باشد که الف دال پیروز باشدکافه ی محفلملت الف دال به دور اعضای گروه ضربت که شامل گربلی،گودریک،سارا و لینی میشد حلقه زده و منتظر شنیدن آخرین سخنرانی گرابلی بودند.
-خب همون طور که می دونین روونا پیش بارتی و کینگزلیه و معوم نیس تا الان چه بلایی سرش اومده.به همین دلیل ما
به خودش و بقیه ی اعضای گروه ضربت اشاره کرد و گفت:به دنبال روونا میریم و انتظار دارم در این مدت شما کافه رو خوب اداره کنید.
جینی پرسید:شما میدونید روونا کجست که می خواین نجاتش بدین؟
-نه
-خب پس چیکار می خواین بکنین؟
گرابلی در حالی که ذهنش مشغول شده بود گفت:خیلی حرف می زنی جینی!
و بعد در حالی که سعی داشت تظاهر کند ازاول قصد این کار را داشته است گفت:خب هر کدوم از ما به جاهایی که حدس میزنیم روونا اونجا باشه میریم و اگه تونستیم برش گردونیم که هیچی اگه نه بر می گردیم و به صورت گروهی اونجا میریم.
لینی پرسید:بهتر نیست از همون اول به صورت گروهی بریم؟
گرابلی هوشمندانه جواب داد:نه وقت نداریم.نمی تونیم یه همچین ریسکی بکنیم .ممکنه بلایی سر روونا بیاد.
بعد از نیم ساعت بحث و گفتگو مکان هایی که احتمال می دادند روونا آن جا باشد،مشخص شد و گرابلی به هر کس مسئولیت رفتن به یکی از آن مکان ها را داد.همه ی اعضای گروه ضربت از جایشان بلند شدند.اما گودریک همچنان روی صندلی چوبی نشسته بود.
گرابلی رو به گودریک کرد و گفت:گودریک بجنب!وقت نداریم.
گودریک در حالی که سعی میکرد گرابلی را متقاعد کند با لحن ملتمسانه ای گفت:آخه چرا من باید برم خونه ی ریدل این همه آدم!در ضمن من واقعا فکر نمی کنم روونا اونجا باشه.
ملت الف دال با دقت به گفتگویی که میان گودریک و گرابلی رد و بدل می شد گوش می کردند.گرابلی به سارا لینی اشاره کرد که بروند.هر دو با صدای پاق بلندی غیب شدند.
گرابلی در جواب گودریک گفت:بالاخره یکی باید بره دیگه.
گودریک مایوسانه گفت:خب حداقل بگو من کجای خونه آپارات کنم که یهو بر حسب اتفاق روی کله ی کچل ولدی ظاهر نشم؟
گرابلی کمی فکر کرد و گفت:فکر کنم مرلینگاه بهترین جا باشه.
-مطمئنی؟اگه ولدی اونجا مشغول کار باشه فکر نکنم خیلی خوشحال بشه که من مزاحمش بشم!
گرابلی گفت:ولی اون جا نسبت به بقیه ی جاهای خونه ی ریدل امن ترین جاست.
و اجازه ی بحث به گودریک نداد و او هم با صدای پاقی نا پدید شد.گودریک هم به ناچار به مقصد مرلینگاه خانهی ریدل آپارات کرد.
مرلینگاه خانه ی ریدلبارتی،کینگزلی و روونا بدون هیچ حرفی به هم نگاه می کردند و منتظر عامل دیگری بودند تا مزاحمشان بشود.
بعد از ده دقیقه بارتی که به این نتیجه رسیده بود که کسی قصد مزاحمت ندارد ،رو به روونا کرد و گفت:خب حالا می تونی...
پاقگودریک در حالی که سعی می کرد تعادلش را حفظ کند نگاهش به بارتی،کینگزلی و روونا افتاد.
-جـــــــــــــــــیغ!
-جـــــــــــــــــیغ!