هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۰:۳۰ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۲
#21

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
ترنسیلوانیا Vs فانوس

پست سوم



دامبلدور و ریشش و لبه ی رداش که البته من می دونم لبه ی ردا هیچ ربطی نداره به داستان ولی خب بچه دلش خواست یه جا اسمش برده شه.. بگذریم! بله دامبلدور و همون نامبرده های قبلی عین چیزی که نباید اسمش را برد وایستادن و غریبانه به در و دیوار گریمولد خیره شدن!

- اهمم.. اهمم! یا کوئین.. کسی نیست!؟

وزیر در حالی که شلوارشو بالا می کشید و داشت میزان سفت بودن کمربندشو کم و زیاد می کرد سلانه سلانه از مرلینگاه بیرون اومد و با نیش باز کنار دامبلدور وایستاد.

- اون تو اوضاع خیلی خراب بود که اومدی این بیرون داری تنبونتو بالا می کشی!؟
- ببین آلبوس! این از مرامو معرفت ما دوره ها.. آدم نباس خودشو ضایع کنه، این کنفرانس های نشست ژنو خیلی وقتمو گرفتن.. دیگه واقعا وقت مرلینگا رفتنم نداشتم!

و در آخر وزیر دستهاش رو با ریش دامبلدور خشک کرد و لبخندزنان به دامبلدور زل زد! دامبلدور هم به این فکر می کرد که آخر سعه ی صدر و شکیبایی و بردباری تا کی و چقدر یک شخصیت ایفا ممکنه زندگی آدم رو عوض کنه، ولی این حرفا به ما مربوط نیست و یک دامبلدور آگاه و با بصیرت این رو خوب می دونست.

- هی دیوید! اون کنترل هالیوودی فیلم کلیکو بده من یه کارهایی دارم!
- عع؟! دیدی اون فیلمو!؟ هوومم.. دست من نیست که!
-
-

صحنه عوض شد!

دامبلدور در مقابل شومینه پشت به هم تیمی هاش وایستاده بود و در مقابل چشمان بهت زده ی اون ها داشت سخنرانی می کرد! ترنسی ها هم به این فکر می کردن که چطوری اینجا ظاهر شدن و تو مغزشون یه ارور شونصد هزار و فلان نقش بسته بود.

- من امروز می خوام یکی از رازهای باورنکردنی بشریت رو بهتون نشون بدم.. مدتهاست، شاید قرنها که جادوگران بزرگی دنبال کشف این راز بودن ولی هیچ وقت دستشون بهش نرسیده! ولی من امروز می خوام برای شما ازش پرده بردارم و به همتون نشونش بدم!

دامبلدور لبه ی رداشو کمی کنار زد، وزیر سقلمه ای به لینی زد و گفت:

- به نظرت دامبلدور چند سالشه؟!
- تو هم متوجه این شدی که گف چند قرنه جادوگرا دنبال اون چیزن!؟
- به نظرت چه شکلیه!!؟
- من اصلا دلم نمی خواد ببینم!
- منم! :worry:
- منم!
- منم!
- قوووووووومممپپ! (صدای بولدوزر لودو بود!)

لودو به سرعت پرید جلوی چشم تری رو گرفت، لینی پرید پشت وزیر، بولدوزرم خواست حرکتی بزنه که دوباره حرفهای دامبلدور شروع شد و همه گوششونو تیز کردن که ببینن چه خبره!

- و مطمئن باشید چیزی که امروز خواهید دید اونقدر عجیب و خارق العاده ست که نه تنها هرگز فراموشش نمی کنید بلکه تا آخر عمرتونم نمی تونید از عظمت این پدیده واسه کسی تعریف کنید! :pashmak:

نخست وزیر دستمالی از جیبش در اورد و گریه کنان گفت:

- من دیگه نمی تونم تو روی ملکه نگاه کنم!
- غصه نخور! چشماتو ببند و به وان دایرکشن فکر کن!
- - چرا با ما این کارو می کنه!؟
- تو رو به مرلین نشونمون نده!
- از روی این داف خجالت بکش حداقل پیرمرد!

دامبلدور همونطور که با یه دست لبه ی رداشو کنار زده بود و پشت به همبازی هاش وایستاده بود، نیم نگاهی با یه لبخند زیرکانه و در عین حال مهربانانه به کسایی که پشت سرش بودن می ندازه و با دست دیگه ش اون یکی لبه ی رداش رو کنار می زنه!!

- یا مرلین کبیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر!
- به خاطر زندگیتون فرار کنین!

Pause

- هن؟! چیه مردک!؟
- عاقا این جور که شما داری می نویسی همه ی مدیران شتابیدن برای دیدن این عنوان! کوئیرل سکته ی ناقص بزنه خوبه؟ سایت فیل شه خوبه!؟ عله پس بیوفته خوبه!؟ در ورزشگاهو تخته کنن خوبه؟! نکن عاقا.. نکن!
- شولوغش نکن.. تازه رسیدیم به جای حساسش.. بدو برو بوخون!

Play


دامبلدور یک پرش چرخشی می زنه و به حالتی اجنبی وار و "تادا" گویان بر می گرده رو به جمع و می بینه همه در رفتن!!
- یعنی چه!؟ این چه وضعیه!؟ من سه ساعت طلسم باطل کردم تا حفاظهای ورودی هتل رو خنثی کنم و با هم بریم اردوی ورزشی.. بعد شما در می رید!؟

و این گونه همگان که خیالشون راحت شده بود همچون یورتمه روندگان جهنده به سمت شومینه ی پشت سر دامبلدور که دروازه ی اردوی تفریحاتی بود سرازیر شدند و مدیران هم چهارنعل رونده به دنبال بازیکنا به اردو رفتن!


هتل ترنسیلوانیا
و مرلین خیر دهد به آنهایی که انیمیشن مربوطه را دیدند و بلدند و نویسنده را بیش از این به زحمت نمیندازند برای فضاسازی هایی که پست رو به طومار تبدیل می کنن.. اونایی هم که ندیدند به امید خدا که می رن می بینن علم و دانش عمومیشون زیاد میشه! حالا بریم به صحنه بپردازیم!

در ورودی چرخان هتل ترنسیلوانیا باز شد و مقادیری ریش به همراه بازیکنای قدیم و جدید ترنسیلوانیا ریختن وسط لابی اما هتل تاریک تر از اونی بود که کسی کسیو ببینه و تو اون تاریکی فقط ده جفت چشم و دوتا چراغ بولدوزر دیده میشد! چشم دافنه خطاب به چشمهای پشت سرش گفت:
- هی ملت ما کجاییم؟ چرا اینجا اینقد تاریکه!؟
- دیدید آخر دامبلدور ما رو اورد تو کوچه تاریک.. ما مردیم! مرد نه .. ما مُردیم!! عــــــــررررر!
- اوه لودو سر و صدا نکن.. من خودمم تو این کوچه تاریک گیر افتادم.. فکر کنم کنت هممون رو گیر انداخته!
- الان قراره چیکار کنیم!؟

و خب مرلین را سپاس که یکی جلوی دهن لودو رو گرفت و از افاضاتش درباره ی این سوال جلوگیری کرد! صبر کن ببینم، کی دهن لودو رو گرفت؟! همه دستا بالا.. دستا بالا.. آهااا!
و این گونه موزیک شروع به پخش کرد و مقادیر زیادی هیولا و توله گرگ های میلیونی ریختن وسط صحنه و حالا برقص و کی نرقص.. به این ترتیب هفته ی سختی از تمرینات فشرده توی هتل ترنسیلوانیا شروع شد!

و در طول تاریخ به درازای ریش مرلین هیچ کس از هیچ فرقه و ملیت و حذب و دسته و.. هوم.. دسته و آها.. دسته و پایه ای همچین تیم سخت کوش و کوشایی که حریفشان را جدی می گیرند، ندیده بود، فقط یه خرگوشی رو دیده بودند که از یه لاک پشتی باخت و خب اونم تیمی نبود که.. نبرد تن به تن بود!


شب قبل از بازی – اتاق وزیر و کوئین
وزیر زیر پای ملکه داره مراسم پابوسی شبانه رو انجام میده و هیچ کدوم از این دو نفر استرس ندارن و هوا خیلی هم عالیه و وزیر هم به طور دقیق و کامل بند بند وجود ملکه رو داره می بوسه.. هوم.. خب همه چی آرومه دیه، برو رد کارت! عع!


شب قبل بازی – اتاق فلور و ماری و آماندا و داف و لینی و.. چندتا دختر مجرد دیگه تو ریون داریم!؟
متاسفانه ورود آقایون ممنوع بود! برید به اتاق بعدی..

باز هم شب قبل از بازی – اتاق لودو و تری
لودو با یه زیرپیرهن و پیژامه در هر حالی.. اممم بهتره توضیح ندیم داره چیکار می کنه از اتاق بیرون میاد یه جوراب می ندازه تو دستگیره ی در و برمیگرده تو! هرکی معنیشو فهمید دستش بالا!


شب قبل از بازی – گاراژ بولدوزر و دامبلدور!
- بولدوزر!
- قوووووومپپز!؟
- می دونی تو منو یاد چی می ندازی؟!
- نقووومپپز!
- جوراب پشمی!

و این گونه بولدوزر گیرپاژ کرد و شبانه با آمبولانثقیل به تعمیرستان منتقل شد!


زمین جنگلهای تاریک تاریک ترنسیلوانیا – روز بازی


(جای مکان و زمان رو این دفعه عوض کردم!)


در رختکن تاریک و مخوف استادیوم ترنسیلوانیا که مملو از هیولاهایی بود که از سر و کول هم بالا می رفتن و می چرخیدن و می دوییدن و خلاصه یه کاری می کردن دامبلدور که گویی انگار داره با خیل عظیم محفلیاش حرف می زنه رفت بالای منبر و مشغول سخنرانی تشجیع کننده شد برای ملتی که در حال پوشیدن لباس ها و آماده کردن جاروها و گرم کردن خودشون به شیوه ی بندری بودن:

- یا ایها الترنسیون.. قبل از این که سخنرانیم شروع شه.. ببینم کسی ریش بند منو ندیده؟!
- بیا اینجاس..

ماری و فلور و آماندا و کویین که در بین تشویق کننده های تیم بودن از لا به لای کپه ی لباس ها یه چیزی که احتمال ریش بند بود رو کشیدن بیرون ولی ناگهان در بین خیل عظیم هیولاهایی که ورجه وورجه می کردن ماری و ریش بند ناپدید شدن!

- ای وای من! حالا چیکار کنم بی ریش بند!؟
- سخنرانیتو بکن!
- دیگه سخنرانیم نمیاد!
- برو باو!

و همه دوباره یورتمه روندگان از رختکن خارج شدن، لودو هم موقع رفتن پاش به ریش دامبلدور گیر کرد وسکندری خورد ولی اتفاق دیگه ای نیوفتاد!



ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۸ ۱:۰۰:۳۰

باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۲
#22

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۵۷ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین

تیم فانوس

پست دوم




چارلی: « گودریک نکنه می خوای بگی چون ما تو تیمت بازیکن هستیم ، الان باید مسابقه بدیم؟ »

گودریک: « »

چارلی با دیدن گریه و زاری گودریک ، دلش کمی به رحم آمد و رو به مینروا کرد و گفت: « مینروا این گودی خیلی ناراحته! میگم بیا بازی کنیم تا بیشتر از این دیوونه نشه! نظرت چیه؟ »

مینروا چند بار پشت سر هم پلک زد و بعد دفترچه ای از جیب مانتو اش (بخشید ردایش) بیرون آورد و نگاهی به آن کرد. چند دقیقه بعد گفت: « باشه مشکلی نیست! من برنامم رو تنظیم کردم! یه ساعت وقت آزاد دارم و می تونم مسابقه بدم! درضمن آقای ویزلی از این به بعد منو با اسم کوچیک صدا نکن! 5 امتیاز از گریفندور کم می کنم! »

چارلی توجهی به مینروا نکرد. خم شد و شلوار گشادش را تا کرد تا بتواند بهتر حرکت کند. به طرف گودریک رفت. گودریک هنوز بر روی زمین ولو بود و در حال فرو بردن شمشیرش بر شکمش بود تا خود را خلاص کند.

چارلی گفت: « بسه دیگه گودریک! بلند شو! ما قبول کردیم که مسابقه بدیم! »

گودریک: « واقعا؟! »

چارلی سرش را به نشانه ی تایید تکان داد! گودریک هنوز باورش نمی شد اما وقتی دید که مینروا نیز ردای بلندش را بیرون آورده و در حال پوشیدن مانتوی تنگی بود تا بتواند سریعتر حرکت کند ، باورش شد.

گودریک: « ازتون ممنونم! می دونستم رگ گریفندوریتون بالاخره بیدار میشه! بزارید منم بازیکن های مجازی مون رو بیارم! »

گودرک به طرف رختکن رفت و بعد از ده دقیقه همراه با سه مترسک و یک جسد وارد شد. گودریک مترسک ها را که بسیار بی ریخت بودند را بر روی زمین گذاشت. عطسه ای کرد و گفت: « خب اینا هم بازیکن های مجازی ما! آنجلینا جانسون ، الیوور وود و پویول! »

گودریک چوبدستیش را تکانی داد و به هر کدام از بازیکن های مجازی وردی خواند. مترسک ها ناگهان جان گرفتند و بدون هیچ حرفی به طرف رختکن رفتند و بیا جاروی پرنده برگشتند. چارلی و مینروا بسیار حیرت زده شده بودند.

مینروا: « 5 امتیاز به گریفندور میدم بخاطر ورد های خیلی خوب گودریک! »

گودریک اشاره ای نیز به جسد کرد که روی زمین ولو شده بود. گفت: « این هم گیلدری هستش! معلوم نیست کدوم گوریه واسه همین من با یه طلسمی از راه دور کشتمش و جسدشو آوردم! اینو همینطور می زاریم تو زمین تا داور فک کنه اومده و امتیاز کم نکنه ازمون! »

تیم فانوس در همین صحبت ها بود و شروع به تمرین کرده بودند. آنها به همراه بازیکن های مجازیشون شروع به تمرین کرده بودند که تیم حریف نیز وارد ورزشگاه شدند. اول از همه دودی برخواست و اعضای تیم حریف داخل دود دیده نشدند!

بعد از چند لحظه اعضای تیم که جلوتر می آمدند ، قابل دیدن شدند. آلبوس دامبلدور در حالی که از ریش هایش به عنوان کمر استفاده کرده بود و آنها را دور کمرش پیچیده بود ، وسط تیم قرار داشت! شلوار لی او نیز بسیار جلب توجه می کرد. همینطور دست راستش را دور لینی وارنر پیچیده بود: « لینی دخترم! از این به بعد منو البو صدا کن! منم از این به بعد تو رو به چشم دخترم نمی بینم! هان؟ نظرت چیه؟ »

لینی نیز کمی گیج شده بود. می دانست لباس مخصوص کوییدیچش باعث این تغییر ناگهانی دامبلدور شده بود. برای همین سعی می کرد از البوس دور شود اما نمی توانست! رئیس محفل دیگر گمراه شده بود! در طرف چپ البوس نیز لودو قرار داشت که شنل بزرگی پوشیده بود و هیچ یک از نقاط بدنش معلوم نبود.

گودریک با دیدن آلبوس و بروبکس گروهش ، رو به مینروا و چارلی کرد و گفت: « تمرین بسه دیگه! مسابقه یه ساعت دیگه شروع میشه! بیایین بریم با تیم حریف خوش و بش کنیم! »

آن سه نفر نیز ارتفاع خود را کم کردند و مقابل تیم حریف ایستادند. آلبوس با دیدن مینروا در لباس شیک سرخ رنگش ، چشمانش برقی زدند. لینی را به طرفی پرت کرد و به طرف مینروا رفت: « آه مینروا! عزیزم! حالت چطوره؟ »

اما قبل از اینکه آلبوس بتواند مینروا را لمس کند ، گودریک شمشیرش را بیرون آورد و مقابل آلبوس گرفت: « برگرد عقب پیرمرد! »

برق چشمان آلبوس ناپدید شد و به طرف گروهش برگشت اما دیگر نتوانست لینی را زیر شنل لودو قایم شده بود ، پیدا کند.

در همین هنگام بود که پیر مرد دیگری از رختکن بیرون آمد و داد زد: « خب دیگه بیرون آماده بشین! بازی همین الان شروع میشه! »

در ها با سوت سالازار باز شدند و تماشاگران نیز وارد ورزشگاه شدند.


مراقب خودت باش.


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۲
#23

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
ترنسیلوانیا Vs فانوس


آغاز یک پایان- پست آخر


خوار خوار ترنسلیون و فانویسلیون وارد زمین شدند. فانوسلیون مدل ِ شیک و باکلاسی ِ پا رو پا روی جاروی های خود نشستند و در حالی که کاپیتان فاسوسلیون کارائیب (!) در حال سوهان کشیدن ناخن ـش و صاف کردن عینک ری- بن جادوییش روی هوا بود؛ موهایشان را عقب انداختند و برای هرکس و ناکس فیش آمدند. تنها نخاله چارلی ویزلی وبد که داشت آخرین نصیحت هایش را به شاخدم می کرد.
- آفرین ِ پسر ِ خوب! موهاتو که شونه کردی. لباس ِ من که دیشب کثیف بود رو لیس زدی و تمیز کردی. جیشتم کردی. به تو می گن یه بچه خوب!

چارلی بعد از این حرف، در حال پراوز کردن، به کپه ترنسلیونی نگاه کرد که به شدت از این که توانسته بودند روی جارو هایشان سوار شوند تعجب کرده بودند.

- هووووی!

- هووووووم؟

- ریش ـم می خاره!

- مگه تو ریش ـم داری؟

- پس این amount of سیبیل واسه بزغاله زن عموی توئــه؟

- از کجا فهمیدی؟

آلبوس دامبلدور که با ردای سفید در یک طرف جارو و ریش ِ نقره ای در طرف دیگر جارویش در حال تقلا برای نگه داشتن خود بر روی جارویش بود؛ چشم غره ای به لینی وارنر که با دندان جارویش را گرفته بود و داشت ملعق می زد؛ رفت. [این جمله، برنده طولانی ترین جمله سال شده است. در صورت فهمیدن معنی آن، به 2966 زنگ بزنید و ده برابر وزن ِ پدربزرگ ِ مورفین، چرک ناخن هدیه بگیرید و زیر ناخن دوستان خود بگذارید و به انها بگویید که چقدر کثیف هستند!]

بولدوزر که به شکل کاملا عجایب انگیزی قبل از این که به بیمارستان برسد؛ خوب شده بود؛ آن جا بود. دامبلدور به او اشاره ای کرد که تا بازی شروع نشده؛ برای ریشش یک سوییشرت یا ریش بند ببافد که شپش های درون آن از گرمی بمیرند. اما بولدوزر گفت:
- بغووووز بغووووز غوپزی پغوووووز! من که کاموا ندارم غوپــــــسی بغووووووز! برو از لودر، کاموا بگیر تا من ریشتو شیک پوش کنم لغووووز

دامبلدور با همان حالت خارش، رفت و رسید به لودر.
- لودر کوچولو! کوچول موچولو! بهم کاموا بده؛ بدم عمو بولدوزر برای ریشم سوییشرت ببافه

لودو -مرد کیسه ای- که غمگین بود؛ نالید:
- اما من که لود نمی شم. برو از لینی اینترنت بگیر من بهت انواع کاموا بدم تا بازی شروع نشده.

آلبوس آهی کشید و رفت که پسورد اینترنت لینی را در بیاورد که بازی همراه با "اَکٌِهِی" آلبوس دامبلدور شروع شد.

آلبوس همان طور که با یک دست ریشش را می خاراند و با دست دیگر بقیه ریشش را (!)؛ با هزار زحمت توانست کنار جاروی چارلی ویزلی با جارو به پرواز در بیاید.

- هه هه هه پدر سوخته! تا حالا چیزی در مورد اختاپوس ها شنیدی؟

چارلی صورتش را خاراند و پرسید:
- شاخدم خودمونو می گی؟ :

- نــــع. از اون هایی که داخل فیلم ها هست و با هر پا ـش یکی از آدم ها رو می گیره؟!

- آها! تو باب اسفنجی هست؟ اینقدر دوستش دارم.

آلبوس آهی کشید. وضع رقیبشان آنقدر خراب بود نمی توانست حتی بدون توضیح دادن تیکه بیاندازد. باید تیکه اش را توضیح می داد. تازه باز هم نمی فهمیدند.

- نع! مرتیکه ِ شاخدم ِ چهار شونه ِ بی مروت ِ دم شاخدار ِ کله پوک ِبی انظباط! من خودمو تشبیه کردم به اختاپوسی که با پاهاش آدما رو می گیره و قورت می ده. اما تنها فرقم اینه که من ریشدارم و ریش ـم می تونه دراز بشه و هزارن نفر رو بگیره. از جمله تو که به گوی زرین نزدیکی یا گوی زرین که به تو نزدیکه! حالا فهمیدی؟

چارلی که نفهمیده بود باز هم (!)؛ موضوع را عوض کرد.
- دقت کردی چقدر تو حالت عوض کردی؟
- به من چه! سوتی نویسنده بوده!

________________


- بازی در حال ِ خیلی پر شور و هیجانی قرار داره.

- دِرِن دِرِن دِر دِر.

- یک فانوسی هفتاد و سومین گل را به ثمر می رساند.

- فانوسی دوم، هفتاد و دومین گل را به ثمر می اندازد که گزارش گر قبلی یادش رفت.

- دِرین دِرِن دِر دِر.

- همه چی خوب داره پیش می ره. تا حالا ا اول بازی، ترنسیلوانیا پنج ثانیه توپ رو داشته فقط. الان گودریک پا به توپ ـه.

- دِرِن دِرِن دِر دِر

گزارشگر اول و دوم به گزارشگر سوم خیره شدند. این دِرِن دِرِن واقعا به چه معنا بود؟ اعصباشان را خرد و خاکشیر کرده بود. بی جنبه!

- چی ـه هی چرت و پرت میگی؟

- خو، گفتی هیجان بده به گزارش ما دوتا. منم موسیقی دادم دیگه.

- دِرن پِرن خِرن موسیقی ـه؟

گزارشگر دوم حرف گزارشگر دوم را تایید کرد. زیر لب، در حالی که دوباره میکروفون جادویی را جلوی دهانش می آورد؛ گفت:
- دیگه دِرن مِرن سِرن نگو.

بعد از این حرف، دوباره بازی گزارش شد. اما شایان ذکر است که این بار موسیقی متن آوایی شبیه "دانکولی بانکل شولالالالا فام تاکسیماژور" بود.

ترنسیلوانیا نگران بود. هفتصد و سی امتیاز عقب بودند. جا برای جبران بود. اما... چگونه؟ با خارش ِ ریش؟ با کسانی که حتی هنوز درک نکرده اند جارو را با کدام "ب" می نویسند؟

خیلی وضعیت نگران کننده بود. همین الان که او فکر می کرد - بیچاره، بچه مون نمی تونست با فکر کردن بازی کنه! - در حال گل خوردن بودند. او تا به حال هیچ نشانه ای از گوی زرین پیدا نکرده بود؛ به غیر از آن هفت و هشت باری که نتوانست به خاطر ِ ریش ِ دست و پا گیرش به اندازه کافی سرعت بگیرد و به گوی برسد!

اما فانوسی ها به شدت قوی بودند. پویول همان موقع چند بلاجر به طرف او پرت کرد. البته ریش ـش از او محافظت کرد و همه بلاجر ها را دوباره برگرداند. منتها به طرف ِ لینی!

او که دیده بود وضع خیلی خراب است؛ زمزمه کرد:
- بجـــنبین افراد من! حـمـــــــله! لینی، دافنه، تری، بولدوزر، لودر... لودر؟ لودر؟ پس این لودر کجاست؟

کمی قبل تر، لودو بگمن، کله از جارویش افتاده بود و دیگر نتوانسته بود برخیزد. بعد، هی سوت می زد که جارو ـی باکلاس ـش به طرفش بیاید؛ اما این اتفاق نمی افتاد که ناگهان لودو به یاد ِ آیه ای از قران افتاد:
نقل قول:

هَر کَس بِه ذَرِه اي خوبٍیٌ کند؛ دَه بَرابَرِ آن پاداش می گیرَد.
و هَر کَس بِه ذَرِه اي بدی کند؛ دَه بَرابَرِ آن بِه سِزایِ اَعمالَش می رِسَد.


لودو به این نتیجه رسید که نباید به دامبلدور در مورد لود نشدنش دروغ می گفت. او به سرعت نگاهی به شماره روی تخته جادویی انداخت. آهی از سر ِ آسودگی کشید. فقط هفت صد و شصت امتیاز عقب بودند.

به طرف بولدوزر رفت و کاموا به او داد. او هم کاموا را درست کرد و به طرف ِ آلبوس دامبلدور انداخت که به طرز شگفت انگیزی سوییشرت برای ریش کاملا روی ریش ـش قرار گرفت و زیپش اتوماتیک بسته شد!

آلبوس نگاهی به ریشش کرد. دیگر خارش نمی آمد. او اکنون می توانست بهتر بازی کند؛ خیلی بهتر...

به عمو لودو و بولدوزر نگاهی کرد و به نشانه ی تشکر سر تکان داد. بگمن که کار خوبی کره بود؛ این بار قبل از این که صدای سوت از دهانش بیرون بیاید؛ جارو به سمتش آمد و بدون این که لودو آن را کنترل کند؛ به شکل کاملا حرفه ای ای بالا رفت.

لودو مثل ِ جت به این طرف و آن طرف می رفت و بلاجر ها را می زد تو چک و چانه و آپاندیس ِ جادویی مردم و همه رو از دم ریز ریز می کرد. با دیدن او، لینی انرژی گرفته بود و با دید که موی دروازه بان نصف شده با بلاجر، از فرصت سو استفاده کرد و 500، 600 تا گل زد. تازه وقتی کوافل می رفت جای دور؛ لینی، بیچاره خسته می شد به دور دست ها پرواز کند دیگر؛ دافنه را می گرفت و پرت می کرد داخل حلقه!

وزیر هم که با خلاص شدن از دست شپش ریش ـش احساس زنده بودن کرده بود؛ چپ و راست می رفت و گوی زرین می رفت. تازه پنج دقیقه بعد فهمید که چرا گوی زرینی که می گرفت قرمز بود!

بولدوزر آنقدر از سوییشرتی که بافته بود؛ اعتماد به نفس گرفته بود که تقریبا جلوی همه گل ها را گرفت. حتی مینروا مک گونگال هم نتوانست مثل ِ قبل، بدرخشد و ثانیه ای 10 گل بزند. همه چیز در حال خوب پیش رفتن بود...

فانوسی ها به شدت نا امید شده بودند. بازی جنبه بدی پیدا کرده بود. تا چند لحظه ی قبل آن ها در حال بردن بودند. اما الان؟ گودریک با جارویش به طرف پویول رفت و شترق به سر او زد.
- بی ادب ِ بی انظباط! چرا نمی زنی کله اونا رو با بلاجر های پر قدرت ِ مدل سوباسایی نمی کنی؟ وای ِ بر من! خاک ِ بر تو!

گودریک سرش را بلند کرد و به وود نگاه کرد. مثل ِ چی در حال گل خوردن بودند...

همان موقع، چارلی ویزلی، گوی زرین را دید. به سمت آن ویراژ داد. پیرمرد هم به دنبال ِ او. اما انرژی و شادی و سرحالی پیرمرد که بر تمرین غلبه نمی کند...

چارلی گوی زرین را گرفت. همه تماشاچیان بلند شدند. همه دست می زند و هوا می کشیدند برای پر امتیاز ترین بازی تاریخ که بالاخره تمام شد.

حتی همراه جادویی اول در رقابت با ایرانسل ِ جادویی که جایزه اش برای چارلی یک شاخدم بود؛ کلید شهر شاخدم ها را به چارلی داد و بازی، با چند اختلاف جزئی -200 تا فقط! - به نفع ِ فانوس تمام شد و به افتخار آن ها، هنوز که هنوزه، مردم به فانوس خود می گویند: "فانوس مقدس"!

و درس بزرگی که لودو گرفت؛ این بود که هر چه قدر کار ِ خوب بکند؛ اما بدون تلاش، به هیچ جایی نمی رسد و فَوَقَ ما وَقَعَ!

این جاست که یک دانشمد ماگل می فرماید:

نقل قول:
هوش بدرد نمی خوره. 98 درصد تلاشه! مثل ی چی تمرین کنید؛ مثل ِ چی ببرید!


بله فرزندان ِ من! تمرین گر نباشد؛ شما به هیچ جایی نمی رسید. شما هیچ وقت بدون تمرین، موفق نخواهید شد. وای بر شما! چرا شما این قدر بی عرضه، نفهم، بی جنبه و لوس هستید؟ این درست است که تمرین نکنید؟

چرا تمرین نمی کنید؟ چرا بی ادب هستید؟ چرا دم خر درازه؟ چرا در گنجه بازه؟ چرا من دست دارم؟ چرا کوییدیچ کیو داره؟ چرا ترنس این قدر عالیه؟ چرا دافنه این قدر خفنزه؟ چرا خورشید می تابه؟ چرا می چرخه زمین؟ چرا من نمره بیست کلاسو نمی خوام؟ چرا من بهترین هوش و حواسو نمی خوام؟ چرا حالشو بردی؟ چرا با من نموندی ای اسنیچ ِ پِدَسوخته؟

آخرِ پست ِ آخر


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۰:۱۶ شنبه ۹ آذر ۱۳۹۲
#24

مینروا مک گونگال old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵
از تیمارستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
تیم فانوس

پست سوم - آخر



بازی در حال اجرا بود. تیم فانوس با اعضای مجازی و واقعی خود در هوا دور هم جمع شده بودند. اعضای تیم فانوس دستای خود را روی هم گذاشته بودند تا شعار تیمشان را بدهند!

چارلی: « هوی پویول! باید دست من روی دست آنجلینا باشه! گم شو برو! »

گودریک آه بلندی کشید و داد زد: « چارلی ، آنجلینا مجازیه! وجود خارجی نداره! »

چارلی کمی در فکر فرو رفت و بعد ناگهان گفت: « راس میگی! ولی مینروا که مجازی نیست! دست کی روی دست مینروا هست؟! » چارلی شروع به کنار زدن دست ها کرد و بالاخره توانست دست پر از چین و چروک مینروا را زیر دست گودریک پیدا کند.

چارلی: « خجالت نمی کشی گودریک؟! تو چند قرن سن داری! »

گودریک که خیلی کفری شده بود ، دست مینروا گرفت و او را کنار زد و گفت: « اصلا دخترا شعار نمیدن! خودمون شعار میدیم! »

تیم فانوس بعد از شمردن یک دو سه ، همگی با هم داد زدند: « فانوس چیکار می کنه؟ سوراخ سوراخش می کنه! »


طرف دیگر میدان


آلبوس: « لودو مواظب باشی ها! اینا انگار سوراخ کن آوردن! »

لودو: « »


بعد از مدتی سالازار به وسط میدان آمد و در سوت خود دمید و توپ را به هوا پرتاب کرد. گودریک با سرعت شروع به پرواز کرد و توپ را قاپید! لینی و لودو نیز به سرعت به دنبالش رفتند. گودریک سعی می کرد با حرکات مارپیچ آنها را از خود دور کند اما آن دو مثل سایه به دنبالش می آمدند.

در همین بین دامبلدور با احترام خاص و حرکات خاص خود به طرف مینروا رفت: « سلام مینری جونم! چه لباس خوشگلی پوشیدی! »

مینروا کمی پرواز کرد و از البوس دور شد. البوس کمی متعجب شد و مینروا گفت: « برو کنار! من دیگه با تو کاری ندارم! دیدم چجوری لینی رو بغل کرده بودی! »

البوس که اکنون دو هزاریش افتاده بود ، خنده ای کرد و گفت: « آه مینری جون! تو چقدر شوخ طبی! اون دختر جوان جای نتیجه ی منه! درضمن تو در این لباس جذاب تر از اون به نظر میایی! »

مینروا: « واقعا؟ »

آلبوس سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و به کنار مینروا رفت. دستش را گرفت و آن دو در افق دست در دست هم محو شدند. در طرف دیگر بازی بازیکن های مجازی که اصلا همان اول بازی شارژشان تموم شد و افتادن زمین!

اما در طرفی گودریک همینطور با سرعت حرکت می کرد و لودو و لینی دنبالش بودند. گودریک سعی می کرد بین سکوی تماشاگران پیچ بزند و آنها را دور بزند اما نمی توانست! ناگهان لینی و لودو در یک حرکت عاقلانه ، گودریک را محاصره کردند.

لودو: « گرفتیمت! توپو بده! »

لودو و لینی کمی با دقت به گودریک نگریستند اما نتوانستند توپ را در دستش بیابند! گودریک نیز شکه شده بود و سعی داشت توپ را پیدا کند اما نتوانست!

لینی: « پس ما واسه چی از اول بازی دنبالت می کردیم؟! »

گودریک: « »

هر سه نفر انها خسته و کوفته در اطراف زمین همینطور بی هدف دنبال توپ می گشتند. اما نمی دانستند که جستجو گر زرنگ تیم فانوس یعنی چارلی ، از جیبش یک اسنیچ تقلبی در آورده بود و آن را بالا برده بود!

سالازار جلو آمد و نیم نگاهی به چارلی کرد و گفت: « آفرین مو قرمزه! خب فانوس 150 بر صفر می بره! پایان بازی! »

چارلی: « »

گودریک: « »

مینروا: « 5 امیتاز به گریفندور به خاطر حرکت های عشقولانه قشنگ البوس ، اضافه می کنم!:aros: »


پایان





پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ شنبه ۹ آذر ۱۳۹۲
#25

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
داوری دیدار ترنسیلوانیا و فانوس در چارچوب رقابت های هفته ی اول لیگ جزیره

داور : سالازار اسلایترین

بررسی پست های تیم میزبان ، ترنسیلوانیا :

بزرگترین و مبهم ترین نکته ای که قبل داوری این مسابقه ممکنه برای دیگران پیش بیاد اینه که : چرا چهارتا پست؟!

قوانین مسابقات

نقل قول:
3- كل تعداد نمايشنامه هاي هر تيم حداقل بايد 3 پست باشد و همچنين حداقل سه بازيكن بايد در بازي شركت كنند


طبق این قانون "حداقل" باید سه پست باشد ، یعنی ممکنه تیمی بخواد سوژه ی خودش رو در شش پست به سرانجام برسونه . این مسئله هیچ اشکالی نداره جز اینکه داور بدبخت باید چشش درآد تا پست ها رو بخونه .

اما نکته ی دیگه اینه که بازیکن ذخیره ی شما حق بازی در این مسابقه رو نداشت ، بازیکن ذخیره یعنی بازیکنی که جای بازیکن دیگه ای میاد و بازی میکنه . مثلا اگه لینی این هفته سرش شلوغ بود و نمی تونست شرکت کنه ، دافنه که بازیکن ذخیره است میومد و بالای پست با عبارتی مثل ( تعویض در تیم ترنسیلوانیا) پستش رو ارسال میکرد .
هفته ی اول هستش و تا لیگ و نحوه ی بازیها جا بیافته طول میکشه .

آمّا داوری ها :

لودو بگمن :

زیبایی نمایشنامه : 33
فضا سازی : 13
سوژه و ایده: 15
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 45

عدم داشتن غلط املایی : 10 امتیاز

مجموع : 88

لودو پستت واقعا نمونه ی یک پست "خوب" بود . میخواستم توی عدم هماهنگی نمایشنامه ازت امتیاز کم کنم ولی دیدم که تو سوژه رو شروع کردی ، پس توی این ناهماهنگی مقصر به نظر نمیای.


لینی وارنر :

زیبایی نمایشنامه : 31
فضا سازی : 13
سوژه و ایده: 14
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 35

عدم داشتن غلط املایی : 9 امتیاز

مجموع : 75

تو پست قبلی لودو گفت ساعت 1 نیمه "شب" سالازار و گودریک با هم بودن و در نهابت گودریک با حیله یه امضایی از سالازار میگیره .
طبعا ما انتظار داشتیم که بفهمیم ماجرای اون کاغذ ها چی بود ، چیزی که باید تو پست های بعدی ، یعنی پست شما و باقی اعضای تیمت مشخص میشد . در ضمن لودو گفته بود که گودریک رفت .
اما فلش بک های شما به این ماجرا آدم رو گیج میکنه ، کی این دوتا تو روز با هم رفتن فدراسیون؟ بعدا ماجرایی بود که لودو گفت ، یا قبلش . تکلیف اون کاغذهای امضا شده چی شد؟ ربطی به کیسه های طلا داشت؟
خلاصه من که نفهمیدم چی شد .


آلبوس دامبلدور :

زیبایی نمایشنامه : 33
فضا سازی : 13
سوژه و ایده: 15
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 45

عدم داشتن غلط املایی : 10 امتیاز

مجموع : 88

کلا به خاطر اون پویانمایی! کذایی که به نظرم زیاد کار قوی ای هم نبود بی خیال فضا سازی درست و حسابی شده بودی دیگه . ولی در مجموع پست شما هم وزیردامبل جان ، پست خوبی بود .


دافنه گرینگراس :

زیبایی نمایشنامه : 25
فضا سازی : 10
سوژه و ایده: 10
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 40

عدم داشتن غلط املایی : 7 امتیاز

مجموع : 72
نوشتن پست پایانی معمولا کار سختیه ، چون باید توی یه پست کار نفرات قبلی رو به ثمر برسونی و داستان رو تموم کنی .
رفتار آلبوس در برابر چرالی اصلا به کاراکتر دامبلدور نمیخوره ، پیام های اخلاقی هم با چوبش داشتی میکردی تو حلق مخاطب، خیلی گل درشت بودن و نمیشه به پای طنز کار گذاشت . پردازش شخصیت ها خیلی خشک و مقوایی بود و اون گزارشگر ها هم که بماند ، نفهمیدیم چطور یهو وارد داستان شدن .
انتظار میرفت که داستان اون کاغذ ها معلوم شه ، و تصویر بهتری از برگذاری مسابقه بسازی اما مطمئنم تلاشت رو کردی ، ولی بدون که انتظار از تو بیشتر از این حرف هاست .


ترنسلیوانیا : 81



بررسی پست های تیم مهمان ، فانوس :

گودریک گریفیندور :

زیبایی نمایشنامه : 21
فضا سازی : 8
سوژه و ایده: 8
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 45

عدم داشتن غلط املایی : 10 امتیاز

مجموع : 76

داستان هیچ کششی نداشت ، هیچ اتفاق خاصی توش نمیافته ، فضا سازی توی این پست نبود ، اون 8 نمره رو فقط به خاطر توضیح حالت های شخصیت ها دادم . در ضمن شما توی این بازی مهمان بودید ، یعنی بازی تو ورزشگاه ترنسیلوانیا انجام میشه نه زمین کوییدیچ مدرسه. به این نکات خواهشا دقت کنید .

چارلی ویزلی :

زیبایی نمایشنامه : 23
فضا سازی : 8
سوژه و ایده: 10
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 45

عدم داشتن غلط املایی : 8 امتیاز

مجموع : 76

شما هم فضا سازی نداشتی ، خواهشا تیمی روی این قضیه کار کنید .

مینروا مک گونگال :

زیبایی نمایشنامه : 21
فضا سازی : 8
سوژه و ایده: 8
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 45

عدم داشتن غلط املایی : 9 امتیاز

مجموع : 75

کلا توی این سه تا پست ، هیچ داستان خاصی اتفاق نیافتاد ، انگار خیلی سرسری نوشته شده بوند و روی بازی اصلا فکری نشده بود .

فانوس : 76


ترنسیلوانیا توانست در یک بازی خانگی 81 بر 75 تیم حریف را مغلوب کند و اولین 3 امتیاز خود را در نیم فصل اول دشت کند .


ویرایش شده توسط سالازار اسلایتیرین در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۹ ۱۷:۰۱:۵۰
ویرایش شده توسط سالازار اسلایتیرین در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۱ ۹:۰۶:۰۰

" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۸:۵۹ دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۲
#26

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
ترنسیلوانیا Vs اتحاد ارغوانی

شروع مسابقه : دوشنبه 11 آذر

پایان مسابقه : پنج شنبه 14 آذر

داور : سالازار اسلایترین


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۲
#27

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۱۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
اتحاد ارغوانی


پست اول، ویلبرت اسلینکرد



نسیم، صورت خواب آلودش را نوازش میکرد. خورشید هنوز بر کوچه های لندن نتابیده بود. ویلبرت، در حالی که چشمانش را می مالید وارد وزارت خانه ی سحر و جادو شد. وزارتخانه از روز های دیگر شلوغ تر بود. عکس وزیر بر دیوار های وزارتخونه خودنمایی می کرد. ویلبرت مسیر بخش کاراگاهان وزارتخانه را در پیش گرفته بود. هیچ کس نبود. همه برای تعطیلات کریسمس به مسافرت رفته بودند اما ویلبرت که کسی را نداشت! بنابراین به پشت میز خود رفت ولی با چیز عجیبی مواجه شد!
جغدی سفید با چشمان کهربایی ولی بسیار کوچک بر روی صندلی اش جا خوش کرده بود! تا به حال این جغد را ندیده بود ولی تا لحظاتی بعد متوجه میشد که جغد کیست زیرا نامه ای به پایش بسته شده بود. نامه را باز کرد. متن نامه را خواند. بار اول متوجه نشد برای همین دوباره خواند و سعی کرد با صدایی که تنها خودش بشنود، متن را بخواند:


با سلام!
ویلبرت عزیزم! زمانی که این نامه رو داری میخونی من دیگه نیستم! احتمالاً در راه جزایر شمالی هستم. دیروز طی نامه ای که به سالازار فرستادم از کاپیتانی تیم اتحاد ارغوانی انصراف دادم. بازی رو باید بدون من انجام بدین. موفق باشی.
با احترام، پروفسور سینسترا


ویلبرت مات و مبهوت به نامه نگاه کرد. سپس محل کار خود را ترک کرد و به سوی زمین کوییدیچ به راه افتاد.

ساعاتی بعد، استادیو ساحره پرداز!

سلستینا واربک در حالی که سر و وضع خود را مرتب می کرد وارد استادیو شد. استادیو ساحره پرداز یکی از بهترین استادیو های ضبط صدا بود. واربک، بانوی خوش آواز دنیای جادوگری، برای ضبط کردن آهنگ جدیدش به این استادیو آمده بود.

- خب، عزیزم! فقط روی صدات تمرکز کن. باشه؟ وای!!! این دیگه چیه؟

جغدی قهوه ای رنگ دقیقا از بالای سر مدیر استادیو به سمت سلستینا واربک حرکت کرد و بر روی دست وی نشست. واربک نامه ی بسته شده به جغد را باز کرد و با دقت آن را خواند. سپس به سمت کت بنفش رنگ خود رفت و با صدایی بلند گفت: « امروز ضبط تعطیله! من کار دارم. » و افراد داخل استادیو را با سوال های بسیار تنها گذاشت!

ساعتی بعد، کیلومتر ها آنطرف تر، زمین کوییدیچ!

ویلبرت در کنار زمین منتظر بود. هوا سرد بود. باد به چشمان ویلبرت می خورد و ویلبرت چشمانش را نیمه باز نگه می داشت. از دور نقاطی پدیدار شدند. آنجلینا جانسون و سلستینا واربک به ویلبرت نزدیک می شدند. ویلبرت می توانست ببیند که هر دوی آنان کلاهشان را سفت چسبیده اند تا باد آن ها را با خود نبرد. آنجلینا و سلستینا به ویلبرت پیوستند و در اتاق رختکن مشغول صحبت شدند.
سلستینا با چهره ای پریشان گفت:
- یعنی ما باید بدون دروازه بان بازی کنیم؟

ویلبرت که سعی می کرد آرام باشد، گفت:
- نه، البته که نه! من نظرم اینه که... تو دروازه بایستی.

- نه! من نمیتونم! پس کی جای من رو بگیره!

ویلبرت نگاهی به ترکیب تیم انداخت:


دروازه‌بان: پروفسور سینسترا

مدافعین: سلستینا واربک، حنایی

مهاجمین: آنجلینا جانسون، بانو ویولت، سرندی پیتی

جستجوگر: ویلبرت اسلینکرد (c)


سپس ورقه را تا کرد و در جیب ردایش گذاشت. سپس گفت:
- به نظر من حنایی می تونه کار دو دفاع رو انجام بده. آنجلینا هم باید به عنوان حمله بازی کنه. یه مشکل کوچیک هم داریم. اون هم اینه که بانو ویولت توی بیمارستان بستریه و تا مسابقه نمیتونه حاضر بشه ولی من سعی می کنم که با مسئولین صحبت کنم تا برای فردا بتونه به بازی بیاد. خودم هم که جستجوگر تیم هستم. پس قرارمون برای فردا صبح قبل از مسابقه تا بتونیم تمرین کنیم.

آنجلینا در فکر فرو رفته بود. بعد مدتی گفت:
- ویلبرت، من یه مشکل خیلی بزرگ دارم.

- هان؟ چه مشکلی؟

- چوب جارو ندارم!

سلستینا که به این مکالمه گوش میداد، گفت:
من هم ندارم!

- حالا چی کار کنیم؟

ویلبرت در حالی که بر سر خود می زد به راه چاره ی فکر میکرد ولی چه راهی؟


ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۱ ۲۳:۲۳:۴۴



پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۰:۲۹ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۲
#28

سلستینا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۷ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۹
از کنده شدن تارهای صوتی تا آوای مرگ،فاصله اندک است!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 152
آفلاین
اتحاد ارغوانی

پست دوم،سلسیتنا واربک



کوچه دیاگون

خورشید درآسمان می درخشید اما باز هم باد سرد آن روز عابران کوچه ی دیاگون را آزار میداد با این حال کوچه بسیار شلوغ و پر از جادوگر و ساحره هایی بود که به ویترین مغازه ها زل زده بودند.
آنجلینا و سلسیتنا در حال قدم زدن در کوچه چشمشان به ویترین مغازه ای پر از چوب جارو افتاد.

آنجلینا گفت:سلسیتنا موافقی یک سری به آن مغازه بزنیم؟

و سلسیتنا به آرامی با حرکت سر موافقت خودشو اعلام کرد و هردو وارد مغازه شدند.

فروشنده کمی به آن دو نزدیک شد و گفت:میتونم بهتون کمک کنم؟

آنجلینا با حالتی مشتاقانه گفت:بله ما دنبال آخرین مدل جاروی پرواز هستیم درکدوم قفسه دنبالش بگردیم؟

فروشنده به قفسه ی کنارش اشاره کرد وگفت:آخرین مدل های جاروی پروازی را در آن قفسه قرار دادیم میتونید ببنید!

سلسیتنا به قفسه نزدیک شد و مدل جاروی 2013 را در قفسه دید وگفت:فکر کنم این برای من مناسب باشه!
آنجلینا هم جارویی را که شباهت زیادی به جاروی واربک داشت برداشت .

و آن دو پس از حساب کردن جاروها، با صدای پافی غیب شدن و دوباره به زمین کوییدیچ برگشتن.

زمین کوییدیچ


ویلبرت در حال معلوم کردن مسئولیت ها و گفتن نکاتی به دیگر بازیکنان بود که به محض رسیدن واربک و جانسون تمرین شروع شد.

سرنده پیتی در دروازه و حنایی هم به عنوان مهاجم در زمین روبه رو،آنجلینا به عنوان مهاجم و سلسیتنا به عنوان دروازه بان در زمین عقبی شروع به تمرین کردن و ویلبرت که داشت به تمرین بازیکنان نگاه می کرد تغریبا از نتیجه ی کار آنها راضی بود.

1ساعت بعد ورزشگاه ترنسیلوانیا

تماشاگران دوتیم کم کم وارد سالن شدند و در جاهای خودشون نشستند.هواداران تیم اتحاد ارغوانی لباس هایی به رنگ ارغوانی برتن داشتن و با صدای بلند تیم خودشونو تشویق میکردن واین باعث خوشحالی اعضای این تیم بود!
ویلبرت بلاخره بعد از صحبت های زیادی با مسئولین توانست اجازه ی بازی بانو ویولت را بگیرد و او نیز به ترکیب تیم اضافه شد.

اعضای تیم ترنسیلوانیا وارد زمین شدن، لینی ردای تغریبا بلند و زیبایی را برتن داشت که به او جذابیت خاصی داده بود.
دافنه خنده ی شیطانی بسیار ترسناکی بر لب داشت!
اما آلبوس مثل همیشه با لبخندی مهربانانه و دلنشین وارد زمین شد.
لودو هم با صدای بلدوزر بلندی کنار آلبوس ایستاد که باعث مشکلات شنوایی بسیاری از تماشاگران دو تیم شد!

تماشاگران:
لودو:

با سوت داور (سالازار اسلیترین) بازی آغاز شد...


ویرایش شده توسط سلسیتنا واربک در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۳ ۰:۳۸:۳۲
ویرایش شده توسط سلسیتنا واربک در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۳ ۰:۵۹:۲۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۲
#29

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۱۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
اتحاد ارغوانی


پست آخر، ویلبرت اسلینکرد


بازی آغاز شده بود. هوا از روز گذشته کمی بهتر شده بود اما باد هنوز هم می وزید. دامبلدور ریش سفیدش را همانند یک شال به دور گردن خود پیچیده بود! ویلبرت با چشمانش به دنبال گوی زرین و براقی بود که با گرفتن آن می توانست بازی را به نفع خودش تمام کند اما با وجود دامبلدور، کمی مشکل بود. گرفتن اسنیچ طلایی رنگ به معنای قاپیدن پیروزی در آرواره های شکست بود.
لی جردن، گزارشکر مخصوص بازی کوییدیچ، گزارش بازی رو شروع کرد:

- خب، بازی با سوت سالازار اسلیترین آغاز شده و کوافل فعلا در دست لینی وارنز هست. وای! چه سرعتی داره! ولی لینی با یک بلوجر مواجه میشه. بلوجر بهش اصابت نکرد ولی کوافل از دستش افتاد. حالا بازیکنان تیم اتحاد ارغوانی به سمت دروازه وزیر دیگر پیش می روند. کوافل بین بازیکنان رد و بدل میشه. از سرنتی پیتی به بانو ویولت، از بانو به آنجلینا و حالا یک ضربه ی تماشایی و ... .
نگاه ویلبرت به سوی دروازه ی حریف رفت و کوافل رو در دست وزیر دیگر دید. حواسش را جمع کرد و فقط بر روی اسنیچ متمرکز شد. اما سوالی ذهنش را درگیر کرد. دامبلدور کجاست؟ به دور و برش نگاهی انداخت و دامبلدور را دید که به سوی چیزی حرکت میکند. به سرعت به سمت دامبلدور رفت و در پشت او قرار گرفت. می توانست شئ جلوی دامبلدور را ببیند اما آن اسنیچ نبود! بلکه یک تکه کاغذ نیم سوخته بود. از کنار دامبلدور به زحمت رد شد و دستش را دراز کرد... .
دنیا در اطراف سرش در حال چرخش بود. نمی توانست جلوی خود را ببیند ولی فهمید که در حال سقوط است. صدای ضعیفی از لی جردن را شنید.

- وای! خدای من... اون اسلینکرد، جستجوگر اتحاد ارغوانیه که سرعت به سمت زمین میره. الآنه که برخورد کنه... وای!!!

ویلبرت به جارو چسبیده بود و به زحمت خود را بر روی آن نشاند و با یک حرکت از زمین دور شد. کمی آنطرف تر سلسیتنا واربک درخواست وقت استراحت کرد که سالازار با آن موافقت نمود. ویلبرت به سمت زمین رفت و از جارو پیاده شد. بر روی زمین سرد و خاکی دراز کشید و چشمانش را بست. سعی کرد اتفاق گذشته را بیاد بیاورد. یادش بود که همراه دامبلدور دنبال یک ورق می رفتند ولی ادامه ی داستان را یادش نمی آمد. چشمانش را باز کرد. صورت پریشان واربک و جانسون را دید که کنار او نشسته اند. ویلبرت گفت:
- بچه ها الآن چند چندیم؟

- ده - سی به نفع اون ها. تو حالت خوبه؟ می تونی ادامه بدی؟ :worry:

- آره. البته که آره. ما باید این بازی رو ببریم!

سپس بلند شد و بر جارویش سوار شد. به سمت آسمان پرواز کرد و با سوت داور، بازی ادامه یافت.

لی جردن گفت:
- خب، مثل اینکه مشکلی برای جستجوگر تیم اتحاد ارغوانی پیش نیومده و بازی داره ادامه پیدا میکنه. تری بوت و دافنه گرینگراس به سمت دروازه پیش میرند و گـــــــــــــل!! بازی چهل - ده به نفع ترنسیلوانیا.

ویلبرت چیزی دید. طلایی رنگ و با سرعت سرسام آور به دور یکی از حلقه های دروازه ی تیم حریف می چرخید. نیم نگاهی به دامبلدور کرد. معلوم بود هنوز اسنیچ را ندیده. ویلبرت نفسی عمیق کشید و به سرعت به سوی اسنیچ حرکت کرد. نگاهش از روی اسنیچ برداشته نمی شد. به اسنیچ نزدیک شد. اسنیچ هم وجود او را احساس کرده بود به سرعت پیش می رفت. ویلبرت هر لحظه نزدیک و نزدیک تر میشد. با گوشه ی چشمش به دامبلدور نگاه کرد که از او را تعقیب می کند. سعی کرد راه دامبلدور را سد کند ولی دامبلدور به سمتی دیگر رفت و تغییر مسیر داد. دامبلدور جلوتر از ویلبرت حرکت می کرد و به اسنیچ نزدیکتر میشد. نفس همه ی تماشاچیان در سینه حبس شده بود. دامبلدور دست خود را دراز کرد تا اسنیچ را بگیرد ولی... .
یک بلاجر درست از جلوی چشمان ویلبرت رد شد به دامبلدور خورد. دامبلدور جهت مسیرش را تغییر داد تا از سقوط خود جلوگیری کند. حالا ویلبرت مانده بود و اسنیچ. ویلبرت دست خود را دراز کرد و گوی زرین را در دست خود گرفت! او موفق شده بود. ویلبرت بازی را تمام کرده بود. بازی را آنها برده بودند.
بازیکنان هر دو تیم به سوی رختکن بازگشتند. ویلبرت از دو مدافع تیم خواست تا بگوییند کدامشان آن بلاجر را به طرف دامبلدور فرستاده ولی کار هیچکدام از آنان نبود! حنایی گفت:
- اون از طرف لودو یا بلدوزر بود!

ویلبرت به سمت دامبلدور رفت. سوالی ذهنش را درگیر کرده بود. آن کاغذ ها چه بودند؟
با دامبلدور دست داد و گفت:
- پروفسور، سوالی دارم؟

- می دونم که می خواهی درباره ی کاغذ ها از من بپرسی!

ویلبرت انگشت به دهان ماند. سپس دامبلدور اضافه کرد:
- من با لودو بگمن قراری داشتم که در ازای بازی در تیم به اون پول زیادی بدم. اون چک های پول بود و احتمالا الآن مفقود شدند. لودو هم بی کار ننشست و ...

ویلبرت ادامه صحبت های دامبلدور را پیش گرفت و گفت:
- و اون بلاجر رو به سمت شما هدف قرار داد و شما به اون برخورد کردید و من اسنیچ رو گرفتم.

دامبلدور گفت:
- دقیقا! و تیم شما هم پیروز میدان شد. آفرین! بازی خوبی رو انجام دادی!

ویلبرت کمی با خودش کلنجار رفت و سپس سرخ شد.




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۲
#30

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
ترنسیلوانیا و اتحاد ارغوانی

پست اول


بر بالای بلند تپه ی هزار اردک.. هوم نه نه.. اردک نه، هزار هیولای ومپایرِ وحشت انگیزِ رعب آورِ خیلی خیلی ترسناک، اینقدر که آور آور گفتم آلزایمر بر من فشار آورد و یادم رفت چی می خواستم بگم! هوومم.. حمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد!
- رعب آورِ خیلی خیلی ترسناک، در کانون پرورش ومپایرها و تولد اولین خون آشام ها.. راستی تبرک!

تبرک و مرض.. می فرمودیم. در کانون پرورش ومپایرها و تولد اولین خون آشام ها و مرکز تولید فیلم و سریال هالیوود و ساخته شدن سریالهایی همچون ومپایر دایریز، هتل ترنسیلوانیا و حتی د اورجینالز.. واستا ببینم بازم فضاسازیم خراب شد!؟ نه خوبه.. همه ی عوامل و بازیگرها حضور دارن، حتی دیمن سالواتوره _که خیلی از ایمـا.. سالازار اسلایترین خوش تیپ تره _ و الینای جیگر و صدای سلنا گومز و دریغ از یه پسر سیفید اما ؛ خلاصه همه و همه سر صحنه ی فیلمبرداری حاضر بودند و ترنسیلوانیایی ها هم همانند دیگران در این محل خون آشام پرور سالازار چرخ می زدند!

(ببینم.. فضاسازی به اندازه ی کافی شد یا نه بابا پیری؟! )

لودر (لودو، عادت کنین به شنیدن اسم جدیدش! ) بله.. لودر سوار بر بولدوزر(!) از جلوی ربکا مایکلسون رد میشه و یه چشمک به علاوه ی یه بوق مهیب بولدوزری می زنه، ربکا و بقیه هم از وحشت این بوق صحنه رو به سرعت خالی می کنن و لودر می مونه و.. هیچی دیگه همون بولدوزر بوقی! لودر بر میگرده به بولدوزر میگه:

- می بینی بولی جان؟! هیشکی ما رو نمی خواد.. من آرزوها دارم واسه خودم! عرررررررر!
- بق بق بقوووو!
- ای قربونت برم عزیزم که اینقد موتور نازکی! :bigkiss:

و لودر سوار بر بولدوزر نیش گازی گرفت و به تاریکی های پشت صحنه رفت تا به این موضوع فکر کنه که آیا تعداد دی ان ای های یک لودر و یک بولدوزر به همدیگه می خوره یا نه!!

آن طرف تر هم.. وزیر که تمام سال در حال بوسیدن و خاراندن پاچه ی ملکه ی بزرگوارست، از این می گذریم و به لینی وارنر می رسیم که هفته ی پیش در بین تماشاچیان فانوس _که با پول خریده شده بودند_ با مسوت اوزیل آشنا شده و به طرز بی ناموسانه ای در حال راز و نیازن!

کمی آن طرف تر داف در حال گرفتن شماره های میلیونی از خلق هالیووده و دلیلشم اینه که دافه خو! بازم اون طرف تر تری با کتاب ادبیاتی در دست داره به معنای اسمش می پردازه:
- آهنی، چیزی که از آهن ساخته شده.. پشمکی، پشمک فروش.. نفتی، نفت فروش.. تری...

و تری با رسیدن به معناهای گسترده ای برای اسم مورد نظر و دریافتن این که آب محل هم قطعه، به سرعت محل رو تر ترک می کنه!

آقای داور بذا یه دقیقه فکر کنم ببینم کیا رو نگفتم هنوز.. لودر،بولدوزر، لینی، داف، وزیر، تری.. اعضای پارسالم که مهم نیستن، امتیازی به پست اضافه نمی کنن فقط می مونه.. دامبلدور! کجاست!؟


فاطی ها و ممدها و هر گونه ی دیگری از این قبیل جاسم جات پشت صحنه دوان دوان به هرسویی شتافتند و هم نوا با هم یک صدا می خوندن که دامبل کجاست؟ خبر داری؟ رو پشت بوم؟ رو انباری؟! و همین جور همه جاها رو گشتند، حتی زیر بوم نقاشی کلاوس، یا زیر شنل کنت دراکولا، زیر باندپیچی های مومیایی؛ حتی یه سری از ممدها که شک کرده بودن به خلا بچه های سیفید به مکان های مختلفی سرک کشیدن ولی چیزی پیدا نشد.

در آخر بانی بنت در حالی که ممد ها همچنان می خوندن "دامبل کجاست!؟" یه گوشه با آتیش زدن کلاه دامبلدور و زخم و زیلی کردن خودش یه طلسم مکان یاب انجام داد و ارشمیدس وار فریاد زد: "این گوشه!" و همه به اون گوشه سرازیر شدن..

در گوشه
دامبلدور کنار هیولای فرانکن اشتاین نشسته و با هم دارن به سلامتی تنهایی غصه می زنن! دامبلدور که اشک تو چشماش نشسته و غم دنیا توی دلش و بار سنگین مسئولیت خودش و محفل و ترنسیلوانیا و هری و جامعه رو دوششه؛ مظلومانه دستشو تو ریشش انداخته و با بغض به فرانک میگه:

- هــی فرانکی! تو از هیولا بودنت راضی ای؟!
- من ترجیح می دادم هیولا نباشم.. شاید اون موقع به جای پروفسور چندتا آدم دیگه دوستم داشتن، خانواده داشتم.. با هم می رفتیم مسافرت، سوار قایق می شدیم.. کریسمس می گرفتیم!
- و کادوهای کریسمس! می دونم فرانکی.. هیولا بودن خیلی سخته.. بیا بغلم!
- برو بابا هیولای بدترکیب.. تو رو چرا بغل کنم؟ می رم دافو بغل می کنم!
-


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۳ ۲۳:۰۳:۴۸

باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.