نارسیسا درحالیکه چوبدستیشو با ظرافت به طرف ناخن هاش گرفته بود و مرتبشون می کرد، نگاه نیمه مهربون- نیمه مغرورانه به تدی انداخت:
- باید اعتراف کنم نیمفادورا از من خوش شانس تر بوده. پسرش توی انتخاب همسر سلیقۀ بهتری به خرج داده. کاش دراکوی منم کمی بیشتر دقت می کرد.
لوسیوس درحالیکه به شومینه تکیه داده بود و با ساعت کوکی عتیقه ای که روش بود ور می رفت، اعتراض کرد:
- عروس ما یکی از اصیلترین ساحره هاست و درجۀ اشرافزادگیش بسیار بالاست.
نارسیسا آه کشید:
- بله، ولی ملکه نیست.
لوسیوس سکوت کرد و تدی زوزه کشید:
- عوووووووووو... من به اصیل زادگیش کاری ندارم. من دوسش دارم، از صمیم قلب.
جیمز با تردید به شکم خود نگاهی انداخت:
-
تدی! یعنی منم بزرگ شم قلبم میره اون ته تها و صمیمی میشه؟ اونم به سبک رولینگ؟
تدی نگاهی به جیمزی انداخت:
- عوووووووووو... حالا حتی جیمزی هم منو مسخره می کنه.
جیمزی هنوز به شکم خودش نگاه می کرد و گیج بود. بلاتریکس سعی کرد بحث را به جهت مورد علاقۀ خود بکشاند:
- خوب، من مورگانا رو که می شناسم. یه ملکۀ کم سن و ساله که تازگیا مادربزرگش مرده و اونم برای اینکه توی قصرشون با یه عده جن خونگی تنها نمونه اومده خونۀ ریدل و با مرگخوارا زندگی می کنه. اونقدری که لازم داریم افاده نداره، ولی توی اصالتش نمیشه شک کرد.
ریگوالس از دور داد زد:
- ایول تدی! باش عروسی کنی میشی پادشاه؟
تدی:
-
بلاتریکس کمی فکر کرد که انگار به چیزی شک کرده. بعد تصمیم نهاییشو گرفت:
- هممم... دارم فکر می کنم که برای خواستگاری از مورگانا با کی باید صحبت کنیم؟ طبیعیه که تنها سرپرست مورگانا درحال حاضر ارباب گرانقدرمون، لرد سیاه هستن.
و درنتیجه من طرف لرد سیاه و بنابراین طرف مورگانام. از همین حالا بگم که ما دخترمونو به یه گرگینه نمیدیم.
اندرو پلوور صورتی رنگی رو که داشت می بافت، توی سبد کامواهایی که کنار پاش بود گذاشت و دستشو روی موهای تدی که به خاطر افسردگیش، به رنگ آبی دراومده بودن گذاشت:
- ناراحت نباش نوۀ گلم. من و خالی سیسی طرف تو هستیم. حتما موافقت لرد رو می گیریم.
نارسیسا بینیش را چین داد:
- زیاد مطمئن نباش آندرومیدا! من ممکنه طرفدار همقطار خودم باشم. هرچی باشه مورگانا یه مرگخواره. اصولا وصلت بین سیاه و سفید چیز جالبی نیست.
عمو آلفرد که حوصله ش از این بحث های بیخود سر رفته بود، پاترونوسی ظاهر کرد و بهش گفت:
- میری پیش دامبلدور و بهش میگی که می خوایم برای ملکه مورگانا بریم خواستگاری، اونم توی خونۀ ریدل! و چون سرپرست مورگانا لرد سیاهه و سرپرست دلسوز تدی هم دامبلدور، درنتیجه اونم باید برای این امر خیر با ما همراه بشه.
خانۀ گریمالددامبلدور ابدا فریاد نکشید. سر و صدا هم نکرد. فقط صداش بدون نیاز به پاترونوس توی ویلای بلک کاملا شنیده شد:
- من ابدا برای خواستگاری کسی که تحت سرپرستی تامه پامو توی اون خونۀ سیاه نمیذارم! یا باید بیان محفل و دخترشونم بیارن همینجا، یا خواستگاری بی خواستگاری!
خانۀ ریدل
- کروشیــــــــــــــــــــو بلا! کدوم آدم با شخصیت و با اصل و نسبی میره پیش دوماد خواستگاری؟ یا خونۀ ریدل! یا مورگانا اونقدر همینجا می مونه تا گیساش رنگ دندوناش شه!
ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک تدی سرشو گذاشته روی شونۀ جیمزی و زار می زنه. آندرومیدا و (کمی هم) نارسیسا به شدت تحت تاثیر قرار گرفتن و با دستمالای گلدوزی شده مدام چشای قرمز و بینی متورمشونو پاک می کنن. بالاخره نارسیسا پیشنهاد میده:
- چطوره ما لرد و مرگخوارا رو برای تولد دراکو دعوت کنیم و آندرومیدا هم دامبلدور و محفلیا رو. بعد همینجا بحث خواستگاری رو پیش بکشیم و همه چی رو به سرانجام خوب و خوش برسونیم؟
همه با این پیشنهاد موافق بودن. پس نارسیس و آندرو رفتن تا دعوتنامه ها رو آماده کنن. ولی همه از این امر غافل بودن که ملکه مورگانا به شدت تصمیم داره پله های ترقی رو تی بکشه.