هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۲:۴۹ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۸۷

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۲ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۳۸ جمعه ۲۶ مهر ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 111
آفلاین
جلسه ی اول:

1. در مورد عجایب هفتگانه و بناهای مهم و تاریخی جهان تحقیق کنید . تحقیق باید بصورت جامع و کلی باشه ، فقط یک بنا یا یکی از عجایب (25 امتیاز) (رول)

همین که زنگ به صدا در آمد، با خوش حالی به سمت جغد دانی حرکت کردم. کاغذ پوستی را برداشتم و شروع به نوشتن کردم:

سلام عمه ی عزیز:
راستش در مورد موضوعی از شما کمک می خواستم. امروز پرفسور کراوچ به ما تکلیفی دادن که یکی از آن ها در مورد بنا و یا عجایب هفت گانه است. من می خواهم در مورد غول رودس که پارسال دیدیم بنویسم. به نظر شما می تونه موضوع خوبی باشه؟
موضوع دوم در مورد جادوگری است که به ماگل ها کمک بسیار کرده است. من نمی دونم باید در مورد چه شخصی بنویسم. سورنلی بالمنی یا کمیکال طیمور؟ یا شخص دیگری؟
پاسخ نامه ی من را سریع بدهید.
با تشکر سوزان

نامه را تا کردم و به پای جغدی که بیشتر شبیه عقاب بود تا جغد بستم و جغد عقابی به پرواز در آمد و در نور خورشید ناپدید شد.
با خود دعا کردم که نامه هرچه سریع تر به دست عمه ام برسد و سریع تر مقاله ام را بنویسم. به سمت دریاچه رفتم، زیر سایه ی درختی دراز کشیدم و به آسمان خیره شدم. حرکت پرندگان که هر از گاهی دسته ای از آنها در آسمان نمایان می شد، چرخی می زد و دوباره از دیدم خارج می شدند، مثل فیلم آرامی بود که مرا به خواب دعوت می کرد. چشمانم را بستم، به یاد سفرمان و حرکت دسته های مرغ دریایی در بندر رودس افتادم. سخنان مردی که در مورد غول توضیح میداد به یاد آوردم و در ذهن خود شروع به نوشتن مقاله کردم. در همین حال احساس خستگی کردم و کم کم به خواب عمیقی فرو رفتم. صدای مرد راهنما واضح و واضح تر تا اینکه همه آنها را دوباره مو به مو می شنیدم و مناظر و باقی مانده های رودس جلوی چشمانم شکل گرفتند.

غول رودس که در ورودی بندر شهر رودس در یونان، قرار داشته است و علی رغم اینکه پس از ساخته شدن تنها 56 سال پابرجا بود، توانست در میان عجایب جهان جای بگیرد. این مجسمه عظیم حتی در زمانی که بر روی زمین افتاده بود هم باعث شگفتی بسیار ماگل ها بود. این غول تنها یک مجسمه عظیم نبود بلکه سمبل اتحاد مردم رودس به شمار میرفت.
یونان باستان در بیشتر دوران تاریخی خود، شامل ایالاتی با قدرت محدود بوده است. جزیره رودس شامل سه ایالت یالیسوس Ialysos، کامیروس Kamiros و لیندوس Lindos بوده است. در سال 408 قبل از میلاد، این شهرها با هم متحد شده و یک قلمرو با پایتخت واحد به نام رودس، به وجود آوردند. این شهر از نظر اقتصادی بسیار پیشرفته بود و با مصر مراودات تجاری داشت. در سال 305 قبل از میلاد آنتیگونیدهای مقدونیه ، رودس را محاصره کرد تا این ارتباط تجاری را از بین ببرد.
مردم رودس با کمک بانیاس کامیروسی که جادوگر بزرگی بود، از شهر به خوبی حفاظت کردند و آنتیگونیدها هرگز موفق نشدند به داخل شهر نفوذ کنند و پس از امضای قرارداد صلح در سال 304 قبل از میلاد، آنتیگونیدها محاصره را ترک کردند و مقدار قابل توجهی اسلحه و جنگ افزارهای گران قیمت برجا گذاشتند. اهالی رودس این غنایم را فروختند و به افتخار اتحاد خود، با پول آن، مجسمه عظیم هلیوس Helios خدای خورشید را بنا کردند. ساختن این مجسمه 12 سال طول کشید و در سال 282 قبل از میلاد به پایان رسید.
سالها این مجسمه در ورودی بندر پابرجا بود تا زلزله شدیدی به شهر آسیب فراوان رساند و مجسمه را از ضعیف ترین قسمت آن - زانوهای غول - شکست البته این توضیحی است که ماگل ها برای شکستن مجسمه می دهند ولی علت شکستن مجسمه این بود که بانیاس کامیروسی از حاکم رودس برای کمک به حفاظت شهر، پاداش خواست ولی حاکم رودس از این کار سرباز زد. بانیاس نیز مجسمه را به جادو شکست و از شهر رفت.
امپراطور مصر حاضر مخارج تعمیر آنرا به عهده بگیرد اما یک پیشگو، که در واقع همان بانیاس در لباس مبدل بود، عمل بازسازی را منحوس خواند و در نتیجه پیشنهاد امپراطور پذیرفته نشد. در حدود یک هزاره، مجسمه بر خاک افتاده بود تا اینکه اعراب به رودس هجوم بردند. آنها بقایای مجسمه را از هم باز کردند و به یک تاجر یهودی اهل سوریه فروختند. گفته شده است که 900 شتر این بار عظیم را به سوریه حمل کردند.

توضیحات مرد راهنما که تمام شد، با تعجب از عمه ام پرسیدم:
- عمه ماگل ها واقعا اون مجسمه به اون بزرگی رو ساختن؟
قبل از اینکه عمه ام چیزی بگوید، مرد راهنما که ظاهرا صحبت هایم را شنیده بود، دوباره شروع به توضیح کرد.

پروژه ساخت مجسمه به کارس Chares مجسمه ساز، که در حقیقت جادوگری اهل لیندوس بود، سپرده شد. برای این کار، کارگران او قطعات برنزی روی مجسمه را قالب ریزی میکردند. کارس پایه های مجسمه را تا مچ پا از مرمر ساخت و با جادو حسابی محکم کرد. ساختار مجسمه به تدریج با قرار گرفتن قطعات برنز بر روی چهارچوبی از آهن و سنگ که به پایه های جادویی-مرمری متصل بودند، پدیدار میشد و کارس هر قسمت را با جادو محکم می کرد. همچنین خاکریز بلندی برای دسترسی پیدا کردن کارگران ماگل به بخشهای بالایی مجسمه، در اطراف آن ساخته شد که بعد از اتمام کار برچیده شد. مجسمه در پایان 33 متر ارتفاع داشت و به اندازه ای بزرگ بود که عده کمی میتوانستند دو دست خود را بر دور انگشت شست او حلقه کنند.

با صدای نسبتا بلند گفتم:
- پس یه جادوگر اون رو ساخته!
مرد راهنما که این بار کاملا رو به من صحبت می کرد، گفت:
- البته کارگرهای ماگل زیادی برای ساخت اون زحمت کشیدن ولی با این حال طلسم های کارس جادوگر خیلی مهم بودند و علت اینکه مجسمه پس از سقوط خرد نشد هم همین طلسم های محافظ بود.



تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده




















- سوزان ... سوزان ، بلند شو.
کسی داشت من را تکان می داد. چشمانم را باز کردم و از خواب پریدم.
- چیه چی شده؟
سدریک بالای سر من ایستاده بود و یک تکه کاغذ پوستی در دست داشت. با دیدن کاغذ پوستی، خواب کاملا از سرم پرید.
- بیا این نامه رو یه عقاب آورده بود تو تالار. به زور گرفتیمش و فهمیدیم نامه مال توئه. آخه روش نوشته شده بود برای سوزان بونز. تو با عقاب نامه میدی؟ اما عجب عقابی بود ، ببین همه جام نوکی شده.
اهمیتی ندادم و نامه را گرفتم؛ بازش کردم و شروع به خواندن کردم.

سلام سوزان جون:
به نظر من غول رودوس می تونه یه مقاله ی خوب برای تکلیفت باشه. پس تکلیف اولتو در مورد غول رودوس بنویس. هر چیزی دیدی و شنیدی رو تو مقالت بنویس حتما نمره ی کاملو میاری.
قربانت عمه آملیا

نامه را تا کردم و در کمال حیرت سدریک رو دیدم که در تمام مدت در حال خوندن نامه بود.
- تو خجالت نمی کشی نامه ی منو می خونی؟
- ام ... ببخشید. نمی دونستم نباید بخونم.
- نمی دونستی؟ آخه اینم چیزیه که بخوام بهت بگم؟ هر آدم عاقلی می دونه که نباید بدون اجازه نامه ی کسی رو بخونه. پس بگو چرا اون جغده نمی خواسته نامه رو بهت بده!
سدریک که حسابی جا خورده بود، آرام و با لکنت گفت:
- و...لی اون ... عقا...ب بود!
نگاه خشمگین دیگری به سدریک انداختم و از او دور شدم. سدریک پشت سرم تقریبا فریاد زد:
- آخه مگه این نامه چی بود؟ فقط در مورد مقالت راهنماییت کرده بود ، این که کار بدی نیست.
جوابی به حرفش ندادم و به طرف تالار رفتم. جوهر، قلم پر و تعدادی کاغذ پوستی برداشتم و دوباره به کنار دریاچه برگشتم. خورشید در حال غروب کردن بود و من با عجله شروع به نوشتن تکلیف اولم کردم. بعد از به پایان رسیدن تکلیف اولم که پنجاه دقیقه بیشتر وقتم را نگرفت؛ کاغذ پوستی دیگری برداشتم، کمی فکر کردم و شروع به نوشتن کردم.

معرفی یک جادوگر قدیمی که به ماگل ها کمک میکرد و ارائه ی کمک هایش،از تخیل خودتون(5 امتیاز)(خارج از رول)

سورنلی بالمنی:
شاید تا به حال نام این ساحره را شنیده باشید. ساحره ای که سی سال از عمرش را تنها صرف کمک به ماگل ها کرد. او در علم طب شخصی معروف به شمار می آمد. بار ها ماگل های سودجو با دادن وعده های پول در خواست فاش کردن داروهای بسیار موثرش در هر نوع بیماری را کردند اما او که می خواست در عین کمک به ماگل ها ، اسرار دنیای خود را فاش نکند، هرگز به آنها پاسخ نداد و به گونه ای به ماگل ها کمک می کرد که آن ها فکر کنند با استفاده از داروهای بخصوص و یا روش های پیشرفته این کار را انجام می دهد. سورنلی بالمنی در دنیای طب ماگلی جایگاه ویژه ای دارد و نام او به عنوان بهترین پزشک جهان ماگل در کتاب برترین های پزشکی که که به همه ی زبان های دنیا ترجمه شده، ثبت شده است. اما سورنلی بالمنی در دنیای جادوگری هیچ جایگاه ویژه ای ندارد. زیرا او مانند دیگر پزشکان جادوگر درمان می کرد، با این تفاوت که بقیه ی پزشکان هیچ اشتیاقی برای کمک به ماگل ها نداشتند. مرگ این شخص بسیار دردناک و تاسف آور بود. مردی که برای گرفتن اسرار او در مورد طب آمده بود ، با دیدن این وضع که او حتی یک کلمه از اسرار داروییش را نمی گوید عصبانی شد و با ریختن شیره ی گل آلاله در غذایش او را به قتل رساند.

کمیکال طیمور:
این جادوگر نیرومند و قوی ، در دهکده ی اینوال زندگی می کرده است. در اطراف این دهکده غول های فراوانی وجود داشتند و با حمله به ماگل ها، ماگل ها را به تعجب و وحشت فراوان می انداختند تا آن ها دوباره به یاد ظهور جادوگران و قتل دسته جمعی جادوگران بیفتند. این مرد پنهانی و دور از چشم ماگل ها این غول ها را از پا در می آورد و ذهن ماگل هایی که غول را دیده بودند، پاکسازی می کرد. این جادوگر پنهانی هم به جادوگران و هم ماگلان کمک می کرد. کارهای او باعث شد تا بار دیگر حیثیت جامعه ی جادوگری خدشه دار نشود و ماگل ها به دشمنی با آنها بر نخیزند و جامعه ی ماگلی را از حمله ی غول ها و آسیب رساندن به آن ها نجات داد زیرا ماگل ها قادر به از بین بردن این غول ها نبودند. ماگل ها این مرد را تنها یک دیوانه می دانستند که در چنین جنگلی به تنهایی رفت و آمد می کرد ، اما کمیکال طیمور به دلیل شجاعت و قدرت خاصش در نبرد با غول ها شهرت فراوان دارد.


ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳ ۱۳:۰۲:۳۱
ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳ ۱۳:۰۵:۰۱
ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۴ ۹:۵۲:۰۹
ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۴ ۹:۵۷:۱۵
ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۴ ۱۰:۰۱:۰۱
ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۴ ۱۰:۰۳:۴۴

تصویر کوچک شده


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۹:۲۷ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۸۷

نیلوفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۴:۱۲ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۸
از عکاسی کریوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 60
آفلاین
1. در مورد عجایب هفتگانه و بناهای مهم و تاریخی جهان تحقیق کنید . تحقیق باید بصورت جامع و کلی باشه ، فقط یک بنا یا یکی از عجایب (25 امتیاز) (رول)

دنیس و جیمز در حال قدم زدن در راهرو ها بودند و درباره ی ترم جدید با هم صحبت می کردند.
دنیس : وای ، این اولین باریه که در کلاس ماگل شناسی شرکت می کنم ؛خیلی می ترسم آخه می گن پروفسور کراوچ ...
جیمز : اهــــم.میگم دنیس...
دنیس :چته بابا؟ همه می گن پروفسور کراوچ ...
جیمز: دنیـــــــــس...
دنیس : اه، بگو چه مرگته؟
ناگهان پروفسور کراوچ از دور نزدیک می شه و به دنیس می گه :
- خب، داشتی می گفتی.
دنیس ( با دستپاچگی ) : چیزه ... پروفسور ... همه می گن شما معلم بسیار شریف و بزرگواری هستین.درسته پروفسور؟
پروفسور کراوچ : پس اینطوریاس؟ حالا می بینیم. به جای زبون ریختن زودتر تحقیقتو آماده کن.از این جیمز یاد بگیر.نصف توئه.
دنیس : بله پروفسور.

کراوچ از اونا درو می شه. جیمز عینهو چی داشت از خوشحالی بال در می اورد.
دنیس از جیمز خداحافظی می کنه و به طرف کتابخونه می ره.

در کتابخانه:

دنیس که معمولا حال و حوصله ی گشتن کتابا رو نداره و تا حالا هیچ کدوم از تحقیقاتشو از کتابا ننوشته،به خودش زحمت نمی ده و می ره گوشه ی کتابخونه می شینه.
دنیس : خب،اگه هم کتابی در مورد عجایب هفتگانه باشه،همه از روش کپ می کنن پس چه بهتر که از فکر خلاق خودم استفاده کنم.
دنیس مثل منگ ها دستشو می ذاره زیر چونه ش و پس از مدت زمان نسبتا طولانی به خودش میاد و تحقیقش رو اینطوری می نویسه.

پیکره ی زئوس در المپیا:

پیکره ی زئوس اثر فیدیاس آتنی در محراب معبدی در المپیا، یکی از عجایب هفتگانه ی جهان محسوب می شود.این پیکره 12 متربلندی دارد و به وفور با طلا و عاج فیل پوشیده شده است.
شروع ساخت آن در حدود سال 457 قبل از میلاد بوده که در سال 470 قبل از میلاد به پایان رسید و معبد گشایش یافت.
این معبد بر یک تپه ی مصنوعی به ارتفاع یک متر بنا شده اشت. زیر بنای ساختمان به ابعاد 64 در27 متر است و بر روی آن در مجموع 34 ستون هر یک به ارتفاع 10/53 متر از جنس سنگ آهک صدفی بر پا شده است که سقف سنگین معبد را که از صفحه های سنگ مرمر است, نگه می داشت.
پیکره ی زئوس سومین اثر از عجایب هفتگانه ی جهان و تنها اثری است که زیر آسمان باز قرار ندارد، بلکه در یک فضای مسقف بنا شده است.
اما فیدیاس که بود و چگونه پیکره ی زئوس را خلق کرد؟
فیدیاس از اهالی آتن بود و بزرگ ترین هنرمند زمان باستان به شمار می آمد.فیدیاس ابتدا در کارگاه هنری خود داربستی از آهن، چوب و گچ بر پا کرد و قسمت هایی از بدن پیکره را با عاج فیل که هنرمندانه شکا یافته بود،روکشی کرد و موها، جامه و صندلی زئوس از طلا درست شده بود.به طور کلی طلای به کار برده شده در ساخت این پیکره؛ حدود 200 کیلو گرم می باشد و برای مقدار حدود 6 میلیون مارک ( واحد پول آلمان ) هزینه شده است.زئوس بر یک صندلی دسته دار با پشتی بلند نشسته بود؛ در دست چپ،به نشانه ی قدرت و نیروی خود، عصایی سلطنتی که بر سر آن یک شاهین نشسته بود، به دست داشت. بر کف باز دست راست او الهه ی بالدار پیروزی ، "نایک" ایستاده بود. سر زئوس با تاجی از شاخه های زیتون، زینت شده بود. پاهای این خدای خدایان بر روی یک چهار پایه که بر گرده ی دو شیر حمل می شد، قرار داشت و بر روی کتیبه ای که روی چهار پایه نصب بود،نوشته شده بود : "فیدیاس آتنی، پسر خار میدس، مرا خلق کرده است"

در کلاس ماگل شناسی:

جیمز: دنیس تو بالاخره تحقیقتو نوشتی؟
دنیس : تو خوابی؟ خب معلومه که نوشتم. بدون تحقیق چه خاکی بر سرم کنم؟هان؟
جیمز : چرا قات زدی؟ اصلا هر چی تو بگی.
پروفسور کراوچ : بچه ها، اول از همه می خوام تحقیقاتونو جمع کنم.
او مشغول جمع کردن تحقیق دانش آموزان می شه که به دنیس می رسه و نگاه مختصری به تحقیق اون می ندازه.

پروفسور کراوچ : هــــوم، پیکره ی زئوس در المپیا ... فیدیاس ... تو می دونی چرا " آتنه" یکی از ساخته های همین پیکر تراش جزو عجایب هفتگانه ی جهان نشد و در عوض پیکره ی زئوس شد جزو عجایب هفتگانه؟
دنیس : ااا... بله می دونم. چون المپیا مر کز عبادت و پرستش زئوس در تمام یونان و پیکره ی زئوس بزرگ ترین ومعروف ترین خدای بونا نی ها بود.
کراوچ که دنبال بهونه ای می گشت که از دنیس امتیاز کم کنه، گفت :
- جوابت کامل نیست. مجبورم از گریفندور امتیاز کم کنم.
دنیس : دلیل دیگشم اینه که فیدیاس با خلق مجسمه ی زئوس، تصویر کاملا جدیدی از زئوس را به وجود آورده است و ورزشکاران در المپیا که محل برگزاری اولین بازی های المپیک بود،به این مجسمه به عنوان خدای حافظ و داور بازی ها نگاه می کردند.
پروفسور کراوچ : آه... درسته ... بشین سر جات. تحقیقت بد نیست اما می تونه بهتر هم باشه.راستی از کدوم کتاب نوشتی؟
دنیس : از کتاب ... کتاب تاریخ ماگل شناسی.
دنیس به جیمز می گه :
- چرا میون این همه به من گیر داده؟
جیمز : چون حقته.اگه یه ذره به کتابای ه نگاهی بندازی چیزی نمی شه ها.

خلاصه دنیس تا آخر کلاس در این فکر بود تا اینکه زنگ پایان کلاس او را از این افکار نجات داد.

عکس هایی از پیکره ی زئوس در المپیا:

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده




















معرفی یک جادوگر قدیمی که به ماگل ها کمک میکرد و ارئه ی کمک هایش،از تخیل خودتون(5 امتیاز)(خارج از رول)

سینیجورا آگورا:

این جادوگر اهل یونان باستان که در حدود 730 سال قبل از میلاد مسیح می زیسته ، روابط گسترده ای با ماگل ها داشته است؛ به طوری که جامعه ی جادوگری چندین بار تصمیم به طرد کردن او از دنیای جادوگری داشته.
از جمله اقدامات آگورا در رابطه با ماگل ها ، یاد دادن فنون مختلف به آن ها و آموزش چگونگی ساخت بناهایی با مقاومت بیشتر و استفاده ی بهینه از وسایل در دسترس ماگل ها بود.
او هم چنین تعداد معدودی از کتاب های جادوگری را برای ماگل ها به زبان قابل فهم برای آن ها ترجمه کرد و خشم دنیای جادوگری را بر انگیخت.
علاوه بر این او به دفعات زیادی ، آگاهانه اقدام به نجات جان ماگل ها کرده است که چندین بار عمل کردهای غافلگیرانه ی او حیرت ماگل ها را بر انگیخت.
سر انجام او توسط یکی از شاگردان ماگلش با استفاده از یکی از فنونی که به آن ها آموخته بود ، کشته شد و دنیای جادوگری را از شر خود خلاص کرد.
در کتاب تاریخ هاگوارتز از او به عنوان "جادوگر مصلح ماگل ها " یاد شده است.


ویرایش شده توسط دنیس کریوی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳ ۹:۳۰:۵۲
ویرایش شده توسط دنیس کریوی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳ ۱۳:۳۳:۱۴

آماده باشید که الآن عکسو می گیرما!






تصویر کوچک شده


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۹:۰۹ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۸۷

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
تکلیف اول: در مورد عجایب هفتگانه و بناهای مهم و تاریخی جهان تحقیق کنید . تحقیق باید بصورت جامع و کلی باشه ، فقط یک بنا یا یکی از عجایب (25 امتیاز) (رول)
----------------------------------------------------
آراگوگ درحالیکه وارد کلاس شد تمامی چشم ها به طرفش چرخید...
در دست عنکبوت عظیم الجثه دستگاهی مربعی شکل همراه با یک ورقه کاغذ پوستی بود.

آراگوگ قبل از اینکه سوالی از وی پرسیده شود شروع به توضیح کرد:
_ این یک دستگاه اسلاید هست که به نوعی من بوسیله اون تحقیقی رو که انجام دادم رو برای شما میزارم تا تمامی کلاس بتونه که از اون کلاس استفاده کنه.

سپس اولین اسلاید را در برابر نگاه های کنجکاوانه ی بچه ها داخل اسلاید گذاشت.


_ اهرام ثلاثه مصر در سال 350 قبل از میلاد در کنار رود نیل برای ایجاد آرامگاه و برای فراعنه ساخته شد...
عظمت و جلال این اهرام هنوز هم به عنوان علامت سوالی برای تاریخ شناسان باقی مانده است... کارگران ماگلی چگونه بدون جادو و ابزار توانسته بودند سنگ های چند تنی را چندین متر به بالا بکشند؟

آراگوگ با رضایت خاطر اسلاید را عوض کرد. در این اسلایدهم عکسی از اهرام ثلاثه مصر وجود داشت :

اهرام مصر تنها باقیمانده عجایب هفتگانه جهان است که هر ساله گردشگران ماگلی و جادوگری زیادی را در خود جای داده است.

همچنین اهرام ثلاثه مصر که معبد و آرامگاه فراعنه مومیایی شده بودند هر یک به اندازه ی اهمیت فردی که داخل آنها آرامیده است بزرگ و کوچک ساخته شده اند.

آراگوگ اسلاید را جمع کرد و به طرف تخته سیاه رفت و گفت :
_ و اما تحقیق دومی رو که دوشیزه پاتر امر فرموده بودند از این قرار است:

معرفی یک جادوگر قدیمی که به ماگل ها کمک میکرد و ارئه ی کمک هایش

خب باید بگم که اسدآقا جبلی یک جادوگر ایرانی ( ) بود که ایرانیان را در ساخت تخت جمشید چه به صورت ناشناس و چه در حالیکه خودش را مهندسی جا زده بود کمک بسیار کرد.
اسد جبلی ( تو رو خدا ببین چه اسمی اختراع کردیم!) در گذاشتن شیر های سنگی بر سر در ها و دروازه ها زمانی که در شب ، شهر به سکوت کامل فرو می رفت کمک شایانی به پارسیان کرد.
اما متاسفانه زمانی که اسکندر مقدونی به ایران حمله برد وی که در حال دفاع از ایران بوسیله جادو و پنهانی بود بر اثر اثابت تیری بر قلبش جان را به جان آفرین تسلیم کرد.


ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳ ۹:۱۲:۲۱

وقتی �


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ یکشنبه ۲ تیر ۱۳۸۷

 استن شانپایکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۰ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 440
آفلاین
در مورد عجایب هفتگانه و بناهای مهم و تاریخی جهان تحقیق کنید . تحقیق باید بصورت جامع و کلی باشه ، فقط یک بنا یا یکی از عجایب

در تالار عمومی

دیدی بهت گفتم این معلم هم مثل بعقیه خل و چله ( )! آخه این چه تکلیفیه ؟

ولی بالاخره مجبوریم انجامش بدیم ، وگرنه امکان داره شب هامونم با همین جادوگرایه خل سر کنیم ، تازشم شب خطرناکه ، مگه نشنیدی این معلمه بارتی اون شب که اون دختره رو توبیخ کرد چی شد !
بعد از چند دقیقه جستوجو در کتابخونه

ایناهاش ، این همون کتابه نیست که میگفت

بدش من ببینم ، آره گمونم خودشه ،بیا سریع تمومش کنیم و گرنه از حموم ارشد ها جا میمونیم

چی ؟

نمیدونی مگه امشب همه اونجاییم ، بعد از کلی بحث با دامبل قرار شد بازش کنیم

خوب اینجا چی داریم ... " عجایب هفتگانه "

جالبه نه استن ؟

کجای این ماگل بازی ها جالبه آخه ، ولی تو این همه چرت و پرت این " باغ های معلق " از همه بهتره

خوب استن جونم برای اینکه سریع تر تموم بشه من می خونم ، تو بنویس

" باغ هاي معلق بابل يا باغهاي معلق سميراميس و ديوارهاي بابل (عراق کنوني) يکي " از عجايب هفتگانه مي باشد. هردو اين آثار ظاهراً به دستور بخت النصر دوم در حدود سال 60 پيش از ميلاد ساخته شده است. اين آثار در نوشته هاي مورخان يوناني مانند استرابو و ديودوروس سيکولوس ذکر شده است ولي همچنان در مورد وجود آنها ابهاماتي هست. در حقيقت در هيچ يک از نوشته هاي بابلي در مورد وجود اين باغ مطلبي ذکر نشده است. در طول قرنها اين منطقه با باغهاي نينوا درآميخته ولي در حکاکي هاي موجود در آن نواحي روش هاي انتقال آب رودخانه فرات به ارتفاعي که براي اين باغها احتياج بوده است آورده شده است. اين باغها براي خوشحال کردن همسر بخت النصر که بيمار بوده است ساخته شده اند. آميتيس دختر شاه ماد با بخت النصر ازدواج کرد تا ميان دو قوم صلح پايدار برقرار گردد. سرزمين ماد که آميتيس از آن مي امد سرزميني سرسبز و کوهستاني و پوشيده از گياهان و درختان مختلف بود ولي سرزمين بابل در منطقه اي مسطح و فلاتي خشک قرار گرفته بود. يکي از دلايل بيماري آميتيس هم دوري او از سرزمين خوش آب و هواي خود بود بنابراين بخت النصر تصميم گرفت باغهاي معلق بابل را در ارتفاع براي همسر خود بسازد. کلمه معلق که براي اين باغها استفاده مي شود در حقيقت به اين معني نيست که باغها بوسيله طناب يا ريسمان به يکديگر متصل بوده اند بلکه احتمالاً ترجمه اشتباه کلمه اي يوناني به معناي تراس يا بالکن بوده است. استرابو در قرن اول قبل از ميلاد مي نويسد: تراسها در طبقاتي روي يکديگر واقع شده بودند و هرکدام داراي ستونهاي سنگي مکعب شکل توخالي بوده اند که توسط گياهان پوشيده شده بود"

خوب تموم شد واقعا چقدر جالب بود

، بدش بخونم ببینم غلط نداشته باشه !

این چیه نوشتی ؟ :no: این که اصلا قابل به خوندن نیست . اینا چیه ؟ آخه من کی گفتم " کاش امشب جولیا هم بیاد "

استن بیچارت می کنم !


....................


2.معرفی یک جادوگر دوران قدیم که به ماگل ها کمک می کرد و ارائه کمک هایش.


در زمان های بسیار قدیم ( زیاد به مغزتون فشار نیارین خیلی قبل تر ) جادوگری به اسم " راشیگولیسم " در یونان زندگی میکرد . او تمام زندگی خود را صرف فعالیت برای ایجاد نهادی برای برقراری رابطه با ماگل ها کرد و توانست نهادی را با نام " جوگل " ایجاد کند . اما جادوگر گرایان افراطی او را دستگیر و راهی بابل کردند . او که در بابل به شدت بیکار شده بود شروع به عملگی و بنایی و انواع فعالیت ها ی کاذب کرد تا خود را بیشتر با زندگی ماگل ها آشنا کند . به همین منوال او به سرعت رشد کرد تا جایی که به ریاست صنف " عملگان " رسید . سر انجام روزی پیشنهادی از طرف یکی از پادشاهان دریافت کرد مبنی بر اینکه " به تعدادی عمله ی حرفه ای با دکترا در بنایی و اوسایی نیازمندیم " . او که به شدت ذوق زده شده بود به سرعت کروهی را موسوم به گروه "بالستیک " که متشکل از ماهر ترین عملگان دنیا - از افغانی تا هلندی- را جمع آوری کرد و مشغول ساخت بنای باغ معلق شد ولی به دلیل حجم بالای کار بعد از سال ها مجبور شد از جادو استفاده کند . او بالاخره توانست کار ساخت را تمام کرده و حتی در فستیوال کارگران " بیل زرین " را نیز دریافت کند . او سرانجام چند سال بعد مرد و بنای بابل هم به دلیل از بین رفتن افسون ها به کلی ویران گشت . یادش گرامی


ٌٌدر حال پاشیدن بذر


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ یکشنبه ۲ تیر ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
پ .ن ( پس نوشت ) : همین الان متوجه شدم کع مطالبی که در مورد معبد آرتمیس گفتم با مطالب پسته لیلی پاتر یکی است . اما اگر نگاهی به زمان پست زدن من بیندازید متوجه می شین که من حدودا ده دقیقه بعد از اون پست رو زدم . البته امیدوارم روی مطالب تاریخ سسخت نگیرید چون تاریخچه هفت عجایب یکیه و ما نمیشه اونو تغییر بدیم . با تشکر !

%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%

1. در مورد عجایب هفتگانه و بناهای مهم و تاریخی جهان تحقیق کنید . تحقیق باید بصورت جامع و کلی باشه ، فقط یک بنا یا یکی از عجایب (25 امتیاز) (رول)


- پیتر عجله کن ! آنا تو هم همینطور ، چقدر می ری جلوی اون
آیینه ؟
این صدای آلفرد بود که این حرف ها رو خطاب به دو نفر دیگر گفت . رفتن به تعطیلات در اواسط تابستان شیرین تر از هر چیزی بود . او چند ساعت بود که آماده بود و کاری بغیر از مطالعه کتابچه گردشگری نداشت .

- خب ، آماده شدیم می تونیم بریم ! آلفرد گفتی کجا می خواهیم بریم ؟ اسمش تو ذهنم نمی مونه .
- معبد آرتمیس ( در افسانه ها این معبد متعلق به رب نوعی به نام دیانا است ) درافوسوس ترکیه . یادتون باشه درست مقصدتون رو معین کنین .
- باشه ! ولی قبل از این که بریم یه اطلاعاتی که از اون جزوه گردشگری ماگلی که خوندی بگو ! که اونجا تابلو نباشیم .

آلفرد دانسته هایش را لحظه ای مرتب کرد و سپس شروع به حرف زدن کرد :

-معبد آرتمیس درافوسوس یکی اززیباترین بناهای دنیای قدیم به شمار می یاد. بنای مذکور با
داشتن 100 ستون مرمرین زیبا که ارتفاع هرکدام به15 متری می رسیدیکی ازعجایب هفت
گانه عالم به حساب می یاد.
نفسی تازه کرد و برای اینکه همه ی اسم ها را بیاد نداشت ؛ کتابچه را از جیبش بیرون آورد و قسمتی از آن را خواند :
- این بنا که به آن معبد بزرگ مرمرین گفته میشود، توسط کروسوس (Croesus) شاه لیدی به کرسیفون (Chersiphron) معمار یونانی سفارش داده شد. معبد با مجسمه های برنزی که توسط ماهرترین مجسمه سازان آن زمان ساخته شده بودند تزئین شده بود. هنرمندانی نظیر فیدیاس (Pheidias)، پلی کلیتوس (Polycleitus)، کرسیلاس (Kresilas) و فرادمون (Phradmon).

پیتر که از شنیدن این همه عظمت تعجب کرده بود پرسید :
- خب به چه کارشون میومده ؟

-خب ، معبد آرتمیس هم به عنوان یک محل داد و ستد کالا و هم به عنوان آموزشگاه مذهبی مورد استفاده قرار میگرفته . در طی سالها، بازرگانان، جهانگردان، صنعتگران و پادشاهان از این محل مقدس دیدن میکردند و احترام خود را با آوردن هدایای مختلف ابراز می نمودند. تحقیقات اخیر باستان شناسان ماگل به یافتن تعدادی از این هدایا که شامل مجسمه های طلا و عاج آرتمیس، گوشواره ها، دستبندها و گردنبندهایی زیبا اثر صنعتگران پارس و هند هستند منجر شده است.

آنا که ظاهرا خسته شده بود گفت :
- بهتره بریم ! کافیه دیگه .

بنگ ، بنگ و بنگ ( افکت غیب شدن سه جادوگر )

همان لحظه _ در کنار معبد آرتمیس

بنایی با زیر بنای چهارگوش که بیشتر شبیه خرابه ها بود، که در کنار سه دوست وجود داشت ، برای قرن ها جا خوش کرده بود .

آنا که سعی می کرد ردای حریر آبی رنگش به زمین بر خورد نکند گفت :
- اییییییییییی... آلفرد تو گفتی زیباترین بنای دنیا ؟

آلفرد :آره گفتم . ولی اونی که گفتم مربوط به زمان خودش بود . اگر بدونی چی به این بنا گذشته ! حالا گوش کن . و سپس از روی همان دفترچه شروع به خواندن کرد :
- در شب 21 جولای سال 356 قبل از میلاد، مردی به نام هروستراتوس (Herostratus) برای جاودانه کردن نام خود در تاریخ، معبد را آتش زد و درواقع به هدف خود دست یافت. عجیب اینکه اسکندر کبیر هم در همین شب متولد شد. بنا به گفته پلوتارک (Plutarch) تاریخ نگار، در آن شب آرتمیس چنان درگیر مراقبت از زاده شدن اسکندر بود که نتوانست از معبد خود محافظت کند.

اسکندر پس از فتح آسیای صغیر اقدام به ساخت مجدد معبد کرد که تا بعد از مرگ وی در سال 323 قبل از میلاد، همچنان در دست ساختمان بود. در قرن اول پس از میلاد، هنگامی که سنت پل برای تبلیغ مسیحیت به افه سوس سفر کرد، با عده زیادی از پیروان آرتمیس مواجه شد که به هیچ وجه قصد ترک الهه خود را نداشتند. در سال 262 میلادی معبد توسط قبیله گوت Gothsمجددا ویران شد. اهالی شهر قسم خوردند تا آنرا مجددا بنا کنند. در قرن چهارم میلادی، بیشتر اهالی افو سوس به مسیحیت گرویده بودند و معبد شکوه و جلال خود را از دست داده بود. اهالی افه سوس پس از آخرین تهاجم منجر به ویرانی معبد در سال 401 میلادی، کم کم شهر را ترک کردند و این شهر متروک در اواخر قرن 19 میلادی کشف و حفاری شد. این اکتشافات زیربنای معبد را نمایان ساخت.
-
آلفرد تکلیف کلاس ماگل شناسیش را ، که یک خاطره بود ، کامل کرد و سپس چند عکس را که از آن بنا گرفته بود به آن پیوست کرد .
عکس گذشته معبد آرتمیس :
تصویر کوچک شده

عکس هایی متعلق به حال :
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده

---------------------------------------------------


2. معرفی یک جادوگر دوران قدیم که به ماگل ها کمک می کرد و ارائه کمک هایش ، از تخیل خودتون (5 امتیاز) (خارج از رول)

در 4 قرن قبل از میلاد ساحره بسیار قدرتمندی به نام الیزابت بارل می زیست که علاقه ی بسیار زیادی به ماگل ها و تمدن آن ها بخصوص معماری آن ها داشت . او در سن 27 سالگی با معمار هنرمند ماگلی آشنا شد و چندی بعد با او ازدواج کرد . الیزابت همیشه به دیانا که شوهرش آن را می پرستید ، احترام میگذاشت . ده سال از ازدواج آن دو گذشت و اینک صاحب فرزندی شده بودند که نام آن را آرتمیس گذاشتند . آرتمیس در سن هفت سالگی به بیماری سختی دچار شد ؛ پدر و مادرش از این موضوع بسیار ناراحت بودند . در همان زمان ایده ای به ذهن شوهر الیزابت رسید ، او تصمیم گرفت که برای اینکه مورد توجه دیانا قرار گیرد و او پسرش را شفا دهد ، معبدی عظیم الجثه برای عبادتش ، به کمک همسرش بسازد ، بسازد ؛ چون این کار با فن آوری ماگل های آن زمان غیر ممکن بود . از این رو او شروع به کشیدن نقشه ای برای معبد کرد . در همین حین الیزابت بیش از پیش به کمک به ماگل پرداخت . با تکمیل نقشه ی معبد پسرش بهبود چشمگیری یافت . یک سال بعد به کمک نیروی فراوان جادویی الیزابت معبد کامل شد و نام آن را آرتمیس گذاشتند .


ویرایش شده توسط آلفرد بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲ ۱۹:۳۸:۳۸
ویرایش شده توسط آلفرد بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲ ۱۹:۵۳:۴۴


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ یکشنبه ۲ تیر ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
تکلیف جلسه ی اول:

تکلیف اول: در مورد عجایب هفتگانه و بناهای مهم و تاریخی جهان تحقیق کنید . تحقیق باید بصورت جامع و کلی باشه ، فقط یک بنا یا یکی از عجایب (25 امتیاز) (رول)

لیلی در کنار لونا بر روی نیمکتی نشسته بود و به حرف های پروفسور کراوچ گوش می کرد. بعد از پنجاه دقیقه سخنان خسته کننده بالاخره تکلیف جلسه ی بعد داده شد.

پروفسور کراوچ: یادتون باشه که هرکس جلسه ی بعد تکلیفش رو نیاورده باشه ...
پروفسور به در اشاره کرد و ادامه داد: از کلاس میره بیرون. فهمیدین؟

زنگ خورد و لیلی و لونا به سمت تالار ریونکلاو حرکت کردن.
لیلی: لونا تو می خوای در مورد چی تحقیق کنی؟ اصلا از کجا می خوای تحقیقاتتو پیدا کنی؟
لونا: بابای من مدیر مجله ی طفره زنه. اطلاعات زیادی داره. یکیشونو که در مورد ماگل ها بود رو آوردم. هرچی دیدم به دردم می خوره از مجلات رو آوردم. قسمت های حیوانات جادویی ، اشخاص جادوگری که به مشنگا کمک می کردن و یا بر عکس باعث ایجاد خرابکاری می شدن رو برداشتم آوردم گفتم شاید به دردم بخوره.
لیلی آهی کشید و گفت: خوش به حالت. حالا من باید چی کار کنم؟
لونا: برو به کتابخونه. صد در صد یه مطلبی در مورد مشنگا داره. نا سلامتی ما جادوگرا در ساختن عجایب مشنگا نقشی داشتیم.
بعد از این حرف عجیب غریب که از کسی جز لونا شنیده نمی شد لونا ازش معذرت خواست و سریع برگشت به سمت کلاس. طبق معمول وسیله ایش رو جا گذاشته بود.

لیلی در راهروهای هاگوارتز از این سو به اون سو رفت و سرانجام به کتابخونه رسید. به سمت قفسه ها رفت و تک تک کتاب ها رو گذروند اما چیزی پیدا نکرد. به طرف مسئول کتابخونه رفت و گفت: ببخشید اینجا کتابی در مورد عجایب هفت گانه یا جادوگرانی که به مشنگا کمک می کردن ندارین؟
- چرا اتفاقا داریم. کتاب عجایب هفت گانه رو همین چند دقیقه پیش یه دختر ریونکلاوی برد. فکر کنم تو هم ریونکلاوی هستی؟ درسته؟
- بله.
- خب پس برو از هم گروهیات بپرس ببین کدومشون این کتابو گرفته. کتاب دومی هم در قسمت ممنوعه کتابخونس. متاسف نمی تونم بدون امضای یکی از اساتید اون کتابو بهت بدم.
لیلی نا امید از هر چیز به تالار برگشت و به هر دختری می رسید از او در مورد کتاب عجایب هفت گانه می پرسید. تا این که بالاخره کتاب رو در دست آریانا دید.
- امم ... آریانا میشه وقتی کارت با این کتاب تموم شد ، کتابو به من بدی؟
- معلومه که میشه. ناسلامتی من دوست صمیمی تو هستم ، اگه من ندم پس کی باید بت بده. یه ساعت دیگه اگه بیای بهت میدم.
لیلی قبول کرد و روی مبلی در کنار لونا لمید.
- تو تحقیقتو نوشتی؟
- آره نوشتم.
- هر دو موضوعو؟
- آره هر دو رو کامل نوشتم ، مطمئنم نمره ی کاملو می گیرم.
- دیگه تو مجله هات در همین موارد چیزی نداری؟
- نه. همین دو تا بود فقط.

لیلی یک ساعت صبر کرد و بعد از یک ساعت کتاب رو از آریانا گرفت. در فهرست کتاب عجایب زیادی بود. از اونجایی که لونا اهرام مصر و آریانا باغ های معلق بابل رو انتخاب کرده بود دو گزینه ی خوب برای انتخاب رو از دست داده بود. بنابراین تحقیقش رو در مورد معبد آرتمیس انتخاب کرد و شروع به نوشتن مطالب مربوط به معبد آرتمیس کرد.

(معبد آرتمیس در شهر افه سوس (Ephesus) در حدود 50 کیلومتری شهر ازمیر (Izmir) ترکیه قرار داشته است. این معبد به عنوان زیباترین بنای روی زمین شناخته می شده است و به همین دلیل در میان عجایب هفت گانه جا دارد.


هرچند که زیربنای باقی مانده از این معبد تاریخ ساخت آنرا قرن هفتم قبل از میلاد مشخص میکند، اما راه یافتن معبد آرتمیس در فهرست عجایب هفت گانه به حدود 550 قبل از میلاد مربوط میشود. این بنا که به آن معبد بزرگ مرمرین گفته میشود، توسط کروسوس (Croesus) شاه لیدی به کرسیفون (Chersiphron) معمار یونانی سفارش داده شد. معبد با مجسمه های برنزی که توسط ماهرترین مجسمه سازان آن زمان ساخته شده بودند تزئین شده بود. هنرمندانی نظیر فیدیاس (Pheidias)، پلی کلیتوس (Polycleitus)، کرسیلاس (Kresilas) و فرادمون (Phradmon).

معبد آرتمیس هم به عنوان یک محل داد و ستد کالا و هم به عنوان آموزشگاه مذهبی مورد استفاده قرار میگرفت. در طی سالها، بازرگانان، جهانگردان، صنعتگران و پادشاهان از این محل مقدس دیدن میکردند و احترام خود را با آوردن هدایای مختلف ابراز می نمودند. تحقیقات اخیر باستان شناسی به یافتن تعدادی از این هدایا که شامل مجسمه های طلا و عاج آرتمیس، گوشواره ها، دستبندها و گردنبندهایی زیبا اثر صنعتگران پارس و هند هستند منجر شده است.


بقایای معبد آرتمیس در شب 21 جولای سال 356 قبل از میلاد، مردی به نام هروستراتوس (Herostratus) برای جاودانه کردن نام خود در تاریخ، معبد را آتش زد و درواقع به هدف خود دست یافت. عجیب اینکه اسکندر کبیر هم در همین شب متولد شد. بنا به گفته پلوتارک (Plutarch) تاریخ نگار، در آن شب آرتمیس چنان درگیر مراقبت از زاده شدن اسکندر بود که نتوانست از معبد خود محافظت کند.

اسکندر پس از فتح آسیای صغیر اقدام به ساخت مجدد معبد کرد که تا بعد از مرگ وی در سال 323 قبل از میلاد، همچنان در دست ساختمان بود. در قرن اول پس از میلاد، هنگامی که سنت پل برای تبلیغ مسیحیت به افه سوس سفر کرد، با عده زیادی از پیروان آرتمیس مواجه شد که به هیچ وجه قصد ترک الهه خود را نداشتند. در سال 262 میلادی معبد توسط قبیله گوت Gothsمجددا ویران شد. اهالی شهر قسم خوردند تا آنرا مجددا بنا کنند. در قرن چهارم میلادی، بیشتر اهالی افه سوس به مسیحیت گرویده بودند و معبد شکوه و جلال خود را از دست داده بود. اهالی افه سوس پس از آخرین تهاجم منجر به ویرانی معبد در سال 401 میلادی، کم کم شهر را ترک کردند و این شهر متروک در اواخر قرن 19 میلادی کشف و حفاری شد. این اکتشافات زیربنای معبد را نمایان ساخت.

شرح کوتاهی از بنا

بقایای معبد آرتمیس این معبد با زیر بنای چهار گوش خود، برخلاف نمونه های دیگر از مرمر ساخته شده و یک ورودی زیبا و تزئینی به حیاط بزرگ ساختمان داشته است. پلکان مرمری طبقه همکف را به بالکن هایبلند و عظیمی متصل میکردند که کف آن در حدود 80 متر در 130 متر بوده است.127 ستون در این بنا به کار رفته بوده که ارتفاع آنها 20 متر و با سرستونهای ایونیک و کناره های کنده کاری شده بوده است. ستونها در ردیفهای منظم در کل محوطه به جز منطقه مرکزی-که محل قرار گیری خانه الهه بود- قرار گرفته بودند.


این معبد تعداد فراوانی از آثار هنری را در خود جا داده بود، از جمله 4 مجسمه برنزی باستانی از قبیله آمازون که توسط بهترین هنرمندان دوران ساخته شده بودند. هنگامی که سنت پل به دیدن شهر آمده بود، معبد با ستونهای طلایی و مجسمه های کوچک نقره ای و نقاشی های متعدد تزئین شده بود. هیچ شاهدی مبنی بر وجود مجسمه آرتمیس در مرکز معبد وجود ندارد اما دلیلی هم برای وجود نداشتن آن در دست نیست. )

بعد از گذشت یک ساعت و نیم دستان لیلی درد گرفت بنابراین سریع تحقیق رو به پایان رسوند. هوا تاریک شده بود و لونا و آریانا شطرنج بازی می کردن. هنوز موضوع دوم لیلی مانده بود و نمی دانست باید چه کند. ناگهان فکری به ذهنش رسید ، یک ربع دیگر رفت و آمد در هاگوارتز ممنوع می شد بنابراین سریع وسایلش را جمع کرد و به سمت تالار گریف حرکت کرد. خوش بختانه در راه یک گریفندوری را دید و از او خواست تا نامه ای را به جیمز بدهد.
ده دقیقه منتظر ماند و سر انجام جیمز که پلاستیک سیاه رنگی در دست داشت دوان دوان به سمت لیلی آمد.
- واسه ی چی شنلو می خوای لیلی؟
- داداش همین دفعه رو فقط بهم بده. نیازش دارم ، داداشی! شنلو بهم برای همین امشب قرض میدی؟ قول میدم فردا بهت برگردونم. داداشی!
- خیله خب باشه. ولی یادت باشه فردا صبح باید بهم پس بدی باشه؟
لیلی که از خوش حالی داشت بال در می آورد شنل رو گرفت. وقتی از آن جا دور شد در راه رویی تاریک پیچید و شنل رو روی سرش انداخت و به سمت کتابخانه راه افتاد.

آرام در کتابخانه را باز کرد و به سمت قسمت ممنوعه ی کتابخانه رفت و به جست و جو پرداخت. هر کتابی را که در مورد جادوگران و مشنگ ها میدید باز می کرد و در فصل های آن به دنبال جادوگری که به مشنگ ها کمک می کرد می گشت و سرانجام پیدا کرد. کتاب را برداشت و آرام آرام به سمت تالار ریونکلاو برگشت. در راه نزدیک بود خانم نوریس او را پیدا کند اما بخیر گذشت و به تالار رسید. همه ی بچه ها خوابیده بودند. به سمت میزی رفت و شروع کرد به نوشتن تکلیف آخرش.

معرفی یک جادوگر قدیمی که به ماگل ها کمک میکرد و ارئه ی کمک هایش،از تخیل خودتون(5 امتیاز)(خارج از رول)

آقای بارناباس بیروتی جادوگری است که در زمینه های مختلفی به مشنگ ها کمک کرده است. طبق یکی از شواهد به دست آمده آقای بیروتی یک بار که زنی در آسانسور گیر کرده بوده است ، به وسیله ی جادو و دور از چشم دیگران آن زن را نجات داده. در مجله ی مشنگی دیگری مشاهده می شود که آقای بیروتی پسر بچه ای را از خطر مرگ توسط تصادف نجات داده است. این مرد به وسیله ی جادو کامیون رو نگه داشته و پسرک نجات یافته است. نمونه ی اول نمونه ای بوده که مردم متوجه کمک او به مردم شده اند اما نمونه ی دوم به صورت پنهانی انجام گرفته شده و کسی متوجه این نشده که آقای بیروتی عامل نجات پسرک بوده است. آقای بیروتی مردی مشهور در کمک به مردم مشنگ شناخته شده و با مطالعه ی مجله ها و روزنامه های مشنگی قدیمی می توان به این موضوع پی برد ، یاد این مرد هرگز فراموش نمی شود.


اینم عکس هایی از معبد به جا مانده ی آرتمیس:


تصویر کوچک شده







تصویر کوچک شده



Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ یکشنبه ۲ تیر ۱۳۸۷

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
نور شمع در گوشه ای ازتالار عمومی گریفندور سوسو می زد و چارلی ویزلی همان جا نشسته بود و پرفسور کراوچ را زیر لب نفرین می کرد!
- به زمین گرم بخوره به حق مرلین!جز جیگر بگیره!آخه اینم شد تحقیق؟!حالا که این طوره تحقیقم رو جادو می کنم!
در مورد عجایب هفتگانه و بناها مهم و تاریخی جهان تحقیق کنید.
اخطار!برای خواندن تحقیق زیر چشمان خود را ببندید!
فانوس دریایی اسکندریه هفتمین مورد عجایب هفتگانه جهان است که در مصر قرار داشت. برجی که بر فراز آن آتشی روشن می‌کردند تا شبها راهنمای ناخدایان برای رسیدن به بندر اسکندریه باشد. این برج در جزیره کوچک فارو بنا شده بود و دلیل کاربرد کلمه فار به معنای چراغ دریایی برای نامیدن این نوع ساختمانها که چراغ راهنمایی برای کشتی است همین مسأله است. برج دریایی اسکندریه در زمان سلطنت جانشین اسکندر یعنی بطلمیوس دوم (۳۰۷ - ۲۴۷ قبل از میلاد) به وسیله معماری به نام سوسترات ساخته شد. آنچه تاریخ در باره ارتفاع برج ذکر کرده است باور کردنی نیست. یونانی‌ها می‌گویند این برج در حدود ۲۷۲ متر ارتفاع داشته، ولی اعراب گفته‌اند ارتفاع برج به ۱۶ متر می‌رسیده است.
- این عربا نمی فهمند ! حتما اون موقع که شما دیدید 256 مترش خراب شده بود دیگه!
این برج روی پایه‌ای چهار گوش بنا شده بود که ۶۹ متر ارتفاع داشت. روی این پایه، برج با مقطعی هشت‌ضلعی و ۳۸ متر ارتفاع قرار داشت و برج ۹ متری دیگر روی آن بنا شده بود که بر فراز برج اخیر فانوس دریایی پرتو افکن بود.
- زرشک! جوهرش پس داد!
این برج تا قرن ۱۲ راهنمای کشتی‌ها بود ولی در سال ۱۳۷۵ میلادی بر اثر زلزله شدیدی که در اطراف اسکندریه روی داد از بین رفت و از خرابه‌های آن نیز چیزی باقی نمانده است.گفته می شود بر روی برج یک آینه غول پیکر نصب بوده است.
چارلی بعد از چندین بار پاک نویس کردن ، گونی کاغذ پوستی های چرک نویس را در یک دست و تحقیقش را در دست دیگر گرفت و به سمت خوابگاه راه افتاد اما در همین لحظه یادش افتاد که تکلیف دیگری نیز مانده!(عکس العمل چارلی:زرشک!)

2.معرفی یک جادوگر دوران قدیم که به ماگل ها کمک می کرد و ارائه کمک هایش.
ناصر خلیل جادوگر دورگه ای که مادر خویش را در نوجوانی از دست داد به مشنگ ها عشق می ورزید.وی که اصالت ایرانی داشت پس از ازدواج با مشنگ زاده ای تصمیم به کمک به مشنگ ها برای ساختن بنایی گرفت که تا به حال لقب بزرگترین گنبد جهان را به خود اختصاص داده.تاج محل در200 کیلومتری دهلی پایتخت هند قرار دارد به کمک جادو های باستانی ساخته شد و در حل حاضر از محل های توریستی جهان محسوب میشود.همه روزه علاوه بر جادوگران تعداد زیادی مشنگ از این بنا دیدن می کنند. طبق سندهای به جا مانده دست های معمار مشنگ و ایرانی این بنا را برای این که نتواند ساخت این بنا را در جای دیگر تکرار کنند قطع کردند(راسته ها!) اما ناصر خلیل به کمک جادو متواری شد و از آن به بعد خبری از او در دسترس نیست.


دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ یکشنبه ۲ تیر ۱۳۸۷

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
تکلیف اول: در مورد عجایب هفتگانه و بناهای مهم و تاریخی جهان تحقیق کنید . تحقیق باید بصورت جامع و کلی باشه ، فقط یک بنا یا یکی از عجایب (25 امتیاز) (رول)

ریتا در حالی که کیف مدرسه اش را در دستش تاب میداد ( ) با بی حوصلگی وارد تالار عمومی هافلپاف شد. کیفش را روی یکی از مبل ها پرتاب کرد و به سمت خوابگاه رفت تا ردای مدرسه اش را عوض کند.

یک ساعت بعد، تالار عمومی هافلپاف

ریتا، کتاب ماگل شناسی را گذاشته جلویش و بی توجه به سر و صدای درون تالار، دارد فکر میکند که الان باید چه کاری رو انجام بدهد، سرانجام به این نتیجه رسید که اول تکلیفی را که کراوچ داده را چک کند:
در مورد عجایب هفتگانه و بناهای مهم و تاریخی جهان تحقیق کنید . تحقیق باید بصورت جامع و کلی باشه ، فقط یک بنا یا یکی از عجایب
کمی به تکلیف خیره شد بعد با هواس پرتی کتاب ماگل شناسی اش را برداشت که مگر در این مورد چیزی توضیح داده باشد، بعد از چند صفحه ورق زدن و مطمئن شدن از این موضوع، که راجع به این مطلب، توضیحی توی کتاب پیدا نمیکند، تصمیم گرفت سری به کتاب خانه، بخش گوگل بزند

کتاب خانه

کتاب خانه طبق معمول ساکت و ارام بود، صدای تق تق پاشنه های کفش خانم پینس، که با حالتی خصمانه بین ردیف قفسه ها قدم میزد و نفس های گرمش رو به پشت گردن کسانی میزد که به کتاب های ارزشمندش دست میزدند، این حالت رو درون ادم ایجاد میکرد که یک یک موجود خبیث () هواسش به توست که یک وقت کتاب هایش را خراب نکنی! ریتا به ارامی و با لبخندی مرموز وارد کتاب خانه شد؛ همیشه از این مکان خوشش میامد، سکوت حاکم به فضای کتاب خانه، باعث میشد برای استراق سمع انرژی کمتری مصرف کند! اما یادش افتاد که الان وقت این کارها نیست و با عجله به سمت ردیف گوگل رفت و با همه توانش سعی در خنثی کردن اون میل شدید برای فضولی داشت!
بعد از کمی جستجو، توانست کتابی با عنوان(( نقش جادوگران در ساخت عجایب هفتگانه)) را پیدا کند، کتاب را روی نزدیک ترین میز گذاشت و خودش هم روی یکی از صندلی ها نشست و با دقت شروع به کند و کاو درون کتاب کرد، که مطلبی توجهش را به خود جلب کرد:
چراغ دريايي اسکندريه يا فار
فار يا چراغ دريائي اسكندريه جالب ترين وشايد سودمندترين عجايب هفتگانه دنياي باستاني فاروس يا فارا سكندريه بوده است .
دويست سال پيش از ميلاد مسيح ؛فرعون معروف مصر ؛بطلميوس فيلادلفوس با همکاری یک جادوگرایرانی به نام بیژن مرتضوی (!) در جزيره اي به نام فاروس در نزديكي بندر اسكندريه برج بزرگي ساخت كه بر فراز آن آتش فراوان شعله اي شب و روز روشن بود ؛ بر بدنه برج با خط برجسته اي جمله زير را نوشتند :
«هديه فرعون بطلميوس به خداياني كه وظيفه نجات دريانوردان را برعهده دارند. با همکاری جادوگر فقید ایرانی بیژن مرتضوی»
که لازم به ذکر است مورد اخر حدود هشتاد سال پیش توسط عده ای از جادوگران شورشی مغرب زمین پاک شد.
بنا به عقيده بسياري مورخان ؛برج افتخاري اين فرعون خير خواه در حقيقت نخستين چراغ دريائي در تاريخ جهان بوده است . به زبان ديگر مخترع چراغ دريائي كه جان هزاران هزار نفر دريانوردان را نجات داده وميدهد همان بطلميوس فرعون بوده است.
بعدها واژه فار يا فاروس كه به معناي چراغ دريائي به كار رفت از نام همان جزيره فاروس اقتباس گرديد. برج دريائي اسكندريه تامدت ششصد سال در كمال استحكام برپا بود ودريا نوردان را راهنمائي ميكرد ؛در سال چهارصد بعد از ميلاد قسمتي از ان آسيب ديد وپس از آن نتوانست مانند سالهاي قبل بكار ادامه دهد . سرانجام در سال سیصد و هفتاد و پنج بعد از ميلاد و بر اثر يك زمين لرزه شديد سرنگون و نابود گرديد . عده ای از پژوهشگران دنیای جادوگران، هنوز در این مورد که چرا طلسم هایی که بیژن بزرگ، به منظور جلوگیری از نابودی این چراغ دریایی، در ان زمان اجرا کرده، کار ساز نشده اند، در حال تحقیق و پژوهش هستند؛ اما هنوز به نتیجه ای درخور و مناسب دست نیافته اند.
ریتا با خوشحالی دورو برش را نگاه کرد و پس از اطمینان یافتن از عدم حضور خانم پینس در ان حوالی، ورق کتاب را کند و با عجله از کتاب خانه خارج شد!


تکلیف دوم:معرفی یک جادوگر دوران قدیم که به ماگل ها کمک می کرد و ارائه کمک هایش ، از تخیل خودتون (5 امتیاز) (خارج از رول)
الکساندر گراهام سیلور: این جادوگر بزرگ، صد و پنجاه سال بعد از میلاد مسیح در کشور انگلستان متولد شد. در سن سی و پنج سالگی طی یک سری ازمایشات علمی پیشرفته، با خطا و اشتباه مواجه شد و در اثر اختراع یک طلسم وحشتناک به طور ناخواسته جان عده ای از هم وطنان خود را هم زمان گرفت. بعد از اینکه حکم سوزاندن وی توسط پاپ جادوگر صادر شد، به کشور روسیه گریخت و در انجا در نقش یک ماگل زندگی جدیدی را شروع کرد. او در طی چهل سال زندگی که در کشور روسیه داشت، خدمات بسیاری به طور پنهانی به مردم ماگل این کشور ارائه کرد از جمله: درمان بیمارانی که به روش های مشنگی قابل معالجه نبودند، اختراع معجون هایی که داروی بسیاری از بیماری ها شناخته شد و کمک به انها در ساخت ساختمان ها و مجسمه هایی که بدون کمک گرفتن از جادو قادر به ساختن انها نبودند. او در سن هفتاد و پنج سالگی در همین کشور دار فانی را وداع گفت. محل دفن الکساندر هنوز در پرده ی ابهام است.


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲ ۱۶:۵۲:۵۲

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ یکشنبه ۲ تیر ۱۳۸۷

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
در کلاس درس

- پرفسور ...پرفسور ...ببخشید ...
پرفسور در آستانه ی بیرون رفتن از کلاس بود که این صدا باعث شد تا او با پاشنه ی پا بچرخد و ببیند که کدام از شاگردانش با او کار دارد .
در انتهای ردیف دوم درست در پشت سر سدریک دیگوری که مشغول جمع کردن وسایلش بود پسری مو قرمز دست راستش را بلند کرده و با دست چپش به سرعت مشغول جمع کردن وسایلش و ریختن انها به صورت نامنظم در کیفش بود .
- پرفسور ...شرمنده ..می شه یک دقیقه مزاحمتون بشم ؟
بارتی با سر علامت تایید را به او نشان داد .
پسرک کیفش را روی شانه اش گذاشت و به سوی بارتی دوید .
بارتی دست به سینه در کنار در خروجی کلاس ایستاده بود و با نزدیک شدن پسرک به او به حالت عادیش برگشت .
- پرفسور شرمنده اگه معطل شدید .!
- معطل که شدم ..حالا کارت رو بگو هوگو .
- ببینید پرفسور می خواستم بپرسم که ممکنه برای این تکلیفی که گفتید ..منظورم اینه که ممکنه من برم راجع به چیزی تحقیق کنم و پرسی هم درست در باره ی اون تحقیق کنه ..
- خب ..
- اگه تحقیق ها مشابه بشه موردی نداره .
- نه ..نه ..حالا برو من باید برم ..کار دارم ..بای
- ممنون .بای
هوگو بع از بارتی از کلاس خارج شد و به سمت کتاب خانه حرکت کرد .
چند وقت پیش او در کتاب خانه با کتابی به نام تاریخ جادو و ارتباط با معماری ها برخورد کرده بود ولی چون در آن موقع به آن احتیاج نداشته بود از کنارش به راحتی گذشته بود .
به کتابخانه که رسید به طرف قفسه های کتاب های تاریخی رفت ، در قفسه ای خاک خورده که از چوب بلوط کوهی ساخته شده بود کتاب مورد نظرش را پیدا کرده بود .
کتاب را برداشت و نگاهی به فهرست آن انداخت ولی چیزی راجع به اعجایب هفت گانه پیدا نکرد . از این رو خواست به مسئول کتابخانه مراجعه کند که کتابی باعث شد او از این کار صرف نظر کند .
کتابی باجلد طلایی و نوشته های قرمز با فونتی کهن توجه او را به خود بسیار جلب کرده بود . روی جلد کتاب به درشتی نوشته شده بود :
بررسی معماری های تاریخی ماگلی [b
هوگو کتاب را برداشت و نگاهی به فهرستش انداخت ؛ بهتر از این نمی شد ، تمامی معماری های کهن تاریخ از پاسارگارد تا برج میلاد داخل کتاب اسم برده و در مورد آن توضیح داده شده بود .
وقت ان را نداشت که کتاب را نسخه برداری کند یا این که آنجا بگذارد به همین منظور بدون اطلاع مسئول کتابخانه ،کتاب را درون کیفش گذاشت و به خوابگاه رفت .
صبح روز بعد ،قبل از خوردن صبحانه شروع کرد به نوشتن تکلیفش .
کتاب را باز کرد و از میان عجایب هفت گانه تندیس زئوس را برای تحقیق انتخاب کرد .
او پس از بارها نوشتن و پاره کردن بالاخره توانست مقاله ی خوبی را بنویسد .
مقاله اش را یک بار برای رفع اشکال خواند و وقتی که مطمئن شد موردی دیگری نیست کاغذ پوستی را تا کرد و درون کیفش گذاشت .
بعد از خوردن صبحانه به سمت کلاس ماگل شناسی حرکت کرد .
کلاس هر لحظه پرتر و پرتر می شد . دو دقیقه تا شروع کلا مانده بود که از بیرون کلاس صدای پاقی آمد ، اما در میان همهمه ی دانش آموزان ، صدای پاهایشان و فریادهایشان گم شد و کسی متوجه ظهور استاد نشد .
تق تق تق تق !!!
سه ضربه به در خورد ، دانش آموزان به سرعت به سمت میزها و صندلی های خود حمله ور شدند تا مورد توبیخ استاد قرار نگیرند ... حدود یک دقیقه پشت در ایستاد و سپس وارد کلاس شد .
پرفسور وارد کلاس شد و طبق معمول آن کیف چرمی در دستش بود .
به سمت میزش رفت ، روی صندلی نشست ، نیم نگاهی به بچه ها انداخت .به آرامی و با متانت خاصی کیفش را روی میز نهاد و شروع به صحبت کردن کرد :
- با سلام خدمت شما دانش آموزان ، قبل از شروع جلسه ی دوم می خوام که تکالیفی رو که انجام دادید بیاید و بخونید .
کیفش را باز کرد و اسامی دانش آموزان را در آورد و به ترتیب الفبا صدا کرد .
آخرین نفر هوگو بود که با خواندن اسمش به سمت تخته رفت و مقاله اش را این گونه شروع کرد :
به نام مرلین زبان آفرین ****حکیم سخن در دامبل آفرین
موضوع : تندیس زئوس
تندیس زئوس خدای یونان در المپیا یکی از عظیم‌ترین تندیس‌های جهان و از عجایب هفت‌گانهٔ دنیای قدیم بوده است. در دوران باستان المپیا مرکز مذهبی در جنوب غربی یونان بوده است. یونانیان باستان زئوس پادشاه خدایان را می‌پرستیدند و در زمان‌های مشخص به افتخار او جشن‌هایی برپا می‌کردند. در این جشن‌ها مسابقات ورزشی هم انجام می‌شد. تا آن‌جا که در تاریخ ثبت شده، نخستین بازی‌های المپیک در سال ۷۷۶ پیش از میلاد برگزار شده‌است و تا سال ۳۹۳ پس از میلادیا تا سال ۴۲۶ پس از میلادهمچنان بازی‌ها برگزار می‌شد. برای مردمان دنیای قدیم این بازی‌ها خیلی مهم بودند؛ چندان‌که در زمان برگزاری مسابقات جنگ‌ها متوقف می‌شد تا شرکت کنندگان و تماشاگران بتوانند به آسانی خود را به محل مسابقات برسانند.
معبد زئوس
۲۵۰۰ سال قبل، شهروندان المپیا تصمیم گرفتند معبدی برای زئوس بسازند. ساختمان با شکوه این معبد بین سال‌های ۴۷۰ تا ۴۵۶ پیش از میلاد به دست یک معمار محلی بنا شد. این معبد شش‌گوش با سنگهای آهکی بزرگی که ستون‌های تو پُر و بزرگی آن‌ها را احاطه کرده بودند، ساخته شده بود و نمای آن توسط گچ تزیین شده بود.تا چند سال پس از پایان کار ساختمان معبد، تندیس مناسبی از زئوس در آن نبود. به همین دلیل تندیس‌سازی ماهر از آتن را برای ساختن تندیس زئوس انتخاب کردند.
ساختمان تندیس
تندیس‌ساز فیدیاس بود که قبلآ نیز تندیس‌هایی با شکوه از الهه آتنا ساخته بود. فیدیاس و کارگرانش در ابتدا داربستی چوبی را به عنوان اسکلت تندیس برپا کردند. سپس اسکلت چوبی را با صفحاتی از عاج به عنوان پوست آن پوشانیدند و صفحاتی از طلا را برای لباس‌های آن به کار بردند. در پایان کار همه جای تندیس پوشیده شده بود و آن قالب تو خالی به تندیسی تو پُر شبیه شده بود.
[ویرایش] انتقال تندیس
در قرن اول پس از میلاد، یکی از امپراطوران رومی با نام کالیگولا تصمیم گرفت تندیس زئوس را به روم ببرد. گروهی از کارگران رومی برای این کار مأمور شدند؛ امّا با واژگون شدن داربست‌های ساخته شده توسط کارگران تلاش‌های او نقش بر آب شد.

قرن‌ها پس از آن، با گسترش دین مسیح هنگامی‌که تئودوسیوس دوم در سال ۴۲۶ پس از میلاد پایان بازی‌های المپیک را اعلام کرد، دستور داد که همهٔ ساختمان‌های آن‌جا از جمله ورزشگاه و معبد زئوس را به آتش کشند. در سال ۵۲۲ میلادی، زلزله‌هایی تمام سرزمین المپیا را لرزاند و آنچه از این بناها باقیمانده بود، نابود ساخت. امروزه حتی یک ستون ایستاده هم در آن‌جا موجود نیست و از معبد باشکوه زئوس، تنها خرابه‌هایی برجاست.

تصویر کوچک شده




- خوب بود ، برو بشین
- ممنون







تکلیف دوم

ویکتور پرسیوان سیروس موتوری هوگو معروف به ویکتورام بی هوگو
تولد :1877
وفات : 1956

او از نویسندگان و معماران بزرگ دنیا و تاریخ جادوگری است که توانست با اختراعات و رمانهایش به مرکز زمین برسد و از انگلستان سر در بیاورد . در انگلستان با خاندان بزرگ ویزلی آشنا شده و تصمیم گرفت که در آن کشور بماند و تشکیل خانواده دهد .
از نوه ها و خاندان او می توان هوگو ویزلی عصر خود را معرفی کرد .
او متولد برلین آلمان بود ولی بعد از ازدواج به تابعیت انگلستان در آمد و در این کشور جادوگر پسند ماند و زندگی کرد .
او باکمک جادو اختراعاتی چون ساخت دستگاهای اکسیژن ،بمب اتم ، تلفن بل ، هوانورد که امروزه به هواپیما معرف است ، چتر نجات ،ماشین بخار و کایت های پرنده برای ماگلان خدمت عظیمی به این جامعه ی بی شناق کرد ، او همچنین با نوشتن کتاب هایی با عنوان بیست هزار فرسنگ درون فضا ،میشائیل اسرجف که ژول ورن آن را به عنوان میشل استراگوف برای خودش ثبت کرد ، من را کجا می بری به دریا؟ و سفر به سرزمین دور که جزوه ادبیات علمی تخیلی دنیای ماگلان است الهامی نو برای اختراع به این انسان ها اعطا کرد .
او سرانجام با نوشتن داستان های شرلوک موز و در آستانه ی اختراع زیر دریایی بر اثر سانحه ی هوایی که ماگل حسودی به نام آرتور کانن دیویل برای او درست کرده بود از جارویش به زمین پرت شد و در جا جان باخت .
نام او همیشه بر لبان ماگلان و جادوگران جاری است .
تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط هوگو ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲ ۱۵:۱۴:۳۱
ویرایش شده توسط هوگو ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳ ۱۴:۰۰:۱۶
ویرایش شده توسط هوگو ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳ ۱۴:۰۷:۱۹

چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ یکشنبه ۲ تیر ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
تکلیف اول : 25 امتیاز

از عجایب هفتگانه ی دنیای باستان ، تنها « هرم بزرگ جیزه » باقی مانده است . هرم 481 فوتی در زمان خود بلندترین سازه ی جهان بود و این رکورد را بیش از 3800 سال حفظ کرد ، ما می دانیم چه کسی دستور ساخت هرم بزرگ را داد : فرعون خوفو ( یا « خئوپس» ) ، کسی که در سالهای پیش از میلاد بر مصر حکومت می کرد ، همچنین می دانیم چه کسی بر ساخت آن نظارت داشت : برادر خوفو « همیئو » ، دست راست فرعون که ....

- بس کن !

جیمز نیشخندی زد و کتاب را پایین آورده و به تدی خیره شد .
- تدیییی...
تدی اخمی کرد و چهره اش را پشت کتابش پنهان کرد .
- یالا دیگه ! بجنب ، ما باید بریم ببینیمش .
چرب زبانی جیمز لحظه ی فکرش را منحرف نکرد ، هنوز به کلمات کتابش خیره شده بود ، اما در حقیقت آن ها را نمی دید ... به هرم بزرگ فکر می کرد ، دیدن آن برای تدی هم آرزویی دست نیافتنی بود ... اگر ...

جیمز به سمت کاناپه ای که تدی بر روی آن بود شیرجه زد و کتابش را گرفت ، با اشتیاق گفت :
- چرا دست نیافتنی؟
تدی با چهره ای مبهوت به جیمز نگاه کرد :
- خب چیه ؟ اوکلامنسی یاد گرفتم ! :grin: می دونم تو هم می خوای بیای ،... کافیه خودمون رو اونجا ظاهر کنیم و بعد دوباره غیب شیم و اینجا ظاهر شیم ! طولی نمی کشه ... دامبلم که دیگه مدیر نیس ، استر هم که از خودمونه ! الان تو مدرسه غیب و ظاهر شدن آزاده .... تدیییی..
تدی آهی کشید و به چشمان شرور و مشتاق جیمز خیره شد .

دقایقی بعد _ صحرای بزرگ آفریقا _ قاهره


- یادم آید روز باران گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین با تدی یین !


تدی :

کودکی ده ساله بودم شاد و خرم
نرم و نازک چست و چابک
می دویدم همچو آهو
می پریدم از سر جو


تدی با حالت شاهد پرش جیمز از رود نیل بود .

می جهیدم تا سر کوه !

تدی سعی کرد مانع پرش جیمز از قله ی کنیا شود ...

جیمز پس از پایین پریدن از کوه ، چرخی زد و لحظاتی بعد به همراه تدی در مصر ، و در مقابل اهرام بزرگ ایستاده بودند .
تدی و جیمز : ماااااع !
جیمز :
تدی : نه ... من نمیام ! امکان نداره ! به هیچ وجه !

لحظاتی بعد _ داخل راهرو های پیچ در پیچ و خاک گرفته ی هرم بزرگ :

تدی در حالیکه به آخرین دیدارش با ویکتوار ، و اینکه با او خداحافظی کرده بود یا نه؟، فکر می کرد با تعجب پرسید : چطوری ساختنش ؟ مشنگا چطوری چنین چیزی رو ساختن؟
جیمز متفکرانه شروع به صحبت کرد و صدایش در راهرو های هرم عظیم پیچید :
- از کجا میدونی مشنگا ساختنش؟ شاید خود فرعون جادوگر بوده...؟
تدی که آشکارا می لرزید گفت : اما کراوچ چنین چیزی نگفت ... اون گفت همه ی عجایب هفتگانه مال مشنگاس !
جیمز ابرویی بالا انداخت و مجله ی کوچکی را از جیب ردایش بیرون آورد :

- اهم اهم ... امروزه ما نظریه ی « موجودات فضایی بیگانه » را هم داریم که ادعا می کند مصریان باستان هرگز نمی توانستند چنین سازه های افسانه ای را خودشان به تنهایی بسازند و موجودات فرازمینی باید آن ها را یاری داده باشند ...

جیمز سرش را بالا آورد و با هیجان ادامه داد : WOW ! فوق العاده اس... و این تازه یکی از عجایب هفتگانه اس...
- فرا... فراز.. فرا زمینی یعنی چی ؟
جیمز که حالا دیگر با خونسردی مجله را ورق می زد گفت :
- یعنی مثل آلبوس سورس یا دامبل ، که از فضا اومده باشن... یا مث بابای تو !
چهره ی تدی در هم رفت ، اما وقت و حوصله ی بحث کردن نداشت .
دوباره گفت : ج..جیمز.. بیا برگردیم ...
جیمز با هیجان گفت :
- نه صب کن ، طبق تحقیقات من ، جسد خود خئوپس باید همینجاها باشه ، هرم ها در حقیقت آرامگاه های فرعون های مصرند ، اون..اون تابوت رو می بینی؟
- اون؟
- نه...اون..شایدم.. اون یکیه ..؟
هر دو با حیرت به اطرافشان را از نظر گذراندند ، دورتادور محوطه ی بزرگی که بعد از راهرو قرار داشت ، پر از راهرو های پیچ در پیچ دیگر بود که در مقابل هر کدام از آنها تابوتی قرار داشت .
تق...تق...تق.. ( افکت باز شدن قفل تابوت ها )
جیمز با عجله از نزدیکترین تابوت فاصله گرفت و خود را به تدی چسباند :
- موافقم تدی ، برگردیم...
مومیایی ها لحظه به لحظه نزدیکتر شده و حلقه ی محاصره شان را تنگ تر می کردند .
تدی : نمیتونم غیب شم... اینجا افسون ضد آپارات داره... گ..گیر افتادیم !

تکلیف دوم : 5 امتیاز

چی؟ نمی شناسیش ؟ واقعا نمی شناسیش؟ خدای من ، شرم آوره ...!

حسین مجتبی !

حسین از اجداد داور معروف کوییدیچ ، حسن مصطفی ، بود.
اما کوچکترین شباهتی به نواده اش نداشت ! در میان مشنگ ها زندگی می کرد و موهای پرپشتی داشت ، شاید هنوز بعضی از خاندان های قدیمی مشنگان نام او را به خاطر داشته باشند ، تنها به خاطر کمک هایی که به آن ها کرد تا این حد بین آنها محبوب شد ، از کارهای وی میتوان موارد زیر را نام برد :

1. محافظت از سه دهکده ی مملو از مشنگ !! در مقابل پیروان گریندل والد ، با اجرای ورد های محافظتی .
2. کمک به مصریان در ساخت اهرام مصر !
3. آموزش حرفه ی ذهن جویی متقابل به مشنگ ها که به آن « تله پاتی » هم می گویند .
4. نابود کردن اژدها های جادوگران باستان که مشنگ ها به آنان دایناسور می گفتند ، گفتنی است که حسین برای انجام این عمل از سوی وزارتخانه مواخذه شد ، اما تنها چیزی که برای او اهمیت داشت ، فقط و فقط محافظت از مشنگ های بی پناه بود...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.