خلاصه:
آراگوگ اومده و تو خانه ریدل ها مونده. مرگخوارا می خوان از شرش خلاص بشن. برای همین می خوان از معجون استفاده کنن. ولی اشتباهی چند شیشه معجون می شکنه و روی مرگخوارا می ریزه.
آراگوگ و هکتور در اتاق دیگه ای هستن.
.................
-چی شد؟
-صدای شکستن اومد...
آراگوگ نمی فهمید هکتور چرا از شنیدن صدای شکستن معجون در این حد شادمان شده است!
طولی نکشید که در باز شد و تعدادی کوتوله دوان دوان به طرف آراگوگ و هکتور رفتند.
-می کشیمت!
-عنکبوت پست فطرت!
-نابودت می کنیم.آراگوگ نگاهی به زیر پایش انداخت. خیلی زود مرگخواران را شناخت که برایش شاخ و شانه می کشیدند.
-اوخی...چقدر گوگولی شدن اینا. کوچولو شدین؟ گیلی گیلی گیلی...
با هر "گیلی" ضربه ای با پایش به سر یکی از اعضای ارتش تاریکی می زد.
-من فهمیدم...معجون پاشی شدن اینا! درستم نمی شن دیگه.
آراگوگ لبخند موذیانه ای زد.
-چرا...چرا...می شن. چاره کارشون هم پیش منه. اندکی از تار تازه و خوشمزه منو که بخورن، تاثیر معجون از بین می ره. ولی باید بهم قول بدن.
مرگخواران کوچک با چشمانی درشت و معصوم به عنکبوت زشت خیره شده بودند. عنکبوت ادامه داد:
-قول جادویی بدن که دیگه منو اذیت نکنن...سعی هم نکنن از این جا بیرونم کنن.
مرگخواران نگاهی به قد و بالای رعنای خودشان انداخته، و شرط را پذیرفتند.
درست در همان لحظه، لرد سیاه در دفترش در حال امضای فرمانی مبنی بر اخراج آراگوگ از خانه اش بود.