روزهاست سيبل تريلاني گم شده...كسي ازش خبر نداره و معدود كسايي كه دوسش دارن خيلي نگرانشن...يه عده جادوگر وارد سه دسته جارو ميشن
شون:همه جا دنبالش گشتيم...برج شمالي...موزه...پارك...سالن بدنسازي لي...سه دسته جارو...و هرجايي كه سيبل رفت و آمد داشته..نيست كه نيست...انگار آب شده رفته تو زمين
زاخي:شايد با شنل نامرعي كننده ميگرده و ما نميبينيمش
ايوانا:مگه مرض داره؟
شون:حتما دليل منطقي براي قايم كردن خودش داره...سيبل زن عاقليه
زاخي:به جاي اين حرفا بريم بازم بگرديم
و راه ميافتن...
شون:چه طوره بريم دفتر من تو گروه ضربت جادويي چايي بخوريم.همگي خسته ايم
همگي وارد دفتر شون ميشن و روي مبلهاي راحت دفتر لم ميدن...شون وندشو درمياره و چايي دم ميكنه...كه يهو
زاخي:شمام اين صدا رو ميشنوين؟
ايوانا:آره...مثل واق واق سگ ميمونه....شون تو تو دفترت سگ داري
شون:آيكيو...اينكه صداي سگ نيست...صداي گريه اس
زاخي:شايد از تابلوهاي روي ديوار مياد
شون:نه...نه...از تو كمد اسناد مياد
ايوانا و شون و زاخي:كمد؟؟!!!!؟؟
شون آروم وندشو ميگيره طرف كمد و با ترس ميگه آلاهامورا و در كمد باز ميشه...همه با صورت وحشتزده و چشمهاي پف كرده و قرمز شده سيبل تريلاني كه پشت عينك ته استكانيش چند برابر شده مواجه ميشن
شون:سيبل؟!!تو اينجا بودي؟؟اينجا چي كار داري
سيبل به گريه مي افته و بين هق هق هاش ميگه
سيبل:اين سرنوشت سيبل تريلانيه!!!
زاخي:چي؟
سيبل:و اين پايان داستان منه...
ايوانا:چه داستاني....بابا درت حرف بزن ببينيم چي شده...
سيبل:لرد تاريكي...لرد سياه منو بخاطر اون طالعي كه از بدو تولد اسيرشم خواهد ربود
شون:كي؟!!چي؟؟چرا؟چه طالعي
سيبل اشكاشو پاك ميكنه و ميگه
سيبل:مي دوني شون...پيشگو بودن بدترين و نحس ترين طالعيه كه يك جادوگر ميتونه داشته باشه حتي نحس تر از لرد سياه...من از وقتي به اين استعداد نحس پي بردم فهميدم زندگي خوبي نخواهم داشت...همواره كسايي كه براشون سرنوشت بدي رو پيشبيني ميكردم از من متنفر بودن...ولي من چيزي رو ميگفتم كه ميديدم...من از دروغ متنفر بودم...اين استعداد لعنتي باعث شد من تنها خواهرم لارا رو از دست بدم...
(زاخي و شون و ايوانا متوجه نشدن كه سيبل داره افعال گذشته بكار ميبره)
تا بالا خره اون روز لعنتي رسيد...اون روزي كه در برج شمالي نشته بودم و راجع به طالع نحس تام ريدل فكر ميكردم كه يهو احساس كردم بايد با شارا(شارا نام جديد گوي پيشگويي سيبل تريلانيه كه از شون و لارا گرفته شده)مشورت كنم....و ..و اون پيشگويي لعنتي رو ديدم...چيزي رو فهميدم كه نبايد ميفهميدم...زود رفتم و به دامبلدور گفتم در شارا چي ديدم و دامبلدور منو در هاگوارتز استخدام كرد...تا مو قعي كه اون پيشگويي لعنتي در تالار اسرار نشكسته بود همه چي خوب پيش ميرفت ولي از اون به بعد من مي دونستم كه روزي لرد سياه منو با خودش ميبره و اينك اون روز فرا رسيده...
حالا شون و زاخي و ايوانا هم گريه ميكنن
شون:بايد همينجا بموني سيبل...در دفتر من جات امنه...لرد جرات حمله به اينجا رو نداره
سيبل:سرنوشتو نميشه تغيير داد شون...من زير سنگم برم لرد منو پيدا ميكنه و با خودش ميبره و اين سرنوشت منه
زاخي:ما تو رو دوست داريم سيبل...بايد يه كاري بكني...بايد فرار كني
سيبل:من فرار نميكنم....به برج شمالي ميرم و منتظر ميمونم
سيبل از تو كمد بيرون مياد و سعي ميكنه به صورت هاي وحشت زده شون و زاخي و ايوانا نگاه نكنه...
سيبل:شون لطفا مواظب خواهرم باش
و غيب ميشه
ايوانا:سيبل بي چاره....