جلسه ی اول:1. در مورد عجایب هفتگانه و بناهای مهم و تاریخی جهان تحقیق کنید . تحقیق باید بصورت جامع و کلی باشه ، فقط یک بنا یا یکی از عجایب (25 امتیاز) (رول)همین که زنگ به صدا در آمد، با خوش حالی به سمت جغد دانی حرکت کردم. کاغذ پوستی را برداشتم و شروع به نوشتن کردم:
سلام عمه ی عزیز:راستش در مورد موضوعی از شما کمک می خواستم. امروز پرفسور کراوچ به ما تکلیفی دادن که یکی از آن ها در مورد بنا و یا عجایب هفت گانه است. من می خواهم در مورد غول رودس که پارسال دیدیم بنویسم. به نظر شما می تونه موضوع خوبی باشه؟
موضوع دوم در مورد جادوگری است که به ماگل ها کمک بسیار کرده است. من نمی دونم باید در مورد چه شخصی بنویسم. سورنلی بالمنی یا کمیکال طیمور؟ یا شخص دیگری؟
پاسخ نامه ی من را سریع بدهید.
با تشکر سوزاننامه را تا کردم و به پای جغدی که بیشتر شبیه عقاب بود تا جغد بستم و جغد عقابی به پرواز در آمد و در نور خورشید ناپدید شد.
با خود دعا کردم که نامه هرچه سریع تر به دست عمه ام برسد و سریع تر مقاله ام را بنویسم. به سمت دریاچه رفتم، زیر سایه ی درختی دراز کشیدم و به آسمان خیره شدم. حرکت پرندگان که هر از گاهی دسته ای از آنها در آسمان نمایان می شد، چرخی می زد و دوباره از دیدم خارج می شدند، مثل فیلم آرامی بود که مرا به خواب دعوت می کرد. چشمانم را بستم، به یاد سفرمان و حرکت دسته های مرغ دریایی در بندر رودس افتادم. سخنان مردی که در مورد غول توضیح میداد به یاد آوردم و در ذهن خود شروع به نوشتن مقاله کردم. در همین حال احساس خستگی کردم و کم کم به خواب عمیقی فرو رفتم. صدای مرد راهنما واضح و واضح تر تا اینکه همه آنها را دوباره مو به مو می شنیدم و مناظر و باقی مانده های رودس جلوی چشمانم شکل گرفتند.
غول رودس که در ورودی بندر شهر رودس در یونان، قرار داشته است و علی رغم اینکه پس از ساخته شدن تنها 56 سال پابرجا بود، توانست در میان عجایب جهان جای بگیرد. این مجسمه عظیم حتی در زمانی که بر روی زمین افتاده بود هم باعث شگفتی بسیار ماگل ها بود. این غول تنها یک مجسمه عظیم نبود بلکه سمبل اتحاد مردم رودس به شمار میرفت.
یونان باستان در بیشتر دوران تاریخی خود، شامل ایالاتی با قدرت محدود بوده است. جزیره رودس شامل سه ایالت یالیسوس Ialysos، کامیروس Kamiros و لیندوس Lindos بوده است. در سال 408 قبل از میلاد، این شهرها با هم متحد شده و یک قلمرو با پایتخت واحد به نام رودس، به وجود آوردند. این شهر از نظر اقتصادی بسیار پیشرفته بود و با مصر مراودات تجاری داشت. در سال 305 قبل از میلاد آنتیگونیدهای مقدونیه ، رودس را محاصره کرد تا این ارتباط تجاری را از بین ببرد.
مردم رودس با کمک بانیاس کامیروسی که جادوگر بزرگی بود، از شهر به خوبی حفاظت کردند و آنتیگونیدها هرگز موفق نشدند به داخل شهر نفوذ کنند و پس از امضای قرارداد صلح در سال 304 قبل از میلاد، آنتیگونیدها محاصره را ترک کردند و مقدار قابل توجهی اسلحه و جنگ افزارهای گران قیمت برجا گذاشتند. اهالی رودس این غنایم را فروختند و به افتخار اتحاد خود، با پول آن، مجسمه عظیم هلیوس Helios خدای خورشید را بنا کردند. ساختن این مجسمه 12 سال طول کشید و در سال 282 قبل از میلاد به پایان رسید.
سالها این مجسمه در ورودی بندر پابرجا بود تا زلزله شدیدی به شهر آسیب فراوان رساند و مجسمه را از ضعیف ترین قسمت آن - زانوهای غول - شکست البته این توضیحی است که ماگل ها برای شکستن مجسمه می دهند ولی علت شکستن مجسمه این بود که بانیاس کامیروسی از حاکم رودس برای کمک به حفاظت شهر، پاداش خواست ولی حاکم رودس از این کار سرباز زد. بانیاس نیز مجسمه را به جادو شکست و از شهر رفت.
امپراطور مصر حاضر مخارج تعمیر آنرا به عهده بگیرد اما یک پیشگو، که در واقع همان بانیاس در لباس مبدل بود، عمل بازسازی را منحوس خواند و در نتیجه پیشنهاد امپراطور پذیرفته نشد. در حدود یک هزاره، مجسمه بر خاک افتاده بود تا اینکه اعراب به رودس هجوم بردند. آنها بقایای مجسمه را از هم باز کردند و به یک تاجر یهودی اهل سوریه فروختند. گفته شده است که 900 شتر این بار عظیم را به سوریه حمل کردند.
توضیحات مرد راهنما که تمام شد، با تعجب از عمه ام پرسیدم:
- عمه ماگل ها واقعا اون مجسمه به اون بزرگی رو ساختن؟
قبل از اینکه عمه ام چیزی بگوید، مرد راهنما که ظاهرا صحبت هایم را شنیده بود، دوباره شروع به توضیح کرد.
پروژه ساخت مجسمه به کارس Chares مجسمه ساز، که در حقیقت جادوگری اهل لیندوس بود، سپرده شد. برای این کار، کارگران او قطعات برنزی روی مجسمه را قالب ریزی میکردند. کارس پایه های مجسمه را تا مچ پا از مرمر ساخت و با جادو حسابی محکم کرد. ساختار مجسمه به تدریج با قرار گرفتن قطعات برنز بر روی چهارچوبی از آهن و سنگ که به پایه های جادویی-مرمری متصل بودند، پدیدار میشد و کارس هر قسمت را با جادو محکم می کرد. همچنین خاکریز بلندی برای دسترسی پیدا کردن کارگران ماگل به بخشهای بالایی مجسمه، در اطراف آن ساخته شد که بعد از اتمام کار برچیده شد. مجسمه در پایان 33 متر ارتفاع داشت و به اندازه ای بزرگ بود که عده کمی میتوانستند دو دست خود را بر دور انگشت شست او حلقه کنند.
با صدای نسبتا بلند گفتم:
- پس یه جادوگر اون رو ساخته!
مرد راهنما که این بار کاملا رو به من صحبت می کرد، گفت:
- البته کارگرهای ماگل زیادی برای ساخت اون زحمت کشیدن ولی با این حال طلسم های کارس جادوگر خیلی مهم بودند و علت اینکه مجسمه پس از سقوط خرد نشد هم همین طلسم های محافظ بود.
- سوزان ... سوزان ، بلند شو.
کسی داشت من را تکان می داد. چشمانم را باز کردم و از خواب پریدم.
- چیه چی شده؟
سدریک بالای سر من ایستاده بود و یک تکه کاغذ پوستی در دست داشت. با دیدن کاغذ پوستی، خواب کاملا از سرم پرید.
- بیا این نامه رو یه عقاب آورده بود تو تالار. به زور گرفتیمش و فهمیدیم نامه مال توئه. آخه روش نوشته شده بود برای سوزان بونز. تو با عقاب نامه میدی؟ اما عجب عقابی بود ، ببین همه جام نوکی شده.
اهمیتی ندادم و نامه را گرفتم؛ بازش کردم و شروع به خواندن کردم.
سلام سوزان جون:به نظر من غول رودوس می تونه یه مقاله ی خوب برای تکلیفت باشه. پس تکلیف اولتو در مورد غول رودوس بنویس. هر چیزی دیدی و شنیدی رو تو مقالت بنویس حتما نمره ی کاملو میاری.
قربانت عمه آملیانامه را تا کردم و در کمال حیرت سدریک رو دیدم که در تمام مدت در حال خوندن نامه بود.
- تو خجالت نمی کشی نامه ی منو می خونی؟
- ام ... ببخشید. نمی دونستم نباید بخونم.
- نمی دونستی؟ آخه اینم چیزیه که بخوام بهت بگم؟ هر آدم عاقلی می دونه که نباید بدون اجازه نامه ی کسی رو بخونه. پس بگو چرا اون جغده نمی خواسته نامه رو بهت بده!
سدریک که حسابی جا خورده بود، آرام و با لکنت گفت:
- و...لی اون ... عقا...ب بود!
نگاه خشمگین دیگری به سدریک انداختم و از او دور شدم. سدریک پشت سرم تقریبا فریاد زد:
- آخه مگه این نامه چی بود؟ فقط در مورد مقالت راهنماییت کرده بود ، این که کار بدی نیست.
جوابی به حرفش ندادم و به طرف تالار رفتم. جوهر، قلم پر و تعدادی کاغذ پوستی برداشتم و دوباره به کنار دریاچه برگشتم. خورشید در حال غروب کردن بود و من با عجله شروع به نوشتن تکلیف اولم کردم. بعد از به پایان رسیدن تکلیف اولم که پنجاه دقیقه بیشتر وقتم را نگرفت؛ کاغذ پوستی دیگری برداشتم، کمی فکر کردم و شروع به نوشتن کردم.
معرفی یک جادوگر قدیمی که به ماگل ها کمک میکرد و ارائه ی کمک هایش،از تخیل خودتون(5 امتیاز)(خارج از رول)سورنلی بالمنی:شاید تا به حال نام این ساحره را شنیده باشید. ساحره ای که سی سال از عمرش را تنها صرف کمک به ماگل ها کرد. او در علم طب شخصی معروف به شمار می آمد. بار ها ماگل های سودجو با دادن وعده های پول در خواست فاش کردن داروهای بسیار موثرش در هر نوع بیماری را کردند اما او که می خواست در عین کمک به ماگل ها ، اسرار دنیای خود را فاش نکند، هرگز به آنها پاسخ نداد و به گونه ای به ماگل ها کمک می کرد که آن ها فکر کنند با استفاده از داروهای بخصوص و یا روش های پیشرفته این کار را انجام می دهد. سورنلی بالمنی در دنیای طب ماگلی جایگاه ویژه ای دارد و نام او به عنوان بهترین پزشک جهان ماگل در کتاب برترین های پزشکی که که به همه ی زبان های دنیا ترجمه شده، ثبت شده است. اما سورنلی بالمنی در دنیای جادوگری هیچ جایگاه ویژه ای ندارد. زیرا او مانند دیگر پزشکان جادوگر درمان می کرد، با این تفاوت که بقیه ی پزشکان هیچ اشتیاقی برای کمک به ماگل ها نداشتند. مرگ این شخص بسیار دردناک و تاسف آور بود. مردی که برای گرفتن اسرار او در مورد طب آمده بود ، با دیدن این وضع که او حتی یک کلمه از اسرار داروییش را نمی گوید عصبانی شد و با ریختن شیره ی گل آلاله در غذایش او را به قتل رساند.
کمیکال طیمور:این جادوگر نیرومند و قوی ، در دهکده ی اینوال زندگی می کرده است. در اطراف این دهکده غول های فراوانی وجود داشتند و با حمله به ماگل ها، ماگل ها را به تعجب و وحشت فراوان می انداختند تا آن ها دوباره به یاد ظهور جادوگران و قتل دسته جمعی جادوگران بیفتند. این مرد پنهانی و دور از چشم ماگل ها این غول ها را از پا در می آورد و ذهن ماگل هایی که غول را دیده بودند، پاکسازی می کرد. این جادوگر پنهانی هم به جادوگران و هم ماگلان کمک می کرد. کارهای او باعث شد تا بار دیگر حیثیت جامعه ی جادوگری خدشه دار نشود و ماگل ها به دشمنی با آنها بر نخیزند و جامعه ی ماگلی را از حمله ی غول ها و آسیب رساندن به آن ها نجات داد زیرا ماگل ها قادر به از بین بردن این غول ها نبودند. ماگل ها این مرد را تنها یک دیوانه می دانستند که در چنین جنگلی به تنهایی رفت و آمد می کرد ، اما کمیکال طیمور به دلیل شجاعت و قدرت خاصش در نبرد با غول ها شهرت فراوان دارد.