سیراب شیردون ها رو تمیز کرد و درسته گذاشت توی دیگ.
دو عدد هم پاچه!
فنریر نهایتا موفق شده بده همینقد از کله ی پاچه ی گوسفند رو سالم به مقصد برسونه!
و تکه استخون جمجه ای که گوشتی به تن نداشت!
اما برای مروپ همین هم کافی بود تا غذایی مقوی برای فرزند دلبندش درست کنه.
و در نهایت فلفل پاش و روی اب سبز و زرد و چرب و چیلی آب گوشت کله پاچه گرفت و خرچ خرچ چرخوندش.
مروپ انگشت های خودش و بوسید و کله پاچه رو ظرف کرد!
مطمعنا مقوی تر از این دیگه نمیشد!
مروپ سرکی از اشپزخونه بیرون کشید تا کسی رو به این کار مهم بگماره که کله پاچه رو برای عسلش سرو کنه!
مگه میشد عسل مامان دست پخت مروپ رو نخوره؟
لرد هیچوقت این بی ادبی رو به مادرش نمیکرد پس فقط کافی بود کسی باشه که غذا رو برای لردببره اما انگار توی خونه ی ریدل ها قحطی مرگخوار اومده بود!
البته که اتفاق اشنایی بود!
روزی که خورست کرفس داشتن هم کسی پیدا نمیشد که غذا رو برای عسل مامان سرو کنه!
و خود مروپ هم که باید وعده ی بعدی غذا رو مهیا میکرد. چاره چی بود؟
خود خودش بود! استخدام پیشتاز*!
فلش بک، یک روز قبل.محفل داغ کرده بود، پنجره ها باز بود اما... اما هوا استُپ کرده بود و به داخل پناهگاه نمیوزید.
آفتاب عمودی میزد، اونم به فرق سر پناه گاه و اتاق ها رو از بالا تا پایین میسوزوند.
هر محفلی مشتعل شده یا مشغول خنک کردن خودش بود یا سعی داشت جای خنکی رو از بقیه بگیره.
از بهترین جا ها جلوی یخچال بود.
اما هاگرید به تنهایی جلوی یخچال با در باز مشغول خنک کردن صورت ریشو اش بود و جا به کسی دیگه نمیداد.
حمام طبقه ی بالا هم که به تصرف دامبلدور در اومده بود که به بهانه ی یُبس بودن از صبح تا حالا حموم مشترک با دسشویی رو تصاحب کرده و هعی دوش اب یخ میگرفت.
و اما اخرین جای خنک خونه جلوی پنکه ی زه وار در رفته و نیمه تعمیر شده ی آرتور بود.
مسلما اونجا هم جایی برای ریموند گیر نمیومد.
همراه با هر چرخش پنکه گله ی ای کله قرمزی از این ور خونه بلند میشد و میرفت اونور خونه مینشست.
و با حرکت بعدی پنکه همه به جای خودشون بر میگشتن.
اون وسطا، محفل چند نفری تلفات ویزلی ای هم داده بود که با توجه به استراتژی جمعیت زیاد، این تلفات به چشم نمیومد.
اه...
ریموند روزنامه پاره ای به دست گرفته بود و خودش رو باد میزد و همونطوری که قیمت کولر ها رو توی سایت نگاه میکرد با خودش فکر میکرد چرا نمیتونن کولر بخرن! چرا اینقد بی پول بودن...
قیمت های نوجومی کولر های ابی، گازی و برقی ریموند رو بیشتر سوزونده بود.
پس لپ تاپ و به صورتی شترق به هم کوبید و تند تر خودش رو با روزنامه ی پاره باد زد.
چپ راست.. راست چپ..چپ راست...
همراه با حرکت رفت و برگشتی روزنامه ای که قد یک پُف مگس باد تولید میکرد، چشم ریموند هم با حرکتی همپای روزنامه، خطوط ریز روزنامه رو مورد مطالعه قرار میداد تا اینکه دید آنچه نباید میدید.
پاین فلش بک.ریموند همونطوری که زیر لبی به چشمی که بی موقع روزنامه بخونه لعنت میفرستاد وارد اشپزخونه شد.
مروپ با نگاهی مشتاق و منتظر، بلافاصله بعد از ورود ریموند میز متحرک غذایی رو به سینه ی ریموند کوفت و گفت:
-از همین لحظه استخدامی! یادت باشه تا لقمه ی اخر این غذا ها باید خورده بشه مگه نه از حقوق خبری نیست...
-کولر! قرارمون کولر بود نه حقوق!
مروپ با لبخندی با ریموند موافقت کرده و تا دم در اشپزخونه بدرقه اش کرد.
ریموند میز غذا رو که بسیور هم سنگین و بد بو بود رو روی زمین های سفت و بدون فرش خونه ی ریدل جلو میبرد.
قیژژژژدرب اتاق لرد همونجایی بود که هوای خونه خفه و بی روح میشد.
درب سیاه رنگی که سوراخ مدور و کوچکی پاینش باز شده بود و احتمالا معبر حیون خونگی لرد بود.
تق تق تق...منتظر جواب نشد و در و باز کرد و میز غذا رو هل داد داخل.
همیشه شنیده بود که یهویی بودن بهترین راه عمله.
چشماش و که باز کرد برقی از نور به چشم هاش اصابت کرد.
لرد واقعا تاس بود و البته نورانی!
لرد که پشت میز سنگی ای نشسته بود و برای ماری به شدت قلمبیده و البته دراز که دور پای لرد که اون هم روی میز گذاشته شده بود پیچیده بود لقمه ی پیتزا می گرفت و با چشمانی بی روح به ریموند نگاه میکرد.
لرد از مهمان ناخوانده اصلا رضایت نداشت و دستش به چوبدستی و جلوی ریموند بلند شده بود.
-آووکا...
-مروپ... من و بانو مروپ فرستادن...
حالا لرد با شنیدن اسم مادرش و دیدن میز غذایی که زیر پارچه ای بد رنگ و بی اشتها کننده پنهان شده بود بیشتر مایل بود که ریموند رو و میز غذاش رو به وادی نابودی بفرسته.
-اووکاد...
-غذای مخصوصه... من اشپز مخصوص بانو مروپم! مطمعن باشید که غذای بانو مروپ نیست!
ریموند با چشمانی نیمه باز و دندون هایی که زیر لبهاش قریچ قریچ به هم فشرده میشد اماده ی هر چیزی بود.
-چه برایمان اورده ای ای گوزن؟
انگار که به خیر گذشته بود!
ریموند خوشحال از ورود نچندان موفقیت آمیز با کشیدن پرده از روی غذا میرفت که آماده ی مرحله ی بعد، یعنی خوروندن غذا به لرد بشه.
-یا بسم اللههه...
ریموند بعد از کشیدن پرده و دیدن جمجه ی علفخواری بیچاره که با چشمانی از حدقه بیرون زده و زبونی دراز و کشیده که برای تزیئن، زیر دندون هایی زرد گذاشته شده بود رو به رو شد.
لرد ولدمورت هم که از دیدن قیافه ی وحشت زده ی ریموند در کنار میز کله پاچه اوقش گرفته بود بالاخره وِرد رو به زبون آورد و با بخار سبز رنگی که توی اتاق پیچیده بود به لقمه گرفتن برای نجینی ادامه داد.
ما بین بخار سبز رنگی که به آسمون بلند شده بود روح ریموند که دو بال فسقلی در اورده بود بالا و بالا تر میرفت.
از سقف گذشت، از ابر ها گذشت، از خورشید گذشت و به دشتی با نهر های روان و چمن های سر سبز و آبدار رسید.
ریموند بهشتی شده بود.
ریموند بعد از ورود به بهشت بدون لحظه ای چریدن، بدون یک لحظه درنگ و انگار که از خیلی قبلها اونجا بوده و همه جا رو بلد بود، سر وقت درختی رفت و تکه نامه ای کوچک نوشته و داخل صندوقچه ی انتقادات چوبی ای که به درخت وصل شده بود انداخت.
نامه ای به ایزد گوسفندگان و چرندگان و گوزن ها!
- با سلام و درود برخدای منان.
خداوندا نمیدانم چگونه شد که کله
پاچه را جزء خوردنی ها حساب کردی، اما مطمئنم که اشتباهاتی رخ داده! لطفا این مسأله را پی گیری کن مگرنه زیر این صندوق پیشنهادات دشویی میکنم! پ.ن: آه پروفسور! متاسفانه فرزند شما اجازه ی ادامه به ما نداده و ما را بخار نمودند، مگر نه بیشتر حول موضوع اصلی تکلیف مانور میدادیم!
این بالا هوا خوب است و کولر نمیخواهیم، ولی حقیقتا یک نکته را باید یاد آوری کرد!
کله پاچه غذا نیست!*استخدام پیشتاز:
در جامعه ی جادوگری زمانی که به استخدام فوری نیروی کار نیاز باشد از استخدام پیشتاز استفاده میشود.
در استخدام پیشتاز آگهی های استخدام به زمان گذشته فرستاده میشود تا نیروی کار درست در زمانی که درخواست استخدام شده حاضر و مهیا باشد.
فرهنگ مرلین، جلد پنجم.