هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱:۰۱ شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
مرگخواران هرکدام به حیوانی مبدل شده بودند.دستشان بسته بود.محدودیت های مزخرفی به عنوان(حیوانات)برای آنها تعیین شده بود که برایشان اصلا خوشایند نبود.

انها حتی از چوبدستی هم نمیتوانستند استفاده کنند.

اما نمیتوانستند تا ابد در همان وضعیت باقی بمانند و در حالی که لرد انها را میبیند و دنبالشان میگردد نتوانند خود را نجات دهند...درواقع نمیخواستند!از تحملشان خارج بود!

و اکنون اتفاقات عجیب تر و بدتری نیز در راه بود!...
مگر نه اینکه آنها توسط صاحب یک (سیرک) اسیر شده بودند؟

اولین چیزی که باید روشن شود این است که سیرک چیست؟سیرک مکانی است تفریحی برای مشنگانی که به هنر نمایی های عجیب انسان ها و حیوانات علاقه دارند.

از یک صاحب مشنگ سیرک نیز چه انتظاراتی میشود داشت؟اینکه حیوانات را برای سیرک آماده کند!

هیچ معلوم نبود که آن صاحب سیرکِ به ظاهر جادوگر،مزدور کدام ملت زد اربابی بود و قصدش از این کار چه بود...اما نقشه های شومی به سر داشت که مرگخواران را به شدت به نگرانی وا میداشت.

ارباب همانطور با لباس مبدل در میان قفس ها گشت و گذار میکرد که ناگهان چشمش به یک اطلاعیه برروی دیوار افتاد:

سیرک بزرگ!
با هنرنمایی دلفین حلقه زن
فلامینگو ها
زرافه بزرگ افریقایی
آفتاب پرست زبان بلند
جغد آوازه خوان
سمفونی جیرجیرک
و رقص دوست داشتنی اسب ها!
بشتابید!


لرد به هیچ عنوان به سیرک علاقه ای نداشت.
اما حسی به او میگفت که نیاز است حتما سری به آن بزند...

اما در آن میان،نگاه یک اسب که در آن نزدیکی بود و نگاه آشنایی داشت،چهار چشمی زل زده بود به لرد و نگاهش به اعلامیه سیرک.
قطعا اگر کمی بیشتر دقت میکردی میتوانستی در پس نگاه هایش یک عدد ریگلوس بلک را بیابی که از درون دچار پوکر فیس شده بود.

ریگلوس احساس نگرانی میکرد.این حس برای او نادر بود اما وقتی به این می اندیشید که آن شب قرار است در میان جمعیت یک سلسله حرکات موزونی را انجام دهد به شدت مشوش میشد.

ریگلوس سرش را برگرداند و به قفس های بقیه مرگخواران در فاصله های دور و نزدیک نگاهی انداخت.

ظاهرا او تنها کسی نبود که چنین حسی داشت.
آنها احساس وحشتناک مشترکی داشتند.
باید خود را نجات میدادند...حتی با همان حالت غیر انسان.






eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴ پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا توسط صاحب یک سیرک طلسم شدن. تبدیل به جانور شدن و توی قفس نگهداری می شن.
لرد در حال گردش و تماشای قفس هاست. لاکرتیا تبدیل به گربه شده...فلیت ویک زرافه...آرسینوس دلفین...سیوروس و آیلین فلامینگو...آملیا سوزان بونز اسب...رودولف جغد...مورفین جیرجیرک و سوزان آفتاب پرست شده.

_______________

لرد سیاه اصلا از گردشش لذت نمی برد. این حیوانات مشنگی رفتار بسیار غریبی داشتند!
حرکتی در یکی از قفس های نزدیک لرد توجهش را به خود جلب کرد...حرکتی سریع و مداوم...مثل لرزش!

لرد سیاه به قفس نزدیک شد. جانور بسیار ناآشنا بود. جانوری متشخص و محترم.
-هی...تو...مشنگ! مگر تو حیوان نیستی؟ چرا کت و شلوار پوشیده ای؟ چه لزومی داشت؟ از تشریف فرمایی ما با خبر شده بودی؟

جانور کت و شلوار پوش لرزش کنان به میله ها نزدیک شد و نگاه خیره و تحسین کننده اش را به لرد دوخت.

-اوهوی کچل! از اون قفس فاصله بگیر...اونا رو از قطب جنوب آوردیم. چه بلایی سرش آوردی؟ چرا این جوری داره می لرزه؟

لرد سیاه کلاهش را روی سر کشید تا دوباره "اوهوی کچل" خطاب نشود. و خطاب به نگهبان قفس گفت:
-خب حتما سردشه نادان! یکی از یاران ما هم همیشه این جوری می لرزید. البته او سردش نبود.

نگهبان با نگاه مشکوکی لرد سیاه را برانداز کرد.
-سردشه؟ اون پنگوئنه...متوجهی؟...نمی تونه سردش باشه! حالا راستشو بگو ببینم چی به خوردش دادی؟ همین نیم ساعت پیش تو رو جلوی استخر دلفین دیدم که سعی می کردی نوشابه به خوردشون بدی. خودتم زیاد نوشابه خوردی که این شکلی شدی؟

در حالی که لرد فکر می کد که چه شکلی شده است، نگاه جستجوگر نگهبان داخل قفس را گشت. و خیلی زود گمشده اش را یافت.
-اون بطری های رنگارنگ چیه؟ از اونا دادی بخوره؟

لرد چیزی به پنگوئن نداده بود. بدون توجه به بطری هایی که شباهت زیادی به ظروف حمل معجون هکتور داشتند از قفس دور شد و پنگوئن لرزان را با نگهبانش تنها گذاشت.




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۴

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۶ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۲ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱
از تو تالار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 265
آفلاین
لرد سیاه از بازدید کردن قفس ها خسته شده بود، به همین دلیل به سمت قسمت خزندگان و آبزیان به راه افتاد.
آنجا پر بود از آکواریوم ها و تراریوم های بزرگ و کوچک به همراه جک و جانورهای درون آن.

لرد به سمت قفسه ی کوچکی که آنجا بود رفت و بروشوری برداشت و مشغول خواندن آن شد.
بخش اول ( خزندگان )
آفتاب پرست سانان
مار سانان
لاک پشت سانان
مارمولک سانان


بخش دوم ( آبزیان )
ماهی های گوشت خوار سانان
ماهی های علف خوار سانان
جلبک سانان

...

لرد همچنان که در حال خواندن بروشور بود، به سمت قسمت آفتاب پرست سانان حرکت کرد.
تراریوم های کوچکی که در آن بخش بودند، با آنکه خالی به نظر می آمدند، ولی پر بودند. خب...طبیعتا باید هم خالی به نظر می آمدند. این قابلیت آفتاب پرست سانان بود. اینکه خود را استتار کرده و همرنگ محیط کنند شوند.

آن قسمت از باغ وحش تقریبا خلوت بود. عده ای از مردم کنار یکی از تراریوم ها ایستاده بودند و به موجود کوچکی که در آن بود، با تعجب نگاه می کردند.

لرد سیاه نزدیک تر رفت تا بفهمد چرا ملت آنجا تجمع کرده بودند.

هنگامیکه به آنجا رسید، متوجه شد چیز خاصی در آنجا نیست. فقط یک آفتاب پرست کوچک که مدام در حال رنگ عوض کردن و جست و خیز کردن بود.

آفتاب پرست کوچک، با دیدن لردسیاه، چشمانش از تعجب به صورت درامد و از شدت هیجان، ابتدا به رنگ بنفش، سپس به رنگ نیلی، آبی، سبز، زرد، و در آخر به رنگ نارنجی در آمد. بعد از آن دوباره از ابتدای چرخه شروع به تعویض رنگ کرد. همچنان که رنگ عوض می کرد، درحال بالا پایین پریدن نیز بود.

لرد به صورت نا خودآگاه به یاد یکی از مرگخوارانش افتاد. سوزان نیز مدام در حال رنگ عوض کردن و بازی با رنگ هایش بود. اما سریعا این افکار را از ذهن خود بیرون کرد، زیرا به یاد آورد که باید به دنبال مرگخوارانش می گشت.
تصمیم گرفت بعد از بازدید از مار ها و چند جانور دیگر، به دنبال آنها بگردد.



ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۲۶ ۲۱:۰۴:۰۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۴

گبریل دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۴۲ شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۷:۵۹ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۹
از محبت خار ها گل می شود
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
بعدش راهنما ملت و لرد را به سمت قفس شیشه ای برد گفت:
-اینجا هم جیرجیرکی که از جزایر مرکزی ادمخوار های امریکای جنوبی اوردیم رو مشاهده می کنید , این جانور ان با صدای فوق العاده خاصی جیر جیر می کنن, جیر جیر کن عمو جون

اما جیرجیرک همش به سمت افراد سیگاری جمع می پرید و چیز ...چیز می کرد
-چیز..چیز
-نه عمو بگو جیر ..جیر
-چیز ..چیز..چیز ..چیز..چیز..چیز
-جیر..جیر
-چیز..چیز
-شاید چیز برگر می خواد

بله هیچ طلسم تغییر شکلی نمی تونه فردی رو که چیز خونش کم شده از چیز گفتن به جیر گفتن وادار کن حتی ارایه جناس.

لرد فکر کرد چقدر این چیزچیزک شبیه داییش مورفین کاش بود دوتا قتلی می کرد می نداخت گردن داییش تا بره تو ازکابان چیز چیز کن.
بعد دامبل قضیه رو کشف کن ولی دیر برسه فرداش مورفین چیز ندیده از دنیا بره,بعد دامبل دستش از کار بیوفته بعدم خودش از برج بیوفته, بعدم بچه خواهرش اون دنیا بیوفته وبعدم دق کنه از اون دنیا هم کلا بیوفته بعد مدرس درسه افتادن بشه اون دنیا با رولینگ بشین 100 بار بنویسن افتادم افتادی افتاد.

درهمین حال مورفین, که خواهرزادش دیده بود به سمتش پرید خواست بگه:
-دایی ژون اون چیزی که وقشی موپه حامله بود تو شکمش جاساژی کردم ولی از شریق بند نافش رفت تو شکم تو و من ورشکست شدم بده چه وضع چرابه,چراب.
اما فقط موفق شد به گفتن این جمله شد.
-چیز....چیز...چیز
لرد که از چیز چیز کردن این چیزچیزک موعتاد جامعه خسته شده بود خودش به تنهایی سراغ قفس بعدی رفت.


ویرایش شده توسط گبریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۴ ۲۰:۰۴:۲۲

[Steve Jobs]
Ooh, everybody knows Windows bit off apple

[Bill Gates]
I tripled the profits on a PC

[Steve Jobs]
All the people with the power to create use an apple!

[Bill Gates]
And people with jobs use a PC

[Steve Jobs]
You know I bet they made this beat on an apple

[Bill Gates]
Nope, Fruity Loops, PC

[Steve Jobs]
You will never, ever catch a virus on an apple

[Bill Gates]
Well you could still afford a doctor if you bought a PC



پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴

راهب چاقold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۲۹ دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۵
از آمدنم هیچ معلوم نشد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 44
آفلاین
در آن لحظه لرد احساس کرد که چیزی یا کسی او را میپاید و به او چشم دوخته...اما هر چه نگاه کرد کسی را ندید...غیر از جغدی که در قفس روبرویی به روی شاخه ای نشسته و لرد زل زده بود!
لرد هم توجه اش به آن جغد جلب شد و به سمت قفس او رفت...در همین هنگام راهنمای باغ وحش به همراه چند بچه مدرسه ای از راه رسید و شروع به توضیح دادن به بچه مدرسه ای ها کرد!
_خب بچه ها...اینم از جغد معروف باغ وحش!
_حرفم میزنه؟!
_طوطی نیس که بچه...تو مدرسه چی بهتون یاد میدن؟!
_پس چه چیز بارزی داره؟!
_خب خوب توجه و نگاه میکنن جغدها!مخصوصا این جغد...به همه توجه میکنه...مخصوصا خانومها و حیوون های ماده!

راهنمای باغ وحش سپس سرش را به سمت چپ و راست چرخاند و اطراف را پایید تا مطمئن شود ناظم بچه ها در آن اطراف نیست...سپس تن صدایش را پایین آورد و گفت:
_یه چیزی میگم بین خودمون بمونه...این جغد تو جفت گیری هم عجیبیه...چشش دنبال تمام جغدهای ماده توی قفس بود...برای همین انداختیمش تو قفس عقابا...بعد دیدم عقاب نر دنبال این کرده...پرسیدیم چی شده،مسئول قفس عقابا گفت که این میخواسته با عقاب ماده جفت گیری کنه،عقاب نر شاکی شده..بعدش مجبور شدیم منتقلش کنیم یه قفس دیگه...ولی هر قفس دیگه ای میبردیمش،بازم همین آش و همین کاسه بود...همه اش دنبال جفت گیری بود!

لرد کمی سرش را خاراند...او هم متوجه شده بود آن جغد عجیب است!
راهنمای باغ وحش صدایش را دوباره به حالت نرمال برگرداند...
_جغدها موجوداتی هستن که شبا نمیخوابن...این جغد هم اینجوریه...البته شبا شروع میکنه به "هوهو" کردن...جانورشناسا میگن این یه نوع غر زدن جغدانه اس!

لرد دوباره به جغد نگاهی انداخت...لرد نمیدانست که جغدها گریه میکنند یا نه...اما مطمئن بود که بغضی در چشمان جغد بود...چقدر آن جغد در نظر لرد شبیه رودولف بود!

_خب بچه ها...قفس بعدی قفس اسب هاس...اسبها حیونای نجیبی هستن...که شیه میشن و برای اهلی کردن...

همانطور که راهنمای باغ وحش به همراه بچه مدرسه ای ها،از قفس جغد دور میشدند،لرد هم تصمیم گرفت سراغ قفس بعدی برود...برای آخرین بار نگاهی به قفس جغد کرد که همچنان به لرد زل زده بود کرد...سپس چیزی زیر لب گفت و از قفس جغد دور شد!


وقتی رو سرت این همه منقار سیاهست...مشکلات تورو میبره کنار دیوار
گاردتتو باز کن تا قوی تر بشی...بدون همه تاریکی ها یه جور فریبندگی ست


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ دوشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۴

آملیا سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۹ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۸
از زیر گنبد رنگی عه آسمون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 151
آفلاین
-قـــــــــــــــار!
-
-حیوون نفهم! تو باید شیهه بکشی! قار قار کردنت چیه؟ :vay:
-
-قـــــــــــــــار!
-

شاید از نظر یک اسب که مجبوره تمام عمرشو دور یک دایره مسخره بدوه و بقیه براش دست بزنن، تشویق شدن از طرف چندتا حیوون دوپا مزخرفترین مسئله زندگی باشه! ولی از نظر یک اسب که اصلا اسب نیست و از تمام اسبهای جهان هستی نفرت داره، مسخره شدن از طرف چندتا حیوون دوپای چندپا شده مزخرفترین مسئله زندگی است!

-آسب! ما که بهت میگفتیم تو همیشه اسبی! چه بخوای و چه نخوای!
-قــــــــــــــــــار! -ببند دهنتو-
-اینقدرم سعی نکن ادای کلاغا رو در بیاری! اسب اسبه دیگه. نه بچه ها؟

میمونهایی که بر روی درخت پیچ و تاب میخوردند خنده کنان این را گفتند و دور شدند.
آملیا در حافظه سپرد که حتما گوشه ای یادداشت کرده بعدا بفهمد کدام ممدمرگخواری میمون شده که حسابش را برسد!

-حالا نوبت توعه!

نیازی به شلاق نبود! صدای صاحب سیرک خودش مثل شلاق به آملیا کوبیده شد!

-قـــــــــــــــــــار!
-اینقدر قار قار نکن! بیا برو رو صحنه! قار قار کنی پدرتو در میارم!

آملیای بینوا!


لرد در حالی که با نگرانی فاصله پسربچه کنارش از پاپ کرن نمکی اش را تخمین میزد، متوجه صدای شیپوری شد که از سمت گودی سالن می آمد.

-و حالا! همینک شما شاهد یکی از هیجان انگیزترین پرسش از حلقه های آتش جهان هستید! اسبی که از حلقه پرید!

آملیای بینوا!

لرد تاریکی کلاهش را کمی بالاتر داد و به اسب سیاهی نگاه کرد که جوری دور میدان میدوید که ادم را یاد علامت لودینگ کامپیوتر می انداخت. البته چون لرد ولدمورت کامپیوتر نداشت ترجیح داد یاد سرعت چرخش زهره دور خورشید بیافتد و یا شاید هم یاد یکی از مرگخوارانش که از اسب نفرت داشت؟ نه همان سرعت چرخش زهره بهتر است!

-و حالا وقت پرسش این اسب فرا رسیده! و با یک ضربه شلاق من...
-قــــــــار!
-اعه اعه! خفه شو کره اسب!

آملیا در حالی که از ترس شلاق قار قارش را خفه میکرد چند قدم سم عقب رفت و خود را برای جهش آماده کرد.
ژستش کامل شد. جهشی کرد و از حلقه رد ... شد!

-قـــــــار! قـــــــار!

صدای دست تمام تماشاچیان بلند شد. چه کسی فکر میکرد اسبی بتواند به راحتی از حلقه اتیشی بگذرد؟ و البته جز اسبی که میتوانست لحظه ای به کلاغ تبدیل شود، چه اسبی توانایی این کار را داشت؟

-جای سوزآمل خالی که به او بفهمانیم از اسب هم کمتر است!

لرد این را گفت و طلسم سبز رنگی به سمت پسرک کنارش فرستاد.


ویرایش شده توسط آملیا سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۲۵ ۱۷:۵۲:۱۳

من وراج نیستم!
من فقط با وسواس شرح میدم!

اسبم خودتونید!
اسیر شدیم به مرلین!



پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲:۰۴ شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
لرد همانطور در این اندیشه فرو رفته بود که چگونه میشود در این جهان مشنگی حیوانات قابلیتی را داشته باشند که در دنیای جادوگری ندارند و یا این چگونه مشکلی است که در انها به وجود امده است.مگر انکه جادوگری معجونی را اشتباهی به خورد انها داده باشد و یا...
در همین لحظه بود که با گفتن کلمه((معجون اشتباهی)) ارباب به یاد هکتور افتاده و به خود قول دادند در اسرع وقت به جهت خطور بی اجازه و بی موقع وی در ذهن مبارک لرد او را به غذا دادن به ناجینی و 10 کروشیو((به عنوان اشانتیون))مشرف!نمایند و چند مشنگ را هم تفریحی سر به نیست نمایند،باشد که درس عبرتی شود برای بقیه مشنگان که در جهانشان لرد را به دیدن چنین چیز هایی مشرف ننموده و ذهن مبارک لرد را مختل ننمایند.
در همین حین که تفکرات ذهن همایونی در حال تفکیک و تجزیه بود،صدایی رشته افکار ایشان را از هم گسست.
ـ ماگ!
چشم لرد به طرف صدا برگشت که درواقع صدای یک عدد فلامینگو سیاه رنگ با منقاری بس دراز و طویل بود که لرد را ناخود اگاه به یاد کسی می انداخت.
لرد از جسارت ان فلامینگو به خشم امده،فرمودند:
ای فلامینگوی ناقص العقل!چطور جرعت میکنی بدون اجازه ارباب بگویی ماگ؟
ـ ماگ ماگ!
لرد خواست مجددا پاسخ بدهد که ناگهان ان صدا در ذهن ایشان مبدل به سخن شد...
ترجمه:کلاهتون کج شده سرورم!
لرد از فرط تعجب چندی پلک هایش را به هم زده،چندی کلاه خود را بر سر مبارک جا به جا نموده،با خود فرمودند:
جلّ المورگانا!کم مانده باغ وحش هم ذهن همایونیمان را مختل کند!ما را بگویید که بر سر این چاکران درگاه منت نهاده و امدیم داریم دنبالشان میگردیم!یادمان باشد چندی ایشان را تنبیه نموده تا ادب شوند!
ـ ماگ مااااگ!
این صدا،اینبار صدای فلامینگویی دیگر بود که منقاری نسبتا کوچکتر داشته و دارای پرهای یشمه ای رنگ عجیبی بود.
باری دیگر ناخود اگاه این جمله فلامینگویی در ذهن لرد معنی شد:
ترجمه:ایراد لرد رو نگیر پسرم!
لرد سرخود را چند بار تکان داد،چشمان خود را مالید و عینک افتابی خود را بالا زد تا خوب به این دو فلامینگو ابله بنگرد.ایشان ضمن باور نکردن انچه شنیدند و تکذیب پیوسته روماتیسم مغزی خود،چوبدستی خود را یواشکی ازجیب در اورده فرمودند:
ـ نه!مثل اینکه این دو پرنده طویل المنقارِ مُختَشِش الافکار قصد دارند سلامت مغز مارا زیر سوال ببرند!
انگاه دو کروشیو همزان نثار ان دو فلامینگو زبان بسته((؟؟؟)) کرد به طوری که پس از یک ((ماگ))بلند که در ذهن لرد به صورت عربده ترجمه شد با اسفالت یکسان شدند.
ـ اوهوی!اقای محترم!با این حیوونای زبون بسته چیکار داری؟مگه اونجارو ندیدی نوشته ازار و اذیت حیوانات ممنوعه؟
لرد با قیض دندان به دندان سابید و ضمن افسوس از ناتوانی در استفاده از چوبدستی به منظور ادب کردن این مشنگ نفهم با حالتی تصنعی پاسخ داد:
باشد،ما رفتیم!پرندگان احمقتان مال خودتان!
سپس چشم پشتی زده و در حالی که به بودار شدن هرچه بیشتر لحظه به لحظه قضیه می اندیشید به سویی دیگر رفت.


eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ جمعه ۲۲ آبان ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
لرد گرما را در میان لباس هایش حس میکرد. لرد گرمش بود. لرد داشت داغ میکرد. اما لرد هنوز یک بطری نوشابه همراه خود داشت، پس آن را از جیبش بیرون کشید و درش را باز کرد... گاز نوشابه با صدای "پسسسس" خارج شد.
لرد با دستش کلاهش را نگه داشت که از سرش نیفتد و سپس سرش را بالا برد تا به سبک ویدیو های تبلیغاتی نوشابه بنوشد که ناگهان به یاد چیزی افتاد، لباسی که بر تن داشت یقه ای بلند داشت تا لب های باریک و بی رنگ لرد را بپوشاند.

لرد به سرعت سرش را پایین آورد و نگاهی به چپ و راست انداخت. لرد نیاز داشت خودش را از شر بطری نوشابه خلاص کند و یا در گوشه ای آن را بنوشد.
لرد راه خود را از قفسی که به سویش میرفت کج کرد و به جایش به سمت جایی که به نظر میرسید یک استخر باشد رفت.

لرد به استخر که دور آن را توری کشیده بودند نزدیک شد و تابلوی روی آن را با صدای بلند خواند.
- هوووم... استخر دلفین ها... لطفا به دلفین ها تحت هیچ شرایطی غذا ندهید! راجع به غذا صحبت کردن، ولی ما غذای نمیدیم... ما اربابی بسیار زرنگ و قدرتمند هستیم و به آنها نوشابه میدیم.

لرد نگاه دیگری به چپ و راست انداخت و سپس به آرامی و با لبخندی شیطانی بطری نوشابه را برای خالی کردن در آب زلال استخر بالا آورد...
لرد همچنان در حال بالا آوردن و کج کردن بطری بود که ناگهان...

- ببشخید آقاهه!

لرد پوکرفیس شد. ابهت لرد در دم نابود شد. اما لرد نمیتوانست در مقابل کسی که او را اینگونه مورد تمسخر قرار داده ساکت شود، پس لرد رو به سوی شخص گوینده کرد.
- کی جرئت کرد مارو اینطوری صدا کنه؟
- من بودم... شما مامانمو ندیدید؟ همین چند دیقه پیش باهام بود ها!

نگاه لرد به آرامی به سوی پایین رفت و بچه مشنگی را دید که موهایش را مدل داده بود و لباس های بسیار شیکی پوشیده بود... لرد نیشخندی زد... نیشخند لرد در زیر یقه لباس بسیار شیطانی بود.
- ببین... ما مادرتو میشناسیم! اون قفسه رو میبینی نوشته "قفس شیر های وحشی"؟ میری اون تو... مادرت منتظره... واست قاقالیلی خریده و ما چون بسیار ارباب بخشنده ای بودیم بهت آدرس دادیم.

لرد سپس دوباره به سمت استخر برگشت تا نوشابه را در آن خالی کند.
- بچه سوسول... قشنگ معلوم بود از اینا بود که لای پر قو گذاشتنش ها!

لرد که خودش را از شر یک کودک مشنگ خلاص کرده بود به سرعت دوباره بطری را بالا آورد و ناگهان صدایی شنید.
- نه... خواهش میکنم نریزید نوشابه رو تو آب ارباب!

لرد با تعجب سرش را بالا آورد و به اطراف نگاه کرد و البته چیزی به جز یک دلفین تنها که به نظر میرسید با لگد زده باشند توی صورتش یا نقاب گذاشته باشد را ندید.
- چی؟! کی با ما بود؟! کسی به ما دستور داد الان؟
- ارباب؟

لرد سرش را به چپ و راست تکان داد و نگاه دیگری به دلفین مذکور انداخت و البته بطری نوشابه را هم بدون توجه به حرف دلفین که اصولا با خوردن نوشابه رودل میکرد و حالش بد میشد، به درون آب خالی کرد. سپس به سوی قفسی که در انتهای پست قبل به آن اشاره شده بود حرکت کرد و در همان حال زیر لب گفت:
- به حق چیزای ندیده... یا ما داریم خل میشیم، که البته غیر ممکن است و یا این حیوانات یه مشکلی دارن که باز هم بین مشنگ ها غیر ممکنه!


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۲۳ ۱۵:۵۵:۳۹


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ جمعه ۲۲ آبان ۱۳۹۴

فیلیوس فلیت ویکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
از پیش اربابم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
لرد به سمت قفس بزرگ دیگری نزدیک شد. قفس بسیار بزرگ بود و چندین زرافه در آن با آرامش مشغول خوردن برگ درختان بودند.

ولدمورت نگاهی گذرا به قفس انداخت و خواست به سمت قفس دیگری برود که ناگهان زرافه ای بسیار کوچک توجهش را جلب کرد. زرافه حدودا یک دهم دیگر زرافه ها بود!

زرافه بالا و پایین میپرید و سعی میکرد برگ کوتاه ترین درخت را بخورد ولی گردنش نمیرسید!

ولدمورت با دیدن این صحنه به یاد یکی از مرگخوارانش افتاد، پوزخندی زد و تکه چوبی از زمین برداشت و آن را به سمت زرافه ی کوتاه گردن انداخت.

زرافه از جا پرید و برای مدت کوتاهی به چشمان ولدمورت زل زد. گویی با چشمانش چیزی میخواست به او بگوید! ناگهان ولدمورت صدایی شنید:
-به مرلین اینا گردناشون دیلاقن!

ولدمورت نگاهی خشمگین به پاپ کرن انداخت.
-ما چرا باید از این مزخرفات مشنگی بخوریم؟ ایقدر از اینا خوردن که مشنگ شدن!

-ارباب گشنمه! از صبح نتونستم هیچی بخورم. این درختا سه متر از من بلندترن!

ولدموت فورا پاپ کرن ها را زمین انداخت و خواست به سمت دیگری برود.

-آقا، یعنی خانم! شایدم آقا با کفش خانم! حالا هر چی! نباید به حیوانات چیزی بدین!
-ولی ما که چیزی ندادیم... صبر کن ببینیم! الان داری به ما دستور میدی؟

ولدمورت اندکی کلاهش را بالا داد و مرد نگهبان با دیدن چهره ی با ابهت ولدمورت چند قدم عقب تر رفت.
-ام نه! راحت باشین، من رفتم.

مرد فورا فرار کرد و ولدمورت به سمت قفس دیگری رفت.


ویرایش شده توسط فیلیوس فلیت ویک در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۲۲ ۲۳:۰۰:۵۹

Only Raven


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ جمعه ۲۲ آبان ۱۳۹۴

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
ولدمورت، کلاه لبه دارش را کمی جابه جا کرد تا قفس گربه ها را بهتر ببیند اما فایده ای نداشت، چون اگر کمی کلاهش بالاتر می آمد گله ای از مردم به سمتش می دویدند و میخواستند بدانند درچه حادثه و به چه علتی دماغش را از دست داده. گربه ای سیاه در فاصله دو متری نرده های قفس، که توجه ولدمورت را به شدت به سوی خودش جلب کرده بود، با ولع مثل گربه هایی که از سومالی فرار کرده اند و در بین راه شلاق های زیادی را نوش جان کرده اند، گوشت موشی را لیس میزد.

گربه چشمانش را از ظرف برگرفت و به تماشاچی ای با کلاه حصیری و پیراهنی کتان در این گرما چشم دوخت و...و خوب چه انتظاری داشتید؟برای گربه اوهم تماشاچی ای معمولی بود...فقط کمی بدریخت تر.

ولدمورت، که با نوع لباس پوسیدن ماگل ها آشنایی ای نداشت و همین حالا هم این کاررا هم به ناچار انجام داده بود، کفش های زنانه قرمز رنگش را محکم به قفس زد...اما ما این کار را نه به حساب خشمش بلکه به حساب علاقه مند بودن به سنجیدن میزان مقاوت کفش میگذاریم.
-میـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو!

برای یک آدم عادی صدای گربه فرقی با بقیه صداها ندارد، اما برای ولدمورت که نصف عمرش را با گربه ها سر کرده و به عنوان اسباب بازی از آن ها استفاده میکرد، میدانست که این صدا با بقیه صداها متفاوت است پس با حرکتی سریع از جا پرید و به طرف منبع صدا برگشت و متوجه گربه سیاه دیگری، با چشم های زرد و موهای سیخ سیخی ای که با تمنا به او نگاه میکرد شد.
لطفا انتظار نداشته باشید که ولدمورت بفهمد چرا نگاه گربه، مثل نگاه فرزند به پدرش هنگام پول شمردن، یعنی اینجوری() است، چون نه ننه بابایش راونی بودند و برخلاف چیزی که شما فکر میکنید، شاید تشخیص دادن یک سگ سیاه از سگ سیاه دیگری آسان باشد اما این موضوع دررابطه با چند گربه سیاه و مغرور صدق نمی کند، اگر منکر این قضیه هستید میتوانید امتحان کنید.
-میـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو!

ولدمورت همچنان به گربه خیره بود و با خود فکر میکرد آیا این گربه جزو همان دسته گربه هایی ست که میشناسد یا نه...اگر گربه اورا میشناخت که خیلی بد میشد...یعنی آنقدر ضایع تغییر چهره داده بود؟!

-ای گربه مسخره!ولمون کن!

گربه بغض کرد و زیر لب زمزمه کرد:
-من که میو میو میکنم برات، موشارو فراری میدم برات، خونه ریدلارو جارو میکنم برات...بذارم برم؟

ولدمورت سرش را به شدت تکان داد و به خودش نهیب زد:
-خل شدی ولدمورت!پاک خل شدی...گربه ها همشون شبیه همن، درست مثل چشم بادومی ها...همشونم موذین...هه هه هه انتظار داری بیام نجاتت بدم حیوون احمق؟!کور خوندی!

چند لحظه بعد!


ولدمورت راهش را گرفت و رفت و حالا به جای گربه، دختری در قفس به او خیره شده بود...دختری با فرمت "".


ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۲۲ ۱۲:۲۰:۰۹
ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۲۲ ۱۲:۲۴:۰۷
ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۲۲ ۱۶:۲۷:۲۲

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.