هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۴
#1
یک هفته از اتفاقاتی که در دژ افتاد میگذشت...
شارزاس و جانی در سالن غذا خوری که نزدیک در ورودی بود نشسته بودند و مشغول غذا خوردن بودند که ناگهان در باز میشه و مردی داخل سالن میشه...
شارزاس:اریییک...دوست خوبم... بعد از حمله به سالن رقص دیگه ندیدمت...
اریک:بله...یک ماه شده...مشکلی پیش اومده بود...بعدا برات تعریف میکنم...
در همان لحظه صدای ناله درد الودی از سیاهچال دژ به گوش رسید...شخص بیچاره ای در حال شکنجه شدن بود...
اریک چشمانش را بست و با حالت رضایتمندی گفت:هومم چقدر دلم برای این صداها تنگ شده بود...
ناله های بیشتری در فضای دژ میپیچید...
اریک:این قشنکترین موسیقی...
-خوش سلیقه ای اریک!
اریک به پشت برگشت و شخصی را که تازه وارد دژ شده بود را دید...
:لرد سیدیوس...شما هم اینجائید!!!
جانی:امپراتور 2 هفتس که مهمون مان...
اریک که انگار تازه متوجه حضور جانی شده بود با نگاه دقیقی به صورت او گفت:تغییر شکل بی نقصی داشتی...شاهزاده عزیز...
جانی لبخندی زد اما بلافاصله با ورود نفر پنجم همه به جز امپراتور از جا پریدند...
اریک:ارباب...
لرد سیاه:غیبتت طولانی شد اریک...مجازاتت سنگینه!
اریک با دستپاچگی گفت:ارباب اگه هدایامو ببینین نظرتون عوض میشه...
لرد:هومم...مگه چی اوردی؟
اریک به سمت دری که به باغ باز میشد حرکت کرد و گفت: تشریف بیارید ببینید...
همگی به باغ دژ رفتند...لرد با رضایت به 7 اژدهای غول پیکری که در مقابل سر فرود اورده بودند نگاه میکرد...
اریک:من در این مدت یک ماه مشغول اموزش دادن اینها بودم...
کاملا تربیت شدن ارباب و قابلیت تغییر اندازه هم دارن...از نژاد بسیار کمیابی هستند....ببینید
اریک یکی از اژدها ها را به اسم صدا کرد...اژدها بالهای غول پیکرش را باز کرد و به هوا رفت و همینطور که به سمت اریک می امد کوچکتر میشد تا حدی که به اندازه یک عقاب رسید و روی شانه اریک نشست...
لرد با خنده ای گفت:خوبه...موجودات جالبین...نظر تو چیه سیدیوس؟
امپراتور:به نظر من میتونی غیبت یک ماهشو در نظر نگیری تام!
لرد:بله... موافقم
اریک تعظیم بلند بالائی کرد و گفت:سپاسگزارم سرورم...با اجازتون میرم به شکنجه گاه سری بزنم...دلم برای اونجا تنگ شده....


When You Kill By Order Of Your Lord There Are No Rulesتصویر کوچک شده


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۴
#2
ایوانا لونا رو با زحمت به بیرون از ساختمان برد...توی خونه پر از اجساد بیجان افرادی بود که توسط دیمنتور ها کشته شده بودند و ایوانا فکر میکرد این منظره برای یه زخمی مناسب نباشه...
البته خیابان هم وضعیت بهتری نداشت... اجساد همه جا پراکنده بودند اما خون زیادی ریخته نشده بود...ترق...
شون به همراه گمنام در کنار لونا و ایوانا ظاهر شدند...شون کنار لونا زانو زد و گفت:میتونی تحمل کنی؟؟باید یکی رو پیدا کنیم که از این طلسم ها سر در بیاره...همه جا داغون شده...مرگ خوارای لعنتی... بازم فرار کردن...اگه دستم به یکیشون مرسید....
مثلا چیکار میکردی؟؟؟... صدای سردی از پشت سرشان این جمله رو گفته بود...
شون به سرعت چوبدستیش را کشید اما چوبدستی در دستش اتش گرفت و شون با فریاد ان را به کناری انداخت...
اریک:همش همین بود... زندگی شما به همین تیکه چوبا بستگی داره بیچاره ها...
ایوانا و گمنام چوبدستی هایشان را کشیدند اما قبل از انکه کاری بکنند اریک دستش را به حالت موج تکان داد و قسمتی از خیابان که در نزدیکی انها بود منفجر شد...
ضرب انفجار به حدی بود که انها پنج متر عقب تر پرتاب شدند...اگر استخوان سالمی در بدن لونا مانده بود با این انفجار شکست...
اریک با خنده ای رو به اسمان نگاه کرد که دیوانه سازها داشتند در ان ناپدید میشدند... شب فرا رسیده بود...اریک رو به انها گفت:از دیوانه سازها خوشم میاد...تمیز کار میکنند...سایه ها کثافت کاریشون زیاده...لحنش طوری بود
که انگار داره با خودش حرف میزنه...بعد رو به شون کرد و گفت:یه سورپیریز براتون دارم... وبعد چوبدستیش رو به طرف اجساد گرفت و گفت:inferiuss ... جسدها با چشمان سفید شده و صورت های رنگ پریده به طرف انها راه افتادند...شون با وحشت به موجوداتی که به سمتشون میامدند نگاه میکرد...
اریک:دیگه وقت رفتنه...خوش باشید...به سمت تاریکی راه افتاد اما ناگهان متوقف شد و گفت:یادم رفته بود اصلا برای چی اومدم اینجا... یه کاری هست که دوستام یادشون فته انجام بدن...و چوبدستیش را به سمت اسمان گرفت و
فریاد زد:morse morder و سپس ناپدید شد...
حال افراد گروه ضربت مانده بودند و حدود صد inferi که انها را محاصره کرده بودند و نشان سیاهی که بالای سرشان با نور سبز زیبایی میدرخشید...


When You Kill By Order Of Your Lord There Are No Rulesتصویر کوچک شده


Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۸۴
#3
تمام راهرو ها و اتاقها پر از جنازه های شفادهنده ها و بیمارها بود...با اینه مرگ خوارها از اواداکداورا که هیچ اثری باقی نمیگذاشت برای کشتن استفاده میکردند اما در بعضی راهروها انفجار باعث شده بود بدن بیمارها تکه تکه بشه و سنگ کف راهرو و دیوارها با خون رنگ شده بود...دراکو بالای سر جنازه یک شفادهنده که دستش قطع شده بود ایستاد و گفت:ارباب از کثافت کاری خوشش نمیاد...قراره که تمیز کار کنیم...زیاد از انفجار استفاده نکن اریک
اریک با لحن شادی گفت:اینطوری بیشتر روشون تاثیر میذاره ولی باشه سعی میکنم تمیز کار کنم...
در همان حین صدای جیغ ودادی از طبقات بالا بگوش رسید و بعد خنده شارزاس که میگفت:حقتونه خون لجنیهای کثیف همتون باید بمیرید...دراکو در کنار شارزاس ظاهر شد و گفت:به جای اینکارا سایه هاتو بفرست طبقه ها رو چک کنن...
در طبقه اول لارا در امتداد راهرو حرکت میکرد و مشغول چک کردن اتاق ها بود که ناگهان از یکی از اتاق های جلویی صدای به گوش رسید و نور قرمز رنگی به طرفش شلیک شد ...لارا به سرعت چوبش را چرخواند و فریاد زد پروتگو... افسون دفاعی اثر طلسم را خنثا کرد ...سپس لارا سایه کسی که به او حمله کرده بود را دید و فریاد زد اواداکداورا...
نور سبزرنگ دیوار پشت سر ان شخص را منفجر کرد و ضرب انفجار باعث شد او روی زمین بیفتد...
لارا به سرعت بالای سرش رسید و فریاد زد:اکسپلیارموس
چوبدستی به گوشه ای از راهرو پرتاب شد...
در نور چراق راهرو صورت خون الود ان فرد به خوبی مشخص بود..
لارا با خنده بلندی گفت:هی بچه ها ببینید کی اینجاست!!!
لارا:کوروشیو...تانکس با صدای بلندی جیغ کشید و روی زمین چپ وراست میشد...
دارک پرینس از انتهای راهرو ظاهر شد و گفت:چه خبر شده این همه سرو صدا ...و ناگهان با دیدن چهره تانکس حرفش را قطع کرد...
لارا:مهمون ویژه داریم یکی از طرفدارای دامبلدور...
در همان لحظه دراکو شارزاس و اریک در کنار انها ظاهر شدند و به تانکس که روی زمین ولو شده بود نگاه کردند...
شارزاس:باید بکشیمش
دراکو:نه گروگان میگیریمش به دردمون میخوره
در همان لحظه صدای انفجاری از طرف سالن بزرگ به گوش رسید...
اریک:من میرم ببینم چه خبره
دراکو:منم میام...لارا تو مواظب اون باش...شارزاس تو و پرنس هم اماده باشید هوای مارو داشته باشید...
در سالن بزرگ جنگی به وقوع پیوسته بود...حدود صد نفر تازه وارد از در منفجر شده سالن بداخل امده بودند و مشغول مبارزه با مرگ خوارها بودند...تعداد مرگ خوارها کم نبود اما هر کدام به تنهایی با 4 نفر میجنگیدند...انگار تمام کاراگاه های وزارت خونه به سنت مانگو امده بودند...
دراکو چوبدستیش را بیرون کشیده و اماده حرکت بسوی سالن شده بود که اریک دستش را گرفت و گفت:فایده نداره ... تعدادمون کمه... من یه نقشه دارم...شگرد ارباب که یادته!!!
دراکو لبخندی زد و هردو با هم چوبدستیهاشونو بالا بردن و فریاد زدند:اکسترا دارکنس
ناگهان همه جا تاریک شد....هیچ نوری وجود نداشت...
اریک فریاد زد:وضعیت 13
تمام مرگ خوارها زیر لب چیزی گفتند و چوبدستیهایشان با نور سبزی روشن شد...اما به نظر میرسید کاراگاه ها متوجه این نورها نمیشدند...فریاد های لوموس از همه جا به گوش میرسید اما به جز ایجاد نقطه های نورانی کوچکی که همان سر چوبدستی ها بود تاثیر دیگری نداشتند...تاریکی نفوظ ناپذیر بود... اما مرگ خواران مشکلی برای پیدا کردن راهشان نداشتند...
اریک گفت:این سرگرمشون میکنه...
و بعد به همراه بقیه مرگ خواران در راهروی طبقه اول جمع شدند...
پرنس:با ماگلها چیکار کنم...دراکو:ترتیبشونو بده
پرنس غیب شد و بعد از چند دقیقه صدای انفجاری به گوش رسید...
پرنس:انجام شد
اریک:کار ما دیگه اینجا تموم شده بهتره تا از تاریکی خلاص نشدن از اینجا بریم...ارباب فقط میخواست وزارتو تهدید کرده باشه نه اینکه واقعا وزیرو بگیریم...
بقیه با تکان سر موافقت خود را اعلام کردند و یکی پس از دیگری
غیب شدند...
حالا وزارت مونده بود و کلی مرده و زخمی و سنت مانگو ویران شده...


When You Kill By Order Of Your Lord There Are No Rulesتصویر کوچک شده


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۰:۰۳ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
#4
پروفسور چرا اسم من از عضویت در گروه اسلایتیرین و ایفای نقش پاک شده؟ لطفا منو به این گروه ها بر گردونید!

تایید شد! (گیلدروی)


ویرایش شده توسط پروفسور گیلدروی لاکهارت در تاریخ ۱۳۸۴/۴/۲۵ ۱۰:۴۳:۳۷

When You Kill By Order Of Your Lord There Are No Rulesتصویر کوچک شده


Re: چه كسي باعث مرگ سيريوس شد؟!!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ سه شنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۴
#5
من در مورد اینکه سیریوس مرده باشه شک دارم اما هر اتفاقی که براش
افتاده تقصیر هیچ کس نیست
اون در مبارزه با بلاتریکس شکست خورد چون جادوهای سیاهی که
بلاتریکس از لرد ولدمورت یاد گرفته بود خیلی قویتر از جادوهایی بود
که سیریوس میدونست و به نظر من معلوم بود که از بلاتریکس شکست
میخوره همون طور که کینگزلی و تانکس شکست خوردند


When You Kill By Order Of Your Lord There Are No Rulesتصویر کوچک شده


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۴
#6
نام:لرد اریک اندرسون
توضیح:در سالهایی که لرد ولدمورت در حال سفر در دنیای جادوی سیاه
و نشست و برخواست با جادوگران سیاه بود ما با هم اشنا شدیم
بدلیل شباهت هایی که با هم داشتیم به بهترین دوستان همدیگر تبدیل
شدیم و البته بزرگترین رقبا به طوری سعی میکردیم در یادگیری جادوهای
قدرتمند تر وپیشرفته تر از هم سبقت بگیریم و همین باعث شد که در
جادوی سیاه و انواع جادوهای باستانی به قدرتی برسیم که حتی به
خواب هم نمیدیدیم اما به دلیل اختلافی که در سبک کار بین ما پیش
اومد قبل از اینکه لرد ولدمورت سپاهش رو تشکیل بده ما از هم جدا
شدیم و من بعد از چندین سال برگشتم تا دوست قدیمیم رو ملاقات کنم
خصوصیات ظاهری:ظاهری با ابهت نگاهی سرد وجدی
علاقه مندیها:همکاری با لرد ولدمورت
تواناییها:دقیقا در سطح لرد ولدمورت و به خصوص در مورد اتش و
لگیلی منسی
خواستار عضویت در اسلیترین


تایید شد! (مک گونگال)


ویرایش شده توسط پروفسور مينروا ‏مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۴/۳/۱۱ ۱۶:۴۲:۲۵

When You Kill By Order Of Your Lord There Are No Rulesتصویر کوچک شده


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۰:۰۱ سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۴
#7
نام:لرد ول
فکر نمیکنم توضیح دیگه ای لازم باشه ولی براتون مینویسم
سن:65
رنگ چشم:قرمز براق با مردمک عمودی
جنس:مافوق مافوق یه مرد
ظاهر کلی:سرد و بیروح با ابهت ترسناک
علاقه مندیها:شکنجه مشنگها و دوئل با جادوگران قدرتمند
توانمندیها:قدرتمند ترین جادوگر تمام دوران ها (قدرتهایی که حتی به
خواب هم ندیدیددمورت


شخصیت گرفته شده!


ویرایش شده توسط پروفسور مينروا ‏مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۴/۳/۱۰ ۱۴:۳۴:۲۰

When You Kill By Order Of Your Lord There Are No Rulesتصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.