هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۹:۵۴ یکشنبه ۵ خرداد ۱۳۸۷

دملزا  رابینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۵۴ جمعه ۲۲ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۷ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۱
از ارومیه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
اسنیپ مضطربانه در اتاقش قدم می زد.افکاری دور و دراز در ذهن داشت.خاطرات گذشته در مغزش جولان میدادند.با خود می گفت:همان نشان منحوس است.نشان کسی که لیلی را از من گرفت.مثل اینکه وقت ماموریت من فرا رسیده است.شنل خود را پوشید تا به جنگل ممنوعه برود.سر راه خود مک گوناگل را که در حال کشیک بود دید.مک گوناگل بادیدن رنگ پریده ی اسنیپ پرسید:سوروس چه اتفاقی افتاده؟کجا داری میری؟اسنیپ که اضطراب در چهری اش موج می زد پاسخ داد:هیچ...برای هواخوری میرم بیرون...شب خوش مینروا.
با گام هایی بلند از ساختمان خارج شد و خود را به جنگل رساند.زیر لب با خود زمزمه میکرد:من باید تغییراتی در نقشه بدم.بخاطر لیلی هم که شده باید این کارو انجام بدم...
وقتی به جنگل رسید آلکتو ، فنریرو آمیکوس را دید که در حال نجوا کردن بودند.ناگهان آلکتو متوجه اسنیپ شد :بقیه هم الا میرسن...چی کار داری میکنی اسنیپ؟!اسنیپ با انزجار تمام چوب جادوی خود را به طرف فنریر گرفته بود. طلسم بیهوشی به فنریر خورده بود.جنگی سخت بین اسنیپ وآمیکو س و آلکتو در گرفت.اما میدان دست اسنیپ بود.طلسم شکنجه به آلکتو خورد و نقش بر زمین شد.آمیکوس نیز با طلسم سکتوم سمپرای اختصاصی اسنیپ غرق در خون بر زمین افتاد .
کار اسنیپ تمام شده بود.پاترونوسی به دامبلدور فرستاد :پروفسور،متاسفم.نتونستم ماموریت رو اونجوری که شما می خواستین انجام بدم.من رفتم.امیدوارم روزی کار لرد خبیث رو بخاطر اونچه که با لیلی کرد جبران کنم.به امید دیدار.




نمایشنامه ات هم کوتاه بود و هم خالی از هیجان، سوژه شما به خوبی پیش نرفت، و با یک دوئل ساده در میان جنگل به اتمام رسید. فضاسازی شما بد نیست، قابل قبول است، اما اینکه تند تند از میان جزئیات بگذری قابل قبول نیست، خواهشا به دومورد قبل نگاه نکن که تایید شدند، من مرخصی بودم تایید نکردم، شخص دیگری این کار را کردند، لذا قابل قبول نیست. دوباره تلاش کن، کوتاه نویسی زیادی هم خوب نیست، سوژه را خوب با جزئیات پرورش دهید. موفق باشی.

تایید نشد!


ویرایش شده توسط ملیندا گرنجر در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۵ ۱۰:۰۲:۵۵
ویرایش شده توسط [fa]اینیگو ایماگو[/fa][en]ΙΜДĠΘ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۵ ۱۰:۴۶:۲۷

لحظه های زندگی مثل توت فرنگی اند
یکی بی مز�


کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۸:۵۰ یکشنبه ۵ خرداد ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
سلام كاربران عزيز

تصوير جديد جهت شركت در كارگاه نمايشنامه نويسي


پروفسور اسنيپ و نشان مخصوص كه گويا مرگخواران بر فراز آسمان جنگل ممنوعه هاگوارتز آن را نمايان ساخته اند. پروفسور اسنيپ گويا در قلعه مي باشد و افكاري دارد.

*از كتاب ششم كپي برداري نكنيد.

نوشتن نمايشنامه با توجه به تصوير و شكل دادن به داستاني متفاوت از كتاب ششم بر عهده شماست.


موفق باشيد


"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ جمعه ۳ خرداد ۱۳۸۷

خوب ديگه!


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۶ جمعه ۳ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ جمعه ۱۰ خرداد ۱۳۸۷
از کجا بود؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 16
آفلاین
روز بود و خورشيد بيرون آمده بود و هري به همراه رون و هرميون بود و اين خيلي خوب بود چون جيني همراهشون نبود و اين خيلي بهتر از تصور هري بود...
خوب داستان ما کجا بود...رون يه غار ديده بود که توش آتيش بود...اونو به هري گفته بود...و هري طبق معمول سرش براي دردسر درد گرفته بود...پس به هرميون و رون به محل غار رفته بود....و وارد غار شده بودو يه سوسک آتشين جلشون پريده بود....هرميون جيغ کشيده بود ولي رون خيلي از سوسک مثل عنکبوت نترسيده بود و هري عينکش رو پاک کرده بود...تا ببينه چيزي که ديده بود،درست بود يا نبود،البته به مدت چند ثانيه فکر کرده بود چقدر خوب بود که اينجا نيومده بود...حالا هري در حال فرستادن طلسم به طرف سوسک بود البته رون هم همينطور بود و هرميون هم کم نياورده بود و سه تايي با هم طلسمشون خيلي خوب بود هر چند سوسک خيلي قوي و خيلي سياه و خيلي زشت بود...تازه پر آتيش هم بودکه اين اصلا به نظر هري درست نبود...چون جاي سوسک تو چاه فاضلاب بود...نه هر چي بود و سط گردش مجردي هري پس از سال ها نبود...پس هري يک اکسپليارموس گفته بود و شاخک سوسک رو از جاش کنده بودو سوسک خيلي عصباني شده بود و داده کشيده بود هوي مردم آزار اين چه کاري بود...خلاصه پس از گذشت ساعتها هري و با سوسک دوست شده بود و چوبشو مثل رون و هرميون به سمتش گرفته بود و يه لوموس گفته بود و سوسک در نور لوموس به رقص موزي پرداخته بود...درسته که رقصش بي ناموسي بود...ولي خوب به هر حال اينيگو از خوندن قصه من که پر از بود بود خوابش برده بود...خلاصه آخرش کلاغه به خونش رسيده بود....و ضبط صوت رو خاموش کرده بود و صداي من قطع شده بود...
درسته که اين قصه به عبارتي نمايشنامه پر از بود بود ولي همش از قصد بود و کلي زحمت روش کشيده شده بود و براي نشون دادن توانايي بود يه وقت فکر نکني چقدر بد بود يا فقط براي تاييد بود...اين ايماگو چقدر خوب بود که زير نمايشنامه من مهر تاييد زده بود!


تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۴ ۱۱:۲۷:۴۲


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۷

سدریک دیگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۰ جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۳۶ جمعه ۱ خرداد ۱۳۸۸
از یه جای خوب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
در شب وقتی هری رون و هرمیون نزدیک جنگل می شدند نور های درخشانی نظر آن ها را جلب کرد و به سمت نور رفتند وبا یک اژدها رو به رو شدند و به سمت آن ها شروع به پرتاب کردن گلوله های آتشین کرد هرمیون گفت: این یک اژدهای کمیاب است که می تواند با گلوله های آتشینش هر موجودی را از بین ببرد وتنها کاری که می توانیم کنیم این است که دهان او را منجمد کینم و هر 3 با تمام دقت شروع به پرتاب کردن گلوله های یخی به سمت اژدها شدند ولی پس از مدتی فهمیدند که اژدها به سر عت در می رود هری فکری به ذهنش رسید و گفت :رون تودر جایی که اژدها قرار دارد گلوله پرتاب میکنی
هرمیون گفت : هری به پا و هری جا خالی زیبایی داد وگر نه پودر می شد.
هری گفت :من و هرمیون هم در جایی که می رود گلوله پرتاب میکنیم دراین صورت پیروزیم
رون گفت : ولی یک نگاهی به اژدها بندازید اژدها دیگر قابل کنترل نیست و هر 3 تا جایی که می توانستند دمی دویدند و پس از مدتی اژدها آن را گم کردند و به سرعت از جنگل خارج شدند

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۴ ۱۱:۲۷:۱۶

تصویر کوچک شده


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۷

پردفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۳:۳۴ جمعه ۳۰ اسفند ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
هري،رون و هرميون از سه جهت در حال مبارزه يا يك اژدها يا شايد هم خاموش كردن يك اژدهاي نه چندان غول پيكر و بزرگ در يك منطقه تقريبا سرسبز و پردرخت شبيه جنگل ممنوعه يا اطراف هاگوارتز مي باشند. آتش خطرناك اژدها گويا هم خودش را فرا گرفته و هم اطرافش و انگار به سمت هري پاتر زبانه مي كشد.
--------------------------------
هرمیون در حالی که پشت درخت نشسته بود روی بدنه ی چوب دستی اش دستی کشید و گفت:من این جا زیر نظرش می گیرم.آزدهای کوچولویی ولی نمی دونم چه جوری باید دور و بر هاگوارتز این قدر راحت پرسه بزنه!
رون از جهت مخالف هری وارد کار شد.اژدها سعی داشت آتش را به سمت هری بپراکند ولی کار او با ورد آتش سردکن هری ناکام می ماند.هرمیون از پشت وردهایی را به صورت ناگهانی عملی می کرد.دور هری و رون را حلقه ای از آتش فراگرفته بود.هری از شدت گرما عرق کرده بود و صورتش به رنگ قرمز در آمده بود.اژدها سعی داشت با دمش که بزرگتر از خودش بود هری و رون را بزند.در این هنگام بود که هرمیون وارد عمل شد و از وسط به حمله به اژدها پرداخت.
رون گفت:کم کم آتیش داره نزدیکتر میشه.
سبزه های زیبایی که آن منطقه را پوشانده بودند به خاطر آتش سوخته بودند و رنگ سبز آن ها به مشکی در آمده بود.اژدها خسته شده بود و آتش دهانش هر لحظه کم تر می شد تا این که چرخید و آتش را ناگهانی به اطراف پرتاب کرد که باعث شد تمام درختان خاکستر شوند.
هری گفت:احساس میکنم آتشش تموم شده.من میرم جلو
ولی قبل از این که هرمیون هشدارش را بدهد هری به اژدها نزدیک و نزدیک تر شده بود.تا این که چشمان اژدها دوباره نور آتش را منعکس کرد و آتش لباس هری را فرا گرفت.
رون فریاد زد:هری.بیا این ور.
آتش داشت به بدن هری می رسید.
"هرمیون یک وردی چیزی بگو"
رون با نگرانی این را داد زد.
"باشه"
و هرمیون چوب دستی اش را دایره ای شکل چرخاند.که آتش هری را به حال خود گذاشت.اژدها نعره می کشید و صدای جیغ مانندش باعث آزار هرمیون می شد.
هرمیون گفت:دقیقا مثل صدای شکنجه شدن اون عنکبوت توی کلاس مودی تقلبی!وای!!
هری که حالا پشت بوته ای خزیده بود به آرامی گفت:می تونیم یک ورد قدرتمند رو علیهش اجرا کنیم.سه نفری.لازم به نیرو زیادی داریم.
هرمیون گفت:من فکر بهتری دارم!
و چشمانش را بست و وردی را با تمام نیرویش اجرا کرد و در آن هنگام بود که قفسی با ابعاد مناسب روی بدن اژدها افتاد.
دهن رون بازمانده بود.
و هرمیون ادامه داد:فقط مشکل قفسه اینه که اگر حرارت بالا بهش بخوره ذوب میشه.
و دوباره همگی را ناامید کرد!
صداهایی به گوش می رسید:
کسی اونجاست؟
صدا آشنا نبود.
و سپس گروهی از جادوگران از پشت بوته ها بیرون آمدند.
یکی از آن ها داد زد:هری،ما از قسمت موجودات جادویی وزارت خونه اعزام شدیم.مشکلی پیش اومده؟
هرمیون گفت:این اژدها!مشکل ایجاد کرده.همه جا رو داره می سوزونه.
یکی از آن ها با صدایی مردانه پرسید:
فکر این قفس از کی بود؟
هرمیون لبخندی زد.
مرد ادامه داد:کار هوشمندانه ای بود.
و چشمکی تحویل هرمیون داد.
......




تاييد شد! موفق باشي.


ویرایش شده توسط glory در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۳۱ ۱۱:۴۷:۳۲
ویرایش شده توسط [fa]اینیگو ایماگو[/fa][en]ΙΜДĠΘ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۳۱ ۱۱:۵۶:۱۰


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۷

اینگوتیوس پورالold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۲ یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۱۷ چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۷
از خر شیطون بیا پایین!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 126
آفلاین
روز - خارجی - جنگل ممنوعه

سکانس اول

-هری ، هرمیون و رون در قسمت های ابتدایی جنگل هستند و هر کدام کیسه ای به دست دارند و در حال جمع کردن جک و جانو های خاصی هستند.پای رون مدام به ریشه های درختان گیر می کند و با سر ، زمین میخورد . در حدود ده بار این عمل تکرار می شود . بار یازدهم:-
رون-در حالی که یک سمور مرده را که از کیسه اش به بیرون پرتاب شده بر می دارد-:اه...حالا خود هاگرید نمی تونست بیاد برای اون اسکورت های دم انفجاریش غذا جمع کنه؟!
هری -در حال بر رسی کردن رد پای چند حیوان-: بهت که گفتم ; فنگ مریض شده ، یه سری از سمندر های آتشینش هم در رفتن . باید دنبال اونا هم بره . برای همین این کارو سپرد به ما.
-رون با انزجار سمور را توی کیسه اش می اندازد.هرمیون کمی جلوتر دماغش را بادست گرفته و راسویی را خلع سلاح! می کند . -

سکانس دوم

-هری ، رون و هرمیون وارد بخش انبوه جنگل می شوند . این قسمت پر از بوته و دوخت های پیچ در پیچ است و کلا فضای وهم آلودی دارد-
رون:بچه ها میگم دیگه خیلی جلو نریم .
هرمیون : ولی باید چند تا سمور دیگه جمع کنیم ! اونا توی بخش داخلی جنگل زندگی می کنن!
رون -در حالی که دندان هایش تیلیک تیلیک به هم می خورند-: ولی آخه این قسمت های جنگل محل زندگی اهل و عیال آراگوگ ایناست! تازه گراوپ هم هست!
هری : راست میگه . بهتره برگردیم . تا الان هم خیلی جلو اومدیم.
-هری کیسه اش را بر می دارد و برمی گردد تا برود .همین که از جلوی بوته ای رد می شود صدای خش خش به گوش می رسد . هرمیون با دست جلوی هری را می گیرد-
هرمیون:یه صداهایی میاد!چوبدستی هاتونو بیرون بکشین!
-یک سمندر آتشین از لا به لای بوته ها بیرون می پرد و هرمیون را هدف می گیرد . دهانش را باز می کند تا هرمیون را سوخاری کند...-
رون-نعره گوش خراش-:آگوامنتی!
-سمندر رو به رون می غرد و به آبی که از چوبدستی رون بیرون می جهد توجهی نشان نمی دهد و عین کلنگ همانجا می ایستد-
هرمیون:این طوری فایده نداره!باید هر سه با هم جادوش کنیم!-سمندر دهانش را باز می کند تا به سمت رون آتش حواله بدهد-
هرمیون:هری ! آماده باش!با شماره سه...یک...-هری کیسه اش را می اندازد و کنار هرمیون می ایستد در حالی که چوبدستی اش را آماده جلوی خودش نگه داشته است.-دو...سه..!
-فریاد آگوامنتی فضای جنگل را پر می کند .از سه جهت آب به سمت سمندر بیچاره پرتاب می شود. سمندر همانجا خشک می شود . دوربین روی هرمیون زوم می کند .-
هرمیون:موفق شدیم!-چشمک رو به دوربین-


ویرایش شده توسط ایگنتیوس پورال در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۳۰ ۱۵:۲۶:۴۷

ما که رفتیم آسیا....


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۷

آلیشیا   اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از يه جاي عالي!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 46
آفلاین
هوا تاریک شده بود. صدایی به گوش نمی رسید جز صدای سوختن درختان وهر چیزی به وسیله آتش. آتش همه جا را فرا گرفته بود.ومانند هیولایی قدرتمند هر چیزی را که در سر راهش قرار داشت می بلعید و در خود فرو می برد.ولدمورت هم دوباره قدرتمند شده بود.و قصد داشت همه جا را نابود کند. در این میان هری می ترسید. می ترسید که نتواند نیروهای ولدمورت را از بین ببرد. واز پنجره ی خوابگاهش به بیرون نگاه میکرد.رون هم در کنارش قرار داشت.رون:هری اونجا رو نگاه کن.اوه خدای من این دیگه چیه؟
ناگاه اژدهایی وحشتناک و غول پیکر از آسمان به میان آتشها در نزدیکی جنگل ممنوعه فرود آمد. خودش هم آتشین بود. مرگخواران هم به مدرسه حمله ور شدند.بنابراین همه به سوی جنگ با مرگخواران رفتند وکسی هم نتوانست برود و با اژدها که داشت کم کم همه جا را نابود میکرد بجنگد.هری تصمیم خود را گرفته بود.
***
هرمیون:نه هری! نرو می ترسم بهت آسیبی برسه.
رون: آره هری چرا خودت رو به خطر می اندازی؟
هری: نه! من باید برم. اگر من نرم پس کی می خواد با اون بجنگه؟
هرمیون: پس ما هم باهات میایم. رون:آره ما هم میایم. هری: باشه پس عجله کنین.
آنها از میان آتشها رد شدند و به نزدیکی اژدها رسیدند.بوی دود فضارا پر کرده بود. رون :خوب حالا چی کار کنیم؟
هری: نمی دونم . فکر کنم اول باید آتش رو خاموش کنیم. هووووووووووووووووو
ناگاه اژدها دهان بزرگش را باز کرد وآتشی سوزناک از دهانش به بیرون رانده شد.
آآآخخخخ !!!!! هرمیون: رون چی شده ؟ چه اتفاقی برات افتاده؟
رون:هیچی ولی فکرکنم یک قسمتی از پام سوخته!آی
هری:خب . وقت نداریم. تا دوباره بهمون آسیبی نرسونده بیاین آتش رو خاموش کنیم.رون توهم بلند شو بعدا میریم پیش مادام پامفری پات رو خوب کنه.
هرمیون: آره رون به کمکت نیاز داریم .اژدها الان حمله می کنه ها! زود باش. رون: باشه.
هری: خیله خوب همگی آماده؟ آگوامنتی _ آخ نه وای سوختممم_ دوباره؟ آگوامنتی
اژدها که بسیار خشمگین شده بود با بال های خود آتشها را جمع می کرد وسعی می کرد به سوی آنها پرتاب کند.اما آنها پس از مدتی بالاخره توانستند آتش خود اژدها واطرافش را خاموش کنند. واژدها بیشترقدرت خود را از دست داد زیرا نیمی از بدنش را آتش تشکیل داده بود.
ولدمورت بسیار عصبانی وخشمگین شده بود. مرگخواران هم که به هاگوارتز حمله ور شده بودند. شکست خوردند وحالا همه به خاموش کردن آتشهای اطراف مشغول شده بودند. رون: خدای من بالاخره موفق شدیم.
هری: آره گفتم که ما می تونیم!
هرمیون:مواظب بشین چون اژدها درحال حاضرآتش نداره کم نیرو وناتوان شده. والان که می بینین داره پرواز می کنه دنبال آتش می گرده.
رون: ولی ما که تمام آتش ها را خاموش کردیم!
هرمیون:آره برای همین هم ممکنه همین حالا از آسمون بیفته زمینو بمیره.
رون:چه جالب!
" کارتون عالی بود!
صدای هاگرید بوذ که داشت پیش آنان می آمد. و حالا همه نزد آنها آمدند تا تحسینشان کنند.



قابل قبول است. اما یادت باشه همیشه سعی نکن که فضاسازی و توصیف ها را محدود به سوژه اصلی کنی. سعی کن از حالا و رفتار کاراکترها قبل از بیان دیالوگ هایشان هم استفاده کنی، نه که فقط باشه هری : . اما با این وجود قابل قبول بود.


تایید شد!


ویرایش شده توسط **هرمیون گرنجر** در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۲۷ ۱۴:۲۰:۰۷
ویرایش شده توسط **هرمیون گرنجر** در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۲۷ ۱۴:۲۱:۵۵
ویرایش شده توسط [fa]اینیگو ایماگو[/fa][en]ΙΜДĠΘ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۲۷ ۱۷:۲۲:۱۳
ویرایش شده توسط [fa]اینیگو ایماگو[/fa][en]ΙΜДĠΘ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۲۷ ۱۷:۲۷:۰۲


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۷

آلیشیا   اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از يه جاي عالي!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 46
آفلاین
هری هرمیون ورون دوباره کاری خلاف قوانین هاگوارتز انجام داده بودند و برای تنبیه باید مانند سال اولشان همراه هاگرید به جنگل ممنوعه می رفتند.آنها در راه هاگرید را گم کردند.
هرمیون : هری پس هاگرید کجاست ؟ چی کار کنیم؟
هری: نمیدونم فعلا به راهمون ادامه میدیم و...امیدوارم هاگرید رو پیدا کنیم.
آنها رفتند ورفتند تا...
رون: بوی دود میاد. اوه خدای من اونجا رو نگاه کنید! آتیش!!! بچه ها بیاین برگردیم .
هرمیون:کجا برگردیم؟ می بینی که گم شدیم واگرراه بازگشت رو بلد بودیم زودتر می رفتیم اما با این حال باید دنبال هاگرید بگردیم تا بتونیم برگردیم.
هری: من میگم به جای این جرو بحث ها بریم طرف آتش ببینیم چه خبر شده. رون:هری نه!
آنها به محل آتش سوزی رسیدند و ... ویک اژدهای نسبتا بزرگ و آتشینی دیدند. هرمیون درهمان لحظه ازترس جیغ بلندی کشید واژدها نظرش به آنها جلب شد.رون هم که دوباره از ترس داشت می لرزید گفت: بیاین برگردیم و فرار کنیم الآن بهمون حمله میکنه ها!
هری:رون چرا اینقدربی خودی می ترسی؟ در همان لحظه اژدها حمله کرد ورون گفت: برای همین لحظه میترسیدم.حالا چی کار کنیم؟
آنها هر چه طلسم و ورد بلد بودند به سوی اژدها روانه میکردند.اما به اژدها هیچ لطمه ای وارد نشد.پس به فکر چاره افتادند. هری: هرمیون خوب این اژدها رو نگاه کن شاید یادت اومد نوعش چیه.
هرمیون: صبر کن....... . آها یادم اومد توی کتاب اژدها شناسیم نوشته بود اسم این اژدها اژدهای آتشینه و همین طور که می بینید علاوه بر اینکه ازدهنش آتش خارج میشه دورتا دوربدنش هم آتشیه.واگر آتشش خاموش بشه وآتش نداشته باشه کمتر از یک ربع از بین میره.
هری: پس اول آتشو خاموش می کنیم . باشه؟ وردش هم که بلدین. پس 1 2 3 آگوآمنتی
و بالاخره آتش خاموش شد. وآن اژدهای پر قدرت به اژدهایی ناتوان تبدیل شد وحالا اژدها دنبال آتش می گشت تا به حالت عادیش برگردد اما آنها تمام آتشها را خاموش کرده بودند. سپس بعد از ده دقیقه اژدها باد کرد و ترکید و از بین رفت.هری: رون دیدی گفتم نترس میتونیم بکشیمش! رون:آخ جون بالاخره تموم شد. هرمیون:حالا باید بریم دنبال هاگرید.اما ناگهان هاگرید از لابه لای درختان بیرون آمد و گفت: همه اش کار من بود برای تنبیه شما. آفرین چقدر خوب جنگیدید! هری هرمیون و رون فریاد زدند: هاگرییییددددد!!!؟وسپس همگی به سوی هاگوارتز پیش رفتند.



اول از همه اينكه هري و رون و هرميون به همراه دراكو مالفوي جهت جريمه و مجازات در سال اول به جنگل ممنوعه رفتند نه سال دوم! متاسفانه توصيف هايت نوعي بود كه انگار قصه براي كودكي تعريف مي كني، اصلا فضاسازي مناسبي نداشتي، ديالوگ هايت هم مناسب و قوي نبودند، دوباره سعي كن و بنويس. اصلا نوع نوشتارت را عوض كن. اول از همه به تصوير داده شده خوب دقت كن ببين چه سوژه هايي مي توان ميان سه كاراكتر و اژدها و جنگل ممنوعه يا حتي محيط خود هاگوارتز برقرار كرد.

تاييد نشد!


ویرایش شده توسط **هرمیون گرنجر** در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۲۶ ۱۸:۱۲:۳۲
ویرایش شده توسط **هرمیون گرنجر** در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۲۶ ۱۸:۱۵:۵۹
ویرایش شده توسط [fa]اینیگو ایماگو[/fa][en]ΙΜДĠΘ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۲۶ ۱۸:۳۵:۰۷
ویرایش شده توسط **هرمیون گرنجر** در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۲۷ ۹:۲۵:۰۷


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ دوشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۷

ماریه تا اجکامب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
از ...........
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
فضای درخت انها را در بر گرفته بود گویی با ان اژدها در انجا حبس
شده بودند.جنگل ممنوعه مثل همیشه ساکت و تاریک و مرموز بود.
هیچ کدامشان از پس ان اژدها بر نمی امدند حتی هرمیون
سردرگم بود.
ناگهان زبانه اتشی کشیده شد و گلوله اتشی به سوی هری پرتاب
شد.
_مواظب باش هری
رون خود را به هری رساند واو را به سویی پرتاب کرد.
_ممنونم رون
در این میان هرمیون گفت:
چی کار کنیم یه فکری بکن هری
هری گفت:
باید او را به ک فضای باز ببریم فقط بجنبین
همه انها پابه پای هم شروع به دویدن کردند تا به محوطه ساکت
هاگوارتز رسیدند.
پشت سرشان زمین می لرزید.زیاد فرصت نداشتند.باید فکری
می کرد.
جارویش اره جارویش بهترین راه بود درست مثل سال چهارم که
شاخدم را شکست داده بود.
با یک ورد جارو را به طرف خود خواند.
به رون و هرمیون گفت:
هر اتفاقی افتاد شما باید ادامه بدید.
و سوار جارواش شد و توجه اژدها را به خود جلب کرد.
به سرعت از انجا دور شد و اژدها به دنبالش...
_یعنی چی شده؟
هرمیون با نگرانی این را گفت.
دقیقه ها به کندی می گذشتند و بعد ساعاتی که برای رون و
هرمیون مثل قرن بود هری برگشت.
زخمی بود و نا نداشت ولی همین که دوباره ان دو را دیده بود
دیگر چیزی برایش اهمیت نداشت.
ارام از جارو پیاده شد و به طرف دوستانش رفت تا در حین خوردن
یک نوشیدنیه داغ همه چیز را برایشان تریف کند.




حمله بندي هايت و نظم نمايشنامه ات مشكل دارند، بلافاصله بعد از هر نيم خط رفته اي سر خط جديد. موضوعي كه با توجه به تصوير برقرار است نيازمند هيجان بسيار بالا در نوشته شما مي باشد كه شما فقط در چند توصيف ساده مطرح كردي. همچنان آخر نمايشنامه را براي خواننده در ابهام گذاشتي، معلوم نشد چه به سر اژدها آمد. همچنين در فضاسازي و توصيف هايت دائما روي كاراكترها مثل هري چرخيدي، خيلي كم از اژدها نوشتي. بيشتر كار كن. موفق باشي.

تاييد نشد!


ویرایش شده توسط [fa]اینیگو ایماگو[/fa][en]ΙΜДĠΘ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۲۴ ۱۱:۱۶:۴۲

معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۷

ماریه تا اجکامب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
از ...........
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
قطرات ریز و درشت باران به شیشه بر خورد می کرد.
هوا کمی سرد بود.شنلش را به دور خود پیچید و باز به دور دست خیره شد.نمیدانست چه می شود اما برد با او بود چون چیزی داشت که رقیبش نداشت.
_قربان
-اه...سیوروس منتظرت بودم.
اسنیپ در حالی که در را پشت سرش می بست به ان اتاق
نیمه تاریک از عمارت اربابی مالفوی قدم گذاشت.
_امیدوارم که خبر های خوبی داشته باشی.
_لرد سیاه مایلند چه چیزی بشنوند؟
ولدمورت گفت:
هر چیزی به جز خبر های تکراری و نجینی را نوازش کرد.
همه چیز درسته به جز...
و در کیلو مترها دورتر هری از خواب پرید.
پیشانی اش را می مالید.چه اتفاقی افتاده بود؟
چه چیزی درست نبود؟
ای کاش دیر تر پریده بود.سعی کرد دوباره به ذهن ولدمورت راه پیدا
کند که هرمیون بلند شد.
به چهره مضطرب هری نگاه کرد و تا امد حرفی بزند هری از جایش
بلند شد و به بیرون رفت.حوصله نصیحت های او را نداشت.
می خواست تنها باشد و فکر کند.





نمایشنامه شما کاملا بی ربط با تصویر داده شده بود. باید بر طبق تصویر بنویسید.

تایید نشد!


ویرایش شده توسط [fa]اینیگو ایماگو[/fa][en]ΙΜДĠΘ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۲۲ ۲۰:۰۷:۰۴

معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.