آمادهاید شاهد یکی از بزرگترین و نفسگیرترین رقابتهای تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و اینبار نهتنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانهای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار میگیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همهچیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود میگیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته میشود و تنها یک گروه میتواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پستها را بخوانید، از خلاقیتها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!
نام: فیلیوس فیلتویک / Filius Flitwick استاد درس ورد ها و طلسم های جادوگری / رئیس گروه ریونکلاو
گروه: ریونکلاو.
سپرمدافع: هیچ ظاهری نداره! نور خیره کننده آبی رنگیه که به عنوان یکی از اولین پاترونوس های غیر مادی شناخته شده!
ویژگی های ظاهری: « قدم خیلیم نرماله، ببینین 97 سانتی متر شدم. این بقین که دیلاقن. اصلنم بهشون حسودیم نمیشه. موهامم خیلی خوشگل و خوش فرمه. خیلیم خوشگلم. خیلیم جوونم، مگه چقدر سن دارم؟ ها؟ »
زندگینامه: «تو 11 اکتبر تو یه خونواده اصیل به دنیا اومدم. البته جدم گوبلین بود که حالا گم شده! جادو رو تو مدرسه جادوگری هاگوارتز یاد گرفتم. و امتحانات سمج یا owl رو خیلی خوب تموم کردم. همچنین با رتبه بسیار بالایی در حالی که چندین سال بهترین دانش آموز شده بودم از مدرسه فارغ التحصیل شدم. به سرعت برای یادگیری علوم جدید، به وزارتخونه رفتم و دوئل رو یاد گرفتم و به عنوان استاد دوئل مشهور شدم. به هاگوارتز برگشتم و به عنوان استاد درس طلسم ها فعالیتم رو شروع کردم. وقتی ارباب به قدرت رسید بهش پیوستم و تا آخر عمر بهش وفادارم. تو جنگ هاگوارتز هم در مقابل محفلیا ایستادم. الانم که در به در دنبال جد گوبلینمم. »
تایید شد! خوش برگشتین.
ویرایش شده توسط فیلیوس فلیت ویکold در 1398/4/12 21:45:01 ویرایش شده توسط سو لى در 1398/4/12 23:23:02
در سویی دیگر، سمت دیوانه سازها، فیلیوس با صدایی که انگار از ته چاه می آمد شروع به حرف زدن کرد. -وینکی، من... تو... نرمال بودن... جدم... جن! -وینکی باید تو رو کشت. -ولی من که سرور نرمالام، داری سرورتو میکشی؟ -ارباب سرور من بود.
فیلیوس یک قدم عقب رفت، وینکی دو قدم به سمت فیلیوس رفت... مسلسلش را بالا گرفت و...
-مامان من بوس می خوام!
دیوانه سازها موجودات عجیبی هستند. بچه دیوانه سازها هم عجیب هستند! وینکی برای مدت کوتاهی حواسش پرت دیوانه ساز شد. وینکی هم جن عجیبی هست، چرا که زبان دیوانه سازها را میفهمد! نجات پیدا کردن توسط دیوانه ساز برای هر کسی پیش نمی آید.
فیلیوس همیشه به خاطر قدش مسخره می شد. کوتاهی قدش هیچ سودی برایش نداشت، ولی این بار فرق میکرد. از فواید قدش به این مورد میتوان اشاره کرد.
به کله اژدری ها نگاهی انداخت. لبخندی زد و احمقانه به سمت آن ها دوید! دیوانگی محض! دوید و دوید و در آخر از زیر پاهایشان رد شد و فرار کرد! به سمت راهرو ای پیچید. -وینکی تو هنوزم برای من نرمالی.
لحظه ای ایستاد. اکنون باید چه می کرد؟ ذهنش جرقه ای زد و با لبخندی پیروزمندانه دوباره شروع به دویدن کرد. هیچ وقت فکر نمیکرد در این سن بتواند اینقدر بدود! -شاید جدم اینجاست.
از پیچی دیگر پیچید و...
[b]دانـــــگ[/b]
خورد به یک ستون! درحالی که تلو تلو میخورد عقب رفت. -اه لعنتی. این ستون... عه! این چیه! نترس! چیزی نیس!
فیلیوس فقط فکر کرد که خورد به یک ستون! بلکه همان ستون پای یک اژدها بود! البته اژدها هرچه گشت تا ببیند چه چیزی به پایش خورده، پیدا نکرد! از فواید نرمال بودن قد فیلیوس می توان به این موضوع هم اشاره کرد.
فیلیوس تصمیم گرفت این بار پیدا کردن جدش را به وقتی دیگر بیاندازد. اول باید برایان را پیدا میکرد. پس از آرام شدن اژدها، او نیز شروع به جست و جو کرد.
ویرایش شده توسط فیلیوس فلیت ویک در 1394/11/3 18:22:55 ویرایش شده توسط فیلیوس فلیت ویک در 1394/11/3 18:24:34
دکتر دید که ایلین بیرون نمیرود، مجبود شد پرستار را صدا بزند. -پرستاااااااار!
پرستار فورا وارد اتاق شد. با اشاره دکتر، ایلین را به زور از اتاق بیرون برد.
-بعدی رو هم بگو بیاد!
با صدای باز و بسته شدن در، پرونده دیگری را برداشت و خود را آماده کرد تا بیمار حرف بزند.
چند دقیقه بعد حوصله اش سر رفت. سرش را بالا آورد تا بیمار را ببیند ولی چیزی ندید. -کسی اینجا نیست؟ -چرا!
دکتر بسیار تعجب کرده بود... از سمت صندلی خالی صدا میامد! آرام و با صدایی که میلرزید شروع به حرف زدن کرد. -فیلیوس فلیت ویک! درسته؟ -بله.
دکتر حس بدی داشت. احساس میکرد با هوا حرف میزند، ولی تحمل کرد. -خب اینجا نوشته دنبال جدتون هستین، جدتون کیه؟ -دیدیش؟ یه جنه! -
با خود فکر کرد که حال این بیمار دیده نشدنی مانند سایرین بسیار بد است. با لبخندی ادامه داد: -مهم ترین هدفتون پیدا کردن جد جنتونه؟ -آره... بعد اونم میخوام کارخونه ضد دیلاقا رو تاسیس کنم. -دیلاق؟!
ناگهان صندلی به عقب کشیده شد... سپس صدای برخورد چیزی با زمین به گوش رسید... نفس عمیق شخصی... و در نهایت چهره فیلیوس که روی چهارپایه اش ایستاده بود، رو به روی چهره دکتر بود. با صدای بلند، در حالی که ذرات بزاق از دهانش بیرون میپرید، سر دکتر فریاد زد: -آره دیلاق! شماها خیلی دیلاقین! به هیچ دردی نمیخورید! فقط خودم نرمالم، همین!
پس از این که دکتر تف مالی شده آرامشش را به دست آورد به سر تا پای فیلیوس نگاه کرد. -
زنوفیلیوس با خوشحالی جمله بالا را چند بار تکرار کرد. به نظر او یکی از معیارهای ازدواج نظارت بود! -بالم داره. -ددی فقط یکم دستپختش مشکل داره که اونم من درستش میکنم. -منو هم داره. -یکمم بد سلیقه هست. من درست میکنم.
فیلیوس با حرف های لونا به فکر فرو رفت... تنها کسی که همه از دستپختش تعریف میکردند لینی بود، تنها کسی که همه با او به خرید میرفتند لینی بود. با خود به اعتماد بنفس لونا آفرین گفت. -میگم لونا حالا میای بریم پیشش؟ -دخترم ببینم میتونی ما دو تا کفتر عاشق رو بهم برسونی فیلیوس:
بازم خوابگاه:
-فکر خیلی خوبیه. -منم موافقم. -ایول به تو. -ولی اگه اینو به شکل دختر درآریم باحال تر نمیشه؟
با این حرف همه به گوینده آن که کسی به جز اتو نبود نگاه کردند. -حرف حق جواب نداره. -بیا اینجا ادی. -ولی کی اینجا آرایش بلده؟
ویرایش شده توسط فیلیوس فلیت ویک در 1394/9/20 13:47:55 ویرایش شده توسط فیلیوس فلیت ویک در 1394/9/20 13:49:48
-دامبل! -چیه تام؟ -ما الان این مایع ظرفشویی رو ریختیم دهنت... بازم حرف میزنی؟ -با نیروی عشق میشه هر کاری رو انجام داد.
لرد نمیدانست چه حسی دارد! خشم... نفرت... عصبانیت! ولی میدانست که هرچه باشد حس مثبتی نیست! ناگهان لرد متوجه شد که گارسون در آشپزخانه نیست. -تو ظرف ها رو بشور... ما کمی استراحت کنیم. -
خانه ریدل، یکی از اتاق ها!
-میگم تازه وارده! -میگم نیست! -وقتی یه بزرگ تر یه چیزی میگه باید باور کنی! -پس اعتراف کردی که سنت زیاده! -
فیلیوس و ندای درونش مشغول دعوا سر عضو تازه وارد ریون بودند. ناگهان صدای اره آمد. فیلیوس دیگر به این صدا عادت کرده بود.
در شکست!
-هوووی! چرا درو اره میکنی؟ -عاااااااا! دلم میخواد. نکنه تو هم میخوای اره شی؟
فیلیوس ترجیح داد سکوت کند!
یک دقیقه سکوت!
دو دقیقه سکوت!
سه دقیقه سکوت!
چهار دقیقه سکوت!
-عاااااا! -بالاخره سکوت شکست! -من برم بقیه درا رو هم اره کنم. -
ویرایش شده توسط فیلیوس فلیت ویک در 1394/9/15 19:48:26 ویرایش شده توسط فیلیوس فلیت ویک در 1394/9/15 21:38:19