هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۸۴
#41

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
"زاخارياس و كتي در حال پايين اومدن از پله هاي تالار.........صداي مبهم خنده وشادي كه در حال تبديل شدن به جيغ و فرياده...........نگاه وحشت زده مانيا......صورت زخمي و خون آلود كتي و چشمان وحشتزده ي زاخارياس"

نه

اين كابوس چند شب بود كه آلبوس دامبلدور رو آزار مي داد.......

صداي مك گونگال:هووووووووووي پيري....يه دو دقيقه نمي توني اون كله ي صاب مرده تو بذاري رو بالش بميري!!!!
دامبلدور:معذرت ميخام مينروا جون داشتم كابوس مي ديدم....
(نگران نباشيد دامبلدور با مك گونگال ازدواج نكرده....بعد از آتش گرفتن قبر دامبلدور، براي اينكه تابلو نشه دامبلدور زنده اس مياد خونه ي مك گونگال تا آبها از آسياب بيفته!!!....پس لطفا فكر بد نكنيد!!!)


نيمه شب
صداي قدم هاي آلبوس در كوچه ي دياگون شنيده مي شه......هيچ موجود زنده اي توي دياگون اون موقع شب پرسه نمي زنه....نيرويي نامرئي آلبوس رو به سمت كلوپ جادوگران مي كشونه......
دامبلدور وارد كلوپ جادوگران ميشه!!(كلوپ در كنار مغازه شوخي ويزليه...)

اشياء بهم ريخته و درهم درست مثل كابوس......سوراخي در كنار ديوار توجه دامبلدور رو به خودش جلب مي كنه....تصاوير مبهمي در ذهن اون شكل مي گيره!!!!

صداهايي نامفهوم.....سوراخ گيلدي....گيلدي سوراخ...بيا بندري برقصيم......

درست در كنار سوراخ چيزي سنگي شبيه قدح توجه دامبلدور روبه خودش معطوف مي كنه.....

دامبلدور وارد قدح انديشه ميشه!!

السامور بيا وسط....
بندر..بندر..بندر دختراش خوش چش و ابرو..خوش قد وبالا ساده و كمرو!!!
سرژ تانكيان وارد صحنه ميشه...
ولكام ولكام تو د سيستم آف ا داون
همه: :bigkiss: (از اين شكلك در اين تاپيك در آينده بيشتر استفاده مي شود!)

دامبلدور:الله اكبر

دامبلدور با سر از قدح مياد بيرون....

صدايي وهمناك از پشت سر دامبلدور سكوت اتاق رو مي شكونه....
"همون جا كه هستي وايستا دومبول!!!!"

==========
خيلي چرته ميدونم!!!!!
اما دوست داشتم بنويسم!!


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ شنبه ۵ آذر ۱۳۸۴
#40

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
-آره آره خودشه!
-روبروش يه صندوق صدقاته؟
-ها؟آره!خودشه!
-اوكي!برو ببين تو چه خبره به من يه خبري بده
-اوكي!فعلا!

مردي قد بلندي به داخل مغازه اي با لوازم زهوار در رفته و شيشه هاش شكسته شده قدم ميگذاره!
-هي پسر!اين عكسه چقدر آشناست!
مرد به سمت بار مغازه ميره.بر روي بار يك عكس گرد و خاك گرفته قرار داشت!ما كه نتونستيم ببينيمش اينقدر كثيف بود!حالا اين مرده چه شكلي ديدتش خدا ميدونه!!

مرد دستش رو بر روي عكس ميكشه و چند كيلوگرم خاك ازش بلند ميشه!
اشكي از چشمان مرد به پايين مياد....افراد درون عكس خوب مشخص نيستند!به نظر ميرسه كه چندين ساله اينجا كسي نيومده.
مرد كاغذ رو برميگردونه.نوشته هايي اونجا به چشم ميخوره.
-نه اين شكلي نميشه!
مرد وردي رو اجرا ميكنه و نوشته ها واضح ميشن::


ايستاده از چپ:
لاوندر-پاتريشيا-بن-اليور-لي-سيبل-مانيا-ققي-حاجي-گيليدي-زاخي-كتي

اشكي ديگه از گوشه چشمانش سرازير ميشه و دوباره عكس رو برميگردونه و اون رو همبا طلسم واضح ميكنه و بعد......

-اوه!....لاوندر يادت بخير!....هميشه يادمه سر به هوا بودي!

پاتريشيا!پاتريشيا!....يادت بخير!.....ياد اون ظرف شستنات بخير!ياد اون غرغرات به خير!...ياد اون هواي گرگ و ميشت بخير!

يادش بخير يادش بخير اون روزا!

بن!بن!كجايي پسر؟....يادته چقدر برامون ميخوندي؟...يه آهنگت هنوز تو گوشمه:If the base two deep your two week........If this is two round you two old!!!


اليور!اي جاسوس حاجي!...اي داداش مانيا!...كجايي؟...خيلي دلم براي اون اعلاميه هاي آسلاميت تنگ شده جاسوس!

آخ آخ لي!تورو قشنگ يادمه!....هميشه تو پستات گيليدي هم بود!از بس عاشق تنفس مصنوعي بودي پسر!دركت ميكنم!

سيبل جون!يادمه چقدر منو دوست داشتي!منم به عنوان يه خواهر دوستت داشتم!واقعا اينو از ته دلم ميگم!

مانيااااا!.....يادت بخير!....ياد اون روزايي كه به من معجون راستي ميخورانوندي! كه راست بگم دوستت دارم يا نه بخير!يادش بخير!

ققي جون!مدت زيادي نيست كه نديدمت!ولي دلم براي اون پراي خوشگلت تنگ شده!اون پوسترتم يادمه!كوش اون؟آها تو كشو پايين باره!...اونم بعدا ميبينم!

حاجي و گيليدي!دو نفري كه هميشه با هم بودند و همديگه رو دوست داشتند و مارو ميخندودن!يادتون بخير!

و در آخر زاخي و كتي!....دو نامزد!...دو دوست!...يادتون بخير!...چقدر اينجا حرف زديد شما دو تا!آخه چي بگم بهتون!مخمون رو خورديد!آخر سرم كه طلاق گرفتيد!حيف شد!


مرد:بهتره برم به كابينت ها هم يه سر بزنم شايد تونستم اون پوستر رو پيدا كنم!....ها!....ايناهاش!...يادش بخير!
تصویر کوچک شده




































**چهار روز بعد**
دوبس دوبس دوبس دوبس!
از تويه كلوپ جادوگران صداي جيغ و فرياد و آهنگ و بيس مياد!
توتر كه ميريم جمعيت دارن ميرقصن!
همه بروبچز دور هم جمعن!
از مرگخوارا گرفته تا محفليا تا بي طرفا!
اينجا چه خبره؟
---------------------------------------------------------
در پست بعد خواهيد فهميد!
خب بروبچز كلوپ دوباره راه افتاد!
اميدوارم خط داستان رو درست ادامه بديد!
اين كلوپ براي كتي بل قديمي! و زاخارياس اسميت بود و اين دو زماني با هم نامزد بودند! (البته اشتباه نكنين!....اين كتي اون كتي قديميست!...نه كتي بل جديد(ايوانا اسميت!))
پستاي قبلي رو بخونيد!
اينجا مكانيست براي پستهاي شاد و مفرح و جالب
پر از تنفس مصنوعي و گيليدي و سوراخ و نوشيدني هاي غير مجاز

موفق باشيد!


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
#39

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۸ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۴ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۴
از هاگزميد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 108
آفلاین
روز بعد كتي بل در كلوپ رو باز مي كرد كه يه جادوگر خوشتيپ پشت سرش اومد

كتي: خدا شما نسل هاي زيبا رو زياد كنه ..كاري داشتي برادر
مردك:بله ..خانوم بل؟؟؟
كتي:خودمم
مردك:يه اعلاميه از دادگاه هاگزميد داري..فردا بايد بري دادگاه
كتي:با كاكل مرلين..همش زير سر اين كلوپه....دفعه اولم كه نبوده
خدايا به دادم برس!!!!!!!!!

فردا صبح دادگاه عالي

كتي دوان دوان به سمت دادگاه ميره ..درو كه باز مي كنه ققنوس مي بينه كه انگشتاشو صليب كرده و براش آرزوي موفقيت مي كنه
كتي وارد ميشه
هرمايوني:كتي بل؟؟؟؟بياييد توي جايگاه
كتي در حاليكه با ترس و لرز به سمت جايگاه مي رفت چشمش به زاخا افتاد..خدا به داد من و تو برسه
هرمايوني:طبق اصل..اصل...واستين..خب مهم نيست ..يه نوع فرند شيپ خيلي واضح تو كلوپ ديده شده توضيحي براي دفاعت داري يا..
كتي:نه نه به جان شهيدي كه دادم حالا شا خودتونو ناراحت نكنيد..باور كنيد من پيرو قوانين اين ولايتم در خونه منه از جد بل به ارث بردم....
هرمايوني:در مورد آقاي اسميت هم
كتي:اوهوم..در اون مورد لطفا به من چند مدتي وقت بديد اون موقع مي فهميد اين خون اشرافي
هرمايوني"خب خب...جلسه به پس فردا موكول ميشه و تو كتي بل يعه فكري به حال كلووپت بكن .....باشه؟


آن روز همايون كه به عالم قفسي نيست..
اي مرغ گرفتار بماني و ببيني...


كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۱:۰۲ شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۴
#38

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
فردای همان روز»»»
زاخی:کتی....کتی...
کتی:چیه اینقدر کتی کتی میکنی؟؟؟چی شده؟؟؟
زاخی:میگم که همین الان از جادوگر تی وی زنگ زدن گفتن که اگر میشه یه روزو بزارین برای برنامه ما...حالا چی کار کنیم؟؟؟
کتی:چی؟؟؟جادوگر تی وی؟؟؟
زاخی:آره....چی کار کنیم حالا؟؟؟
کتی:خب این یه مسئله ای نیست که بشه همین شکلی در موردش تصمیم گرفت باید یه ذره فکر کنیم.
زاخی:ولی به نظر من موقعیت خوبیه که بریم حرفامونو بزنیم و بگیم که این خبرنگارا دارن شایعه میپرونن...
کتی:خب شایدم تو راست بگی...
زاخی:پس بریم بهشون یه جواب دندون شکن بدیم...چطوره؟؟؟
کتی:خیلی خوبه من حاضرم...
زاخی:پس بزار بهشون یه زنگ بزنم که برای....راستی برای کی بگم میایم؟؟؟
کتی:خب هر چه زودتر بهتر....
زاخی:اوکی.
»»»پای تلفن؟؟؟؟»»»»
زاخی:الو...سلام...جادوگر تی وی...بله بله خودم هستم...بله تصمیممونو گرفتیم...بله میایم....حتما...هر چه زودتر بهتر...چی؟؟
امروز؟؟؟.....ببخشید چند لحظه؟؟؟
زاخی:کتی جان میگه همین امروز بیاین رای بعد از خبر ساعت 8
کتی:خب باشه چه بهتر...
زاخی»»»باشه حتما خودمونو ساعت یک ربع به 8 میرسونیم اونجا..حتما...خداحافظ...
کتی:چی شد؟؟؟
زاخی:هیچی دیگه گفتم یه ربع به هشت اونجاییم...
کتی:خوبه..
»»»جفتشون میرن تو فکر که چی بگن اونجا»»»
زاخی:میگم کتی یه سوال...
کتی:بپرس...
زاخی:میگم که یادته اولین روزی که اومدم تویه کلوپ؟؟؟؟
کتی:خب...آره...
زاخی:یادته بهت گفتم از همون نگاه اول عاشقت شدم؟؟؟
کتی:خب آره...
زاخی:میخوام بدونم احساس تو نسبت به من در نگاه اول چی بوده؟؟؟
کتی:زاخیییی....ولی من بلد نیستم احساساتمو به کسی بگم...
زاخی:خب...یعنی جی؟؟؟یعنی تو نمیتونی بگی اصلا نسبت به من چه احساسی داری؟؟؟
کتی:خب....


ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۸۴/۴/۱۲ ۷:۳۱:۰۶


Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۱۷ جمعه ۱۰ تیر ۱۳۸۴
#37

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۸ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۴ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۴
از هاگزميد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 108
آفلاین
كتي در حاليكه در سيل عظيم خبرنگارها به سمت ليموزين حركت مي كرد خبرنگار ريزه ميزه اي از زير خبرنگار هاي غول پيكر به سمت كتي مياد
لاوندر:اوي ..هل نده مردك...فرهنگ نداري ديگه..كار خبرنگاري كن نه آبگوشت درست كني..
كتي براي اولين بار بعد از اون همه فقدان دستشويي و مستي خندش گرفت
لاوندر:اوه خانوم بل منو ميشناسين ديگه
كتي:آره..سلام..من عجله دارم
لاوندر با خودش:اوغ...هرچي پولدارتر ميشن دماغ گنده تر ميشن

ببخشيد خانوم بل.....ميشه براي ساحره هاي دنياي جادوگري بگيد......


اين جا صداي ويزارد نيوز ..خبرنگار واحد اين بخش خبري آخرين خبر ها را از نوه پولدارترين مرد جهان و نومزدش تقديم مي كند لاوندر.
لاوندر:سلاممممممممممممم...اين منم..اوه ببخشيد
طبق آخرين مصاحبات انجام شده اسميت هرگز كارخانه اش را به اسنيپ نفروخته است..اين يه شايعه بزرگ براي جنجال تبليغاتي بوده..گرجه جنجال هاي ازدوج اين دو كفتر عاشق هنوز پابرجاست..
جامعه ساحره ها هنوز در شك آن است كه چگونه خانوم بل قادر به جذب پولدارترين مرد جهان شده است..ساحره ها نگران نباشيد به زودي اين طلسم بل رو براتون در واحد بعدي ويزارد نيوز اعلام مي كنيم ...در ضمن سر سيوروس اسنيپ هم يادتون نره ..آزادي بيان و انديشه.....

كتي بل كه با زاخارياس تو ماشين نشسته بودند با مشاهده اين خبر ها از تي وي فكش افتاده بود.
زاخارياس:عزيزم من ميدونم تو به خاطر پولم با من نامزد نشدي
كتي:اوه خوبه تو يكي منو درك مي كني..اين خبرنكارا يه ذره آرامش واسه آدم نميذارن
زاخارياس: اين كه خوبه..
بعد موبايلش را روشن كرد
كتي:ببينم چي خوبه؟؟؟
زاخي:اوه عزيزم الان مي بيني..سلام توماس..چقدر فروش داشتيم؟؟اوه باور نمي كنم....


آن روز همايون كه به عالم قفسي نيست..
اي مرغ گرفتار بماني و ببيني...


Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
#36

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۸ سه شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۱۲ دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۴
از بلندي هاي بادگير
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
لاوند كه داشت از اون حوالي رد مي شد متوجه ازدحام جلوي كلوپ شد
_ اينجا چه خبره؟
_زاخارياس اسميت.
_ چي مرده؟كشتنش..... آه كتي بي چاره!
_نه بابا! مي گن شركتشو واگذار كرده به اسنيپ.
_چيي؟ طفلك كتي اول زندگي مشترك شوهرش ور شكسته شده.
_ حالا چرا بايد به اسنيپ واگذار كنه. حتما جريانات سياسي پشت كاره تا اسنيپ رو بكوبون! بايد سر در بيارم.
و مي دود به سمت ستاد انتخابات.


سياه سفيد خاكستري رنگاي خدان...اما
مشكي رنگ عشقه!

نكته بسيار مهم: بنده نسبتي با لاوندر براون پيشين ندارم


كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ سه شنبه ۷ تیر ۱۳۸۴
#35

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
یکی از خبرنگارا:آقای اسمیت شما برای چی ام ال ام رو واگذار کردین؟؟؟
یه خبرنگار دیگه:دلیل واگذاری چی بوده؟؟؟
یکی دیگه:اصلا شما برای چی ام ال ام......
یکی دیگه:....
زاخی:خب..یکی یکی...اولا اینکه من ام ال ام رو واگذار نکردم...قرار بود یک چنین کاری بکنم ولی نکردم.
خبرنگار:اصلا برای چی میخواستین یه چنین کاری بکنین؟؟؟
زاخی:همون طور که روزنامه گفته به خاطر نامزدم....ولی بعدا فهمیدم اشتباهی پیش اومده و نامزدم اون موقع مست بوده(این اصطلاحه اشتباه نشه.)
خبرنگار:نظر شما در مورد تیتر پیام امروز که گفته قصه اسکندر مقدونی دوباره تکرار شد چیه؟؟؟
زاخی:وا الله ما هم نفهمیدیم منظورش چیه.
خبرنگار:نظرتون درباره انتخابات چیه؟؟آیا واگذاری شرکت به انتخابات ربط داشت؟؟؟
زاخی:ای بابا...ما رو وارد سیاست نکنید.....من به سیریوس اسنیپ رای میدم....فقط همینو میتونم بگم.
و با کتی شروع به رفتن میکنن.
خبرنگارا:آقای اسمیت....آقای اسمیت...آیا...شرکت....چرا....
زاخی و کتی وارد لیموزین اخرین سیستم مخصوص شرکت ام ال ام میشن.



Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۲۹ سه شنبه ۷ تیر ۱۳۸۴
#34

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
زاخي:اين جارو...
كتي:واااااااااااااااي...همه ش در مورد توه
زاخي:نه درمورد تو هم نوشته
كتي:من نوشيدني كره اي...
زاخي:يكي اينجا زيرآب منو تو رو ميرنه
زاخي و كتي:ققنوس...ققــــــــــــــــــــــــــــــــــــنوس
تا ميان زاخي كتي برن دنبال ققنوس
خبرنگار ها مي ريزن تو كلوپ:آقاي اسميت...خانوم بل لطفا
زاخي:ققنوس دعا كن نبينمت تا آخر عمرم....




تصویر کوچک شده


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
#33

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۸ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۴ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۴
از هاگزميد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 108
آفلاین
كتي تك و تنها نشسته بود و داشت هي پشت سر هم نوشيدني كره اي مي خورد

زاخارياس...خدا نكشتت..بد بختم كردي فقط پاتو تو كلوپ بگذاري من ميدونم و تو..
در همون موقع سيبل يواشكي داخل كلوپو نگاه مي كنه
كتي:به چي زل زدي..بيا تو ..تو يكي مخصوصا كنار خودم جا داري...خوب خبر مي رسوني..به لاوندر مي گم باهات همكاري كنه..
سيبل با نگراني به پشت سرش كه كارآگاه ققنوسن بهش خط ميداد نگاهي انداخت
ققنوس با حركت لب:يا الان درستش مي كني يا بي خيال كلوپ ميشي
سيبل:ام..كتي جان بگذار يكم روشنت كنم
كتي به آينه كيفش نگاهي انداخت و گفت:من كه حسابي واسه نمايشنامه كرم زدم
سيبل:هه هه ..منظورم قضيه زاخي بود..
كتي'اوه نياز به روشن كاري تو نيست..خودم همچين سرشو به تيغ مي زنم كه از لامپ 300 هم روشن تر بشه
سيبل بر گشت و به ققنوس نگاهي انداخت
ققنوس:يا ريش مرلين..واستا خدوم ميام
در همون موقع ققنوسن وارد شد
-كتي جان ..اين قدر از اين نوشيدني ها نخور..معدت گنده ميشه ..مگه wc درست شده
كتي:(از شدت wc و مستي حاصل از ان )قادر به جواب دادن نبود
در مورد زاخي هم ..اينطور روشن .. نه اينطور مفهوم مي كنم كه
در همون موقع در اصلي سالن باز شد و زاخي وارد شد..
زاخي:هي كتي..من دوباره اومدم
و دستاشو براي آغوشي دلپذير باز ميكنه
كتي با سرعت به طرفش ميره
سيبل زير لبي به ققنوس ميگه:ديدي آشتي كردن
......شپلق
زاخي طفلك در حال سرگيجه بود
كتي:اي خائن ..اي دروغ گو...اي بزدل.......مگه من مانيا رو با تو گير نبادم....
آهاييي..نفس كش...كي گفت به من و زاخي حسوديش ميشه؟


كتي منقلب شده بود
ققنوس:اي بابا بيا همينو كم داشتيم..
سيبل:نگفتم اينا همش فيلمه..نگاه كن الان با خوشحالي مرن به نوشيدني كره اي مي خورن و بي خيال ما ميشن
در همون موقع لاوندر با يه شيپور دستش وارد ميشه:
خبر خبر....هورا...بادا بادا مبارك بادا ان شالله مبارك بادا......
ملت:(كف بريده)
سيبل:بابا لاوندر چرا عهد بوقي عمل مي كني برو ت وپيام امروز چيزي بنويس مملكت خبر دار شن
كتي بعد از ضربه جانانه اي كه به زاخي زده بود كمكش كرد كه رو پاي خودش بايسته
كتي:ببينم بعد از سقوط 1 متري مغزت هنوز سر جاشه؟؟
زاخي :اده مطمئن باش
كتي با شك:منو fairy مي بيني يا كتي
زاخي:هر دو..
ققنوس و سيبل و لاوندر:اوععع يه جيب به ما بدين
لاوندر:پس من برم خبر عروسي رو جار بزنم..
كتي :عروسي.....ناگهان زمين و آسمان زير پاي كتي به چرخش در افتاد...


زاخي ...بدبخت شديم....
چي شده؟؟؟چيزي از نظرت عوض شد...؟؟
اوه نه...شركت ..به بيرون نفوذ كرده..بيا اين پيام امروز رو بخون....
زاخي:اوپسس.....اوه.....من مي دونم كار كيه..چي داداش...
كتي:حالا بي خي اون...برو پيام امروز نمي دونم هر كار ديگه اي كه مي توني بكني فقط اين شركت ام ال رو نگه دار...نمي دونم من اونجا گيج بودم....اگه مي توني نگرش دار
زاخي:اي مرگ بر اين زندگي..
كتي:اوه نه بگو تف به اين زندگي سگي....ببينم..چي داداش؟؟؟؟؟


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۶/۱۵ ۱۲:۲۰:۴۲

آن روز همايون كه به عالم قفسي نيست..
اي مرغ گرفتار بماني و ببيني...


Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۹:۱۳ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۴
#32

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
ققنوس در حالي كه سعي مي كنه سيبل رو بندازه بيرون:كتي اين چرت و پرت مي گه همه به تو و زاخي حسوديشون ميشه
كتي:نه ققنوس منم قلبم شيكست از اينجا ميرم
زاخي:آخ جون يعني كلوپ ماله من ميشه
همه:
ققنوس:من ديگه از اين كلوپ مي رم خيلي....
كتي:زاخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــي من امشب سرتو رو سينت نذارم ولت نميكنم
سيبل:
ققنوس:اي بميري يه شبه اوومد همه چي رو بهم ريخت
بن:مي خواي آهنگ بخونم...آخ (يه كفگير صاف تو كلش)
سيبل:دعوا نكنيد با هم مهربون باشيد
ققنوس:بيا برو گمشو بيرون...آخ...بابا كتي برو هدف گيري ياد بگير
بن:چرا صدا زاخي نمياد...
ققنوس:بچه ها مي تونيم يه كاري كنيم دعوا خاتمه پيدا كنه
همه:چي كار
ققنوس:همه با هم ....آخ...در ريم بيرون امشب اوضاع خرابه...


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.