سوژه جدیدفلش بکهلهله ای بین مرگخواران بوجود آمده بود و هرکس چیزی میگفت. این اتفاق واقعا برای تمامی مرگخواران عجیب و ترسناک بود.
لرد چندین جرقه ی کروشیو را به اطراف فرستاد تا مرگخواران از ترس کروشیو خوردن سکوت کنند. بعد از سکوت آن ها لرد گفت:
- با این کار شما خاندان من و بزرگان سیاه دنیای جادوگران و ساحرگان میفهمن که ما هنوز هستیم و روحشون همچنان در آرامش باقی میمونه. ما باید ثبات خودمونو همیشه به اونا یادآوری کنیم. باید آرامش اونا تو گورستان ریدل هارو حفظ کنیم.
فلش بک اندر فلش بک- ولی ارباب! این کار کلی وقت میگیره! کلیییی!
لرد با بیخیالی به نوازش نجینی پرداخت و گفت: مهم نیست چقدر وقت میگیره، مهم اینه که انجام بشه. من میخوام تمام کسانی که بعنوان جادوگر سیاه تو دنیا شناخته شدن و تمام خاندانم به گورستان ریدل منتقل شن! سریع این کارو انجام بدین! سریع!
مرگخواران با بی میلی، آه کشان دفتر لرد را ترک کردند تا قبر تک تک افراد مورد نظر لرد را پیدا کرده و آن ها را به گورستان منتقل کنند.
پایان فلش بک اندر فلش بکلرد چهره ی تک تک مرگخواران را از نظر گذراند و با مشاهده ی ترس در چشمان آن ها دوباره گفت:
- تنها کاری که باید بکنین ریختن چند قطره خون ِ ماریه که متعلق به علامت شومه و روی دستتون حک شده! تنها سه قطره خون ِ دم ِ مار ِ علامت ِ شوم! اونو روی قبر تک تک اونا میچکونین! جایی که اسمشون حک شده. هرکس فقط روی یک قبر این کارو میکنه!
برقی درون چشمان لرد نمایان شد و او ادامه داد: فقط یکشنبه ها! هر هفته!
و با دیدن مرگخواران که دوباره میخواستند شروع به اعتراض کنند فریاد زد: همین که گفتم! زود از جلو چشمام دور شین! ارباب میخوان همراه نجینی به استراحت بپردازن.
مرگخواران:
پایان فلش بکهوا دیگر تاریک شده بود و تنها لونا، لینی و رز درون قبرستان بودند. همه ی مرگخواران ریختن سه قطره خونشان را انجام داده بودند و تنها آن سه باقی مانده بودند. سه سال بود که این کار را میکردند ...
لونا سه قطره خونش را روی قبری که نام "مورفین گانت" بر روی آن حک شده بود ریخت و بعد از ترمیم پوستش با جادو، دست هایش را بالا برد و شروع به کشیدن آن کرد. روز خسته کننده ای را پشت سر گذاشته بودند.
لینی نیز از روی قبر "سالازار اسلایترین" پرید و گفت: تموم شد.
رز که در حال پایین کشیدن آستین ردایش بود گفت: کار بیهوده ایه که هر هفته داره انجام میشه. آخه این خونا به چه درد این مرده ها میخوره؟ آرامششون؟ چه اهمیتی داره؟
و خمیازه کشان برگشت تا به سمت در گورستان برود. اما همان موقع چیزی توجه هر سه را جلب کرد ... نوری سبز رنگ، به قدری شدتش زیاد بود که آن سه را مجبور کرد تا چشمانشان را ببندند. چند ثانیه تابش نور ادامه پیدا کرد اما بالاخره پایان یافت.
لونا دست هایش را از جلوی چشمانش برداشت و گفت: این دیگه چی بود؟ آدم فضایی؟ سفینه؟
لینی بلافاصه گفت: اووون ... اون ... اون چیه؟
رز و لونا هردو سرشان را به سمتی که او اشاره کرد بود چرخاندند. لینی که دستانش به شدت میلرزید ادامه داد:
- یه حسی بهم گفت اون قبره لرزید!
رز خنده ای کرد و گفت: دست بردار لینی! اینا اثرات گشتن با لونائه دیگه.
سپس به فکر فرو رفت و با حالتی جدی گفت: نکنه اگه منم با شما بگردم دیوونه بشم؟ ولی اون نوره چی بود؟
لونا دستانش را بلند کرد تا پس گردنی ای به رز بزند که ناگهان ...
- چق!
- دیدین دیدین! دیدین تکون خورد! ... تکون؟؟ ... قبر؟ ... اون قبره تکون خورد؟!؟! ... تکون خورد!!
- جــــــــــــــیــــــــــــغ!
هرسه با بلندترین صدایی که میتوانستند شروع به جیغ زدن و با بیشتری سرعتی که میتوانستند شروع به دویدن کردند. تا لحظه ای که وارد خانه ی ریدل شدند نیز دست از دویدن برنداشتند و حتی پشت سرشان را نیز نگاه نکردند.
- ارباااااااب! فقط اربا
ااااااااب؟
لینی، لونا و رز محکم به در اتاق لرد برخورد کردند و همراه در به درون اتاق شوت شدند و جلوی پای لرد که با عصبانیت ایستاده بود پهن شدند!
- کروشیو بر شما! یک ذره ادبم ندارن! این همه داد و هوار چیه؟ اینجارو گذاشتین رو سرتون؟ در اتاق اربابو میشکونین؟ آرامش نجینی رو به هم میزنین؟ کروشیو به هرسه تون!
لونا که در شوک عصبی بود بدون توجه به حرف های لرد قبل از اینکه کسی مانعش شود فریاد زد: اربااااااب! زااااامبیییی!
لینی و رز با شنیدن این حرف، ساکت شدند و با تعجب به لونا خیره شدند. لونا سریع جلوی دهانش را گرفت. خودش نیز از حرف خودش تعجب کرده بود.
بعد از مدتی ابراز تعجب کردن، بالاخره سرشان را بلند کردند و در کمال تعجب لرد را دیدند که لبخند رضایت بخشی بر لب داشت. لب های لرد باز شد و سه کلمه ی عجیب همانند پتکی بر سر آن سه فرود آمد.
- پس بالاخره نتیجه داد.