صفحه ی 11:
اباما: جامعه ی جادوگری در هراس باشند.تهيه: ريتا اسكيتراين كه اباما گرگينه بود را باور نداشتم. اما جادوگر بودنش را؟ بايد مطمئن می شدم.
كاخ سفيد را ديدم. باشكوه و عظيم بود. نسيم ملايمی می وزيد و پرچم آمريكا را كه بر فراز كاخ بود می لرزاند. می خواستم در كاخ سفيد را باز كنم كه سربازی با عصبانيت فرياد زد:
- آهای تو! صبر كن ببينم!
سرم را به آرامی برگنداندم. سرباز چهار شانه بود و قد بلندی داشت. با دستش من را هل داد و با لحنی عصبانی گفت:
- نمی دونی الان يه جلسه ی مهم برگزار ميشه؟ كی هستی؟
- از جامعه ی جادوگری...
-آها! چند روز قبل ديگل عوضی اومده بود و حسابی وقت رئيس جمهور رو گرفت. شما يكم اينجا وايسا جلسه تموم شد خودش مياد بيرون! حالا از جلو در برو كنار!!!
اطراف يه ساعت صبر كردم تا بالاخره در كاخ باز شد. اباما درحالی كه با رئيس جمهور چين دست می داد از كاخ خارج می شد. با عجله به سمتش رفتم و او را به كناری خواندم:
- آقای اباما! آقای اباما!
-ببخشيد مزاحمتون شدم!
- شم مراحميد خانم! اسمتون؟
- ريتا اسكيتر هستم از پيام امروز!
اوباما درحالی كه سرش را می خواراند زمرمه وار گفت:
- روزنامه ی جادوگران!!!
-
- تعجب كردين! معلومه! می خواستم خودم بيام دفتر پيام امروز و اعلام كنم كه جادوگرم!
-
-
در حالی كه شكه شده بودم بازهم باور نكردم:
- آقای اوباما، ميشه اون برگ رو به هوا ببرين؟
- البته!
و بعد از جيبش چوبدستی اش را درآورد:
- وينگارديوم له ويوسا!
- خوب، اين نكته هم روشن شد! من فقط می خواستم مطمئن شم شما جادوگری! همين!
اباما اخمی كرد و گفت:
- آره، شايد كار شما با من تموم شده باشه اما من با شما كار دارم! اين چيزايی رو كه ميگم بايد به گوش ملت برسونی!
-
- من يه لشكر جادوگر دارم. غولها هم در عضويت ارتشمند. دارم تلاش می كنم ديوانه ساز ها رو هم واسه خودم بردارم! وقتی ارتشم تكميل شد وزارتخونه و هاگوارتز رو نابود می كنم. سلطه بر جادوگران هدف منه! وقتی جادوگر باشی می تونی مشنگ ها رو از پا در بياری!
كاری نداره! ولی فبلش بايد جادوگر ها رو هم زير سلطه ی خودت در بياری! فكر كنم منظورم رو روشن گفتم، نه؟
- آره
اباما ادامه داد:
- فكر نكينين كه لرد سياه آخرين جادوگر سياه بوده، هنوز باراك هم هست. حالا اسكيتر، بهت اجازه می دم از جلو چشمم گم شی!
-