- بعدش به آنتونین گفتم منو بشاژ، گف به ژون خودم نباشه به ژون خودت چیز میز ندارم...
در کافه ی محفل ققنوس همه از دست مورفین کلافه شده بودند. پرسی و بیل روی زمین خوابیده بودند. پرسی به صورت پیاپی و با سرعت بسیار زیاد سرشو به کفپوش کافه می زد!
ارنی و رون کلاً بیخیال حرفای مورفین شده بودن و در حال بازی با یه سری کارت فوق العاده غیر آسلامی بودند.
سوروس و ریموس و مالی هم به شدت درگیر بحث آشغال ها بودند که امشب نوبت کیه بذارتشون دم در!
در همین لحظات بود که صبر پرسی تموم شد. از جاش بلند شد و به سمت مورفین رفت. یقه ش رو گرفت و یه جفت شلاقی نر و ماده گذاشت تو گوشش!
صدای چک های آبدار پرسی در سالن کافه پیچید و همه جا در سکوت محض فرو رفت.
همه به پرسی نگاه می کردند و منتظر بودند ببینند چیکار می خواد بکنه.
پرسی با نگاهی خشن به مورفین نگاه می کرد.
هر لحظه احتمال کار احمقانه و خطرناکی ازش میرفت.
باز هم ملت منتظر حرکت بعدیش بودند.
همین لحظات باید یه عملی انجام بده!
ناگهان از ژرفای پُست یه دست اومد بیرون و شترق کوبید پس کله ی پرسی!
صدای نویسنده ی پست از ورای فضای درون کافه به گوش رسید:
- مرتیکه بوقی یه ساعته علافمون کردی! یه غلطی بکن دیگه!
پرسی قیافه ی مظلومانه ای به خودش گرفت و گفت:
- خو میخواستم هیجان به اوج خودش برسه.
ملت محفلی:
نویسنده ی پست:
ملت مرگخوار:
پرسی:
بعد از چند دقیقه دوباره روند پست از سر گرفته شد.
پرسی یقه ی مورفین رو گرفت و گفت:
- مرتیکه ی چیز کش دو ساعته داری برای من قصه ی آلفرد دویچ هوفنهایمی (همون حسین کرد شبستری خودمون
) تعریف می کنی؟ بگو ولدمورت چرا تو رو فرستاده اینجا؟ :vay:
- به ژون مادرم نمی دونم. من به این شالاژار گفتم چیز داری؟ گفت بیا بریم یه ژایی بعد بت چیز میدم.
همه ی نگاه ها به سوی سالازار چرخید:
- آه... پسریم، تام به من گفت به کافه محفل برووییه تا مورد انحرافیه باشییه و ما گاز انبری حمله کنیم!