هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۷
#21

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مورگانا : اگه میخوایم بریم با بقیه هاگوارتز ناهار بخوریم پس اصلا چرا خودمون آشپزخونه داریم ؟
ملت اسلی :
مورگان : نابغه ! ما که نمیخوایم بریم با بقیه غذا بخوریم . میخوایم بریم از آشپزخونه مدرسه مواد غذایی بدزدیم بیاریم اینجا و خودمون ناهار بپزیم .
بارتی : بابا اینکارا رو ولش ، بیاین بریم همون ناهار مدرسه رو بخوریم بی خیال همه این کارا بشیم . آنی مونی که فردا میاد خودش یه فکری می کنه دیگه !
ملت اسلی :
بارتی :
مورفین : یه راهکار بدین ! چقدر همش من به جاتون فکر کنم آخه .
اسنیپ : خوب جنای خونگی هاگوارتز همین که بریم بهشون بگیم ، بهمون غذای آماده میدن .
آمیکوس : در شأن ما نیست مث بچه مثبتا بریم غذا گدایی کنیم
فنریر : خوب بریم یه گوشه ای صبر کنیم ، وقتی داشتن دسر میفرستادن بالا ، از غذاهای آماده می دزدیم !
مورگانا : پس چرا خودمون آشپزخونه داریم ؟
ملت اسلی : تصویر کوچک شده
مورگانا : تصویر کوچک شده
اسنیپ : چون مورگانا و بارتی زیادی حرف می زنن ، باید خودشونو بفرستیم غذا بیارن !
بلیز : نه بابا ! خرابکاری می کنن ! اون بارتی که میره یخچال ساید بای ساید گریفینیا رو دید می زنه ! این مورگانا هم میره وسط آشپزخونه میگه « ببخشین ، غذا دارین بهمون بدین ؟ » آبرو نمیذاره واسمون !!!
مورفین : من میگم دسته جمعی بریم ! دو نفرمون کشیک بدن که حواس جنای خونگی کی پرت میشه ، بقیه مون تو فرصت مناسب غذاها رو کش بریم .
ملت اسلی :



Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۶:۱۰ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۷
#20

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
اندکی پس از حادثه انفجار خانه ی اربابی- سالن کنفرانس اسلیترین

بوممممم!
سوروس اسنیپ با عصبانیت مشتش را بر روی میز کوبید و به بلیز و فنریر که مانند مومیایی های مصری باندپیچی شده بودند چشم غره رفت:
- شما هر فیتیله ای رو که می بینین باید روشنش کنین؟

فنریر که تنها چشم های زرد رنگش از زیر باند پیچی پیدا بود با صدایی نامفهوم پاسخ داد:
- خب، به ماچه؟ ما فکر کردیم شمعه!

بلاتریکس زیر سیگاری روی میز را به طرف فنریر پرتاب کرد:
-دِ آخه گرگینه! تو اگه فکر می کردی، می فهمیدی که خونه ی لوسیوس پر از موارد سوءاستفاده از وسایل مشنگیه! اینقدر بی هوا تو همه چی فضولی نمی کردی!

رودلف سعی کرد بلا را آرام کند:

- ناراحت نباش عزیزم! مطمئنا روح خواهرت و خانواده اش در آرامش به سر میبرن. تو خودت رو عذاب نده.
- چطور ناراحت نباشم رودی؟ این دوتا بوقی باعث شدن تمام غذاها نابود بشن!
- واقعا چقدر که تو حساسی عزیزم!

اسنیپ دوباره شروع به صحبت کرد:
- کافیه! به جای این بوقی بازیا یه راهی پیدا کنین که تا برگشتن آنی مونی از گشنگی تلف نشیم.
بارتی: من میگم بریم ریون، دزدی!
ملت:
بارتی:

سوروس رو به مورگان پرسید:

- تو اون ماست موسیر رو از کجا آوردی؟
- از آشپزخونه ی مدرسه! چطور مگه؟
- آشپزخونه ی مدرسه! خودشه!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲:۴۵ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۷
#19

کاساندرا تریلانی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۵ یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
[ با لحن گوینده راز بقا خوانده شود ! ] سکوت هیچ جایی را فرا نگرفته است ! و در همه جای تالار صدای " غن غن " معده ی اسلیترین ها می پیچد . آنها در وسط تالار نشسته اند و سخت در تفکر می باشند . گه گاه بر اثر گرسنگی فریادی بر می آورند و به جان یکدیگر می افتند . این عمری طبیعی در میان گربه سانان است . آن ها حس شنوایی ...

مورگان : آقا چه کردین با تاپیک من ؟ اینجا که صحرای آفریقا نیست .
کاساندرا : اوکی ، الان درستش می کنم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[ با هر لحن که دلتان می خواهید خوانده شود ! ] سکوت همه جا را فرا گرفته است . ظاهر انرژی ای که صرف تولید صدای معده می شد در مغز اسلیترین ها به کار گرفته می شود . همه به حالت چهارزانو در وسط تالار حلقه زده اند . ناگهان فریادی از یک گوشه این حلقه بزرگ مدور بر می آید و باعث چرخیدن چشمان به آن سمت می شود .

بارتی کوشولو : بچه ها دایره هم گوشه داره ؟
دیــگران :
رابستن : من می گم براش قرمه سبزی ببریم . چه طوره ؟
دیــگران : بوقه !
اسـنیپ : من یک جف جوراب دارم البته ته نداره !
دیــگران : یعنی چه که ته نداره ؟
اسـنیپ : زیرش کمپلت سوراخه
دیــگران : بوقه !

در قسمتی دیگر از این دایره فنربر و بلیز آرام در حال گفتگو می باشند .
بــلیز : اها فنربر من می گم یک کاری کنیم . بریم براش یک کادو بخریم . یک کادو صد گالیونی خیلی خوبه ، عالیه نه ؟
فنربر : ما حتی نمی تونیم با پول هامون یک کادو ده هزار گالیونی بخریم بعد تو داری می گه که صد گالیونی بخریم ؟!
رودلف که در کنار فنربر نشسته :

مورفین : یافتم . تنها دارایی سالم ما در حال حاضر کتاب آنی مونی هست . همین رو کادو می کنیم . چه طوره ؟
دیـگران : بوق نیست
مورفین : مبارکه
رودـلف : کاغذ کادو از کجا بیاریم ؟
مورفین : یافتم . جوراب اسنیپ
دیـگران : عالیه
رودلــف : گل رو چه کار کنیم ؟
مورفین : یافتم . خرزهره های باقی مونده یکی شون گل اش در اومده بود
دیـگران : خیلی عالیه

بدین ترتیب اسلیترین ها آماده شدند و به طرف قصر اربابی مالفوی به راه افتادند .

قصر اربابی مالفوی


اسلیترین ها تمام تلاششان را به کار گرفته بودند که خود را باادب نشان دهند . مورگان جلو رفت و در زد .

تق تق تق

لوسیوس در را باز کرد و مهمانان را به خانه آورد . اسلیترین ها در عجب غذا های روی میز بودند و بی هیچ کاری می خواستند به آن سو بروند اما از این کار خودداری می کردند . لوسیوس کادو را از دستشان گرفت و رو به زنش گفت :
- خانم این رو به سطل آشغال هدایت کن
سپس رو به ملت اسلی کرد و گفت : خوب بفرمایید
همه حاضران : تولد ، تولد ، تولدت مبارک / مبارک مبارک تولدت مبارک / بیا شمع ها رو فوت کن تا صد سال زنده باشی

کمی آن طرف تر ، دور از همه ، کنار کیک


بلیز : هی فنربر ... این چی هست رو کیکه ؟ اینطوری که نمی شه خوردش ؟
فنربر : بزار امتحان کنیم ببینیم اگر روشن بشه چی میشه
بلیز : فکر خوبی هست
فنربر دست به کار شد . ... !!!BOOM

یک ساعت بعد همان جا


صحنه خالی از قصر اربابی مالفوی و وحشتناک می باشد و همچنین بسیار غم انگیز . لوسیوس در آخرین لحظه به زنش گفته بود که دوستت دارم اما حالا دیگر نبودند . گروه تجسس پس از تلاش فروان توانست قسمتی از کله دراکو را در میان کیک تولدش بیابد . اما خبری از مجرمان نیست . خاندان مالفوی در این حمله انتحاری به طرز غم انگیزی ترور و منقرض شده بودند .

بیست متر آن طرف تر از ویرانه خانه اربابی مالفوی


بلیز : فنربر پاشو جون مادرت . چی شد یک دفعه ؟ کمک ... یک نفر هر کی باشه کمک کنه
بلیز برای دومین بار : اهای نامردا صبر کنید ما هم بیاییم . مورگان کجا رفتین یک دفعه ؟ من چه طور این جنازه رو تا تالار همراهی کنم ؟




درخواست نقد - مورفین گانت


ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۰ ۲:۴۸:۵۸
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۰ ۲:۵۵:۳۱
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۰ ۳:۰۰:۴۶
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۰ ۳:۰۲:۰۳
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۰ ۳:۰۳:۱۹
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۰ ۳:۰۵:۵۴
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۰ ۳:۰۷:۵۶
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۰ ۳:۱۰:۲۸
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۰ ۳:۱۱:۴۶

در دست ساخت ...


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۳۹ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۷
#18

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
ببخشید که به این سرعت دارم پست می زنم پشت پست فنریر گرامی ، آخه می ترسم بازم آمیکوس کروی عزیز بیان منو از گشنگی بکشن دفعه قبل وقتی اون پستو می زدم از گشنگی داشتم می مردم و یخچالمونم مث معده خودم خالی بود . گفتم لااقل مورگانای داستان به یه نوایی برسه که جناب آمیکوس اون مورگانای بینوا رو گشنه فرستادن تو رختخواب اینه که بازم اومدم حرف خوردنی بزنم

------------------------------------------------

مورگان روشو برگردوند و لوسیوسو دید :

- سلام لوسی ! چطوری ؟

- خوبم ! الان داشتم میومدم یه سر بهتون بزنم . امشب تولد دراکوست . میخواستم ببینم بروبچ حالشو دارن بیان یه سر خونه ما دل این بچه رو شاد کنن !

مورگان از خوشحالی اینکه امشب یه شکم سیر غذا میخورن نمیدونست چی بگه ! ولی چون نمیخواست لوسیوس پررو بشه یه وقت و طاقچه بالا بذاره ، گفت :

- خوب ، میدونی ، گمون نکنم ملت اسلی واسه این بچه بازیا وقت داشته باشن . اما خوب ! حالا که تویی ، خودم بهشون میگم و راضیشون می کنم به خاطر دل کوچولوی دراکو هم که شده بیان . حالا اگه قول بدی یه پذیرایی خوبی در کار باشه که منم جلو خلایق ضایع نشم ، بد نیستا !

لوسیوس که به خاطر لطف ( ! ) زیاد مورگان ممنونش شده بود ، ذوق زده گفت :

- شوما افتخار بدین ، ما چاکر شومام هستیم . میگم نارسیسا بسپره به آشپزمون که واستون سنگ تموم بذاره .

مورگان نفهمید که چجوری خودشو رسوند به هاگوارتز . همینکه رسید به تالار اسلیترین و اون خلق گرسنه رو دید با خوشحالی هوار کشید :

- ملت اسلی ، خبر خوش !

همه بی حال و وارفته گوشه و کنار تالار افتاده بودن . بلا نق زد :
- حالا که از گشنگی داریم میریم به روح مرلین ملحق شیم . خبر خوش سیخی چنده ؟

- اگه نمیخواین بدونین خودم تنها میرم و هرچی میتونم می خورم

بارتی که به خاطر بچه تر و کم طاقت تر بودنش رو اسم خوردنی حساس تر از بقیه بود ، از جا پرید :

- خوردنی ؟ کوش ؟ کجاست ؟ زودی میدی به خودم وگرنه به بابا لردم می گم یه کروشیوی خفنز واست بذاره کنار .

مورگان حساب کار خودشو کرد . از پس هرچی برمیومد ، حریف خبرکشی بارتی نمیشد . پس ناچار شد کوتاه بیاد :

- خیلی خوب . میگم من امروز لوسیوس رو تو هاگزمید دیدم .
و بعد همه ماجرای جشن تولدو تعریف کرد . رابستن که دهنش آب افتاده بود ذوق کرد :- آخ جون ، بعد این مدت گشنگی یه شام چرب و چیلی افتادیم ، با کیک و میوه و همه چی

اسنیپ که اونم اولش ذوق کرده بود ، یه لحظه ساکت موند و بعد اخماش رفت تو هم .

رودلف :

- چی شده سو ؟ خوشحال نیستی ؟

اسنیپ :

- خوب بابا ، کسی که میره جشن تولد باید هدیه هم ببره . ما اگه پول داشتیم واسه خودمون غذا می خریدیم . حالا از کجا بیاریم نفری هوار گالیون پول خرج کنیم واسه بچه لوس و ننر مالفوی هدیه بخریم ؟

مورگانا پیشنهاد کرد :

- نمیشه هممون رویهم یه هدیه ببریم ؟

بارتی :

- من اگه تولدم بود دوست داشتم هوار تا هدیه داشته باشم

مورگانا :

- هوار تا جوراب دوست داشتی یا یه لب تاپ جادوئی خوب ؟

بارتی که قانع شده بود ، حالا حسودیش گل کرد :

- شما که می خواین برین واسه اون پسره لب تاپ جادویی بخرین چرا واسه من نمی خرین ؟ برم به باباب لردی خودم بگم بزنه همتونو شپلختون کنه ؟

ملت اسلی :

-

مورگان :

- ما پولمون کجا بود بریم همچین کادویی بخریم ؟

مورفین :

- چطوره یه چیزی از همین وسایل خودمون ببریم ؟ یکی از عتیقه هایی که ظاهرش دهن پر کن باشه ولی لازممونم نباشه ؟

همه با این فکر موافق بودن . نشستن به فکر کردن که چی ببرن بهتره


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۰ ۱:۰۴:۵۶


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷
#17

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
به راهش ادامه داد صدای غارو غور شکمش بیشتر از قبل شده بود و از جلوی مغازه ها عبور می کرد با یک دستش شکمش را گرفته بود و بادست دیگرش تک گالیونی که برایش مانده بود .

-انی مونی خدا بگم چه کارت کنه که مارو به چه فلاکتی انداختی ...فک نمیکردم وجودش انقدر مهم باشه تورر خدا برگرد آنی !!!

مورگان در همین افکار بود که چشمش به مغازه ی ساندویچ کثیف فروش ای افتاد.


مورگان:

-آواداکداورا!!

پیرمرد چاق مغازه دار چوبش را از سمت سوسک مرده برداشت و به مورگان سلام کرد.

-سلام من یک ساندویچ جیگر اژدها میخوام .

- بلی حتما چند لحظه ....

پیرمرد:بفرمایین میشه 10 گالیون.

مورگان باشنیدن 10 گالیون آب دهانش را قورت دادو دستش را در جیبش برد و سکه را لمس کرد ....خوب چرا دو نونش کردین من یک نون میخواستم .

مورگان:حالا چقدشد؟

پیرمرد: ببین بچه جون اینجا ساندویچ کثیفه من حوصله ی این جنگولک بازیارو ندارم یه راس بگو چقد پول داری من برات غذا بیارم.

مورگان : خیلی خوب بیا یک گالیون دارم سپس تنها سکه اش را از جیبش در اورد و روی پیشخون گذاشت .

پیرمرد با دیدن تک گالیون مورگان ساندویچو از دستش بیرون میگیره و یک نصفه خیارشور ازتوش بیرون میکشه و در حالی که بین دوتاانگشتش گرفته به مورگان میده .

-بیا با یک گالیون فقط میتونی اینو بخوری حالا هم از اینجا برو خیلی کار دارم .

مورگان با دیدن خیار شور بین انگشتان کثیف پیرمرد حالش بهم میخوره و تک گالیونشو برمیداره واز اونجا بیرون میاد .

-غاررررررررررر

صدای شکم مورگان دوباره بلند میشه و لحظه ای میخواد دوباره برگرده پیش پیرمرد که ناگهان صدای لوسیوسو میشنوه.
-اهای مورگان....


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۹ ۲۳:۵۱:۳۴

[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷
#16

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
خلاصه شماره 1
(از پست شماره 2 مورگان الکتو تا پست شماره 15 آمیکوس کرو)


آنی مونی آشپز و مدیر آشپزخانه ی اسلیترین برای شرکت در جشنواره ی بهترین آشپزهای جهان دو سه روزی را به مسافرت رفته و تمام مواد غذایی موجود در آشپزخانه را نیز با خود برده است.
بنابراین ملت اسلیترین باید در این دو روز به هر صورتی که شده خود را سیر کنند.

اسلیترینی ها ابتدا تصمیم می گیرند غذاهایی را که با قورباغه شکلاتی های ملت ریون تعویض کرده اند، پس بگیرند اما به این نتیجه می رسند که این کار امکان پذیر نیست. بنابراین به آشپزخانه ی تالار برمی گردند و کتاب آشپزی نوشته ی آنی مونی را پیدا می کنند.

آنها غذایی خارجی یعنی قورمه سبزی را برای پخت انتخاب می کنند و با شور و شوق مواد مشکوک آن را نیز تهیه می کنند، غافل از اینکه کتاب آشپزی مذکور اثر آنی مونی نبوده و نوشته ی روبیوس هاگرید شیادی است که کوچکترین بهره ای از هنر آشپزی ندارد.

غذا با همکاری تک تک اعضا (بیشتر آقایان البته!) آماده می شود. اما خوشبختانه بوی عجیب غذا ملت را از خوردن آن منصرف می کند.

صبح روز بعد مورگان با تک گالیونی که دارد به هاگزمید می رود تا شاید بتواند غذایی ناچیز برای همه تهیه کند اما قیمت ها به شدت بالاست و مورگان همچنان درمانده به دنبال خوراکی ارزان قیمتی می گردد.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷
#15

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
بارتي در حالي كه با پنس پوست هاي خرزهره را مي كند:

- عهه بابا بياين اين غذاي لعنتيو درست كنيم يه روزه هيچي نخورديم!اگه اين غذا درست شه واسه يه هفته همه چي رو به راهه تا اون موقعم آني پيداش مي شه .

بعد از قبول كردن گفته ي بارتي ، اين گروه قحطي زده دست در دست هم دادند به مهر تا غذاي ويژه ي سر آشپز را آماده كنند.فنرير گوشت را تكه تكه كرد و درون ديگ ريخت.بعد بارتي خرزهره هاي پوست كنده و آبشش زاها را در ديگ خالي كرد .مورگان هم كمي آب درون ظرف ماست ريخت و با انگشتش مشغول ساييدن كف آن شد بلكه كمي ماست داشته باشند.

دو ساعت بعد

صداي ناله ي شبگير بليز همچنان از عمق نامعلوم سطل به گوش مي رسيد.داخل ديگ از مخلوطي با رنگي نا معلوم پر شده بود و بوي نامطبوع سبز رنگي از آن بلند مي شد.همه با شوق به دست پخت خود خيره شده بودند.مورگان با چهره اي پرسش گرانه رو به بارتي كرد:

- ببينم گفته بود چقد بايد بپزه؟
- صدو سي دقيقه !الان آماده مي شه بچه ها.

پس از گذشت ده دقيقه كه انگار گذشت عمري بود ، مورفين بدون كمك جادو براي بيش از پيش زحمت كش نشان دادن خودش قرمه سبزي را داخل ظروف استيل ريخت و بارتي آنها را به تالار رساند.بليز كه دوباره جاني تازه گرفته زود تر از همه در تالار حاظر بود. مورفين كه داشت از تعجب شاخ در مي آورد :

- بليز تو كي اومدي اينجا؟الان...الان كه تو سطل آشغال داشتي ناله مي كردي.راستي اين خانوما كجان؟
- حالا كجاشو ديدي ؟مردمي تر از من پيدا نمي شه !
- در مورد چي صحبت مي كني؟

بارتي بلافاصله :

- هيچي بابا از گشنگي زده به سرش.

و بعد همه بدون توجه به عدم حظور خانوم هاي تالار براي خوردن غذاي لزيزشان آماده شدند. مورگان يك قاشق قرمه سبزي از ظرفش برداشت.قبل از اينكه آن را بخورد كمي آن را بو كرد:

- چه بوي عجيبي داره .

هووووو ...يووووع

باب بارتي اين چه آشغاليه به خورد ما دادي؟

و بعد بدون هيچ گونه صحبتي به سمت اتاقش راه افتاد.اما چرا يك جمله گفت:

- فردا خودم مي رم هاگزميد يه چيزي پيدا مي كنم برا خوردن.

بقيه ي افراد هم به ناچار براي خواب به اتاق هايشان رفتند.مورگانا و بلاتريكس هم ميانه ي راه يادشان آمده بود كه از نيمه شب هم گذشته بنابراين قبل از آماده شدن غذا به تالار بازگشته و براي خواب به اتاق هايشان رفته بودند.

صبح

مورگان پس از نيم ساعت پياده روي سرانجام به هاگزميد رسيده و نزد آبرفورث رفته تا شايد با يك گاليوني كه دارد بتواند براي همه سوپ جويي ناچيز بخرد.پس از ورود، مورگان با آبرفورث سخن مي گويد:

- سلام دادا چطوري ؟ آقا يه يه بار مصرف خانواده از اون سوپات بده ما.اينم يه گاليونش.
- پنجاه گاليون مي شه!
مورگان:چي؟
- همين كه گفتم، يارانه هارو دارن بر مي دارن همه چي كشيده بالا ، ميدوني چقد پول سوختيه كه واسه ي حمل جو تا اينجا پرداخت شده ؟ پول ذغالي كه براي پختش داده شده ، پول آب تصفيه شده پيازو... رو هم حساب كن.

مورگان نالان از مغازه خارج مي شود و براي پيدا كردن چيز نا چيز تري در هاگزميد مي گردد...


تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱:۵۲ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷
#14

کاساندرا تریلانی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۵ یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
کنار ظرف شویی

مورفین و بارتی سخت با خرزهره مشغول هستند . خرزهره هم سخت تر با اونها مشغول است . یک دست بارتی به گیاه بند بوده و در دیگری کتاب آشپزی را نگه داشته است . ظاهرا سرش را نیز در کتاب فرو کرده و مشغول خواندن است .

بارتی : اینجا نوشته بعد از کندن پوست و برگ این خزرهره ها باید پوست زیرینش رو هم برداریم ؛ چون خیلی سمی هست . اما علف آبشش زا رو فقط باید بشوریم بعد بگذاریم آب پز بشه

مورفین : اه ! پس تو مشغول همین باش . من برم ببینم اون آبشش ها در چه حال هستن


جایی از نظر ها پنهان

مورگان دور از دسترس همه در تلاش است تا صدای پیغام هایی که از طرف معده اش ارسال می شود و نشان از گرسنگی بیش از حد او می باشد را خفه کند . به همین دلیل چیزی از آن ماست با ارزش در ته سطل نمانده است . فنربر جایی در سقف کمین کرده است .

افکار فنربر : باید امشب یک بچه دیگه رو هم تکه تکه کنی . اون ماست با ارزش تر از این هاست


ضلع شرقی آشپزخانه

رابستن در میان آن هیکل عظیم اژدها گم شده است و ظاهرا در میان این توده بی جان با رودلف و اسنیپ در حال قایم باشک بازی می باشد .

اسنیپ : کجایی رودلف جان ! الان می یام می گیرمت . بعدش باید تو گرگ بشی

رابستن : داداش کجایی ؟ من گم شدم در این هزارتو

رودلف : ای این چی بود رفت تو کمرم . وای ! به دادم برسید ! این استخون دنده اژدها تو کمرم گیر کرده ...


در سطل زباله یک در یک آنی مونی

بلیز در آن جا گریه می کند . فریاد هایی که از ته دل و روده اش بیرون می آید سر می دهد . دستانش را در آن محیط سرد و تاریک در پی یافتن ماده ای غذایی به حرکت در می آورد ؛ اما دریغ از یک پوست هندوانه


در وسط آشپزخانه کبیر آنی مونی ، زیر میز غذا خوری

چیزی اینجا نیست !



درخواست نقد - مورفین گانت


ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۹ ۱:۵۵:۲۶
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۹ ۱:۵۶:۲۹
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۹ ۱:۵۷:۳۲

در دست ساخت ...


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۰۸ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷
#13

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
رودلف صدکیلو گوشت اژدها رو کشون کشون آورد توی تالار ، دیگه نفسش بالا نمیومد :

- هن ... هن ... بابا این هاگرید عجب گیریه ! به جا نیم کیلو هوار کیلو گوشت داده بهم ، دیگه باقیش پای خودتون ، هن ... هن ... من که از پا افتادم

بعد خودشو رو مبل کنار بلاتریکس پهن کرد . مورگان از ترس اینکه مبادا آوردن گوشت بیفته گردن اون ، فوری ماستی که دستش بود رو برداشت و دوید تو آشپزخونه اسلیترین و دیگه هم بیرون نیومد . بارتی هم یه نیم نگاهی به مورفین انداخت و مورفین بلند گفت :

- خوب بارتی بیا مام بریم این خرزهره و دونه های علف آبشش زا رو ببریم تو آشپزخونه پاکشون کنیم

مورگانا روشو برگردوند طرف مورفین و بارتی و موذیانه با صدای بلند اعلام کرد :

- موقع پاک کردن مواظب باشین ! خرزهره خاصیت سمی داره و دونه علف آبشش زا هم موقع شستن باد می کنه و هرکدومش قد یه نعلبکی میشه . یادتون نره خرزهره رو باید خوردش کنین و با پیاز و روغن سرخ کنین

بارتی و مورفین نکته کنکوری رو نمیگیرن و خوشحال از اینکه تونستن از زیر زبون مورگانای خسیس اطلاعات بیرون بکشن رفتن تو آشپزخونه . اسنیپ دید فقط خودش مونده و رابستن ، یه نگاه چپ اندر قیچی به رابستن انداخت ولی رابستن گفت :

- اونجوری نیگام نکن ، من دیسک کمر دارم ! مادام پامفری هم نتونسته خوبش کنه . هی می گیره ، ول می کنه . باز می گیره ، دوباره ول می کنه !

بلاتریکس خندید :

- نمی دونم این دیسک کمر رابستن چرا هروقت کار پیش میاد می گیره ، هر وقت موقع کوییدیچ میشه ول می کنه . اسراری داره این رابستن با خودش !

اسنیپ :

- من موندم این رودلف چرا از چوبدستیش استفاده نکرده ! اومده عین این ماگلا صد کیلو گوشتو دنبال خودش کشونده

رودولف :

-

مورگانا و بلاتریکس و رابستن :

-

اسنیپ چوبدستیشو در آورد و یه ورد ( که الان یادم نیست چی بودش ) زیر لب زمزمه کرد و گوشت رو با خودش برد تو آشپزخونه . رابستنم دنبالش رفت . بلاتریکس که یه خورده دلش واسه برو بچ سوخته بود به مورگانا پیشنهاد کرد :

- گناه دارن طفلیا ، درسای جانورشناسیشون یادشون رفته ! نمیشه حالا بهشون بگیم که زحمت بیخود نکشن ؟

مورگانا :

-

بلاتریکس :

- یه خورده جدی باش ! اینهمه زحمت بکشن و بعدش بفهمن مسمومیت با گوشت اژدها غیرقابل درمانه خیلی حالشون گرفته میشه !

مورگانا :

- آخه همسر گل این رودولف ! من که رک و راست درمورد سمی بودن خرزهره و ورم کردن دونه علف آبشش زا بهشون گفتم هیچ کدومشون نگرفت ! دیگه گوشت اژدها رو هم بگیم اونقدر شکموئن که اهمیتی نمیدن !

رودولف :

- شماها چی دارین میگین ؟ یعنی ما اون غذا رو بخوریم مسموم میشیم ؟

مورگانا :

- دقیقا ! بیا بلاتریکس . از این آقایون هیچ خیری به ما نمی رسه ! بیا بریم سر این دخترای هافلپاف شیره بمالیم و بگیم اومدیم بهشون سر بزنیم ! افتخاریه براشون ! مجبور میشن ما رو واسه شام نگه دارن ! اگرم نگه نداشتن با یه کروشیو کارمون راه میفته

رودولف :

- میذارین منم باهاتون بیام ؟

بلاتریکس :

- نوچ ! چه معنی داره بیای اونجا چشم چرونی کنی ؟ هوس هوو هنوز به سرم نزده !

خانوما دست همو گرفتن و رفتن . رودولف یه کم نشست . بعد دید نخیر ، تنهایی اموراتش نمیگذره راه افتاد که بره آشپزخونه .

کمی قبل - در آشپزخانه اسلیترین

فنریر و بلیز همه آشپزخونه رو زیر و رو کردن و خوردنی گیر نیاوردن . همونجور گشنه و خسته رو صندلی نهارخوری های وسط آشپزخونه نشسته بودن که دیدن به ترتیب ، مورگان و سطل ماستش ، مورفین و بارتی و مخلفاتشون ، اسنیپ و رابستن و صد کیلو گوشت وارد شدن .


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۹ ۰:۱۳:۵۸
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۹ ۲:۲۳:۱۸


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۱:۰۶ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۷
#12

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
در گلخانه ي بزرگ پروفسور اسپراوت

- اون چوبدستيتو يكم بگير اين ور من هيچي نمي بينم ،خدا بگم اين آني رو چيكار كنه كه مارو به اين عذاب گرفتار كرد.
- خيلي خب باو مگه با نوكرت داري حرغف مي زني ،اصلا مگه خودت چوبدستي نداري ؟ ...يه لوموس گفتنم كاري داره آخه؟ خجالتم خوب چيزيه!
-راس ميگيا چرا به فكر خودم نرسيده بود؟

و بعد چوبدستي خود را از ردايش بيرون آورده و پس از گفتن لوموس زير لب زير پاي خود را روشن يافت.
در گلخانه را باز كرد و با مساحتي معادل دو زمين كوييديچ بزرگ رو به رو شد.

- ما تا صبم پيدا نمي كنيم او ن چيزا رو بدبخت شديم!
مورفين: فك كنم اكسيو واسه همين كارا درست كرده باشنا!
- آره راست مي گيا چرا به فكر خودم نرسيده بود؟

جلوي خانه ي هاگريد


تق...تق...تق

-آه هري بازم كه نصفه شب اومدي بچه ي برگزيده !

بلافاصله پس از باز كردن در هاگريد با فردي مواجه شد كه در آغوش او آرميده و از بالا تا پايينش را مي بوسد!

- آه هاگريد دوست قديمي چقد دلم برات تنگ شده بود اي دوست بزرگ قديمي ،اي يار هميشگي من و اي آشپز كبير! حالت چطوره؟

هاگريد كه واقعا تحت تاثير قرار گرفته بود تا مرز در آمدن چشم هاي رودولف او را فشرد ، با پايش در را بست و رودولف را روي صندلي مورد علاقه ي خودش قرار داد.

- خب چيكار داري عزيزم ؟
- راستش يه نيم كيلو گوشت اژدها مي خوام ،داريش ؟
-البته كه دارم ، بيا اين صد كيلو رو بگير.
- نه هاگريد نيم كيلو كافيه ...

اما ادامه ي صحبتش با پرتاب گوشت از جانب هاگريد روي سرش قطع شد!

- ها...او...آو...
- چي مي خواي بگي ، نه تشكر لازم نيست!

رودولف با طلسمي تكه اي كه جلوي صورتش را گرفته بود سوراخ كرد.

- هاگريد ازت ممنونم اما ممكنه اينو از روي من برداري دارم خفه مي شه...از مانتيم بد تره اين ديگه كيه!

هاگريد كه اصلا متوجه منظور رودولف از جمله دوم نشده بود گوشت را از روي رودولف برداشته و روي زمين گذاشت.

در تالار

همه با وسايلي كه براي غذا لازم بود در تالار حاظر بودند.به جز رودولف !سوروس رو به بقيه:

- ببينم پس رودولف كوش؟

مورگان كه تازه از آشپزخانه مدرسه با يك سطل ماست موسير آمده بود به در تالار اشاره كرد:

-اونا هاش داره مياد تو ...اما اون چيه داره پشت سرش مي كشه؟


ویرایش شده توسط آمیکوس کرو در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۷ ۱۲:۲۲:۱۹

تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.