هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۸
#41

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
لرد از دستشویی خارج شد و گفت : کی بود اومد در زد؟
- من بودم مای لرد
لرد نگاه نافذی به بلاتریکس کرد و گفت : خوب کو چایی؟
نارسیسا : اوه مای لر،چایی؟کی گفت چایی؟
لرد دوباهر نگاه نافذی به بلا کرد و گفت : اینجا بوی دروغ میادفای بوقیا،بگین چی کار کردین.
لوسیوس که از خوا خواستش بود جلو آمد و گفت : میدونین مای لرد،جریان اینه که دراکو میخواد با این...


در همین حین،ایوان داخل شد و حرف لوسیوس را با منوی مدیریتی قطع کرد.حاضرین که به شدت دچار خورد شدگی فک شده بودن سکوت کردن تا اینکه ایوان گفت : مای لرد،دختر لاوگود اومده در خونه هی میگه درا...
با لگدی که بلا به پای ایوان زد،لرد متوجه جریان شد و گفت : چی؟دراکولا؟چی شده؟
- بله مای لرد،دختر لاوگود دراکولا شده و میخواد مرگخوار بشه.
نارسیسا در لحظه این سخن را به زبان آورد و باعث شد تا ملت از هوش و ذکاوت او به وجد بیان.


- چی؟دختر لاوگود؟مگه محفلی نبود اون؟
اینبار دیگر نارسیسا از پاسخ دادن باز ماند.لوسیوس به سرعت گفت : اوه مای لرد،این خیلی فرصت خوبیه،میتونیم ازش استفاده خوبی بکنیم.
لرد : بله بله،برین بیارینش تو،دراکو هم دیگه بی کار نیست،میتونه روش کروشیو تمرین کنه.
خلاصه،نتیجه مکالمه این شد که برن و لونا لاوگود رو بیارن تا دراکو باهاش کروشیو تمرین کنه.


2روز بعد،لرد در هنگام بازرسی از اتاق تمرینات کروشیو


- لونا جونم،شما نظرت راجع به موهای من چیه؟
- به نظرم از ته بزن بریزشون دور،خیلی خزه دراکو جونم.
- لونا جونم،آخه اونوقت مامانم اینا چی میگن؟
- چی؟چی؟تو اونارو به من ترجیح میدی؟
در همین موقع بود که در باز شد و به محض ورود لرد،آن اتفاق افتاد...
فک لردبا صدای مهیبی ترکید.
دراکو و لونا،کل تو کل هم،مشغول صحبت بودن.


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۸
#40

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
خانه ی ریدل

-من حوصله ام سر رفته. ایوان! بیا اینجا.. منوی مدیریتت رو بده من.
- !
-چته؟ چرا سنکوب کردی؟ اِی کلک، تو هم آره؟ این با چی میاد پاییت؟ اَه.. منظورم پایینه، این مورگانا درد و مرض هاش داره به من هم منتقل میشه! ( )

ولدمورت منو را چرخاند و گزینه ی "جغد فوری!" را زد. سپس نامه ای سریع با یک جغد الکترونیکی به خانه ی بلک فرستاد.

خانه ی بلک

فوووووووووووژ ! (افکت ورود نامه)

لوسیوس در حال فکر کردن در اتاق بود. سرش را به سمت نامه چرخاند و همین که مهر ولدی را روی نامه مشاهده کرد، با وحشت نامه را برداشت. آنرا طوری در دستش گرفته بود انگار یک جعبه پر از فضله ی موش بود.

-نامه اس!
-خیله خب، روزی صدتا نامه میاد تو این خونه...

صدای نارسیسا روبه خاموشی رفت.
-مال ِ لرده!

لوسیوس نامه را در دست بلاتریکس چپاند. او با وحشت نامه را باز کرد و سریع و بلند خواند:

-" بوقی ها، ارباب حوصله اش سر رفته. میخواد پاشه بیاد خونتون. البته اول یه جا یه کاری داره، بعد از اون کارش میاد اونجا. خونه رو تمیز کنید چون من از خونه ی کثیف بدم میاد. به اون لوسیوس هم بگید موهاشو رو شونه هاش نریزه، مرتیکه فکر کرده من خرم از قصدش خبر دار نمی شم. "


چند لحظه بعد

-اگه ارباب دراکو رو با این حالت ببینه، همه امون رو از وسط به سه طرف ..
-نمیبینه. ما دراکو رو زیر زمین زندانی میکنیم.
-لونا...

لوسیوس سر پسرش را نوازش کرد تا شاید رام شود و دست از لونا گفتن هایش بردارد.

-ولی اگه بکشیمش خرجش هم کمتره.
-نه باب، یه طناب بده من دست و پاشو میبندم..!
-لونا..

چند لحظه ی بعد دراکو روی صندلی نشانده شده بود. موهای بورش توی چشمان آبی رنگش ریخته بود و دهانش با جوراب لوسیوس بسته شده بود.

-خوبه.. اوهوووع.. اوهووو.. ببینم، مشکوک به معجون عشق نیست؟
-هممم. چرا امکانش هست، ولی..

BoOm!
در توسط ولدمورت شکسته میشه. ولدی با کله به سوی در قهوه ای رنگ ِ بغل در ورودی میدوئه. و صدای او از درون در به حالت خفه ای به گوش خانواده ی بلک میرسه :

-آخِیش ..!

درون WC

ولدمورت دم آینه ایستاده. دستش رو روی آینه میکوبه و داره با عصبانیت سر آینه داد میکشه:
-هوی! مردک! اینقدر به من نگاه کن.. با اون دماغ زشتت! کله اشو نگاه! اَه اَه! غلظت چربی ِ سرت من رو یاد روغن موهای مرحوم سیوروس می اندازه.. ایش.. چشاشو! برو خودتو گول بزن من که میدونم لنزه!

ولدمورت چوبدستی اش رو در میاره که کله ی طرف رو منفجر کنه. که متوجه میشه فرد تو آینه هم چوبدستی کشیده:

-اِ ؟ بازی بازی با همه با ولدمورت هم بازی؟

و چوبدستی اش رو بلند میکنه که در دستشویی زده میشه.
-چته؟
-ارباب، اگه میشه تشریف بیارید.. دراکو خفه میشه.. چیز، چایی سرد شد.
-آدم تو دستشویی هم آزادی نداره.

و روبه آینه تهدید میکنه:
-بعدا" به حساب تو هم میرسم. کچل موفرفری!


[b]دیگه ب


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۸
#39

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
سوژه ی جدید

لوسیوس مالفوی با عصبانیت وارد وبلا شد .

- نارسیسا ... نارسیسا ... کجایی ؟

- لوسیوس اینجام . چی شده چه خبر شده ؟

لوسیوس با سرعت به سمت نارسیسا که با بلا در حال نوشیدن قهوه بود رفت و گفت : واقعا ما توی تربیت این بچه موفق نبودیم . متاسفم ! آقازاده تون عاشق اون دختره لونا لاوگود شده و از خر شیطون پایین بیا نیست ! آخه هر چی می گم دراکو جان گل پسرم تو روی هر دختر با اصل و نسب اسلیترینی دست بذاری من برات میگیرمش میگه فقط لونا !

دراکو با وضع آشفته ای وارد ویلا شد . زیر لب زمزمه می کرد : لونای من ... لونای کوچولوی خواستنی من ...

- بفرمایید خانوم مالفوی !

بلاتریکس بدون توجه به اوضاع گفت : بلک مالفوی !

لوسیوس عصبانی شد و فریاد زد : حالا هر چی !

دراکو خودش را روی کاناپه انداخت و رو به پدرش گفت : بابا یا لونا یا هیچ کس ! منم می ذارم میرم !

- تو غلط می کنی می ذاری می ری ! کم مونده دو روز دیگه نقل مجالس شه که لونا لاو گود عروس مالفوی ! ! دراکو من نمی تونم این ننگ رو بپذیرم !

- بابا شما باید به دختر مورد علاقه ی من احترام بذارید ! لونای خوشگل من ... عین عروسم میمونه . نظرت چیه مامان ؟

نارسیسا بهت زده پاسخ داد : دراکو جان بیشتر فکر کن تو لیاقت بهترشو داری .

- مامان فقط لونا . من لونا رو می خوام . اون دختر رویاهای منه ! میشه بریم خواستگاری ؟ شما که نمی خواید یکی یه دونه تون از داغ عشق بمیره ؟ می خواید ؟

- اگه لرد بفهمه سیسی ، خانواده مون رو قتل عام می کنه !

بلاتریکس عصبی شد و گفت : دراکو تو توی این این خانواده دنیا اومدی و باید قوانینشو بپذیری ! من ترجیح میدم الان بمیری تا با لونی عروسی کنی !

- خاله ... احترام خودتونو نگه دارید ...

نارسیسا که از این وضع پسرش عصبی و در عین حال نگران بود پاسخ داد : حالا تو بیای قهوه بخور با هم حرف می زنیم یکی یه دونه ی مامان !

- مامان من قهوه نمی خوام ... من لونا رو می خوام .

این وضعیت ادامه داشت و تا چند روز دراکو به شدت لاغر شده بود وچیزی نمی خورد و مرتبا لونا لونا می کرد .

نارسیسا : باید یک فکری بکنیم لوسیوس !

- چی کار کنم ؟ پا شم برم خواستگاری دختر لاوگود ؟

- این طور که بوش میاد باید همین کارو بکنیم .

بلاتریکس : محاله ! نارسیسا من دراکو رو می کشم تا این ننگ برای همیشه برچیده شه .

- بــــــــــلا ! اون پسر منه ...

- لوسیوس موافقی بریم خواستگاری ؟

- اوه سیسی !

- خواهش می کنم . دراکو میمیره !

- باید فکر کنم و اتاق را ترک کرد ...


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۷ ۱۷:۱۹:۱۵

گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ جمعه ۵ تیر ۱۳۸۸
#38

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
بلیز که مشکوکانه به عاقد نگاه می کرد، آهسته به طرف لرد سیاه رفت:
- ارباب، این عاقده یه جورائیه!

لرد سیاه نگاهی به عاقد انداخت. ردای بلند عاقد تا نوک پایش را پوشانده بود و دست راستش را در جیبش می فشرد. پایین ردا، جایی که باید پاهای عاقد وجود می داشت به طرزی غیرعادی باریک بود. لرد سیاه در گوش بلیز جمله ای را زمزمه کرد و بلیز با لبخندی شرورانه به طرف عاقد رفت:
- جناب عاقد. ما رسم داریم که قبل از جاری شدن خطبۀ عقد، با عاقد دست بدیم. بی زحمت دستتونو بدین به من.

عاقد درحالیکه دستپاچه شده بود با عجله دستش را از جیب ردایش خارج کرد و جسمی صورتی رنگ از جیبش بیرون افتاد و قل قل زنان تا کنار پای تد ریموس پیش رفت. تدی خم شد و جسم را برداشت:
- این... اینکه یویوی جیمزیه!

بلیز با دست به سینۀ عاقد کوبید:
- هرچند برام مهم نیس اون محفلی کوچولو به چه روزی افتاده، ولی نمی تونم ببینم کسی چیزی رو ازم پنهون کنه. جیمز سیریوس کجاس؟

عاقد از عقب به زمین افتادو پاهای چوبیش از زیر ردا دیده شدند و ریش مصنوعی که به صورت زده بود، تا پیشانیش کش آمد. حینی ویزلی با تعجب به طرف عاقد دوید:
- جیمز!!! تو اینجا چیکار می کنی؟ این اداها چیه؟

جیمز سیریوس درحالیکه تته پته می کرد از جایش بلند شد:
- خوب... خوب... تدی به من قول داده بود که هیچ وقت بزرگ نشه. تازشم یه عالمه قولای دیگه داده بود ولی حالا داره با این مرگخوار بوقی دومادی میشه! منم گفتم شاید بتونم سر عقل بیارمش.

تد ریموس با چشمانی پر از اشک به جیمز نگاه می کرد:
- ولی جیمز... من نمی خوام بزنم زیر قولم. من هیچ وقت بزرگ نمیشم. اصلنشم دوماد نمیشم. خوبه؟

جیمز:
- اهین!

مورگانا با ناراحتی نگاهی به جیمز انداخت و بعد رو به تدی کرد:
- اوه تدی! یعنی تو تمام این مدت منو بازی می دادی؟

تدی با تاسف سری تکان داد:
- نه ملکه. من شما رو بازی نداده بودم. ولی چطور می تونید به تعهدی که با شما می بندم اعتماد کنید وقتی که تعهدم با برادرم رو از یاد ببرم؟ بعد خودتون نمی گید که شرافتم به بوق هم نمی ارزه؟

مورگانا در برابر این منطق محکم، پاسخی نداشت. دامبلدور لبخند پدرانه ای زد:
- درضمن ملکه، شما که نمی تونید باور کنید من بپذیرم یه محفلی سفید با یه مرگخوار سیاه ازدواج کنه؟

مورگانا با صورتی که از خشم سرخ شده بود به دامبلدور نگریست:
- من به سیاه بودن خودم افتخار میکنم!

لرد سیاه به سردی گفت:
- دیگه چیزی نداری که بهش افتخار کنی مورگانا! کسی که عاشق یه محفلی بشه در میان مرگخواران من جایی نداره. تو اخراجی!

مرگخواران با نگاهی متاسف که به مورگانا می انداختند، از ویلا خارج شدند. محفلی ها نیز دست تدی و جیمز را کشیدند و درحالیکه سعی می کردند، به مورگانای مفلوک که با بدنی لرزان روی مبل نشسته بود، نگاه نکنند به خانۀ گریمولد آپارات کردند. مورگانا در ویلایی که حتی صاحبانش آن را ترک کرده بودند، تنها و غمگین باقی ماند.

پایان سوژه!


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۶ ۰:۰۰:۰۶


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۸:۱۸ شنبه ۲ خرداد ۱۳۸۸
#37

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
خلاصه سوژه :
مورگانا و تدی عاشق هم شدن،اما لرد و دامبل هیشکدوم حاضر به رفتن به خواستگاری نمیشن.
در این میان با یه نقشه ژانگولری،همزمان با تولد دراکو،برنامه ای چیده میشه تا این دو نفر ازدواج کنن.
روز عروسی،مورگانا تدی رو میبره تا یه سری معجون روش امتحان کنه،در اثر نوشیدن یکی از اونها،تدی از نظر شخصیتی دختر میشه،بعد از ماجرا های فراوون،توی خونه بلک ها،مورگانا دوباره تدی رو میبره یه معجون بهش میده که مثلا درست بشه،اما ...
تد ریموس لوپین اینبار،از نظر جسمی تبدیل به گرگینه میشه.

***********************************************

دامبل : هی آبر،یکی از این عاقدای خوب هاگزمیدو بگو بینیم!راستش من هیچ ته دلم به این وصلت راضی نیست،اگه یکی باشه،قلابی سر و ته جریانو هم بیاره خوبه!
آبر : یکی بود،ادوارد عقدینانسیون،منتها نمیدونم کجاست الان.باب عاقد نمیخواد،خودمون میخونیم واسشون

در این بین،لرد که همچنان مشغول نوش جان کردن آلبالو های روی کیک بود گفت : بلا،میبینی چقدر عقشولانه همو میخوان؟خاک بر سر تو که اربابت هنوز مجرد مونده،اینهمه مای لرد مای لرد به چه کار میاد؟چرا زن نمیگیرین واسه من؟

بلا نگاه نافذی به لرد کرد و گفت : آخه مای لرد،کسایی که شما پسند میکنید یه جورایی با ما مغایرت دارن،مثلا آنیتا.
لرد :

در همون لحظه،میز گرد نارسیسا،مورگانا،تدی،لوسیوس.
سیسی : توله گرگ کثیف بوگندو،ببین پسرمو چی کردی؟
مورگانا : ببین حالا من دارم درستش میکنم به آقای ما توحین میکنی!ببین!
لوسیوس : مورگانا یه ذره این گوشو ببر اونور،باو الان قرینه نیست خوب.

تدی : زیادی داره،من فهمیدم.بیا جلو عمو تا یه گاز کوچولو بگیرم اون تیکه اضافیه حذف شه.
مورگانا نگاه عشقولانه ای به تدی کرد و گفت : الهی من قربون این شوخیای شیرینت برم

با شنیدن این حرف،تدی برای مورگانا دمی تکون داد .
در همین اوضاع و احوال،ییهو آبرفورث داد زد
- الــــــــــــــهم صلی علی... جناب عاقد تشریف آوردن.

مورگانا یه دفعه جو رو میگیره و میدوئه تا چادر بپوشه.
تدی هم یه دفعه زنجیر پاره میکنه و میپره بالا پایین.

- چخه،چخه،داماد ندیدیم انقدر پر رو!
آبر : ایشون آقای عقدینانسیون هستن.

دامبل که با ریش سیاه و موهای فشنی که درست کرده بود واسه خودش، که حس میکرد میخواد ازین ازدواجای دانشجویی شونصد هزار نفری برگزار کنه،با غرور فراووووون رفت و روی صندلی نشست.

لرد : خوب دیگه بریم سر اصل مطلب

دامبل : بله،ولی عروس و داماد؟

- دوماد رفته یه بره ای چیزی بزنه به بدن و بیاد.
مورگانا که تازه اومده بود گفت : نخیرم،تدی جونم همینجاست.
همین که مورگانا کم کم از پشت دیوار میومد بیرون،سایه بدن گرگینه ای تدی هم کم کم نمایان میشد.

بعد از دردسر های بسیار،بالاخره هر دو سر سفره عقد نشستند.

در همین لحظه،بلیز زابینی یواشکی به پیتر گفت :

دیدی عاقده تا اومد تو فهمید تدی دوماده؟از کجا میدونست اون گرگینه شده؟!!
پیتر : ویل کن باو،حتما میدونسته دیگه چرا گیر میدی.
پیتر که محو تماشای موش کوچولویی بود که در آغوش یکی از اقوام دور بلک ها قرار داشت،گوش چشمی برای بلیز نازک کرد و رویش را از او برگرداند.

بلیز : باید این موضوعو ب مای لرد بگم،یه پاتیلی زیر نیم پاتیله!


seems it never ends... the magic of the wizards :)


ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
#36

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
در یکی از کابینت های چوبی آشپزخانه باز شد و توجه تدی که همچنان زوزه می کشید را جلب کرد. زوزه ی تدی در مقابل مورفین گانت که خمیازه می کشید خاموش شد. مورفین گانت در حالیکه پتو و بالشت بدست از کابینت بیرون می آمد، زیر لب غرولندی کرد و با عصبانیت و خماری رو به تدی گفت:

- خواب و ژندگی نذاشتی واشه من ! تو دیگه چه شگی هستی؟ ای بـــابـــا تو که گرگی نوکرتم ! حالا چی میخوای ؟! مورفین بدم بهت ؟!

تدی: برو نکبت معتاد ! دور شو از من ! مـــامــان !

نمیفدورا تانکس چوبدستی بدست داخل آشپزخانه شد و به توله گرگش خیره شده بود که بر بالین مورگانا می گرید. چشمش به مورفین گانت افتاد که کمی دورتر روی میز آشپزخانه مشغول تزریقات به خود و خودسازی بود. تدی التماس کنان مشغول جویدن کفش adidas سفید ننه اش و سپس سوراخ کردن جوراب ساق بلندش شد. در حالیکه با لذت جوراب و تکه های کفش را می بلعید با صدایی آرام تر گفت:

- ننه ! مورگانا سکته زد ! یه کاری بکن ! اول زندگی زنم مُرد !

تانکس در حالیکه تدی را در آغوش می گرفت و به سمت بیرون آشپزخانه و پذیرایی می برد به شکل مادرانه گفت:

- قربون پسرم برم که اینقدر دلسوزه ! ولش این دختره مرگخوار مرده خور رو ! بریم تولد دراکوئه ! نمیخوای بهش کادو بدی ؟!

بلاتریکس در گوشه درب خروجی آشپزخانه به دیوار تکیه زده بود و نظاره گر خروج نیمفدورا و تدی بود. دندان هایش را به هم می فشرد. با عصبانیت به داخل آشپزخانه برگشت و مورگانای بیهوش را با کروشیو به هوش آورد.


در پذیرایی ویلا


پذیرایی ویلای بلک ها با بادکنک های رنگارنگ و عروسک های مونث دراکو تزیین شده بود. همه گرداگرد دراکو که روی تک مبل نشسته بود و مقابلش کیک سفیدی قرار داشت، حلقه زده بودند. نارسیسا دست روی کیک برد و آلبالوهای روی کیک را بر می داشت که آندورمیدای محکم روی دستش کوبید. لرد سیاه در حالیکه مشتش را به درون کیک فرو می کرد و خامه های کیک را با زبان مار مانندش می بلعید شروع به خواندن کرد:

- بیا شمع ها رو فوت کن ! که دیگه زنده نباشی ! بمیری بدست لرد ! با یک آواداکداورا ! بزن دستــــو !

صدای سوت و دست و شیپور مرگخواران و بلک ها پذیرایی را پر کرد. محفلی ها که روی زمین نشسته بودند و به پشتی تکیه زده بودند. نیمفدورا در حالیکه تد، توله گرگش را در آغوش گرفته بود، وارد پذیرایی شد. فریاد اعتراض محفلیان و مرگخواران بلند شد. نیمفدورا با ناامیدی به سمت میز بلند ناهارخوری حرکت کرد و تدی را با قلاده به میز بست. سپس به سمت محفلیان که روی زمین نشسته بودند رفت.

نارسیسا در حالیکه دراکو را بوسه باران میکرد و همچنان دستش به سمت آلبا لوهای روی کیک می رفت، گفت:

- باز کن پسر گلم... باز کن کادوهاتو...

دراکو به سمت جعبه های کادو که روی میز چیده شده بودند، شیرجه رفت و مشغول باز کردن کادوها شده بود. قبل از اینکه مشغول باز کردن کادوها شود، تدی با زوزه ای دراکو را فرا خواند:
- هی..دراک...دراکو.. بیا واست یه کادو خوب دارم !!!

دراکو در حالیکه شادی در چهره اش نمایان شده بود به سمت تدی دوید. تدی در حالیکه موذیانه می خندید، تکان کوچکی به خود داد و دماغ دراکو را گاز گرفت. نارسیسا در حالیکه جیغ می کشید به سمت تدی میوه پرتاب میکرد،لرد فرصت را غنیمت شمرد و آلبالوهای روی کیک را خورد، اینیگو موهای سوروس را که همچنان روغن از آنها می چکید، شانه می کرد. سیسی با نگرانی بر بالین دراکو حاضر شده بود.

سیسی دراکو تک پسرش اکنون در چهری سگ بولداگ با موهای بلوند روی سرش می دید. بلاتریکس در این حین وارد سالن پذیرایی شده بود. مورگانا در حالیکه لباس عروس پوشیده بود، دست بلاتریکس را گرفته بود. هر دو به سمت مبل ها حرکت کردند. بلیز مشغول آماده کردن سفره ی عقد بود. دامبلدور برای عاقد جغد می فرستاد و دراکو پارس میکرد ... !


ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۶ ۲۲:۴۴:۳۹

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱:۳۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
#35

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مورگانا کم کم احساس نگرانی می کرد. نگاهی به تدی انداخت و تازه به خاطر آورد که چند معجون دیگر برای آزمایش شدن باقی مانده اند. دست تدی را کشید و به سمت آشپزخانۀ ویلا برد:
- ببین تدی، تو که یادت نرفته معجون سازی منو؟ لطفا بیا ادامه بدیمش.

تدی با عشوۀ دخترانۀ تهوع آوری مخالفت کرد:
- اوه مورگانا! ممکنه معجونت پوست صورتمو خراب کنه!

مورگانا هاج و واج برای لحظه ای دست تدی را رها کرد. ولی به سرعت به خود آمد و دوباره وی را به سمت آشپزخانه کشید:
- نه! من توش چیزی که برای پوست ضرر داشته باشه نریختم. مطمئن باش.

تدی را محکم روی صندلی نشاند و مقداری از دومین معجونش را در لیوانی ریخته، به زور به خورد تدی داد. تدی همچنان که دست و پا می زد و نمی خواست معجون را بخورد، در بین سرفه های شدید، آن را بلعید. کمی بعد، صدایش دوباره پسرانه شده بود ولی کم کم موهایش رشد کردند. دست هایش به شکل پنجه های گرگ درآمدند. دندانهایش از لبهایش بیرون زدند. قدش بلندتر شد و خلاصه، بدون اینکه ماه کامل شده باشد، به شکل گرگینه ای خود تغییر شکل داد.

مالی ویزلی و بلاتریکس که به دنبال تدی و مورگانا وارد آشپزخانه شده بودند، جیغ کشان از آشپزخانه بیرون دویدند. تدی با تعجب به آنها و سپس به مورگانای مبهوت که بی حرکت سرجایش ایستاده بود نگاه کرد:
- اینا چرا همچین کردن؟

مورگانا که توانایی سخن گفتن در خود احساس نمی کرد، سرش را تکان داد. تدی دوباره پرسید:
- این سر تکون دادنت یعنی اینکه نمی دونی چرا؟

مورگانا به علامت موافقت، سرش را دوباره تکان داد و اینبار بر اثر شدت شوک وارده، از هوش رفت.

تدی جیغ کشید:
- بیاین کمک! مورگانا غش کرده!

ملت محفل و مرگخوار به آشپزخانه هجوم آوردند ولی با دیدن چهرۀ تدی دوباره با داد و فریاد به سمت پذیرایی عقب نشستند. تدی که دلیل این کارها را نمی فهمید با عصبانیت غرشی سر داد:
- باب یکیتون به داد این دختر بینوا برسه! هرچی باشه اینم آدمه ها!


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۶ ۱:۴۱:۳۲


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ چهارشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۸
#34

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]

خلاصه:

تدی عاشق مورگانا شده است... مورگانا هم عاشق تدی شده است... به دامبلدور و لرد نامه ای می رسه که در اون نوشته شده تدی عاشق مورگانا و مورگانا عاشق تدی شده... منتها نه لرد و نه دامبلدور قبول نمی کنند که به خواستگاری طرف مقابل بروند... بدین وسیله قرار می شود که نارسیسا به بهونه ی تولد دراکو لرد و مرگخواران دیگر را به ویلای بلک ها دعوت کند و آندرومیدا هم محفلی هارا! ..تا این فرصتی شود که مسئله عشق این دو جوان(!) عنوان شود..اما ویکتوریا در ویلای صدفی متوجه می شود که تدی عاشق مورگانا شده و بعد در نهایت خشم نامه ای را برای لرد می فرستد که در آن تدی را "داماد" لرد خطاب کرده! لرد از این موضوع عصبانی می شود و بلاتریکس با یک ترفند ساده تدی را به خانه ریدل که اکنون خالی است می فرستد چون مورگانا که به شدت مشغول طی کشیدن پله های ترقی بوده حاضر نشده که با لرد و مرگخواران به ویلای بلک بره!... پس تدی به خانه ریدل میره. مورگانا از تدی می خواد که معجون هاشو روی اون امتحان کنه تا بتونه مقاله معجون سازیشو تموم کنه و تدی هم معجونی می نوشه که اون رو از لحاظ روحی به یک دختر تبدیل می کنه! ...اکنون تدی که ظاهرا فراموش کرده برای دور ماندن از خشم لرد سیاه به خانه ریدل فرستاده شده، دست در دست مورگانا به ویلای بلک و تولد دراکو برمیگرده! همه از رفتار جدید تدی متعجب هستند...![/spoiler]

----------------

ریموس با نگرانی به تدی نگاه کرد و دقایقی ساکت ماند. نیمفدورا کمی نزدیک شد و بعد بی توجه به مورگانا، لبخندی زد.
- تدی، خوش اومدی پسرم. می خوایم کیک رو ببریم!

بلاتریکس در حالی که از شدت خشم و تعجب سرخ شده بود با عصبانیت دندان هایش را بهم سابید.
- بله می خواستیم کیک رو ببریم. منتها نمی دونیم که یک تکه از کیک کجاست. شما احیانا" نمی دونی که یک تکه از کیک کجا و توسط چه کسی کنده شده؟

تدی چشمانش را چند بار باز و بسته کرد و بعد به مورگانا که به شدت در فکر بود نگاهی کرد:
- بادبزن داری عزیزم؟ خیلی گرممه!


آندرومیدا با عصبانیت به تدی نزدیک شد و بعد در حالی که با قفل فرمونش بر او می کوبید و همزمان چادرش را از روی زمین جمع می کرد جیغی کشید:
- بیست بار گفتم قبل از بریدن کیک بهش دست نزن. کی گفت که بری سراغ کیک؟ به چه اجازه ای یه تیکه از کیک رو برداشتی ننه؟

تدی در حالی که بغض کرده بود با صدای لرزانی پاسخ داد:
- خو، من می خواستم برم دیدن شوهر آیندم! بد بود دست خالی برم!! ننه تو دلت می آد دوتا پرنده ی عشقولانسی دست خالی همدیگه رو ببینن؟

آندرومیدا با ناراحتی به تدی نگاه کرد و قفل فرمونش را زمین انداخت. سپس درحالی که چشمانش را پاک می کرد تدی را در اغوش کشید:
- نه ننه! اشکالی نداره. خاله بلاتریکست هم بخشیدت. مگه نه بلا؟

چند دقیقه بعد...

- مگه نه بلا؟

صدایی شنیده نمی شود...

چند دقیقه بعد...

- مگه نه بلا؟

صدایی شنیده نمی شود...

چند دقیقه بعد:

- مگه نه بلا؟

صدایی شنیده نمی شود...! آندرومیدا کلافه چشمانش را باز کرد و به حضار خیره شد.
- بلا؟ چرا جواب نمیدی؟ یعنی می خوای بگی من برای اولین بار تونستم تورو بترسونم؟ اوه.

آندرومیدا با تردید به بلا نزدیک شد و بعد در حالی که سعی می کرد اورا متوجه کند متوجه چهره سایرین شد...!

مورگانا: تدی.
تدی : مورگانا.

در همین لحظه بارتی لگوی بنفشش را از دست جیمز کشید و با صدای ریزی پرسید:
- ببخشید خاله خوبه ولی مگه میشه مورگانا شوهر بشه؟

سایرین:

تدی که از این سکوت طولانی خسته شده بود دستی به لباس هایش کشید و به نارسیسا که همچنان متعجب به او خیره شده بود نگاه کرد و لبخندی زد:
- خاله، میشه اون پیرهن آبیتو بدی من بپوشم؟

نارسیسا هاج و واج به تدی خیره شد. سایرین بار دیگر تکانی خوردند و به فکر فرو رفتند. مورگانا که فکر میک رد تدی شوخی می کند در دل قربان صدقه ی گرگینه ی کوچک می رفت که نارسیسا با نگرانی پرسید:
- می خوای چی کار خاله؟ لباسات که خوبه.

- مگه الان تولد دراکو نیست خاله؟

- چرا هست.

- خب پس اون پیرهن آبیتو بده خاله! من که نمی تونم با لباس پسرونه توی جشن دراکو شرکت کنم. نمی دونم این لباسا رو کی تنم کرده.

مالی ویزلی در حالی که زیر لب غر غر می کرد پشت چشمی نازک کرد و به مورگانا نزدیک شد.
- خب می بینی که حال تدی اصلا خوب نیست! برو دنبال یکی دیگه بگرد. ما رفتیم!

مورگانا خیره به مالی نگاه کرد و زبانش را بیرون آورد. بارتی نیشخندی زد و تد سرش را تکان داد. در همین لحظه، در حالی که حضار به شدت در تعجب بودند در مرلینگاه باز شد و لرد سیاه با وقار به میان جمع بازگشت. تدی با وحشت به لرد نگاهی کرد و سایرین آب دهانشان را قورت دادند. لرد که تازه متوجه حضور تدی شده بود با عصبانیت به او خیره شد.
- تو به چه جراتی خودتو داماد من خوندی؟ کی گفته که تو قراره داماد من بشی..کروشی...

تدی آب دهانش را قورت داد.
- داماد نه! من قراره عروس بشم. به نظر شما من عروس خوشکلی میشم؟

لرد سیاه با عصبانیت گره نجینی را باز کرد و در حالی که از عصبانیت به حد انفجار رسیده بود فریاد کشید:
- تو داری چی میگی توله گرگینه ی زشت؟ گفتم کی گفته که تو قراره داماد من بشی؟ کروشی...

مرگخواران و محفلیون با نگرانی به تدی و لرد سیاه خیره شده بودند که تدی با نگرانی سرش را تکان داد.
- اِ چه خشن! ...این طرز رفتار در برابر یک لیدی اصلا درست نیست...


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۷
#33

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
تدی به سوی مورگانا رفت و از روی میز اولین شیشه معجون را برداشت و یک جاء معجون سرخ رنگ سرکشید !

مورگانا با دلهره به تدی چشم دوخته بود .
بعد از خوردن معجون تدی پخش زمین شد و باعث شد مورگانا هم با تدی پخش زمین شه !

یک ساعت بعد

تدی انگار از خواب چند ساعتی بلند شده بود و دید مورگانا هم کنار او پخش زمین است به سرعت به سوی اشپز خانه رفت و یک پاتیل اب اورد تا توانست مورگانا را از بی هوش به هوش اورد !

مورگانا : اینجا کجاست ، من کجام ، تو کی هستی ؟
تدی: اِوا خواهر من دیگه تدی .
مورگانا : تدی تویی ، حالت خوبه ؟
تدی : اره عزیزم از این بهتر نمی تونم باشم !

مورگانا اهی از سرخوشی کشید و گفت : دیدی بهت گفتم معجون های من حرف نداره !
تدی: اره خواهر ، ولی نمی دونم چرا هر دوتامون اینجا خوابیده بودیم ، کل بدنم درد می کنه !
مورگانا : اره بدن من هم درد می کنه !

چند ساعت بعد _ ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک

همه کسایی که دیشب برای تولد دراکو دعوت شده بودن در ویلای بلک ها مانده بودن تا تدی برگردد و تکلیف خواستگاری را روشن کنه !

تدی و لیدی مورگانا هر دو از در وارد شدن و با عث شدن جمع به افتخارشون دست بزنن !

تدی: اینا واسه چی دارن دست می زنن ؟
مورگانا : به خاطر من و تو دیگه !
تدی : یعنی منو و تو اینهمه طرفدار داشتیم خودم خبردار نداشتم خواهر !

جیمز از پشت جمعیت به سوی تدی رفت و او را در آغوش گرفت و گفت : کجایی داداش دلم برات تنگ شده بود !
تدی : ولم کن بی ناموس ، خجالت نمی کشی دختر مجرد مردم رو بغل می کنی !

ملت :

مورگانا : حالت خوبه تدی ؟ این حرفها رو من باید می زدم نه تو !
تدی : یعنی چی ، این بی ناموس اومده منو بغل کرده بعد من باید خجالت بکشم!

جیمز :
ریموس : لیدی چه بلای سر پسرم اوردی ؟
تدی : بابای تو هم که می گی پسرم ، بابا دخترم !

ملت :


-----------------------------------------------------------------------------------------
*
خوب توی این سوژه تدی معجون مورگانا رو خورده و از لحاظ جسمی مردِ ولی از لحاظ روحی تبدیل به یه دختر شده !
لطف کنید پادزهر رو سریع پیدا نکنید و داستان کمی طول بدید .
ممنون


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۷
#32

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مرگخواران که به نظم و ترتیب و غیره و غیره... معروفن، راس ساعت 5 بعد از ظهر ورودشون رو به ویلای بلک ها اعلام کردن. تدی بلافاصله به خونۀ ریدل آپارات کرد.

گروه محفل هم به شدت علاقمند بودن تا نظم و ترتیب خودشون رو نشون بدن و داشتن به راحتی موفق می شدند. ولی افتاد مشکلها!

خانۀ گریمالد!

- نــــــــــــــــــــــــــــه! من نمیام اونجا که عشقولانسی اون دو نفرو ببینم و غرورم بشکنه. عههههههههههه...

فلور و بیل ویزلی با ناامیدی یه نگاه به دخترشون و یه نگاه دیگه به هم انداختن. دامبلدور که همۀ اهل محفل رو دور خودش جمع کرده بود تا با هماهنگی کامل وارد ویلای بلک بشن، با چهرۀ درهم و اعصاب خاکشیر شده به ویکتوریای گریون نگاه می کرد. درنهایت به مالی تذکر داد:
- آخه این چه نوه ایه که تو داری؟ باب یه دختر باهاس غرورشو واسه همین موقعا نگه داره دیه! حالا تدی نشد یکی دیگه! درست نیس نیاد مهمونی و ملت مرگخوار پشت سرش حرف بزنن و بهش بخندن که یه بازنده س!

ویکتوریا دهانش رو باز کرده بود و گوش هاشو بسته بود. درنتیجه این مواعظ دامبلدور هیچ تغییری در اون و تصمیمش به وجود نیاورد. جیمزی با برقی توی چشماش، راه حل رو پیدا و توی گوش فلور زمزمه کرد فلور هم با لبخندی مانند، موافقت کرد. جیمزی به سرعت ناپدید شد و وقتی دوباره دیده شد، گابریل دلاکور رو همراهش داشت.

شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــترق!

ویکی کاملا متقاعد شد که حضورش توی مهمونی، بسیار واجب و مهمه و به شدت با مهمونی رفتن موافق شد!!!

خانۀ ریدل!

تدی کوله پشتی ای که توش خوراکی های مورد لزوم و تکه ای کیک تولد دراکو (که کاملا مخفیانه از گوشۀ کیک دراکو کنده شده بود!) بعلاوۀ خون گلاسۀ کافی وجود داشت، روی میز غذاخوری خونۀ ریدل گذاشت. داشت وسایلش رو مرتب می کرد که با صدای تق تقی که نشوندهندۀ دویدن یه نفر روی راه پله ها بود، سرشو بلند کرد و:

- مورگانا!

- تدی!

- مورگانا!

- تدی! چه خوب شد تو اینجایی! ببین من مقالۀ معجون سازیم مونده. هرچی فک کردم نتونستم اون معجون پیچیده ای که به گرگینه ها کمک می کنه تا تغییر شکلشون راحت تر انجام میده رو بسازم. میشه لطفا اجازه بدی معجونایی که ساختم رو روی تو آزمایش کنم؟

- البته! من هرچی که تو بهم بدی با افتخار و عشق می نوشم!

- البته فقط یه اشکال کوچولو هست. من یکی از مواد رو هرکاری کردم یادم نیومد چی بود. واسه همین چن تا معجون با چن تا مادۀ مختلف ساختم. میشه همشونو نوبتی بخوری ببینم چه اثراتی میذارن و کدومشون محلول صحیح هستن؟

-


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۷ ۱۶:۴۸:۵۳







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.