من بوده. خداحافظ.
لارتن درحالی که اخم کرده بود گفت: ببینم جنگل آمازون جادوگرا که یه ورزشگاه کوییدیچه. چه ربطی به اژدها داره؟
همه به او نگاه کردند. سینیسترا پاسخ داد: اره ولی یه در در شرق ورزشگاه درست شده. میگن پشتش یه زمینه که خیلی محافظت میشه. حالا میفهمم برا چی.
لیلی غرولند کرد: اما نباید انتظار داشت با توجه به مورد علاقه بودن این مکان برای هاگرید فقط اژدها توش باشه. بنابراین باید خیلی مراقب خودمون باشیم. موجودات مورد علاقه هاگریدو که میشناسید!!
در ورزشگاه جنگل آمازون جادوگران ساعت 12
- استر انصراف میدادیم دردسرش از این کمتر بودا. خب من الان دارم خفه میشم. این مثلا لباسه تو ساختی؟
- غر نزن لارتن، میخواستی بلوز بنفشه رو انتخاب کنی
- اون زنونه بود.
اعضای تیم گریفیندور سوار بر جارو مستقیم به سمت در شرقی ورزشگاه میرفتند. بلافاصله با نزدیک شدن آنها در خود به خود باز شد و آنها یکی پس از دیگری وارد شدند. ابتدا نوری سفید، و سپس تاریکی و آنگاه ...
گویی در میان رنگ سبز غوطه میخوردند. جنگلی عظیم، با درختانی تنومد در روبرویشان بود. اعضای تیم گریفیندور اوج گرفتند. ریموس چوبش را به سمت آسمان گرفت و وردی را زمزمه کرد. سپس فریاد زد: هی بچه ها ، این آسمون اینجا شبیه سازی شده
سپس بار دیگر به سمت بخشی از درختان رفت.
- آی!
- بچه ها این صدای سینیسترا نبود؟
- انگار که بود
اعضای گریفیندور به سمتی رفتند که صدا را شنیده بودند. در آنجا با منظره وحشتناکی روبرو شدند. یک حیوان وحشتناک درحالی که بزاغ خود را بر روی چمن میریخت با دستش مشغول فشردن سینیسترا بود. گویا میخواست جویدنش را آسانتر کند.
- اراندریوسیوگزمی
جانور به عقب پرتاب شد و سینیسترا به سوی زمین سقوط کرد. استرجس سریع دست بکار شد و با یک حرکت سریع مانع خرد شدن استخوانهای سینیسترا شد. سپس فریاد زد: اصلا شروع خوبی نبود.
با وقوع این اتفاق همه چوبدستی به دست و نزدیک به هم حرکت میکردند. آن جنگلی که در ابتدا زیبا بنظر آمده بود اکنون خطرناک بنظر می آمد
ناگهان صدای غرشی همه را به وحشت انداخت. استرجس نگاهی به اطراف انداخت. انها تا وسط جنگل پیش آمده بودند. اما، گویی یک چیز عظیم مانع عبور خورشید میشد. همه به آسمان نگاه کردند. چیزی غول پیکر درست روبروی خورشید گویی به سمت آنها می امد. استرجس فریاد زد: یه اژدهاست.
اژدها شکار را دیده بود. حمله کرد و در همین لحظه سینیسترا چوبش را خارج کرد: تیبانتیموریمین
قلاده ی آتشینی به سمت سر دایناسور رفت و در گردنش افتاد و سر دیگر نیز در زمین فرو رفت. دایناسور پیچ و تاب میخورد و میخواست خود را آزاد کند. استرجس با خوشحالی به اعضای گریفیندور نگاه کرد. اگر انقدر آسان بود که سریعا میتوانستند برگردند.اما اتفاق عجیبی افتاد.نوری بدن عظیم دایناسور را فرا گرفت و قلاده آتشین باز شد و از گردنش فرو ریخت. استرجس به سرعت به سمت قلاده رفت و مشغول بررسی آن شد.
- بچه ها این اثر یه ورده.
- اژدها و ورد جادویی؟
- فک کنم این همون چیزیه که این اژدها ها رو هوشمند میکنه. چون هوشمند شدن شکارشونم سخت تره
سعی میکرد کلاس مراقبت از موجودات جادویی را به خاطر بیاورد. صدای هاگرید در ذهنش پیچید: اژدهاها تنها در یک صورت کاملا در اختیارت خواهند بود و برای اینکار باید بهش یه تکه از پوست باسیلیسک پیدا کنی و اون رو دور گردنش ببندی. دایناسور ها این رو یه هدیه با ارزش میدونن و تا ابد بهت خدمت خواهند کرد. اما پیشنهاد میکنم اگه روزی خواستید اینکارو بکنید حتما ورد چسبناک رو روش انجام بدید. چون اگر هدیه رو ازدست بده دیوونه میشه.
به بچه ها نگاه کرد. گویی فکرش را با صدای بلند گفته بود. همه به هم نگاه کردند. پوست باسیلیسک رو از کجا باید می آوردند؟. با ناامیدی پرواز میکردند. تنها یک روز تا مسابقه مانده بود. عاقلانه بود که اصلا تمرین را رها میکردند.اما ناگهان صدای فریاد جسیکا بلند شد:
- یه باسیلیسک چشاتونو ببندید.
همگی فورا اطاعت کردند. خش خش جانور را میشنیدند. در همین هنگام سیریوس دست به عمل خطرناکی زد. چوبش را بلند کرد و با توجه به صدای مار نعره زد:
- تیریوکبستانایوی
صدای تالاپ به سیریوس فهماند که موفق شده است. لای چشمانش را باز کرد. مار با چشمانی از حدقه در آمده طناب پیچ بر روی زمین افتاده بود. فریاد زد:
- موفق شدم
سپس چوبش را به حالت مستطیل شکلی حرکت داد:
- کاترویپسوت
از مار قطعه هایی به شکل مستطیل پدید امد. سیریوس چوبدستیش را بالا برد اما صدایی از کنارش گفت:
- ترابستیوم
گویی پوستهای مار کنده میشدند و به همان حالت قبل در روی هم چیده میشدند.
سیریوس گفت: مرسی ریموس
پس از مدتی به قدر کافی پوست مار داشتند و وردهای چسبندگی را هم روی همه شان اجرا کرده بودند. فقط مخفیگاه اژدهاها مانده بود.
چند ساعت بعد
7 عضو گریفیندور در میان درختان جنگل به آرامی حرکت کرده و با دقت گوش میدادند. هیچ صدایی نبود که خبر از وجود اژدها بدهد.
- هی بچه ها اونجا رو
همه به مکانی که جسی نشان داده بود خیره شدند در آن بخش درختان به طرز عجیبی شکل یک در را به خود گرفته بودند. همه به آنجا نزدیک شدند. روی در برجستگی بود.همه به آن نگاه کردند. ریموس زمزمه کرد: آلوهومورا
در تکانی نخورد. نباید هم میخورد. همه با وردهای مختلف به در حمله میبردند اما در حتی یک تکان کوچک هم نمیخورد.
- اینسندیو
آتشی به سمت در رفت. همه با ناامیدی به آن نگاه کردند اما ناگهان شکل یک اژدها برروی در پدید امد. گردنش در مکانی بود که برجستگی قرار داشت. گویی همه فهمیده بودند. سیریوس یکی از پوست ها را برداشت و بر روی در گذاشت. در دو تکه شد و تمام اعضا سوار برجارو وارد شدند. و آنگاه بود که فهمیدند که چه کار خطرناکی کردند. آنها به مخفیگاه اژدهاها آمده بودند. بدون هیچ برنامه ای. آتش اژدهاها تمام اتاق را پرمیکرد و آنها تنها کاری که میتوانستند بکنند جاخالی دادن بود. سیریوس سعی میکرد با بالا رفتن و آزاد کردن خود از شر آتش پوست ها را پرتاب کند. اما گویا با بالا رفتن او اژدهاها هم بالا می امدند.
- بچه ها برید بالا. اینا دنبالتون میان. اینطوری من میتونم با طلسم بالا برنده این پوستا رو روشون بزارم.
همه اطاعت کردند. طبق گفته سیریوس اژدهاها بلند شدند و به سمت آسمان پرواز کردند. سیریوس لبخندی زد. چوبش را تکانی داد اما ناگهان ایستاد. یک اژدها بر روی زمین مانده بود و او را نگاه میکرد. با تعجب به او نگاه کرد. از همه کوچکتر بود و از همه...
با دست به سرش کوباند. از بین آنها تنها یک اژدهای طلسم شده بود. درنتیجه 7 تا در مخصوص انها در اینجا بود. سیریوس پوست باسیلیسک را با حرکت خاصی به چوبدستیش به دور اژدها بست. اژدها لبخندی زد و سپس گویی منتظر فرمان باشد به سیریوس نگاه کرد
- همینجا بمون.
سپس به آسمان رفت.دوستانش در گوشه ای که محافظ جادویی در قرار داشت گیر افتاده بودند. چوبش را به سمت اژدهاها گرفت و فریاد زد:
- تیبانتیموریمین
قلاده های آتشین آنها را گیر می انداختند و انها بدون جادو هیچ شانسی نداشتند.اعضا با تعجب به او نگاه کردند. فریاد زد: بعدا وقت برای توضیح دادن هست حالا باید بریم. ناگهان یادش امد که باید برود و اژدهایی را که شکار کرده بود بیاورد.. کاش میشد که اژدها خودش می امد.
بلافاصله با فکر کردن به این جملات گویی بادی از سوی زمین وزیدن گرفت و انگاه آن اژدهای کوچک در برابرشان بود.
سیریوس با حرکتی نرم به روی اژدها پرید و جارویش توسط طلسمی به دنبالش روانه شد آنگاه مشغول توضیح دادن به دوستانش شد و در همین حین به گوشه و کنار جنگل خیره شده بود
7 ساعت بعد
اعضای کوییدیچ گریفیندور سوار بر اژدهاهایشان به پرواز در آمده و به سمت در خروجی میرفتند.
- هی بچه ها، ببینم الان ساعت 8 شبه. اونوقت ما کی میتونیم تمرین کنیم؟
ناگهان گویی انبوهی از طلسم ها به هوا برخاستند و سپس صدای هاگرید به گوش رسید: شما در مرحله شکار اژدها پیروز شدید. از در رد شده و به زمین کوییدیچ بیایید.
همه با تعجب به هم نگاه کردند. هاگرید اینبار آنها را گول زده بود. این هاگرید گویا زمانی که پای اژدها وسط می امد حتی به دوستانش نیز راز را نمیگفت. آنها برای مسابقه اژدها شکار کرده بودند نه تمرین
در زمین کوییدیچ
14 بازیکن و 14 اژدها. قسمت تماشاچیان با وردهایی مخصوص محافظت شده بود. سوت داور به صدا در آمد و با اینکار گویی طلسمی دور داور را نیز گرفت. اژدهاها به دستور بازیکنان از زمین بلند شدند. ریموس به بازیکنان تیم حریف نگاه کرد. ناگهان متوجه شد جستجوگر را در میانشان نمیبیند. به دور و بر نگاه کرد و آنگاه او را دید. سوار بر اژدهایی کوچک به سمت مکانی میرفت که چیزی زرد رنگ در آنجا پرواز میکرد. در ذهنش خواست که اژدها جلو برود و مانع او شود. اما... اژدها حرکت نمیکرد بلکه نوری آتشین به سمت آنجا در حرکت بود. جلوی اژدهای جستجوگر را سد کرد و اسنیچ دور شد. ریموس لبخندی زد.به جلو فشار آورد و اژدها به حرکت در آمد.سرعت اسنیچ با توجه به کندی سرعت اژدهاها، آروم تر شده بود. صدای سوت به صدا در آمد. گریفیندور یک گل جلو بود. به اطراف نگاه میکرد. میخواست که توپ را ببیند و سپس آن را دید، درست در کنار گوشش بود. توپی طلایی که میدرخشید. دستش را دراز کرد و خواست آن را بگیرد اما ناگهان...
نوری آبی رنگ به بخشی از پوست اژدها برخورد کرد. اژدها غرشی کرد. لوپین میخواست متوجه اتفاق شود و آنگاه آن را دید. پوست باسیلیسکی را که در میان زمین و هوا تاب میخورد. صدای هاگرید در گوشش میچرخید: با از دست دادن پوست باسیلیسک دیوانه میشود. خواست چوبش را در آورد و آن را احضار کند اما... چطور آن کنده شده بود. مگر ورد چسبندگی نداشت؟ آن نور آبی رنگ... آنگاه متوجه اتفاق شد. به دنبال کسی گشت که اینکار را کرده بود. اما نیازی نبود اژدها به سمت کورنلیوس آگریپا که چوبش را در دست داشت پرواز میکرد. چوبش را در اورد:
-آکسیو پوست باسیلیسک
پوست باسیلیسک با سرعتی باور نکردنی به سمت او آمد. ریموس آن را گرفت و سریعا روی گردن اژدها گذاشت. اژدها نیز آن را حس کرد و سپس سوت داور بود که به او طعم تلخ باخت را فهماند. اما گویی اینطور نبود. تمام طرفداران گریفیندور فریاد میزدند. به دستش نگاه کرد. اسنیچ به طرزی باور نکردنی در دستش بود. اما او که اسنیچ را نگرفته بود. بلکه فقط...
سخنان مادام هوچ در ذهنش موج زد: اسنیچ به سمت پوست باسیلیسک جذب میشود.
پس دلیل سرعت آرام تر اسنیچ جذب شدنش به طور مداوم بود و سپس وقتی که یک چیز را در میان همه انها یافته بود به سمتش شتافته بود و او ان را احضار کرده بود. گویی این فهمیدن همچون شکلات شیرینی بود که طعم تلخ را از ذهنش پاک کند. اینبار نیز گریفیندور پیروز شده بود


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۹ ۷:۱۰:۵۲
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۹ ۱۶:۲۲:۰۸

تصویر کوچک شده


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۶

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
بازی بین گریف و راون


/////رختکن راونکلا\\\\\

چو : خب همه حاضرن. اسکاور، کرنلویوس ، هکتور ، گابریل ، فنگ!
همه : بعله!

وینکی : چو اسم منو نخوند...وینکی ناراحت شد !وای ارباب چه گفت اگه فهمید کاپیتان اسم منو نخوند؟! تصویر کوچک شده

چو: ساکت باش! بیا لباسا رو بگیر بیار تو زمین!وینکی..وینکی؟!

وینکی در حالی که سرجاش خشک شده ، با خوشحالی به جورابایی که توی دستشه نگاه می کنه و میگه: وای ارباب به من لباس داد. وینکی آزاد شد...با دابی توانست فرار کرد و دستمزد خواست... عروسکی بودم برات که تو بهم نفس دادی...(با ریتم)

و یک بشکن می زنه و غیب می شه!

چو دو دقیقه به محل غیب شدن وینکی نگاه می کنه و بعد شروع می کنه به زار زدن.

-اوه ما حالا یک بازیکن کم داریم. ما این بازی رو می بازیم. اهو اهو... هری دیگه می ره سراغ جینی اگه ما ببازیم..اهواهو.. سدریک واسه چی مرد آخه...اهو اهو...

-خواهش میکنم چو...داریم غرق می شیم
-اهو اهو...ما می بازیم!
-چو کمک..گریه نکن!

قلپ قلپ قلپ...( افکت غرق شدن)

چند دقیقه ی بعد...

چو به جسدهای بازیکنای راونکلا که غرق شدن خیره می شه و می فهمه که با گریه هیچ چیز حل نمی شه ولی خیلی دیر شده برای همین برای اینکه یاد و خاطره ی بازیکنای راون زنده بمونه در یک تصمیم حماسی وارد زمین بازی می شه!

//////رختکن گریفیندور \\\\\

استر: خب همه حاضرن. لیلی ، لارتن ، سیریوس ، سینی ،ریموس جسی!
-نعععععععععع!

استر بر می گرده وسینی رو می بینه که دار ه تلسکوپشو تنظیم میکنه!

استر : کوشن بقیه!؟

سینی : لیلی و لارتن با هم رفتن ماه عسل... سیریوس برای یه مدل موی جدید رفته لندن ...در ضمن آخر ماهه و ریموس گرگینه هست.. جسی هم به خاطر امتحانات نهایی که آخر سال داره ، داره می خونه..الانم داره یه خورشید گرفتگی توی این یه قرن اخیر اتفاق میافته منم نمیام بازی کنم پس خفه شوووو ....
استر با یاس و نا امیدی وارد زمین می شه.

////////زمین بازی کوییدیچ \\\\\\\\


-سنگ کاغذ قیچی!
-سنگ!
-کاغذ!
داور : نه باید با هم بیارین!اینجوری قبول نیست. استر یه کارت زرد می گیری!بازی کن چو!

-سنگ کاغذ قیچی...


ویرایش شده توسط سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۸ ۲۳:۵۲:۲۶

ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.