در اواسط نيمه ي پاييني صفحه ي اول ، عنوان كوچكتري بالاي عكسي از دامبلدور به چشم ميخورد كه در آن با حالتي به ستوه آمده قدم ميزند:
سرانجام حقايق مربوط به دامبلدور روشن ميشود؟از فردا، داستان نقطه ضعف هاي نابغه اي از نظرتان خواهد گذشت كه بسياري او را بزرگترين جادوگر نسل خود ميدانند. رينتا اسكيتر با از ميان برداشتن تصوير آرام و خردمند و ريش سپيد دامبلدور ، آشفتگي هاي دوره ي كودكي قانون شكني هاي دوره ي جواني ، كينه جويي هاي سرتاسر عمرش و رازهاي گناه آلودي را افشا ميكند كه دامبلدور با خود به گور برد.
چرا مردي كه برطبق پيش بيني ها ميتوانست وزير سحر و جادو شود به ماندن در مقام مديريت مدرسه قناعت كرد؟ هدف واقعي تشكيلات مخفي ،معروف به محفل ققنوس چه بود؟ واقعا چگونه دامبلدور از دنيا رفت؟
پاسخ اين پرسش ها و بسياري ديگر را در در زندگي نامه ي جديد و جنجالي
زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور اثر ريتا اسكيتر خواهيد يافت كه ريگولس بلك به طور اختصاصي با او مصاحبه كرده است، بقيه در صفحه ي 13.
هري با خشونت روزنامه را ورق زد و صفحه ي 13 را پيدا كرد. در بالاي اين مقاله ، تصويري بود كه چهره ي آشناي ديگري را به نمايش ميگذاشت: زني با عينك جواهر نشان و موهاي بلوند حلقه حلقه اي و خوشحال كه دندانهايش را ،در آنچه ميبايست لبخندي پيروزمندانه باشد به نمايش گذاشته بود. و با بالا آوردن دستش ، انگشتهايش را براي هري تكان تكان ميداد . هري كه با تمام توانش ميكوشيد آن تصوير تهوع آور را از ذهنش پاك كند به خواندن ادامه داد.
خود ريتا اسكيتر بسيار صميمي تر و ملايم تر از شخصيت سنگدل معروفي است كه در جرايد به تصوير كشيده ميشود. او در هال خانه ي دنج و راحتش به من خوش آمد گفت و مرا يكراست به آشپزخانه برد تا به صرف فنجاني چاي ، كيكي پرمايه و (ناگفته پيداست) به يك خمره شايعات تر و تازه و داغ بپردازيم.
ريتا ميگويد:((
خب ،البته، دامبلدور سوژه ي بي نظيري براي هر زندگي نامه نويس است. چه عمر طولاني و پرباري داشت! مطمئنم كه كتاب من اولين كتاب از كتاب هاي بسيار بسيار زياد ديگري در اين زمينه است.))
اسكيتر به راستي خيلي سريع اقدام كرد. كتاب 900 صفه اي اش تنها چهار هفته بعد از مرگ اسرار آميز دامبلدور در ماه ژوئن به پايان رسيد.از او ميپرسم كه چطور موفق شد چنين شاهكاري را با اين سرعت خلق كند. او مي گويد:((
اوه، هركس ديگري هم مثل من در چنين مدتي طولاني به حرفه ي روزنامه نگاري ميپرداخت، به كاركردن در ضرب الاجل هاي معين خو ميگرفت.ميدانستم كه دنياي جادوگري تشنه ي دانستن تمام اين داستان است و ميخواستم اولين كسي باشم كه اين نياز را تامين ميكند.))
به اظهارات اخير الفي يس دوج اشاره كردم كه به طور گسترده اي در مطبوعات انعكاس داشت. اين مشاور ويژه ي ديوان عالي قضايي (ويزنگاموت) و دوست ديرينه ي آلبوس دامبلدور اظهار ميدارد كه
در كارت هاي قورباغه اي شكلاتي حقايق بيشتري درج شده تا كتاب اسكيتر.اسكيتر سرش را عقب مي برد و خنده را سر ميدهد و مي گويد:((
الفي يس شيطون حقه باز! مصاحبه ي چند سال پيشم با او درباره ي حقوق مردم دريايي رو به ياد دارم، خدا حفظش كند!حسابي قاطي كرده. انگار فكر ميكرد كه ته درياچه ي ويندر مير نشستيم ، يكسره به من ميگفت مراقب قزل آالا باشم.))
با اين همه ، اتهام هاي الفي يس دوج در زمينه ي نادرستي اين مطالب، درمكانهاي بسياري انعكاس يافته است.آيا اسكيتر به راستي فكر ميكند براي دستيابي به تصوير كامل و جامعي از زندگي طولاني و خارق العاده ي دامبلدور ،چهار هفته ي كوتاه كافي است؟
اسكيتر لبخند مليحي ميزند و با حالت مهرآميزي به شماتت من ميپردازد و مي گويد:((
اوه عزيزم تو هم مثل من خوب ميداني با كيسه اي پر از گاليون ، به پاسخ نه قانع نشدن و با يك قلم پر تند نويس تيز و خوش دست ، چه اطلاعاتي كه بيرون نمياد! در هر حال مردم براي بدگويي از دامبلدور صف كشيده بودند. ميدوني ، از نظر همه كه او آنچنان فوق العاده نبود؛ باعث دلخوري خيلي از كله گنده ها شده بود. دوج پير شيطون هم بهتر است از هيپوگريف اش پياده شود تا با هم برويم. چون من به منبع خبري دسترسي پيدا كردم كه اكثر روزنامه نگارها حاضرند در ازاي تماس با او چوبدستيشان را تاخت بزنند، كسي كه پيش از اين در مصاحبه هاي مطبوعاتي شركت نكرده و در پر تلاطم ترين و آزاردهنده ترين مرحله از جواني دامبلدور به او نزديك بوده است.))
از تبليغات پيش از چاپ كتاب اسكيتر به خوبي پيداست كه ضربه هاي تكان دهنده اي در انتظار كساني است كه معتقدند زندگي دامبلدور پاك و بي آلايش بوده است . درباره ي مهم ترين نكات غافلگير كننده اي كه برملا كرده از او ميپرسم.
اسكيتر ميخونند و مي گويد:((
اي بابا! دست بردار ريگولي! خيال ندارم قبل از اين كه مردم كتابم رو بخرند ، نكات برجسته ي كارم رو فاش كنم! اما ميتوانم قول بدهم همه ي كساني كه هنوز فكر ميكنند دامبلدور به پاكي ريش سفيدش بود بايد در انتظار اطلاعات تكان دهنده اي باشند! فقط همين قدر بايد بگويم كه هيچ يك از كساني كه از خشم و خروش دامبلدور بر عليه اسمشو نبر باخبرند به خواب هم نديده اند كه خود او نيز در جواني دستي در جادوي سياهي داشته است! بايد گفت كه دامبلدور در مقام جادوگري كه در آخرين سالهاي عمرش از شكيبايي و مدارا پشتيباني ميكرد، در دوران جواني اش آنچنان روشنفكر نبوده است! بله ، آلبوس دامبلدور گذشته اي به شدت مشكوك داشته ، صرف نظر از اين كه خانواده ي سوال برانگيزي نيز داشته است كه براي سرپوش گذاشتن بر آن كوشش فراواني كرده است.))
از اسكيتر ميپرسم كه آيا به ابرفورث ،برادر دامبلدور، اشاره دارد كه محكوميتش توسط ويزنگاموت به جرم سوءاستفاده از جادو در پانزده سال پيش جار و جنحجال مختصري را باعث شد.
اسكيتر ميخندد و مي گويد:((
اوه ، ابرفورث،تازه روي ان تل زباله است. نه! نه! صحبت از چيزهايي خيلي بدتر از داشتن برادري است كه علاقه به بزبازي دارد، حتي بدتر از داشتن پدري مشنگ داغون كن است. هرچند كه دامبلدور نتوانست هيچ يك از اين دو مورد را لاپوشاني كند و ويزنگاموت به هردو اتهام رسيدگي كرد. نه! ماجراي مادر و خواهرش بود كه كنجكاوي ام را برانگيخت و با اندك تلاشي، به طور قطع مشخص شد كه آب از سرچشمه گل آلود است. اما همانطور كه گفتم بايد صبركنيد و جزئيات كامل كاجرا را در فصلهاي 9 تا 12 كتاب بخوانيد. تنها چيزي كه الان ميتونم بگويم اين است كه جاي تعجبي وجود ندارد كه دامبلدور هيچ وقت درباره ي چگونگي شكستن بيني اش حرفي نميزد.))
آيا با توجه به اين پيشينه ي خانوادگي ، اسكيتر منكر هوش سرشار و استعداد درخشاني است كه كشف هاي بسيار دامبلدور انجاميد؟
اسكيتر با گردن نهادن به اين واقعيت مي گويد:((
او با هوش بود هرچند كه خيلي ها اين پرسش را مطرح ميكنند كه آيا ميتوانيم براي نيل به موفقيتهاي فرضي اش ، اعتبار كامل را به خود او بدهيم . چنان كه در فصل 16 فاش ميكنم كه آيور ديلانزبي ادعا ميكند كه وقتي دامبلدور يادداشت هاي او را قرض گرفت به هشت خاصيت خون اژدها پي برده بود.))
اما به جرات ميگويم كه نميتوان منكر اهميت بسيار موفقيت هاي دامبلدور شد. پس ماجراي شكست معروف گريندلوالد از دامبلدور چه ميشود؟
اسكيتر با لبخند وسوسه انگيزي مي گويد:((
اوه ، راستي چه خوب شد به گريندلوالد اشاره كردي. متاسفانه كساني كه درباره ي پيروزي چشمگير دامبلدور احساساتي ميشوند بايد خود را براي يك بمب خبري تكان دهنده يا شايد بمب كود حيواني آماده كنند. به راستي كه ماجراي كثيفي بوده است. تنها چيزي كه ميتوانم بگويم اين است كه از وجود واقعي چنين نبرد تن به تن افسانه يا و چشمگيري چندان مطمئن نباشيد.مردم بعد از خواندن كتابم احتمالا به ناچار به اين نتيجه ميرسند كه گريندلوالد ، فقط با اجراي جادو، دستمال سفيدي از نوك چوبدستي اش خارج كرده و آرام تسليم شده است!))
اسكيتر از ارايه ي مطالب بيشتر درباره ي اين موضوع هيجان انگيز خودداري ميكند .از اين رو به جاي اين موضوع ، به رابطه اي ميپردازيم كه بدون شك توجه خوانندگانش را بيش از هرچيز ديگري جلب ميكند.
اسكيتر تند تند سر تكان ميدهد و مي گويد:((
اوه ، بله! من يك فصل كامل را به رابطه ي پاتر و دامبلدور اختصاص داده ام ؛رابطه اي كه آن را ناسالم و حتي بدشگون ميدانم. در اين مورد هم خوانندگان شما براي آگاهي از كل ماجرا بايد كتابم را بخرند. اما هيچ تردييد وجود ندارد كه دامبلدور از ابتداي امر ، علاقه اي غير طبيعي به پاتر داشته است. حالا اين كه اين علاقه به راستي در جهت مصلحت اين پسر بوده يا نه ، بعد معلوم ميشود. ديگر همه ميدانند كه پاتر يكي از آشفته ترين دوران نوجواني را گذرانده است.))
از اسكيتر ميپرسم كه آيا هنوز با هري پاتر در تماس است؛ همان كسي كه مصاحبه ي سال گذشته اش با او به چنان معروفيتي دست يافت و كار موفقيت آميزي بود كه در آن هري پاتر فقط درباره ي اطمينان كاملش از بازگشت
اسمشو نبر صحبت كرده بود.
اسكيتر ميگويد:((
اوه ، بله. با هم ارتباط صميمانه اي برقرار كرده ايم. پاتر بيچاره دوستان حقيقي چنداني ندارد. و ما در دشوارترين دقايق عمرش يعني در مسابقه ي قهرماني سه جادوگر با هم آشنا شديم. شايد من يكي از نادر افراد زنده اي باشم كه ميتواند ادعا كند هري پاتر واقعي را ميشناسد.))
موضوعي كه مارا يكراست به سوي شايعاتي درباره ي آخرين ساعت هاي زندگي دامبلدور سوق ميدهد كه همچنان بر سر زبان هاست. آيا اسكيتر بر اين باور است كه در زمان مرگ دامبلدور، پاتر در آن جا حضور داشته است؟
اسكيتر ميگويد :((
راستش نميخواهم در اين زمينه چيز زيادي بگويم . اما شاهدان عيني در قلعه ي هاگوارتز ديده اند كه دقايقي پس از آن كه دامبلدور سقوط كرد، پايين پريد يا كسي او را هل داد، پاتر دوان دوان از آن صحنه دور شده است. بعد ها پاتر عليه سوروس اسنيپ شهادت داد، مردي كه بغض و و كينه ي پاتر نسبت به او شهره ي خاص و عام است. آيا همه چيز همانطوري است كه به نظر ميرسد؟ اين قضاوتي است كه جامعه ي جادوگري پس از خواندن كتابم بياد داشته باشد.))
پس از اين اشاره ي وسوسه انگيز قصد رفتن ميكنم .جاي هيچ ترديد نيست كه اسكيتر كتاب پرفروشي را به رشته ي تحرير در آورده كه انتشار آن قريب الوقوع است. در اين ميان ، انبوه هوادارن دامبلدور حق دارن مضطرب و پريشان باشند كه چه مطالبي در آينده ي نزديك درباره ي قهرمانشان افشا خواهد شد.
هري به پايان مقاله رسيد. اما همچنان به صفحه خيره مانده بود. نفرت و خشم ، همچون آتشفشان از وجودش فوران ميكرد. روزنامه را مچاله كرد و با تمام نيرو به سوي ديوار پرتاب كرد و روزنامه ي مچاله شده به اين ترتيب به زباله هاي ديگر پيوست...
_دروغه! -------
كتاب
زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور منتشر شد!