هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۳:۲۴ پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۴
#61

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
بابا این چه وعضشه ... یکی میره بقیه هم دنبال اون میخوان برن !!
ققنوس جان کلی با همدیگه در مورد برنامه های وزارت صحبت کردیم ... خداحافظی چرا ؟!!
امیدوارم همه اینها یه شوخی محض بوده باشه وگرنه از این به بعد همه میخوان برن دیگه !!
ققنوس جان شما دیگه چرا میخوای بری ؟! درسته که سدريک خداحافظی کرد اما دلیل نداره همه بخوان برن برادر ...
البته سدريک رو هم باید وادار کنیم اگر مشکلش واقعا حاد نیست برگرده اما امیدوارم هر دو شما دوستان شوخی کرده باشید وگرنه هیچی دیگه ... سایت رو تعطیل کنید بره !!!



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۴
#60

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
در احوالات حذبی ای مجهول النام!!!
در روزگاری نه چندان دور، در قریه ی مشهد، فردی مجهول النام در تفکر به سر می برد و داشت با خویشتن چنین میگفت:
_ ما جزو حذب هستیم.....ماخواهیم اینجا را فعال نماییم.....بلی....خواهیم کرد، چونین است!!!
و فرد مجهول النام بعد از لحظاتی، خانه و کاشانه را بدرود گفت و ترک یار و دیار کرد و به سوی مقر اصلی حذب به راه افتاد، شتابان. ناگهان در راه تبلیغ انتخابات را دید و باز متفکر شد و با خود زمزمه کرد، چنین:
_ حالیا من قبل از اینکه جزو حذب باشم، یک انسان شریف هستم......خوبست در راه کمی تبلیغ بنماییم و وظیفه ی خود را انجام دهیم .......آری چونین باد!!!
پس فرد مذکور در حالی که طی طریق میکرد، تبلیغ نیز نمود. بر هر کجا که می ایستاد تا نفسی تازه کند، تبلیغی نیز می نمود تا زبان را نیز از بی تحرکی بیرون آورد.
چرخ روزگار گشت و گشت تا اینکه زمان انتخابات فرا رسید، فرا رسیدنی!!! فرد مذکور نیز با سعی بسیار خود را به صندوق رای رسانید تا رای خود را در صندوق اندازد:
_ هیهات که ما وقت بسیار برای تبلیغ کردن نداشتیم، اما امیدواریم که چونان شود که اوبخواهدش؛ آری چونین است!!
پس راه خود را به سوی حذب پیش گرفت. در راه، صداهای بسیاری را از چاپارهای کوتاه پیام میشنید و گاه گوش بسیار تیز میکرد تا شاید مچی را گرفتن کند تا همانا به دنبالش حال گیری ای نیز انجام شود.
در نزدیکی مقر حذب رسیده بود که ناگهان صدایی از چاپاری کوتاه پیام برخاست:
_ آری....هرچه تقلب بود، زیر سر حذب بود......
پس گوش را بسیار تیز نمود:
_ و هرکجا حذبی بود، تقلب نیز بود!!!
ناگهان فرد مجهول النام به شدت سرخ گردید و پس از مدتی بنفش گشت. چرا که آن صدا بسیار شبیه صدایی از اهالی حذب بود که هم اکنون میخواست حذب دیپلماتی را در مقابل حذب دموکرات، برپا کند.
پس همان جا چاپاری را از اسب بینداخت و خود بر آن سوار گشت و به سوی حذب شتابان رفت تا چغلی ای کند، چغلی کردنی!!!
پس با خود گفت:
_ چنان ، چنانی کنم که چون آن شود، خود را آن چونان بیند!!!
و پس از مدتی نیز افزود:
_ این ریشالو که آنجا بود پس چرا اقدامی نکرد؟؟؟ شاید میبایست، کمی آنان را قلقلک دهم، مگر رگ غیرتشان گل کند، آری، چونین خواهم کرد!!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۰:۳۱ شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۴
#59

کاراگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۵۸ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۵۰ شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴
از خوابگاه پسران راونکلاو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 75
آفلاین
آخر شب کار در حذب به پابان رسیدن بود و 42 انسان مشکوک از دفتر حذب خارج شده برادر حمید و ققی که خیلی(بوق) تشریف دارن رفتن سر چهار راه که تا چهار راه بعدی با اتوبوس برن!!(همش 1 چهار راه به این آدما می گن....)
هر دو سوار اتوبوس شدن
برادر به خاطر پول زیادی که اون روز در آورده بودن جو گیر شد و گفت به ما یه جا بده که تخت داشته باشه!!
راننده اتوبوس:ببخشین کجا پیدا میشین!!
ققی:ایناهاش سر همون چراغ قرمز
راننده: رو هم دیگه میشه 1 نات(معادل 1 قرون)

ققی و حمید به راهروی اتوبوس رفتند
ققی:راستی من تخت اول می خوابم تو می ری تخت آخرا!! از الان گفته باشم
برادر با قیافه ای شکست خورده در حالی که زیر لب بوق می زد گفت :
-باشه!!ولی تو اصلا به من اعتماد نداری

در همون لحظه که ققی و حمید داشتند با هم بحث می کردند اتوبوس سر چهار راه ایستاد و برادر و ققی روی تخت نخوابیده باید از اتوبوس پیاده می شدند!!
هر دو داشتند از در خارج می شدند که از در آداس ماذمول و ونوس خارج شده و به طرف اتوبوس آمدند
ققی و حمید از ترس رویارویی با ماذمول 10 گالیون کف دست راننده ریختند وسریع به عقب اتوبوس رفتند!!
ونوس در حالی که داشت از کادوهای تولدش تعریف می کرد وارد اتوبوس شد!!
ونوس:...یه ادکلن گرفته واسم!! تازه ریتا هم یه سایه چشم برام خریده!!!

هر دو دقیقا اومدند روی صندلی نشستند که ققی و حمید پشت اون قایم شده بودند!!

ونوس:...خلاصه بگم بهمنی ها ذاتاً باهوشن!!
ققی و برادر حمید در حالی که بلخند به لبشون نشسته بود گفتند:کاملا درسته!!
ونوس:صدا از کجا بود؟!!

ماذمول:نمی دونم!!
ونوس:ذاتاً باهالن!!
ققی و حمید:دقیقا!!
ونوس:
ماذمول:
ونوس:ذاتاً مشکوکن
ققی و حمید:یقیناً
ونوس:
ماذمول: من مشکوکم
ققی و حمید:شدیداً
ماذمول:...مشکوکه داشتند حرف های آداسی ها رو یعنی استراق سمع می کردند!!
برارد حمید و ققی پوز خند زدند(آخه آداسی ها معمولا حرف های مهمی مثل همین حرفایی که الان داشتند می زدن نمی زنن)((در نتیجه نیازی به استراق سمع نیست))
ماذمول و ونوس:

در همون لحظه اتوبوس ایستاد و کرام و عله وارد اتوبوس شدند ماذمول و ونوس هر دو پشت صندلی قایم شدند تا کرام و عله اونا رو نبینن!!

عله و کرام هر دو روی صندلی جلوی ماذمول و ونوسو نشستند!!

ونوس آروم به ماذمول گفت:
-من انقدر از این پاتر بدم میاد یاد جلبک های رقصان کف دریا می افتم!!
ماذمول به ونوس گفت:
-من انقدر از کرام بدم میاد یاد جلبک های رقصان کف درسا می افتم!!

ونوس:مگه من الان چی گفتم...منم همینو گفتم!!همین کار ها رو می کنی که می گن ساحره ها هیچی نوفهمن!!

از صندلی جلو صدای صحبت عله و کرام می یومد:
عله:آره داشتم می گفتم این ونوس خیلی آرایش می کنه!!فکر کرده با آرایش کردن من تحولیش می گیرم!!نه که تحویلش نمی گیرم تازه پدرشم در میارم

کرام:آره داشتم می گفتم این ماذمول خیلی آرایش می کنه!!فکر کرده با آرایش کردن من تحولیش می گیرم!!نه که تحویلش نمی گیرم تازه پدرشم در میارم

عله:مگه من الان چی گفتم...منم همینو گفتم!!همین کار ها رو می کنی که می گن وب مسترا هیچی نوفهمن!!

((نتیجه گیری اخلاقی هیچکدوم از ساحره ها و وب مسترا هیچی نوفهمن))

اتوبوس جلوی در ریز آب زنی(یا به اصطلاح امروزی آکادمی فانتزی توقف کرد)

و مملی و حاجی وارد اتوبوس شدند عله دست کرام و گرفت و پشت صندلی قایم شدند!!

مملی و حاجی روی صندلی نشستند که پشت آن کرام و عله قایم شده بودند

عله:انقدر از هر دوشون بدم میاد که نگو و نپرس!!
کرام:خوب منو چرا آوردی اینجا من که مشکلی ندارم با اینا
عله:خوب اینا تو رو ببینن بر می گردن منو می بینن!!

حاجی:آخی یادش بخیر چقدر دلم برای جادوگران تنگ شده!!حیف اون سایت که افتاده دسته عله
عله:به جون تو اینو نکشم از اینجا بیرون نمی رم!!

ناگهان اتوبوس توقف کرد و سعید(ولدمورت قدیمی) و سوسک وارد اتوبوس شدند
حاجی و مملی پشت صندلی قایم شدند!!
سعید و سوسک روی صندلی که مملی و حاجی پشت آن بودند نشستند
مملی تا سعید رو دید رگ آستکبارش گل کرد و یه سیم مفتول از جیبش در آورد و مقداری از اونو برید و بقیش رو پرت کرد زیر صندلی عقب

مملی:سعید با من سوسک با تو
و هر دو شروع کردن کردند مملی گردن سعید رو به صندلی گره زد
و حاجی هم به خاطر زور زیادش که حواسش نبود سیم رو دور گردن سوسک پیچید و انقدر فشار داد تا ریق سوسک در اومد!!

حاجی و مملی خرسند از کار پلیدانشون به صندلی تیکه دادند!!

عله سیم مفتولی که مملی به عقب پرتاب کرده بود رو برداشت و یه کم از اون رو برید و بقیه اونو به صندلی عقب پرت کرد!!

عله:حاجی با من مملی با تو!!
کرام:آخه من چرا؟!!
عله:مگه یادت نیست چرچیل چقدر تو رو سر جریان ناظر بودن آبرفورث بعد از دو ماه از رفتنش ضایع کرد!!دست به کار شو!!

آتش خشم در کرام شعله ور شد
عله به سرعت سیم رو در دور گردن حاجی و صندلی پیچید و انقدر در این کار عجله کرده بود که مقداری از موهای حاجی به صندلی ضمیمه شد!!

کرام هم همین کارو کرد ولی چون هنوز وجدانش ناراحت بود یه قیچی در آورد و موهای سامورایی مملی رو قیچی کرد!!
ومملی جز گریه کار دیگری نمی تونست بکنه!!

ونوس سیم مفتول رو برداشت و مقداری از اون رو بردی و به عقب پرتاب کرد!!
و 1 سیم داد به ماذمول داد

و هر دو دست به کار شدند ونوس و ماذمول کرام و عله رو از گردن به صندلی بستند!!

برادر حمید باقی مونده سیم رو 2 قسمت کرد و داد دست ققی

ققی:آخه ما چرا!!
حمید:کم نیاریم برای خالی نبودن عریضه!!

و ققی گردن ماذمول رو بست و حمید گردن ونوس رو

ونوس:خارم خخه می خم(دارم خفه می شم)
ماذمول:آق قمق مق الاق مقیریم(آی کمک کم الان می میریم)

حمید:اینا چی میگن؟!!
ققی:دارن به زبون آداسی حرف می زنن!!

ققی و حمید نگاهی به اتوبوس کردند ودلشون سوخت و همه رو باز کردن جز سوسک که به علت فشار زیاد حاجی جان باخته بود!!

لحظه حساسی بود همه کینه های خودشون رو فراموش کردن(کاش به همین راحتی بود) عله و حاجی با هم روبوسی کردن و اون ور تر مملی مشغول گفتگو با کرام شد و همه مشکلاتشون رو فراموش کردند!!

ونوس و ماذمول اون وسط می پلکیدند شاید داخل آدم حساب بشن و سعید هم با مملی و حاجی و عله رو بوسی کرد!!

و همه عامل مشکلاتشون رو ققی بیان کردند!!در کمال قاطعیت هم گفتند تازه

و 5 مدیر اسبق و حال به طرف ققی حرکت کردند

حاجی و مملی پاهای ققی رو گرفتند!! کرام و عله دست های ققی رو گرفتند و سعید دم ققی رو گرفت و اونو به علت شرکت رد اتوبوس حذب به مدت 1 سال حذف شناسه کردن!!

و برادر حمید هم سریع مظلوم نمایی کرد و خودش رو به کرام چسبوند و ققی تنهای تنها موند

((نتیجه نهایی:سایت با همه این آدماست که حال میده!!من اینجا به خیلی ها اشاره نکردم ولی چه دوران خوبی بود!! )

ققی هم در پایان دشمن خونی خودش یعنی کیچر رو خفه کرد تا عقده هاش خالی بشه!!

راستی یه نکته رو هم ذکر کنم!!شاید خیلی ها سر در نیارن ولی بیشتر قدیمی ها و کسایی که تو بعضی از جریان ها بودند می فهمند مخصوصا کرام
((یاد خوابگاه دختران بخیر))


از اون بالا کفتر میایَ یَک دانَه ققنوس میایَتصویر کوچک شده


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ یکشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۴
#58

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
گزارشی از وبمستر آزاری!!!
نویسنده: آنیتا دامبلدور

اهم...اهم.....بله....اااا.....مامان دارم پست میزنم، بعدن می یام...........با عرض پوزش از محضر وبمستران گرانقدر.
بله. دیروز کمی کسالت به بنده روی آورده بود و بنده، ناراحت از دست روز و روزگار!!! خلاصه خسته و کوفته بودم و بنابراین تصمیم گرفتم تا سری به حذب بزنیم، چرا که جایی به انسان خوش میگذرد که دل خوش باشد. بله یاران و همراهان من..... . خلاصه در خیابان قدم میزدیم و پیام کوتاه ها را میخواندیم . ناگهان پیامی از اوس کریم(کرام خان عندالپاتر الدوله!!) خواندیم و سندروم وبمستر آزاریمان گل نمود!!! و چنان عشقش در دلم زبانه کشید که می خواستیم در همانجا عملیاتی انجام دهیم، اما راهش را نمیدانستیم!!!
در راه با خویشتن آرزو نمودیم که در حذب روششی را به ما بیاموزند تا حال وکنیم( به حالت کیوون بخونید!!).
بلاخره به مکان دلخواهمان و ارضا کننده ی عشقمان به وبمستر رسیدیم!!!
هنگامی که وارد شدیم ، دیدیم کفتری که چه عرض کنیم، به قول ما مشهدی ها( زنده باد ابومسلم!!!) چغکی!!! نشسته و دارد به جای وبمستر آزاری، حنجره آزاری!! میکند!!! به نزدش رفتیم و گفتیم:
_ هان ای کفتر....بگو کیستی و چه میکنی؟؟؟
و او نیز در حالی که چشمانش اندازه ی دو عدد گوردو( اشتباه تایپی نیست، اینگونه باحال تر می باشد!!) شده بود، با صدایی گرفته توضیح داد:
_ بنده ققنوسی می باشم که سی دی فلانی آزاری میفروشم....
آمدیم دستی به ریشوانم بکشیم اما دیدیم ریش نداریم، پس با تفکر فرمودیم:
_ هومممممم........این فلانی که می باشد؟؟
ققنوس سر در گوشم فرو کرد و گفت:
_ ......
ناگهان برقی از سر شوق در چشمانمان دیده شد( فشار وارد نکنید، الان نمیبینی اش!!) پس با عجله آن را خریدیم و از سر شوق ماچی آبدار حواله ی آن ققنوس جیگر کردیم و از آن جا به سرعت ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند، دور شدیم و با شیرجه ای به پشت کامپیوتر خزیدیم و با عجله سی دی را وارد نمودیم . اگر آنجا میبودید، میتوانستید چشمانمان را که از شدت هیجان همانند پرتقال شده بود، را ببینید!!!
بلاخره کار خود را شروع کردیم و برای شروع وارد پروفایل یک وبمستر شدیم!!! کمی دور و بر خویشتن را نگریستیم تا کسی نباشد و بخواهد ما را لو بدهد، اما تا نگاهی به صفحه انداختیم، دیدم ای دل غافل!!!رفته اون آدرس پست الکترونیکیشو و یه کاری کرده تا دیده نشه!!! آقا چنان عصبانی شدم که نزدیک بود بزنم کامپیوتر رو داغون کنم. تمام آرزوهام بر باد رفته بود!!! خلاصه گفتم چی کار کنم، چی کار نکنم، گفتم آهان!!!!
و دوباره به سرعت ابر و باد و مه و خوشید و فلک در کارند، رفتم جای حذب و یقیه ققنوس و چسبیدم و گفتم:
_ اوهوی......حالا الکی پول میگیری و چیزی یاد نمیدی؟؟؟
و آنگاه بود که به جای خاموش نمودن عشقمان به فلان آزاری، ققنوس آزاری ای راه اندازی کردیم و آن بی پر را که تازه کمی پر درآورده بود، باز بی پر تر کردیم!!!!
هنوز لحظه ای از آزاد نمودن وی نگذشته بود که آن نزدیک مرحوم شدن نوک به سخن گشود و فرمود:
_ نکند جایی را اشتباه کردید!!!!
و آنوقت بود که ما به این فکر فرو رفتیم که آیا او درست گفته است یا نه!!!
****************************
ققی جون، بیا مارو روووشن کن!!!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۴
#57

بارتیموس کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۳ جمعه ۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۱۷ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶
از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
روش تبدیل وبمستر به سیب زمینی



این روش با تمام روش های دیگه فرق می کنه.
اول یک عدد وبمستر پیدا کرده .(اگه نتونستید پیدا کنید به ققی مراجعه کنید براتون پیدا میکنه)بعد مخشو میزنید و می بریدش به یه کافی شاپ(از همین دکه ها که چایی میفروشن) دوتا چای سفارش داده.طوری که وبستره نبینه تو چاییش 100 تا قرص خواب اور میریزید . بعد که خورد کاملا مرد(بیهوش شد) یه چاله می کنید وبمستر را میندازید توش یه سیب زمینی هم میندازید کنارش بعد روشو پر از خاک میکنیدو آبو کودهم بهش میدید(این نکته الزامی است وگر نه سیب زمینی خوبی از اب در نمیاد)، از یکی از اعضای فعال حزب هم کمک میگیرید تا براش آواز بخونه .از سرژ(میگن اواز برای رشد سیب زمینی خوبه . البته آواز سرژو نمیدونم).
ققی

در این روش ققی نقش بسیار مهمی را ایفا میکنه.
این نقش به این گونس که :
ققی را صدا میکنید بیاد ، بعد بهش اطلاع میدید که اون زیر کی رو خاک کردید اونم مشتاق میشه و بعد به اون نقش سایه بون رو میدید.
برادر حمید
زمانی که سرژ خسته یا سرما میخوره برادر حمید نقش سرژ را ایفا می کنه.
البته آهنگ نمی خونه(برادر حمید:نعوضو بلاه) دعا می خونه(دعا برای رشد وبمستر(سیب زمینی) خوبه((البته از خودم گفتم))).

::::::::::::::سه ماهو بیستو نه روزو بیستو سه ساعت بعد::::::::::::::

برادر حمید روی خاک نشسته و داره دعا می خونه. و بعد...
سرژ...سرژ کجایی مردم دیگه شی فته تواه.
سرژ در حال خوردن ساندویچ به طرف حمید میدوه.
حمید: کوفتت بشه من مردم تو رفتی غذا بخوری.
بیا یه چیزی بخون من برم گوشنمه.
((ققی رو خشک کردن تا زیاد اذیت نشه.))
برادر حمید در حال دور شدنه که سرژ داد می زنه:
ققی را کی درست می کنی . فسیل میشه ها...
برادر حمید:ها؟ چی؟ (بعد از کمی فکر) ::::: با برق خشکش کردم.
سرژ:

::::::::::::بعد از چهار ماه::::::::::::

سرژ : داد می زنه حمید...حمیدفکر کنم دیگه رشد کرده... و با بیل خاک را کنار میزنه.
به به ... اعجب سیب زمینی وبمستریی.
حمید بالا سر سرژ: این شبیه کدوم وبمستره؟
سرژ: شبیه.....!!!!!!!!! نییدونم.

______________________________________________________________
به خودم گفتم :بارتی اخه تو چه جور عضوی هستی؟
و گفتم کمی فعالیت کنم .(فقط اگه بلاک نشم)


[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۴
#56

کرام سابق


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۳ دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۰ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۲
از هاگوارتز..تالار اسلیترین
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 901
آفلاین
چگونگي تبديل ققنوس به كفتر

ققنوس قصه ما ناراحت بود كه ققنوسهاي ديگه مسخرش ميكردن..چرا؟چون اون توي ققنوسها از همه زشتتر بود..بهش ميگفتن جوجه ققنوس زشت!!!
ققنوس يه روز دعا كرد كه:خدايا من به يه پرنده ديگه تبديل كن
خدا هم دعاشو مستجاب كرد!!!
---------
روزي از روز ها در يك كنفرانس مسنجر!!!

كرام:به!!بچه ها ببينيد چه تاپيك ارزشي در سايت زده شده!!..خوابگاه دختران!!

حاجي:آسلام بر باد رفت!!

گيلدي:هومك؟چه بي ناموسيا!!

ابرفورث:بزهاي منم همچين تاپيكي نميزنن!!!

كرام:خب پس بياييد ما مديران هم ارزشي شيم!!!

--------
و بدين گونه بود كه داستاني ارزشي توسط مديراني ارزشي نوشته شد و زده شد((پستش توي تالار ريونكلا موجوده!!))

آخر داستان....ناگهان معلومه شد آن فرد ارزشي كاراگاه ققنوس بوده!!!
كرام: گيلدي: :bigkiss: حاجي: ابرفورث:
--------
فرداي آن روز..ققنوس داستان ما افسردگي گرفت و پراش ريخت!!!..ققنوس قصه ما داشت از روي پل رد ميشد كه ديد سيريوس داره يه آهنگ ميخونه:از اون بالا كفتر ميايد..يك دانه ققي ميايد!!!سياه قچك جان جان!!تو منو ديوونه كردي!!

ققي از اون روز اسم كفتر روش موند!!!
ققي:خدا يا غلط كردم!!..منو دوباره ققنوس كن!!

ققنوس كه ديگه از اين حال و احوال خودش بيزار شده بود خواست خودكشي كنه..خودشو پرتاب كرد تو رودخونه!!..ولي نه تنها نمرد!!!...بلكه آنفولانزاي مرغي هم گرفت!!!!
براي همين قرنطينه شد تا بيماريش شيوع نكنه!!
ققنوس در آخر دست به التماس وبمستر شد كه حذف شناسش كنه!!! ولي وبمستر اونو به مرگي تدريجي محكوم كرد!!

پايان!!


کرام اسبق!

قدرت منتقل شد!


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ جمعه ۱۴ بهمن ۱۳۸۴
#55

کاراگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۵۸ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۵۰ شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴
از خوابگاه پسران راونکلاو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 75
آفلاین
چگونگی تبدیل شدن کریم به کرام!!

روزی کریم از خیابان های مشکوک قزوین گذر می کرد که فردی مشکوک به طوری مشکوک به او نزدیک شد مشکوک!!نقطه سر خط...

فرد مشکوک به کریم یه کتاب مشکوک داد و به طور مشکوکی از او دور شد مشکوک!!نقطه سر خط...

کریم کتاب مشکوک رو خوند و به طور مشکوک با فردی مشکوک در کتاب مشکوک با نام کرام مشکوک آشنا شد مشکوک!!نقطه سر خط...

کریم روزی وسیله ای مشکوک خرید که با آن می توانست به طور مشکوکی به نت داخل کند و کانتک(کانکت) کند مشکوک!!نقطه سر خط...

کریم به طور مشکوک و ناگهانی به سایتی مشکوک داخل کرد و آنجا به طور مشکوکی با شناسه ای مشکوک با نام جی اف کش مشکوک عضو مشکوک شد مشکوک!!نقطه سر خط...

کریم در ان سایت مشکوک فهمید که ربطی دارد به کتاب مشکوکی که به طور مشکوک خوانده بود او به طوری مشکوک شناسه خود را به کرام مشکوک تغییر داد و هیچ وقت به طور مشکوکی نگفت که اول جی اف کشه مشکوکی بوده!!و علت منقرض شدن مشکوک عده ای از ساحره های در دوره ای مشکوک به علت کشی مشکوک او بوده مشکوک!!نقطه سر خط...

از اون روز بود که کریم مشکوک به فردی نا مشکوک به نام کرام تبدیل شد نا مشکوک!!نقطه پایان خط...


از اون بالا کفتر میایَ یَک دانَه ققنوس میایَتصویر کوچک شده


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ سه شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۴
#54

کرام سابق


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۳ دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۰ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۲
از هاگوارتز..تالار اسلیترین
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 901
آفلاین
چگونگي تبديل السامور به سرژ تانكيان

مكان:جادوگران
زمان:مدتها قبل

نبردي سخت در حال انجام است
السامور:جريوس ماكسيمم!!!
كرام و سالازار همزمان با هم:آوداكدوارا

طلسمهاي اونها به صورت سينوسي در حال حركت ميباشد و محكم ميخوره به السامور ولي....

كرام: اينكه هنوز زندست كه!!!
سالازار:شايد از هوركراكس استفاده كرده!!
كرام:ابله!!..اينكه هنوز ولدمورت نشده!!
سالازار: يادم نبود!!...يه سر رفته بودم زمان آينده!!
كرام:نه اين يه شناسه جديد ساخته!!..نگاه كن!!نوشته روماسلا!!
سالازار:راست ميگي
كرام چونشو ميخارونه:خب ميدانم باهاش چيكار كنم..اين روماسلا عاشق سيستم او دانه!!!
سالزار:خب؟
كرام:هيچي!!..سرژ رو ميكشيم ..اين افسردگي ميگيره!!...از نت نا اميد ميشه!!..ديگه نمياد تو سايت!!
سالازار:حالا چجور طرفو ميكشي؟
كرام:با روش مشنگي!!!
--------
صحنه رو مجسم كنيد
كرام و سالازار روي يه تانك هستن كه نوشته روش:منوي مديريت!!!
لوله تانك سرژ رو نشونه گرفته!!
روماسلا مثل حسين فهميده خودشو با نارنجك ميندازه زير تانك . فرياد ميزنه:يا سرژ!!

قبل از اينكه تانك منفجر بشه كرام دستشو ميزنه رو يه دكمه!!...روماسلا ناپديد ميشه!!!
سالازار:آخيش به خيرگذشت
اما.....
روح روماسلا در سرژ حلول ميكنه و چون قبلا زير تانك خودشو فدا كرده بوده لقبش ميشه تانكيان!!!!!
كرامو و سالازار: اين هنوز از رو نرفته كه!!بازم تو سايته!!
سرژ مودبانه مياد جلو و با كرام و سالازار دست ميده
كرام و سالازار جا ميخورن ..چراكه السامور و روماسلا اينقدر مودب نبودند!!!
سرژ ريششو مياره جلو و ميگه از ملاقاتتون خوشحالم
كرام در جواب ميگه:ما را مزين فرمودي!! بازم اينورا بيا!!
سرژ:حتما!!


کرام اسبق!

قدرت منتقل شد!


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۴
#53

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
چگونگي تبديل هري پاتر به عله نيلي



يكي از روز هاي سرد زمستاني...گودريك هالو

حسن مصطفي: هري هري بپر روي قاليچه بريم مصر...
هري:صبر كن از نميد اجازه بگيرم
حسن ، هري رو شوت ميكنه روي قاليچه و راهي مصر ميشن

بومب

در راه:

از دماغ هري قنديل بيرون زده
هري:حسن با چه سرعتي در حركتيم؟
حسن:اون صداي بومبي كه اول شنيده بودي صداي شكستن ديوار صوتي بود

دو ساعت بعد در حوالي مصر

هري پيراهنش رو كنده و خيس عرقه(لازم به ذكره كه هري چند ماهي هست كه صبح ها بدنسازي ميره شبها منقل پارتي(البته نميد تصور ميكنه كه هري شب كاره) ...تصور كنين هيكلش چطوري مشه)
هري: كجا ميخواييم بريم حسن؟
حسن: كنار رود نيل

كنار رود نيل...حسن داره خربزه ميزاره توي رود و هري هم كنار منقل داره اواز ميخونه

هري: اههههههييييييي....امان امان....عله عله جاااااان...عله عله جيووون...اهيييييييييييي ياهاهاهاهاهايييييييي

يكي از اون فرعون هاي ارزشي مصر سوار قاليچه پرنده مدرن شده و از كنار اونا رد ميشه زنش هم جفتشه...صداي هري رو ميشنوه و ما تحت خودش رو ميخارونه

فرعون: اهاي زن...اين كيه؟
زن:نميدونم ولي چطوره يك اسم براش بزاريم تا كمي سرمون گرم بشه...هرم ساختن كسل كننده شده
فرعون باز هم ما تحتش رو ميخارونه
فرعون:اره...علاقه شديدي به كلمه عله داره...در كنار رود نيل هم هست...به نظرت بهترين اسمي كه ميشه گزاشت چيه همسر گرامي؟
زن: عله نيلي


____
هدف از زدن اين پست: اظهار وجود تمام و همينجوري يك پستي زده باشم ضد وب مستر اعظم نگن چرا اين سرژ يهو ساكت شده...

سرژی از تو انتظار نداشتم برادر!!!
دو پست پشت سر هم ممنوع بید
تکرار نشود


ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۱ ۱۰:۳۰:۵۳
ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۱ ۱۰:۳۸:۳۶
ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۱ ۱۰:۴۱:۳۰
ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۱ ۱۰:۴۳:۴۰
ویرایش شده توسط سیریوس(God Father) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۱ ۱۸:۴۴:۵۲


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۴
#52

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
سرژ چند تا نارنجك به دور كمرش ميبنده
سرژ: يا ريش مرلين
و خودش رو پرتاب ميكنه به طرف كرام
كرام:نه نه...من الان اداره هستم

بومب
كرام و سرژ هر دو به رحمت شيطاني رفته تا عبرتي باشد براي اين جوجه وبمسترا
====
توجه داشته باشيد كه سرژ يك مدت زمان كمي مدير بود و رفت تمام انجمن مديران رو خوند و بعد اين حركت زيبا رو انجام داد...هر كسي به از اعضاي عادي وارد آن انجمن بوقي شود و با ابزارهاي شكنجه اعضا آشنا شود پي به ذات پليد وب مسترها و مديرا برده و بومب
====

با توجه به گفتگوي سختي كه با فرد مجهولي داشتيم به اين نتيجه رسيديم كه بنده تاييد صلاحيت كنم و امريكا هيچ غلطي نميتانه بكنه...مگه دست وب مستره كه اعضاي حزب رد صلاحيت بشن؟

قراره بنده تاپيك مربوطه رو زده تا ملتي كه ميخوان كانديد بشن بيان اونجا اسمشون رو نوشته و رشوه داده و و از بين اين همه رشوه دهنده 5 نفر كه بيشتر رشوه دادن كانديد ميشن و بعد از اون تبليغات و غيره....هر كسي با اين كار مخالفه همينجا دليلش رو بگه اوني هم كه موافقه آفرين پسر خوب و البته دختر خوب...


در مورد اين پست ارزشي كرام بايد بگم كه ما از هيچ احدي نميترسيم...و همينطور از هيچ گروهي...ما فقط از اين ميترسيم كه ملت از ما ناراضي شود و ما نتانيم به اندازه كافي دموكرات باشيم همين...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.