اندرو : درست گفتم؟؟ضرب المثلش درست بود؟؟
زاخی:نخیر درست نبود.
اندرو:خودم میدونم.میخوام ایوی رو بخندونم.
زاخی:ولی من رویه ضرب المثل حساسی.دیگه تکرار نشه!
اندرو:چقدر جالب!من نمیدونستم.
ایوی:چرا حساسی؟؟
زاخی:من تمام ضرب المثلهارو حفظم و با زحمت این کارو کردم دوست ندارم کسی ظربالمثل ها رو مسخره کنه چون که واقعا تویه زندگی به درد میخورن
ایوی:حتی تو زندگی زناشویی(!)؟؟
زاخی:حتی زندگی زناشویی(!)
ایوی:میشه به منم یاد بدی؟؟؟
زاخی:اره عزیزم چرا که نه
:bigkiss: بریم خودم بهت یاد میدم.
ایوی:بریم.بزار من به اینا سفارش بکنم بعد بریم.هی...بچه ها مواظب مغازه باشین.راستی یادتون باشه خودتونو کم کم برای عروسی ما آماده کنین نگین نگفتما!قراره سورپرایز کنیم
اندرو:واقعا؟؟؟
ایوی:نه پس.
(این تکیه کلام یه خاطره بود همین شکلی گفتم.
)
ایوی:ما رفتیم مواظب باشین.اون لیستم آماده کن اندرو.
اندرو:شما که همه چیزو داری به من میگی.پس چرا جمع میبندی؟؟
ایوی:نمیخواد حالا جلوی در و همسایه آبرومونو بری بفهمن چقدر مغازه خلوته
زاخی:نگران نباش ایوانا جان من این مغازتو مثل دسته گل میکنم و میکنم شلوغ ترین مغازه اینجا خوبه؟؟؟اصلا زنجیره ایش بکنیم.اسم تو رو هم میزاریم رو مغازه ها.
ایوانا:واقعا؟؟
زاخی:اره عزیزم
ایوی:بریم
زاخی و ایوی: :bigkiss: :bigkiss:
ناگهان صدای حاجی در گوش زاخی میپیچه:میخوای اینجا رو ببندم؟؟
زاخی از حرف زدن(سانسور ویدایی...حرف زدن:لب گرفتن...ماچ کردن...بقل کردن
) دست برمیداره و میگه:بریم دیگه دیر شد.