هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳

دابی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۴ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۷:۱۰ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 152
آفلاین
سوژه جدید



- آهن آلات، پاتیل قزمیت، نیمبوس پکیده… خریـــــــدارم! ردا دست دو، بفروش و بدو… خریـــــــدار…
- رودولف اینجاست! فرار کنید!
خشط! خشط! (صدای قطع عضو)

لاکریتا بلک در حالی که سعی می کرد هیکل غول آسای رودلف لسترنج را از روی جادوگر سه شقه شده کنار بکشد، گفت:
-ارباب صد دفعه گفت وقتی ملتی که رو اعصابتنو می کشی با تبرت نیفتی به جونشون! همه جا رو به خون می کشی!
-خووووون!
-جوگیر.

زمستان نفس های آخرش را می کشید. رودولف و لاکریتا که به دستور اربابشان برای خرید وسایل هفت سین و سبزی پلو ماهی به دیاگون آمده بودند، در آن کوچه خلوت دور دور میکردند. همه وقایع تا به این جا عادی و روزمره بود، تا این که نگاه لاکریتا به اجناس پشت ویترین فروشگاه لوازم جادویی افتاد.
چندین جن خانگی پشت ویترین دیده میشدند. یکی خودش را با زغال می آراست، دیگری سرش را به شیشه نشکن ویترین می کوبید، آن یکی برای خودنمایی شیشه را تمیز میکرد. تابلوی «با پرداخت چند صد گالیون صاحب وفاداری جن خانگی شوید»، در گوشه ای دیده می شد.

لاکریتا که از عصبانیت صورتش سرخ شده بود، سقلمه ای به رودولف زد و گفت:
-بیا بریم تو! باید تکلیفمونو با این مغازه دار روشن کنیم!
-من موندم تو چرا این همه تریپ حمایت از جن های خونگیت، شناسه هرمیون رو بر نداشتی؟!
بلک چشم غره ای نثارش کرد و گفت:
-اونو یکی قبل از من گرفته بود! راه بیفت تو!‌

سپس در یک حرکت انتحاری با لگدی در مغازه را باز کرد و رو به مغازه دار فریاد زد:
- شما دارین جن های خونگی رو تو فروشگاه - در همین حین دو انگشتش را به نشانه کوتیشن مارک بالا برد و خم کرد- لوازم جادویی میفروشین ! این استفاده ابزاری از جن های خونگیه!

فروشنده از جایش بلند شد و در همین حین لاکریتا متوجه هیبت عظیم فروشنده و سرش شد که چند سانتیمتر بیشتر با سقف فاصله نداشت!
- مشکلیه آبجی؟!
- نه جناب… می خواست قیمت اون جن وسطی رو بپرسم.تصویر کوچک شده

ناگهان صدای شیون و ناله یکی از جن ها بلند شد. جن مذکور چنان ضجه میزد و زاری می کرد که دل سنگ مرگخوارترین خواننده هم به درد می آمد.
-هری پاتر قربان!‌کجا بود که دید جنی که آزاد کرده به چه خواری و خفتی افتاده!

با شنیدن نام هری پاتر، گوش هر دو مرگخوار تیز شد.
-دابی حتی در بازار برده ها هم نیست. تو فروشگاه فروش قوری و سماور به حراج گذاشته شد! دارن به خفت آمیزترین وضع ممکن آزادی دابی رو ازش گرفت! خوب شد هری پاتر قربان اینجا نبود که دابی رو تو این حال دید..

لاکریتا که ناگهان شخصیت مرگخوارش بر خوی جن دوستش غلبه کرد گفت:
-یه داغ بزن به ارباب!
رودولف بلافاصله ساعدش را جلو آورد. شماره ناین وان وان را بر روی داغ علامت شوم شماره گیری گیری کرد و منتظر پاسخ لردسیاه ماند.

-مزاحم ما شدی. شک نکن وقتی برگردی، میدیم با همون ماهی ها سرخت کنن، جزغاله ات کنن…
-ارباب…
- بعد به عنوان سوخته رودولف بذارنت سر سفره هفت سین…
-ارباب ! اجازه بدین یه لحظه.. من و لاکریتا تو فروشگاه لوازم جادویی هستیم…
-چه اسم تاپیک خزی.
- بله ارباب صحیح می فرمایید. می گم اینجا جن های خونگی رو برای فروش گذاشتن، یکیشون هست هی داره یه چیزایی راجع به اون پسره میگه…زر می زنه هری پاتر قربان و گوش هاشو می کشه. انگار هری پاتر یه بار این جن رو آزاد کرده و باهاش ارتباط نزدیکی داره.
-چی گفتی رودولف؟!

صدای چرخ دنده های مغز ولدمورت که نشان از کشیدن نقشه ای شیطانی داشت، از پشت داغ به گوش می رسید.

-بخرش! بخر اون جن رو تا ما اربابش بشیم. بعد هم به خونه ریدل بیارش!
- مشکل اینه من فقط گالیون های سهمیه غذای بچه ها دستمه…
صدای لرد ولدمورت که برای اولین بار می شد هیجان را در آن احساس کرد، از پشت داغ آمد:
- مشکلی نداره رودولف! هفته اول عید کوفت نوش جان می کنین. شگون هم داره!! اگه این جن، اون پسره رو میشناسه میتونیم ازش استفاده کنیم که پاتر و خاندانشو به درک بفرستیم!



Re: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸

هستیا جونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۴ پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۳
از دهکده شن ور دل گاارا سان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 90
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد.
ماموریت انفرادی،بخش دوم!

لوسیوس چوبدستی را با دقت در پارچه ای پیچید و آن را درون جعبه اش قرار داد . بلاتریکس کلاه شنلش را دوباره پایین کشید و فرمان داد :
-ایوان بیا اینجا .

ایوان از جمع مرگخوار ها جدا شد و درحالی که بطری تیره توی دستش را نا نگرانی می چرخاند جلوتر آمد تا رو در روی بلا قرار گیرد . بلاتریکس دستش را به سمت جنازه چوبدستی ساز تکان داد و گفت:
-این معجون مرکب پیچیده ست . دامبلدور از طریق اون یارو شکلبولت از وجود این چوبدستی باخبر شده و قراره که فردا یه هیات از وزارت و اعضای محفل برای بررسیش بیان اینجا . لازمه که یکی اینجا حضور داشته باشه تا کسی شک نکنه . بهتره کارت رو درست انجام بدی . عجله کن!

ایوان سر تکان داد و به سمت مرد رفت تا چند تار مویش را بکند . بلاتریکس یکی از چوبدستی ها را با افسون جمع آوری احضار کرد و آن را تغییر شکل داد تا ظاهری مثل چوبدستی سالازار پیدا کند. چوبدستی را روی میز گذاشت و به سمت ایوان برگشت که معجون را سرکشیده و به شکل پیرمرد چوبدستی ساز درآمده بود . لوسیوس چوبدست اصلی را توی جیب شنلش گذاشت و زمزمه کرد:
-اون جنازه و ببر یه جا که در معرض دید نباشه . ممکنه بعدا بهش نیاز پیدا کنیم . شماها! بیاید . باید برگردیم پیش لرد!

چهار همراه با سر اطاعت کردند . چند لحظه بعد مرگخوار ها به سمت مخفیگاه اربابشان آپارات کردند و ایوان را با چوبدستی روی میز تنها گذاشتند .



Re: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۹:۰۷ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
ادامه از پست 193 بتی بريسوت:

طلسم سبز رنگ درست بر سينه ی مردِ چوبدستی فروش فرود آمد. مرد، همچون يك عروسك خيمه شب بازی آرام و بی صدا بر زمين خاك گرفته مغازه اش افتاد. لوسيوس خنده ی موزيانه ای كرد و زمزمه وار گفت:
-فكر نمی كردم اينقدر راحت باشه، چوبدستيو برِش دار بلا.

بلاتريكس نگاه خشونت باری به لوسيوس انداخت و در حالی كه كفشهای پاشنه بلندش با صدای تق و توق بر زمين فرود می آمدند چوبدستی را برداشت و زير نور چوبدستيش به مار خوش و خط خالی چشم دوخت كه بر چوبدستی نقش بسته بود. لوسيوس خودش را به چوبدستی نزديك كرد و مانند بلا محو در تماشای آن شد.

-بله، سرورم، اين همون چوبدستيه كه منتظرش بودين.

-آفرين، عالی شد، با اين چوبدستی ديگه شكست ناپذير خواهم شد!



Re: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۸

بیدل آوازخوانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۹ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۱۲ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸
از همین دو رو برا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 69
آفلاین
1- به انتخاب خود به یکی از تاپیک های انجمن های ایفای نقش برین و در اونجا ماجرایی رو شرح بدین که به علف آبشش زا نیاز پیدا میکنین، نحوه ی دسترسی به گیاه و اینکه چطوری اطلاعات لازم در مورد علف آبشش زا به دست میارین رو به درستی توضیح بدین. اینم ذکر کنم که نباید تو رولتون اسمی از مدرسه هاگوارتز و کلاس گیاه شناسی برده بشه، این که چطوری با این گیاه آشنا شدین به تخیلات خودتون بستگی داره. طنز و جدی بودنش هم با خودتون. لینک تکلیف رو در همین تاپیک قرار بدین
(20 امتیاز)

2- تعریف دقیقی برای هر شش دسته گیاهان معرفی شده بنویسید، از توضیحات میتونید استفاده کنین اما اگه فقط همون چیزی که من گفتم بخواین کپی کنین امتیازی بهتون تعلق نمیگیره. این تکلیف دوم رو در ادامه تکلیف اولی بنویسید. میتونین یک و دو بزنین که مشخص بشه. فقط زیر لینک هایی که اینجا میزارین اگه تکلیف باشه، نمره اش رو در نظر نمیگرم (10 امتیاز)
""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
1بیدل به ارامی به سمت خانه اش حرکت می کرد ،او یک زن
داشت و زندگی خوبی را سپری می کرد، عضو محفل قنوس بود .
درهمان حال که حرکت می کرد حس بدی به او دست داد به بالای سرش نگاه کرد و علامت شوم را در اسمان دید ناگهان ضربان قلبش به شدت افزایش یافت .
با اخرین سرعتی که می توانست به سمت خانه اش دوید بعد ازچند دقیقه در مقابل خانه ی ویرانش بود .
باسرعت به داخل خانه رفت شروع به گشتن کرد ولی اثری از زنش
نبود وفقط نامه ای را بر روی میز پیدا کرد ان را باز کرد و خواند در ان نوشته بود زنش در زیر اب های در یاچه کنار مدرسه جادوگری زندانی استو تا پنج روز دیگر بیشتر نمی تواند تحمل کند،به فر یادش برس.

نا مه را سه بار خواند اما چیز دیگری در نامه پیدا نکرد ،نامه را به گوشه ای پرت کرد و به فکر فرو رفت باید راهی پیدا می کرد که زنش را از زیر اب ها نجات دهد اما چگونه باید زیر اب می رفت ...
به خودش فحش می داد به هر وسیله ای که نزدیکش بود لقد می زد اما این کارها برای او فایدای نداشت .
پس از گذشت 3 روز هنوز راهی پیدا نکرده بود فقط دو روز دیگر فرصت داشت .
روی صندلی نشسته بود که در به صدا در امد در را باز کرد که دید بادراد روبه رویش ایستاده .
بادراد به سرعت گفت:علف ابشش زا اون می تونه تورو کمک کنه 2ساعت تو اب باشی بیا من از اینا برات گیر اوردم.
و مقداری از ان علف را در دست او قرار داد وبه سرعت از انجا دور شد.

کنار دریاچه

بیدل لباس هایش را در اورده بود، علف را خورد مزه گندی میداد بعد به سمت اب رفت وبه درون اب شیرچه زد به عمق اب رفت به کف در یاچه رسید و شروع به جستو جو کرد بعد از گذشت 1:30هنوز زنش را پیدا نکرده بود داشت به سطح اب می امد که بدنی را بر روی یک سنگ بزرگ وسبز دید با خوشحالی به سمت ان رفت ولی وقتی نزدیک دشد دید بدن زنش تکه تکه شده ،خشم و نا امیدی تمام وجودش را فرا گرفت اثر علف داشت از بین می رفت ولی او کنار جسد زنش ماند و به ارامی در کنار او جان داد.

2)
تزیینی:گیاهانی که به دلیلی داشتن زیبایی در دکور و زیبا سازی به کار می یاد.
ساده:گیاهانی که در اکثر مواقع است فاده ای ندارند مثل: سرخس ،جلبک و خزه و در مواقع اندکی به کارمی ایندمثل:علف ابشش زا که در محیط های مر طوب می رویند.
درنده:گوشت خوار است و گوشت انسان را هم می خورد .
داروئی: گیاهانی که خاصیتی دارند که در در مان بیماری ها به کار می ایند وبا عث بهبود فرد می شوند.
سمی:خوردن انها مضر است و در مواردی موجب مرگ فرد می شود.
معمولی:هر گیاهی که در این 5 دسته نباشد در این گروه جای
می گیرد.


ان زمان که بنهادم سر به پای ازادی
دست خود ز جان شس�


Re: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۸

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
تکلیف درس گیاه شناسی


1- به انتخاب خود به یکی از تاپیک های انجمن های ایفای نقش برین و در اونجا ماجرایی رو شرح بدین که به علف آبشش زا نیاز پیدا میکنین، نحوه ی دسترسی به گیاه و اینکه چطوری اطلاعات لازم در مورد علف آبشش زا به دست میارین رو به درستی توضیح بدین. اینم ذکر کنم که نباید تو رولتون اسمی از مدرسه هاگوارتز و کلاس گیاه شناسی برده بشه، این که چطوری با این گیاه آشنا شدین به تخیلات خودتون بستگی داره. طنز و جدی بودنش هم با خودتون. لینک تکلیف رو در همین تاپیک قرار بدین
(20 امتیاز)

2- تعریف دقیقی برای هر شش دسته گیاهان معرفی شده بنویسید، از توضیحات میتونید استفاده کنین اما اگه فقط همون چیزی که من گفتم بخواین کپی کنین امتیازی بهتون تعلق نمیگیره. این تکلیف دوم رو در ادامه تکلیف اولی بنویسید. میتونین یک و دو بزنین که مشخص بشه. فقط زیر لینک هایی که اینجا میزارین اگه تکلیف باشه، نمره اش رو در نظر نمیگرم (10 امتیاز



ج1)

روزی روزگاری مردی به نام دیدالوس دیگل در دهکده ای زندگی می کرد.او هر شب برای ماهیگری به کنار رودخانه ی دهکده ی خود می رفت.

او خیلی دوست داشت به سبک مشنگ ها ماهیگری کنه به همین دلیل برای ماهی گیری از چوبدستی استفاده نمی کرد و به جای آن از چوب ماهیگری استفاده می کرد.

یکی دیگر از دلایلی که نمی خواست از چوبدستی استفاده کند این بود که در دهکده ای که زندگی می کرد همه مشنگ بودند و فقط خود جادوگر بود.به همین دلیل جادو کردن جلوی جمعیتی از مشنگ ها کار درستی نبود.

یک شب که خیلی حالش خوب بود و دوست داشت ماهیگری کند به کنار رود خانه رفت.مثل همیشه بر تخته سنگی که بزرگ و صیقلی بود و در کنار پرتگاه رودخانه قرار داشت،نشت و به قلابش کرمی فلوبر(ماهی های این رودخانه از بس به زور کرم های فلوبر دیدالوس را خورده بودند برایشان عادت شده بود) بست و قلاب را به آب انداخت.

بلافاصله یک ماهی گرفت.کرمی دیگر در قلاب انداخت...

بعد از دو ساعت!

بعد از دو ساعت کار و تلاش بیش از حد دیدالوس با ماهی های فراوانی که در یک بشکه(این بشکه دارای جادوی بزرگ کننده یا حجم دهنده بود) ریخته بود خواست به خانه برگردد که چیزی در آب توجهش را جلب کرد...

دیدا بشکه را زمین گذاشت و خم شد تا درون آب را ببیند...باورش نمی شد...

انگار عمق رودخانه کیلومتر ها افزایش پیدا کرده و زیر رفته بود.انگار آن رودخانه عمقی چند کیلومتری پیدا کرده بود ولی چطوری؟این برای دیدالوس دیگل کنجکاو مهم نبود...چیزی که در عمق آن رودخانه ی اسرار آمیز پنهان شده بود مهم بود...یکی صندوق درخشان!

دیدالوس که برق شرارت چشمانش را پر کرده بود به صندوق نگاه می کرد و می اندیشید: شاید در اون صندوق طلا و جواهر باشه؟هووم...آره ولی امتحانش ضرری نداره.!

دیدا که نمی توانست برای رسیدن به صندوق تا کیلو متر ها شنا کند چوبدستی را در آورد و زیر لب(برای اینکه مشنگ های اطراف نفهمند)گفت:اکسیو صندوق!

اما هیچ اتفاقی نیوفتاد...دیدالوس انتظاری بیش از این نداشت.

فردا صبح!

دیدالوس دیشب برای رسیدن به صندوق هر کاری کرده بودولی نشده بود.امروز صبح در کتاب ها دنبال چیزی می گشت که با افسون حباب سر مواجه شد و متوجه شد که هیچ گاه این افسون را بلد نبوده و نیست.

روزها گذشت و هر شب دیدا آن صندوق را می دید و افسوس می خورد...تا روزی که در کتابی در مورد گیاهان مطلب جالبی دید:

از جمله گیاهان سودمند می توان گیاه آب شش زا را نام برد.این گیاه را می توان در مناطق مرطوب مانند کناره های دریا ها و یا رودخانه ها پای درخت های حرای جادویی که قدرت جادویی دارند یافت.این گیاه به فردی که او را بلعیده کمک می کن تا بتواند به مدت یک ساعت یا بیشتر زیر آب دوان بیـــ....

اما دیدالوس دیگر ادامه نداد...راه چاره را یافته بود...در کنار همین رودخانه دو درخت حرای جادویی وجود داشت که یکی از آنها نهال بود و دیگری تنومند...آماده ی رفتن شد...باید آن صندوق را گیر می آورد...

صبح روز بعد دیدالوس ساعت شش از خواب بیدار شد و به پای آن درخت رفت و همان طور که در کتاب خوانده بود به پایین درخت نگریست و...آن را یافت.

ماده ای لجن مانند و لزج..علف آب ششزا!

بدون درنگ آن را بلعید و به درون رودخانه ی سحر آمیز پرید و به سمت صندوق رفت...تقریبا نیم ساعت با سرعت شنا کرد تا به آنجا رسید...صندوق را برداشت و به سطح آب آمد.

تقریبا با رسیدنش به سطح آب قدرت علف از بین رفت و او به سطح آب رسید و نفس نفس زد...خوشحال بود از کاری که کرده بود.

با کمک جادو در صندوق را باز کرد و...

درون صندوق را انواع و اقسام طلا و جواهراتی پر کرده بود که دیدالوس آرزوی آنها را داشت...از آن روز به بعد زندگی دیدالوس تغییر کرد...

پایان!

ج2) گیاهان در شش گروه دسته بندی می شوند:

1-تزیینی:به گیاهانی گفته می شود که درای زیبایی خاصی باشند و برای دکور یا زیبا تر کردن جایی مورد استفاده قرار می گیرند.مانند انواع گل های زیبا و متعدد!

2-گیاهان ساده:گیاهان ساده به گیاهانی گفته میشود که معمولا سودمندند.مانند علف آبشش زا!از جمله این گیاهان آغازین میتوان سرخس ها و خزه ها را نام برد که در جاهای مرطوب دیده می شوند.

3-گیاهان دارویی:این نوع گیاهان خاصیت دارویی دارند و میتوانند بسیاری از بیماری ها را دوا کنند.از ساده ترین گیاهان دارویی میتوان گیاه ماندریک(گیاه جیغ زن) هم نام برد.

4-گیاهان درنده:این نوع گیاهان ممکن است برای انسان خطر ساز باشند چون گوشت خوارند.آنها می توانند گوشت بخورند.از یک مگس کوچک گرفته تا یک انسان بالغ را ممکن است بخورند.

5-گیاهان سمی:این گیاها سمی بوده و ممکن است برای انسان خطرناک باشد.می توان با آزمایش این گیاه ها پادزهر بسیاری از زهر ها را به دست آورد.مانند انواع قارچ های جادویی!

6-گیاهان معمولی:تمام گیاهانی که نه تزئینی باشند و نه دارویی و نه درنده و نه سمی یا ساده باشند را گیاهان معمولی می گویند.مثل سبزی!!!

پایان!

با تشکر از شما!




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ جمعه ۴ بهمن ۱۳۸۷

بتی بریسویت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۶ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۸
از یه جای دنج
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 101
آفلاین
آن قدر چوب را سابیده بود که زیر نور ضعیف مغازه مثل کله کچل ولدی می درخشید . صدای ناقوس کلیسا او را به خود آورد . ساعت دوازده شب بود!خمیازه ای کشید و محض احتیاط یک بار دیگر به چوب نگاه کرد . تمیز و درخشان بود و مار چنبره زده ای که روی دسته اش حک شده بود خود را بیشتر نشان می داد . کش و قوسی به بدنش داد و چوب را در کاغذ قهوه ای زنگی پیچید و توی جعبه اش گذاشت .
-جرق!
گوش هایش تیز شد . کسی توی کوچه بود . این وقت شب؟!
حالا که حواسش را جمع کرده بود صدا های ضعیف دیگری را می شنید . صدای پرخاشگرانه ی یک نفر ، و زمزمه آرام عذر خواهی .
پشتش لرزید . اعلامیه ای که به پشت شیشه مغازه اش چسبانده بود را به خاطر آورد . نباید مغازه را باز می گذاشت . به دنبال چوبدستی خودش گشت تا در مغازه را ببندد و چراغ را خاموش کند .
-لعنتی ، کدوم گوری هستی؟زود باش ....
بدون چوبدستی کاری ازش ساخته نبود . اگر همان ها بودند ...
نور ضعیف چراغی در انتهای کوچه سوسو زد و خاموش شد . چراغ های دیگر هم یکی یکی خاموش شدند . ترس و وحشت وجودش را پر کرد . کجا افتاده بود ؟ باید پیدایش میکرد . وگرنه...
ناگهان فکری به ذهنش رسید و به زحمت جلوی خودش را گرفت . او وسط یک مغازه چوبدستی فروشی ایستاده بود! و جلوی رویش یک چوبدستی قرار داشت . آن را با عجله برداشت و از جعبه بیرون آورد . اما...
نور ضعیف یک چوبدستی جلوی مغازه درخشید . هیکل مبهم چند نفر زیر آن دیده می شد . چوبدستی بالا رفت و چهره ی مثلثی و رنگ پریده ای با چشمان خاکستری و مو های بور نمایان شد .
لوسیوس مالفوی چوبدستی را به سمت مغازه دار گرفت و طلسمی به زبان آورد ...



Re: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ سه شنبه ۶ آذر ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
با سلام
در راستای فعال سازی تاپیک های خاک خورده میتکانیییییم.
موضوع جدید:
______________-___________________-_______________

__ به من گوش کن!!
دوستندارم در این مامووریت گندی بزنی.این کار باید خیلی تمیز انجام بشه من اون چوبو میخوام همینو دوست دارم این ماموریت بدون هیچ مرگ یا کشتاری باشه. مفهومه؟
__ بله جناب لرد.
__ این خودتی که زیردستانت رو مشخص میکنی.پس مواظب باش.لوسیوس این آخریم فرصتیه که بهت مدم.حالا برو.
__ بله قربان.نگران نباشید...من خرابش نمیکنم.
______________-_______________-___________________

__ لرد دوستنداره کسی توش کشته بشه.این باید ماموریت تمیزی باشه.اون چوب توی مغازه جادوگری در کوچه دیاگونه.

__حالا چه نقشه ای داری؟
__ سوال خوبی بود بلا من 5 نفر رو انتخاب کردم و......
______________-_________________-_________________
دینگ کلیسا ساعت دوازده شب را به یاد میاورد.دیاگون که اغلب کوچه ای شلوغ و پرصداست الان خلوت و ساکت تر از هر وقتی بجا ماندست.بجز نور چراغ ها و ماه نور دیگری این کوچه جادویی را روشن نکردست.مغازهایی که روزها پر از جادوگران و موجودات مختلفند هم اکنون بسته میباشند.از زمانی که اعلامیه وزارت درمورد فرار لوسیوس مالفوی و سه تن دیگر بر روی دیوار ها چسپیده شدست,هیچ کس جرات بیرون رفتن و یا باز نگداشتن مغازه خود را تا شب ندادست.در این میان,تنها مغازه باز در انتهای بنبست,کنار درخت چنار میباشد.
فروشنده در حال تمیز کردن چوبی جادوییست.وی این چوب را سه سال قبل در خانه ای متروکه پیدا نمود و الان سه سال است که هر شب آن را تکیز میکند.فروشنده دقیقا شکل چوب را میداند ولی وی از جادوی دران چوب خبری ندارد.از قدرت این چوب که روزی برای سالازار اسلایترین است خبری ندارد.قدرت.قدرت وایک.




Re: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۵:۵۷ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
در باز شد و شترق داخل مغازه شد !!!
دوربین مستقیم به صورت شترق برخورد کرد و پودر شد و ریخت روی زمین !
شترق : دیدید من چقدر خفنم ؟ ... اصلا از اسمم معلومه که هر چی به شترق بخوره خودش با صدای شترق ، شترقی پودر می شه !
چشمای ملت گشاده شده بود و همینطور داشتن به شترق نگاه می کردن که با افتخار ، داشت به بقایای دوربین نگاه می کرد .
در همین حین که شترق با دوربین مشغول بود و خانم و آقای مجهول هم با شترق مشغول بودن ، لیو هم با چوب دستیش مشغول شد و اونو مستقیم به سمت قلب شترق گرفت و بلند داد زد :
- یا همین الان پولمو بده ، یا پولت می کنم !
شترق سرشو بلند کرد و نگاهی پر از شرارت های حفره شرارت تالار اسلیترین به لیو انداخت !

دیرییییییینگ دیرییییییییینگ !(صدای گوشی نویسنده)
- الو سلام هدویگ ؟
- سلام لوسیوس خوبی ؟
- مرتیکه بوقی تو خجالت نمی کشی به تالار خصوصی سرک می کشی و فضولی می کنی ؟ ... بای !!
بیب!(هر کی بگه این صدای چی بود یه شکلات طلبش !)

خب ادامه می دیم .... سه ... دو ... یک ... اکشن !
صحنه اسلوموشن شد ، لیو روی پیشخون پرید و چوب دستیشو تکونی داد و وردی رو به زبون آورد :
- سکه ایوس !
نوری طلایی رنگ مستقیم به سمت شترق رفت ... شترق سینشو مثل جواتای پایین شهر ، کفتری سپر کرد !
طلسم مستقیم به سینه شترق خورد و ....
شترقققققققققق ! .... طلسم دو تیکه شد و به سمت خانم و آقای مجهول کمونه کرد !
صحنه باز هم آهسته تر شد ... خانم و آقای مجهول با دیدن طلسمها ، به سمت مخالف شروع به دویدن کردن ... ولی ...
شترقققققققققققققق !!! ... صدای جرینگ جرینگ یه عالمه سکه توی مغازه پر شد !
لیو : پولدار شدم ! ... پولدااااااااااار شدم !!!!
شترق : من چقدر خفنم ! ... شترق شترق ! ... جینگ جینگ ! ... شوهاهاهاها !
.....................................


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۲۹ ۶:۰۰:۴۸



Re: فروشگاه لوازم جادویی با مديريت كتي بل
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ سه شنبه ۴ مهر ۱۳۸۵

لیو تایلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۲ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
ليو شاد و شنگول وارد مغازه اش شد مسافرت 10 روزه حسابي بهش ساخته بود! به کجا؟ به کسي چه مربوط! به مغازه يه نگاه انداخت همه چيز سر جاش بود فقط با يه لايه کلفت گرد و خاک!!
ليو چوبدستيشو به سمت گردگير تکون داد، گردگير يه تکون به خودش داد و شروع کرد به گردگيري. ليو که ديد فعلا هيچ کاري نيست شروع کرد به اس ام اس بازي اما همين که رسيد به جاهاي خنده دار در مغازه باز شد و يه زن و مرد جوون وارد مغازه شدن:
- ..تو چرا نمي فهمي؟! من نمي خوام تو کار کني!! اصلا براي چي کار مي کني!؟
- براي اينکه دوست دارم! مي فهمي؟ من کارمو دوست دارم!!
- ولي من اجازه نميدم کار کني!!!
- کي گفته من بايد از تو اجازه بگيرم!؟!؟
- من!
- خانم ميشه يه دوربين به من بديد!؟
ليو در حالي که خيره به اونها نگاه مي کرد گفت:
- دوربين؟! اهان بله! چند کيلومتري؟
- چند کيلو متريشو داريد؟!
-جديدترين دور بيني که داريم از 10 متر تا 300 کيلومتر رو مي تونه واضح نشون بده و پيچ تنظيمش 10 متر به ده متره!
- نه خانم! نمي خواد بدين!! مگه من نمي گم نمي توني کار کني؟!
زن جوون که حوصله اش از اين کارا سر رفته بود به سمت در حرکت کرد مردم که عصباني شده بود دوربين رو برداشت و به سمت در پرتاب کرد اما در همين موقع ، قبل از اينکه زن به در برسه، در باز شد و .....شترق!!!!!!....


ویرایش شده توسط لیو تایلر در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۴ ۱۴:۴۵:۳۲

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
hide your heart under the bed love is a demon


Re: فروشگاه لوازم جادویی با مديريت كتي بل
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵

کنث تیلورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۵ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۱
از Hogwarts
گروه:
کاربران عضو
پیام: 156
آفلاین
لیو تایلر نشسته بود تو مغازه ....اروم اروم به همه چی نگاه می کرد که نکنه چیزی سر جاش نباشه ..داشت به کارش ادامه می داد که دید چند نفر دارن در می زنن لیو فوری به خودش تو ایینه یه نگاه انداختو بعد رفت که درو باز بکنه...
فرد با خوشحالی میگه: ام سلام شما تازه اومدی اینجا ؟؟؟خانم کتی بل کوشن پس:
لیو خیلی اروم و ولی عصبانی میگه:ایشون تشریف ندارن اگه کاری دارین می تونین به من بگین ..حالا امری باش..
کنث می پره وسط حرف لیو و بعدم با یه پرش میره تو مغازه میگه:ما اومدیم اینجا که که ...خوب مهم نیست من یه قورباغه میخوام.
لیو با تمانینه میگه:اوه یه قورباغه؟ از چه نوع و کجایی؟
کنث :خوب می دونین بهتره که سمی باشه و مال افریقای جنوبی
اونا داشتن همین طور حرف می زدن که یه دفعه خانوم کتی بل وارد مغازه میشه و به خاطر همین کنث و فرد فوری میگن :خوب البته ما فقط اومدیم ببینیم شما چیا دارین که بعدا بیایم ازتون خرید کنیم فعلا خداحافظ....و بعد پا به فرار می ذارن


[i







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.