هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ یکشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۴

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
برای شرکت در جشنواره ی ارزشی پست بالایی:
--------------------
آهنگ کارگاه حیوانات نواخته میشه و روی صفحه نوشته میشه:
"هــــــــــــــــــــــــری نقطــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه"
در:
Bad boys 2!!!!
با شرکت دومبل در نقش اون خوشتیپ تره
و
سرژ، در نقش اون بیناموسه!!!
با حضور افتخر یفتخر افتخاری:
آلبوس:. و آلبوس. و دراکو. و بقیه ی اعضای نقطه دار!!
دیگر بازیگران:
دکتر حسن مصطفی، ققنوس، دیگه کسی نیست!!!
کارگردان: آنیتا دامبلدور ( چه جوری جرئت کرده؟؟!!)
صفحه سیاه میشه و بعد از مدتی صدای یکی می یاد که یواشکی میگه:
_ اوهوی....آلبوس نقطه، باید اینا رو رد کنیم!!!
_ نمیشه جون تو!!
_ کوفته نمی شه!!.....همین که گفتم!!
_ زهر ماره همین که گفتم، فکر کردی تنهایی؟؟
_ در هار حال من سردستم.....فهمیدی؟؟؟
_ نه!!
_ گوش کن....یک آلبوی سه تا نقطه اومد، اگه چینگ اضافه بزنی، اونو وزیر میکنم!!
_ وزیر که دراک نقطس!!
_ آه....باز که ور زدی......نیگا کن، دارن علامت میدن.....بدو، باید پیاده بشیم!!!
بعد صفحه روشن میشه و یک کشتی رو نشون میده که نزدیک اسکله ی و کلی آدم سیاهپوش اونجا واستادن. کشتی میره جلو و در رو باز میکنه و آدما تند و تند می یان تو. بعد کشتی راه میفته.
زیر چند تا پارچه و چادر برزنتی:
_ برو اون ور.....آه....جامو تنگ کردی....چه قدر اضافه وزن داری......هوی...با توام سرژ!!!
_ ها ... صب کن....دارم چت میکنم!!!....ای جوووووونم!!!....آخی....الهی بمیرم!!
_ وویس چته؟؟؟
_ آره.....جان....تو عزیزی!!!
_ بده بینم اینو....
و صدای : ترق.....شتلپ....بوف...دیش....دنگ، به گوش می رسه!!!
_ ا....چه با حاله....نه با شما نیستم.....ا؟!!...جدا....چقدر شما ماهید...چی؟؟....بگم تو؟؟....الهی....ماچ!!!
_ اوه تو که از من بد تری....مینروا؟؟!!
_ غلط کردم....بگیر مال خودت....نگا کن....اونجا رو!!!
دوربین روی آدمای توی کشتی زوم میکنه:
هری نقطه داره نطق میکنه:
_ خب.....ما بهترینیم!!!
ملت: درسته!!!
_ ما خدایان رول نویسی هستیم!!!
ملت: درسته!!
_ ما سایت رو در دست خواهیم گرفت!!!
ملت: درسته!
_ هیپیب.....هورا....
ملت: درسته!!!
_ چی چیو درسته؟؟....بگین دیگه!!
ملت: چی رو؟؟
_ آه....یه کم کتاب نخوندین؟؟؟....بابا توی فیلما و کتابا همش همینو میگن!!!
ملت: آووووو.....
_ ای همتون خفه شین!!
ملت: هیپیب.....هورا!!!!
هری نقطه یکی میزنه توی سرش!!
دوربین میره زیر همون پارچه ی برزنت، صفحه سیاهه و کسی دیده نمیشه:
_ ایول.....چقدر شبیهته...دومبل.....فقط یه خال روی سرشه!!
_ آه...راس میگی.......اصلا میگی آتشفشانه!!!
_ راس میگی.....
صدای خش خش بیسیم می یاد:
_ ققی ...ققی.......دومبل؟؟!!!
_ دومبل ...دومبل......ققی!!!
_ نیروهای عملیاتیه قزوین و حذب و وزارت آمادن....شما چی؟؟؟
_ سرژ....ما آماده ایم؟؟
_ بده من بیسیمو.....ققی جون....جیگر من.....حاضریم!!!
_ پس شوما حمله کونین، ما می یایم!!!....تمام!
_ اوا؟؟!!....این مث اینکه زیادی با بر و بچز نشست و برخاست کرده!!!
_ ها....ایه!!!!
_ دومبل.....میتوسم خود عله باشه!!!
_ برو بابا....ترسو....بیا.....با یک عملیات آنتحاری کار رو تموم میکنه!!!
و یهو چادر برزنتی میره کنار و در برابر چشمان از حدقه در اومده ی نقطه ای ها، دو تا ریش از زیر چادر، میپرن بیرون !! دومبل سریع ریششو به حالت زنای هندی، میفرسته پشت سرش!! سرژ هم متقابلا ریششو می ندازه پشت سرش!!
_ آها.....دستا بالا.......
هری نقطه می یاد جلو و میگه:
_ من....آتشفشان......خدای رولم......احترام بگذارین!!
سرژ سریع به سجده می یفته و زجه می زنه:
_ به مرلین قسم....به این دومبل گفتم شما خودتونین.....ولی قبوی نکرد......عفوا....اینا منو اغفال کردن!!....ای آتشفشان....ای فوجی یاما....ای دماوند فعال....
_ ای.....خفه نشی....پاشو....اون داته روی پیشونیشو نمیبینی؟؟
هری نقطه سریع دستشو گذاشت روی پیشونیشو و گفت:
_ مردک....مگه من کیم که تو به من میگی پیشونی سفید؟؟
_ شما هیچکی نیستی.....سرژ.....بگیرشون!!
سرژ سرشو می یاره بالا و با دیدن دات یارو، سریع اسلحه میکشه و صحنه اکشن میشه:
_ بزنش....آخ....
_ ولم کن....اوهی......نزن...آخ....آودا....اوی...
_ منو ...... مامان....مردم......!!
تق....تق....توف....تیق....توق!!!
دومبل داره البوس هفلشت نقطه رو میزنه که دراکو نقطه، به طرفش شلیک میکنه!! سرژ میبینه وقتی نداره، سریع به طرف اونجای دومبل شلیک میکنه تا تیر از اون ور در بیاد و بخوره به دراکو نقطه!!!
_ آخ.......یاهاهای ی ی !!!!....اوهوی هوی......
تیر از فلان جای دومبل رد میشه و میخوره به خود دراکو نقطه و اون میمیره!!!
دومبل افتاده یه گوشه و چشماش از حدقه زده بیرن و داره آلبالو دامبولی میبینه!!!
سرژ سریع می یاد طرفش و میگه:
_ خوبی؟؟....دومبل؟؟
_ های.....وای.....من خوبم....ولی......آهاهای.....واهاهای.....یه چیزی هاهای!!!
سرژ میگه:
_ چرا نیروها نمی یان؟؟/....سرژ...سرژ.....ققی؟؟!!
_ ققی....ققی.....به گوشم....
_ چرا نمی یان؟؟؟.....دومبل تیر خورده!!!
_ ا؟؟....مهم نیست!!!!...الان ما از طرف عله به یک حذف شناسه پارتی دعوت شدیم!!!....بعدا می یایم!!!
_ ا؟....ققی؟؟
_ تمام....خیششششششششش...فیشششش...
_ ای خدا!!!
همه ی نقطه ای ها اونا رو محاصره کردن......
سرژ با فریادی بلندد تر از سرژ میگه: مجبورم.....عملیات....آنتحاری انجام......بدم!!!!
و دستشو میکنه توی جیبش و کلی شناسه ی هری پاتریه شخصیت اولی، در می یاره و میریزه روی زمین.
همه نقطه ای ها خم میشن تا اونا رو بردارن ......
_ ایکس لارجیوس ماکزیمم!!!!
ملت نقطه ای ها همگی با یه جیغه اوا خواهری، شیرجه تو استخر میشن و بعد پخ پخ میشن!!!!
_ ژوهاهاهاهاهاها!!! دومبل.....خیلی درد گرفت ، نه؟؟؟....بذار ببینم!!!
_ نه!!!.....نه!!!......آی.....
یهو دکتر می پره وسط و میگه:
_ دکتر حسن مصطفی هستم، خیلی خوشحال هستم!!!....این کارا، کار منه!!!!
و صفحه تاریک میشه و صدای کارگردان میگه:
_ ای خاک بر سرتون.....آقا سانسورکون.....الان میگیرنمون.....سانسور کون....صب کونین منم اومدم....!!!!
و بعد روی صفحه نوشته میشه:
" و این انسانهای نقطه ای، جامعه ی جادوگری رو به انحرافاتی خفن کشوندن!!!!....عزیزم صبر کن....بذار اینا رو بنویسم.....باشه.....یه چتی بکنم.....وای!!!!"


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۴

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
این بار اسنیپ پیکچرز تقدیم می کند( به امید فیلمهای اصغر پیکچرز در فردا و پس فردا باشید !!) ...
اسموتر ها !
برنده اسکار بهترین فیلمبرداری
با شرکت :
سرژ - ققنوس- سدریک-پیتر پتی گرو – برادر حمید - اسنیپ و ...
صحنه کمپلت عوض میشه !... ( تصویر زومبه !!)
- معرفی می کنم وزیر بزرگ دراکو مالفوی ... احترام بگذارید !
دو باره صحنه بر می گرده !
تصویر یک بیابانی که هر چند مترش یک کاکتوس قول پیکر در اومده صدای سم اسب به گوش می رسه و فریاد های خفیفی که واضح نیست ... دوربین 360 درجه می چرخه در راه صدا ها بیشتر می شه ... بیشتر و بیشتر ... بیشتر و بیشتر ... هیکل عظیم ققنوس قولپیکر و مردی پر مو که سوار بر اونه به سرعت از جلوی دوربین می گذره ...
-بتاز ... به به ... بتاز حیوان ! ... به به عجب حیوان نجیبی .. بتاز که کار زیاد است !
صحنه کملا عوض میشه و ساختمان مرموزی رو نشون میده که خاک گرفتتش و سر درش بلاکادری آویزان و خاک گرفته مرموزانه تکون می خوره
« سالن اجتماعات با سفارش قبلی جهت برپایی کنسرت ها ناهنجار ، مراسم و مناسک بیجامه پارتی و ... »
زیر نویس سفیدی با فونت تاهومای ضایع ظاهر میشه ...
«1/2/2006 ساعت: 3 بامداد محل اسکان اعضای حذب »
دوربین سالنی خاک گرفته و پر از تار های بزرگ عنکبوت رو نشون می ده ( ظاهرا داخل ساختمونه !) سرژ در حالی که کنترل تلویزیون تو دستشه دار دور اتاق راه می ره و تار های ریشش رو دونه دونه می کنه !
صدای تلویزیون به گوش می رسد : "خب به پایان این بخش خبری می رسیم ...شب بخیر !"
سرژ می شینه رو کاناپه رو به روی تلویزیون که با نشستنش ابری از خاک به هوا میره !
- آخیییش ... بالاخره تموم شد اخبار ... آخ جون الان ترانه های در خواستی داره ! !
بار دیگر صدای تلویزیون به گوش می رسد : "دین دین دیری دییییر ... دی دی با سلام ... توجه شما را به مهم ترین اخبار در ساعت 3 بامداد و 12 دقیقه و 41 ثانیه جلب می کنیم ... پیام رهبری پاختاکو : دمتون گرم ... ایول تیم ملی ... نفری یه میلیون می دم خدایی توپ بازی کردین حال کردم . هوایی بارانی ! پاختاکوی مصر ، صنعت پسته ی قندهار را در لیگ برتر هندوستان مغلوب خود کرد. .... وزیر سحر و جادو امروز اعلام کرد : بنده هیچ ترسی از حذبی ها ندارم ! با تشکر از کارخونه کلاه سازی قزوین ! ... (دوباره صدای گوینده اخبار) :این بود اخبار مهم ما در این دقیقه ! ... حال به شرح اخبار می پردازیم ! بله امروز رهبر جمهوری خندان پاختاکو طی پیامی برای بازیکنان تیمش که امروز در مقابل صنعت پسته ی قندهار که بسیار عالی بازی کردند و آنان را مغلوب خود ساختند بیان کرد : دمتون گرم ... ایول تیم ملی ... نفری یه میلیون می دم خدایی توپ بازی کردین حال کردم. خبر بعدی راجع به داستان وزیر سحر و جادو و کلاه ارزش خود است ... این روزها حقایق حاکی از آن است که وزیر سحر و جادو دراکو مالفوی با خرید کلاهی ارزش و فوق المشکوک از کمپانی «قزوین هتز» بسیاری از نگرانی های خود را فراموش کرده و اهمیتی به توطئه های حذب جادوگریالیستی علیه خود ندارد ... تا این که امروز در جمعی از خبرنگاران پیام امروز ، پیام دیروز ، پیام پریرروز ، پیام فردا، پیام دو هفته و دو روز دیگه و ... اعلام داشت که هیچ ترسی از دسیسه ها و توطئه های حذب ندارد ... خب وقت کم است و سخن زیاد ... خداحافظ تا بخش بعدی اخبار در ساعت 3 بامداد و 13 دقیقه و 3 ثانیه ! ... بدرود !"
دور بین زوم میشه روی صورت سرژ ! چهره ای حیرت زده و سفید و دستی که روی تار های مشکی ریش اش روی دسته ی کاناپه خشک شده بود !
دوربین همچنان ثابت است !
پیتی کو ... پیتی کو ... پیتی کو ... پیتی کو
دوربین بر میگرده سمت پنجره سالن که شیشه هاش از شدت لرزش صدای های گوش خراشی میدن ...
صدا همچنان بیشتر و بیشتر میشه ...
صحنه سلومیشن میشه و ناگهان شبهی قرمز و چیزی مبهم که روی شبه قرمزه ظاهر میشن !( آی کیو ها = شیشه تاره !) و بعد از کم تر از یک صدم ثانیه شیشه خورد میشه و ققنوس و برادر حمید پشمالو که روی آن خیز برداشته بود با پرش ققنوس وارد میشن و وسط سالن فرود میان !( صحنه همچنان اسلومیشنه!!)
دوربین همچنان رو شیشه خورد شده در هوا زومه و صحنه اسلومیشنه !
صحنه یک لحظه وایمیسه !
حالا کاملا عادی میشه !
خورده شیشه ها به سرعت روی زمین می ریزند و سرژ رو هواست !! ( به دلیل سرعت = نور پریدن سرژ به هوا دیده نشد !!)
برادر حمید از رو ققنوس پیاده میشه و عبا و عمامه اش رو صاف میکنه :
-عجب پروازی بود ... به به ... ققی جان انصافا خیلی خرسند شدم !! ... به به ! برادر سرژ !
سرژ در حالی رو زمین ولو میشه که تار های ریشش هم زمان به هوا میرن (!) :
-کوفت و به به ! ... این چه جور اومدنی بود ؟ اگه من دام یه غلطی می کردم تو باید همین جوری میومدی تو !!؟
-آه بله ! ... خب عیبی ندارد ! سرعتم کمی تا قسمتی زیاد بود ! در عوض ققی جان رکورد فورمول یک را زد و بنده شوماخر را ! ... حالا بگو ببینم که این داستان وزیر قشنگه چیست ! با آن موهایش !؟
-نفهمیدم یارو چی می گفت ! .. حواسم جای دیگه بود ! دقیقا دو دقیقه دیگه هرپو تیغ رو میاره ! بعد وارد عمل میشیم !
-احسنت ... احسنت ! ... ققی جان ! ... به چه چیز می نگری پسرم ؟ ... !؟ چرا حیرانی ؟
(دوربین از زاویه ای تصویرش رو نشون میده که ققنوس ، سرژ و برادر حمید نقطه ای سیاه و مبهم رو نگاه می کنند.)
-تو کیستی ؟ ها ها ها ؟ بوگو تا تو را ....
-لالا لا ! انا هرپو !
-به ! ... هرپو جان تویی ... چرا انقدر کثیف؟ ! جون میدهد که یک بار ببرمت حمام و حسابی بشورمت !!!

سکانس عوض می شود !
صحنه سر در ساختمون !
زیر نویس تابلو مجددا ضاهر میشه :
«ساعت 4 بامداد – آغاز ماموریت اسموت کردن وزیر سحر و جادو»

=========^^^^^^=========
اگه کسی دوست داشت قسمت دومش رو بزنه ... نداشت که خودم می زنم !


شک نکن!


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ پنجشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۴

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
ربطی به بالایی نداره!!!

-----------------------------

یه آهنگ ترسناک زده میشه و بعد بر روی صفحه ی سیاه ، با خطی درشت و سفیدرنگ نوشته میشه:
کمپانی فیلم سازی HCO تقدیم می کند!

بعد با خطی خیلی درشت و قرمزرنگ نوشته میشه:
"زاخی، اعجوبه ی قرن!!!"

بعد تیتراژ با یک آهنگ تکنو و هیجانی می یاد بالا:
بر اساس طرحی از: پیتر پتیگرو ، هلگا هافلپاف
با حضور افتخاری زاخاریس اسمیت به نقش زاخی
ناظرین: هلن، پیتر پتی گرو و آلبوس دامبلدور
نویسنده و کارگردان و همه کاره به غیر از اونایی که گفته شده: آنیتا دامبلدور

بعد صفحه آبی میشه و روس صفحه نوشته میشه: "قسمت اول"

بعد صفحه آروم آروم روشن میشه و تصویر کره زمین نشون داده میشه و زیرش نوشته میشه:
" کره ی زمین"
تصویر زوم میشه روی آسیا و بعد روی ایران و زیرش نوشته میشه:
" ایران – سال 83"
تصویر روی تهران زوم میشه و زیرش مینویسه:
" تهران – ساعت: 13 بعد از ظهر"
بعد روی یک خانه زوم میشه و زیرش مینویسه:
" خونه ی زاخی...."
دوربین میره توی یک اتاق بهم ریخته و نامرتب که یه تخت نامرتب سمت راستشه و یه کامپیوتر توپ هم گوشه ی چپ اتاقه. دوربین میچرخه و زوم میکنه روی در اطاق و ناگهان در باز میشه و پسری با کیف و کوله باری از علم!!! با عجله وارد اتاق میشه و داد میزنه:
- کار دارم مامان........یک ساعت دیگه میام.
و با عجله کیفشو پرت میکنه روی تخت و با یک حرکت سریع، یه مجله از زیر بلوزش در میاره و میره پشت میز کامپیوترش و شروع میکنه به ورق زدن مجله...
دوربین یواشکی میره پشت پسر و میخواد که مجله رو دید بزنه اما پسر( زاخی) چنان مجله رو گرفته که هیچی دیده نمیشه. دوربین هی زور میزنه تا شاید چیزی ببینه ولی زاخی مجله رو محکم تر اون حرفا گرفته. حدود پنج دقیقه دوربین هی این ور و اون ور میره و هی به خودش فشار وارد میکنه!!! که آخر صدای آنیتا در حالی که فریاد میزد :" بکش اون ور اون کلتو!!!!" شنیده میشه. زاخی هم که حسابی هول کرده بود، با عجله مجله رو میگیره جلوی دوربین و با انگشت لرزانش خطی رو نشون میده که روش نوشته شده بود:
"www.jadoogaran.org "

صفحه تاریک میشه. اینبار کامپیوتر روشن بود و دوربین روی صفحه ی پر پر کن کامپیوتر زوم میکنه و ساعت رو نشون میده:" 18 ب.ظ"!!!
صدای زنی جیغ زنان میگه: " زاخی......ساعت شیشه....بیا ناهارتو بخور!!!!"
دوربین با یه حرکت سریع میره روی چشمای سرخ و از حدقه بیرون زده ی زاخی و زاخی داد میزنه:
" مامان جون.....اینترنتش خوشمزه تره!!!!!"
صدای زن با عصبانیت گفت:" چی گفتی؟؟!!"
و زاخی یهو با دستش زد روی دهنش و گفت:" هیچی!!!! یعنی سیرم!!!"
و باز با چشمانی چون چشم الستور، به صفحه ی مانیتور خیره میشه. دوربین میچرخه روی صفحه ی مانیتور و روی قسمت adders صفحه ی وب زوم میکنه:" www.jadoogaran.org"

دوباره صفحه تاریک میشه. اینبار چراغا خاموشن و فقط نور کامپیوتر سیاهی شب را در هم میشکست. تصویر میره روی چشمان خواب آلود زاخی. صدای قار و قور شکمی شنیده میشد.
صدای مامان زاخی میاد که دوباره داد میزنه: " زاخی..... مامانی ساعت دو شبه.........غذا نمی خوای؟؟؟!!!!"
زاخی داد زد:" نــــــــــــــــــــــــــــــــه!!......مرسی"
و صدای قار و قور وحشتناکی از شکمش خارج شد!!
دوباره تصویر میره توی شیشه ی مانیتور، بازهم زاخی توی نت پلاس بود!!!

تصویر سیاه میشه و دوباره میره توی اتاق زاخی. صدای آنیتا می یاد که میگه:
" یک ماه بعد؛ ساعت یک بعد از ظهر!!!"
دوباره زاخی وارد میشه. ولی اینبار با چهره ای زرد چون سندروس به همراه صدای قار و قوری که از شکمش می آمد. دوباره پرید روی صندلی و روز از نو، روزی از نو!!!

دوباره صدای آنیتا اومد که میگه:
" دوماه بعد از اون یک ماه!!!"
اینبار هوا تاریک بود و ساعت 12 شب. دوربین باز میره توی شیشه ی مانیتور . زاخی داشت با یکی چت میکرد:
- سرژ... میگی چی کار کنیم؟
- نمیدونم!!
- میگم بیا یه کاری کنیم که همه بخوان بیان هافل!
- اااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه باب....ترکوندی!!!!
- (یه عکس سرخ شدن!!)
- خب آیکیو!!! چی جوری؟؟؟
- خوابگاه مختلط بزنیم......حموم بسازیم......کمپانی فیلم سازی راه بندازیم!!!
- ایول باب!!! ولی خودمونیم......همش که بیناموسیه!!!!
در این لحظه دوربین میره روی چهره ی زاخی که داره لبخند خفنی میزنه!!!!

صفحه سیاه میشه و بعد میره توی پارک جادوگران....

آنیتا اونجا وایستاده و باد در موهایش چنگ میزند. کادر دوربین فقط آنیتا رو داره و آنیتا موهاشو به عقب میزنه و بعد دستاش را به هم میزنه و با لبخند میگه:
- خب عزیزان....جا داره اینجا از زاخی جون و سرژ جیگر تشکر کنیم، چرا که هافل هرچی داره از سر زاخی و سرژ داره. کسایی که تلفنشون، اینترنتوشون و وقتشونو برای بهتر کردن هافل مصرف کردند. خب جیگرا !!!....تا قسمت بعدی خدانگهدار!!
و دستی برای دوربین تکون میده و میره...
آهنگ از کرخه تا راین پخش میشه...

منتظر قسمتهای دوم , سوم و چهارم باشید!

*********************

ادامه دارد......


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۱۸ ۲۰:۰۲:۲۷
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۱۸ ۲۰:۰۶:۳۴

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
ببخشید که دوتا پشت هم میشه!!

****************
ک آهنگ کلاسیک و هیجانی زده می شه و روی صفحه ی سیاه با خط درشت و سفید می نویسه:
" کمپانی فیلم سازی هافلپاف (HCO ) تقدیم میکند!"
نوشته محو میشه و بعد نوشته ای قرمز رنگ پدیدار میشه:
" زاخی، اعجــــــــــوبه ی قرن!!"

آهنگ به نقطه ی اوج خودش میرسه و تیتراز اولیه بر روی صفحه ظاهر میشه:

بر اساس طرحی از: هلگا هافلپاف، پیتر پتی گرو
ناظران: هلن هافلپاف، هپزیبا اسمیت
بازیگران: عله، برادر حمید، سدریک دیگوری، گیلدی، سرژ
و با هنرمندی: زاخی یه دست به نقش زاخی!!
نویسندگان: آنیتا دامبلدور، پیتر پتی گرو، رز زلر، آلبوس دامبلدور
فیلم بردار: دوربین سونی!
صدابردار: رز هافلپاف
گریم: سرژ تانکیان ( ریش)!!!
کارگردان و همه کاره و هیچ کاره: آنیتا دامبلدور


آهنگ کم کم آروم میشه و در حالی که داره قطع میشه روی پرده نوشته میشه:

ایـــــــــــــــــــن داستــــــــــــــــــــــــــــان:"زاخـــــــــــــــــــــــــــــی ====>>> دامبلـــــــــــــــــــــــــــدور!!!!!"

دوربین توی صفحه ی مانیتور یک بنده خداییه. صفحه ی اینترنتی با نام جادوگران بازه و داره پر پر می کنه. صاحب کامپیوتر یهو فریاد میزنه:
- آآآآآآآآآآه.......زاخی خفه نشی!!!!!........حالا برای من ناظر تالار میشی؟(!)
از اون طرف یک صدای زنانه داد می زنه:
- آروم تــر!!!!!!!....گوشام کر شد....

دوربین میچرخه و میره روی صورت صاحب صدای اولی. صاحب صدای اولی هم بعد از اینکه جیغ دختره رو در آروده بود، یک فوران خفن میکنه و بعد پاشو میذاره روی یک چیزی!
دوربین: ویییییییییژژژژژژژژژژژژژژ( صدای زوم کردن)!
تصویر میره روی یک سیم که یک تابلوی راهنما کنارشه که روش یک علامت مرگ هست و نوشته شده:
" سیـــم سرور، خطر مرگ!!!"
یهو دوربین میلرزه و نگاهی به صاحب پا میکنه و صاحب پا یک دفعه ی دیگه فوران میکنه، همچون فوجی یاما!!! دوربین کف میکنه و از ترس میپره توی کامپیوتر....!
دوربین: یــــــــــــــو هـــــــــــــــو.........چه حالی میده!!!(دوربین جادوییه!!!)
........شتلپ!!

دوربین میفته جایی کنار یکی که سرش توی کامپوتره و زیر لب زمزمه میکنه:
- آه.....این دیگر چه اعجوبه ای می باشد؟.....امروز معلم هاگوارتز و فردا هم لابد..... می بایست با منکرات قزوین، این زاخی را در میان گذارم!!!......زاخی مال من......زاخی مال تو.....زاخی مال من ، زاخی، زاخی مال تو.....زاخی مال من و تو و یه.....ااااا ؟؟.....شما دیگر که هستید؟!!

و با دستش دوربین رو لمس میکنه و بعد در حالی که لبخند مرموزی میزنه، میگه:
- وای......یک پسر.....چه قدر عالی!!
و لبخند خفنی رو به دوربین میزنه، یهو دوربین در حالی که جیغ جیغ میکنه، میپره توی کامپیوتر..!....یارو داد میزنه:
- آهای ......صب کون.....صب کون......
ولی دوربین زودتر از اونها فرار کرده بود!!
شترپ!!!

دوربین میفته توی یک اتاق رومانتیک و قشنگ. بعد یک پسر خوش تیپ و جیگر وارد میشه. یهو دوربین یه عکس قلب از خودش در میکنه!!
پسره میره پای کامپیوترش میشینه و میگه:
- اوه.....این زاخی هم برای خودش عالمی داره!!!....وای.....مینروا و حاجی از سایت رفتن ؟؟؟!!!!

و تا چشمش به دوربین میفته یه جیغ اواخواهری میکشه و داد میزنه:
- اوا؟؟؟!!!!....تو دیگه کی هستی؟؟؟......برو بیرون...!
دوربین همین طوری قلب میفرسته!!!
پسره سریع میپره پای تلفن و داد میزنه:
- الو؟؟؟.....منکرات قزوین؟......آه.....برادر....منم سدریک.....اینجا یه...
ولی تا اسم برادر میاد، دوربین از ترس دوباره یه شیرجه میزنه توی کامپیوتر!!
- ووووووووووویییییییییییییییییییییییییی.....
شپلس!!!

- امممممممممممم.....جونم.......ماچ!!!!
صحنه سرخ میشه و بعد از جلوی صحنه گیلیدی در حالی که نیشش تا بنا گوش بازه ظاهر میشه و میگه:
- آخی....چقدر جیگری!!.....واستا ببینم این زاخی، عشق من، داره چی کار میکنه....آه...شده ناظر پیشنهادها....بابا ایول....ماچ....!!!

تصویر ناگهان سانسور شد.این سانسور به مدت 1 دقیقه ادامه داشت!
آنیتا از پشت صحنه داد زد:
- هــــــــــوی......گیلیدی....با توام!.......اینکارا رو بذار برا آخر فیلم!!!
اما صفحه هنوز در حالت سانسوره!!
- بس کن گیلدی!!!!!!!!

یهو صحنه روشن می شه و آنیتا رو نشون میده که جلوی گیلیدیه، گیلدی دوربینو ول میکنه و دوربین دوباره میپره تو کامپیوتر و صدای آنیتا شنیده میشه که داد می زنه:
- اوهوی....ولم کن....پیتر....آی...بووووق!........!!
ویژژژژژژژژژژ......شلپ!!!!

صحنه توی یک جنگل تاریکه، ولی صدای ویژ ویژ فن کامپیوتر می یاد. بعد یک صدای " خرت خرت" خاروندن می یاد. جلوی دوربین یک علامت سوال ظاهر میشه. صدای یک آقایی می یاد که میگه:
- ایول باب....پوز همشونو زدی زاخی!!.....به....ناظر تالار اسرار هم که شدی!.....آفرین!!!! امشبم که قراره دومبول تعیین کنن.....ا؟....این چیه توی ریشم داره ویژ ویژ میکنه؟؟......صب کن بینم...!

بعد یه دست می یاد جلوی صحنه و دوربین رو میکشه بالا!!
تصویر کج و کوله میشه و بعد از یه مدتی صحنه روشن میشه... جلوی تصویر یه خروار ریشه که یک دماغ و دوتا چشم از توش زده بیرون!!!!(نکته تصویربرداری:دوربین لای ریش این آقا بوده!)
-ویژژژژژژژژژژژژژژ

دوربین زوم میکنه روی چهره ی طرف....صدای پیتر از پشت صحنه میاد که میگه:
- یه کم ریشاتو بزن اون ور تر سرژ!!!.....هیچی دیده نمیشه....آهان آهان....خوبه.....
سرژ ریشاشو از توی صورتش میزنه بیرون و چهرش مشخص می شه!!!!
سرژ با تعجب به دوربین میگه:
- آخه جوجه......اینتو چی کار میکردی؟......شیطونه میگه السامور بشم ها!!!
از پشت صحنه صدای قورت دادن آب گلو می یاد!
دوربین روشو میکنه به سمت صدا و چهره ی عوامل صحنه رو نشون میده و میپرسه:
- السامور دیگه کودوم بوقیه؟
رز زلر می یاد جلو و توی گوش دوربین زمزمه میکنه:
- پچ....خفچ.....بیروچ.....پچ پچووو!!!
دوربین در حالی که از ترس میلرزه روشو میکنه طرف ریش.... ریش عصبانی میگه:
- به حرف شیطونه گوش کنم یا نه؟!
صحنه به شدت به سمت بالا تکونی میخوره( به نشانه ی نه!)
ریش(سرژ!) هم میگه:
-پس .....آهان...!
و دوربینو پرت میکنه توی کامپیوتر!!
- وووووووووییییییییییییییییی.......ترررپ!!
صحنه یک اتاق کاملا" نامرتب رو نشون میده.
هنوز صحنه داره برای خودش وول وول می خوره که در اتاق باز میشه و زاخیه ساندویچ به دست که حسابی زردمبو شده وارد میشه و مثل چی(واقعا چی؟!) شیرجه میزنه توی اینترنت و وارد سایت جادوگران میشه.

یک آهنگ ترسناک و خفن نواخته میشه...
تصویر توی یک کنفرانس رو نشون میده که تمام مدیران و ناظرین، سبیل اندر سبیل نشستند و دارن با چشماشون، زاخی رو میخورن!!
زاخی داره با ترس و لرز حرف می زنه:
-بله...من...می...تونم.....دوم....بول...با....اهم....باشم.

همه یک چشم غره ی خفن میرن!! و متفق القول میگن:
-هوممممممممم.....چه مشکوک!!!!
یکی از مدیرای مشکوک یواشکی میره زیر میز و پاشو میذاره روی همون سیم معروف!! زاخی هم مثل برق گرفته ها یه صحنه بندری میره و باعث فوران فوجی یاما میشه!!
صدای آنیتا از همان نزدیکی ها می یاد! که با التماس میگه:
- گیلیدی....ترو خدا!...یه دقه واستا...مامان!!!!!
و آهنگ یار مبارک بادا زده میشه!!!( ایهام داره!!)

چند دقیقه گذشته بود....
دوربین میره روی صورت زاخی که همونطور داره میتایپه و بعد یهو جیغ میکشه:
- یــــــــــــــــــــــــــــــی هـــــــــــــــــــــــــــــــا!!!!ایــــــــــــــــنــــــــــــه!!!
صدای پیتر میاد که میگه:
- چند ثانیه ی بعد

دوربین میره توی کامپیوتر. صفحه ی پیام شخصی زاخی بازه. زاخی زیر لب زمزمه میکنه:
- از طرف سرژ......سلام دومبول!!!
از طرف ولدمورت.....حالمو نگیری دامبل!!!
از طرف کریچر.....سلام آلبالو دامبولی!!!
از طرف ایوانا......ترکم نکنی زاخی جون حالا که دومبولیدی!!!
در این لحظه دوربین یه چرخ میزنه و میره روی صورت زاخی که داره زیر لب میگه:
- دومبول که زن نداره.....ایوی خبر نداره!!!
و لبخند خفنی همراه با یه چشمک تقدیم دوربین میکنه.
-----------------------------------------------------------------
صحنه عوض میشه و میره توی پارک جادوگران...
در طرف دیگه ی پارک آنیتا داره یک پسره ای رو میزنه!!!

- پسره ی پر رو....
- آی....ولم کن...آخ...غلط نکردم!!!!
- غلط نکردی؟؟!! معلومه که کردی ورپریده!!!!......پیتر...فعلا تو برو حرفای آخرو بزن، من باید یک آودا روی این اجرا کنم!!
و لبخندی مرموزانه میزنه!!


**پیتر در طرف دیگر**
- ویژژژژژژژژژژژژژژژژژ
دوربین زوم میکنه روی چهره ی مضطرب پیتر که داره به زور لبخند میزنه و میگه:
- هه هه هه .....دوستان...اینم از قسمت دوم.....در قسمت سوم شما رو با کارای دومبول و .... بقیشو نمیگم تا حسابی هیجانی بشید!....خب......دیگه بسه نگاه کردن.....برین خونه هاتون...!
-آواداک....
-به جان خودم یکی دیگه شوت کرد...!
-خداحافظ بینندگان عزیز.....صب کن آنیتا.....ولش کن.....آخ!!!!

تصویر میره روی سرژ که برای پیتر زیرپایی گرفته بوده!
سرژ نگاهی به دوربین میکنه و میگه:
- خب بذار آنیتا کارشو بکنه...چه عیبی داره؟...هووووی اینا رو سانسور میکنیا....باشه؟......نه؟.......صب کن الان بهت نشون میدم...!
یهو سرژ دور خودش یه چرخ میزنه و بعد، السامور در خدمت دوربین بود که داشت با چشمای یه طوری میومد طرف دوربین...!

صحنه عوض میشه و میره توی قبرستون....همه سر یک خاک تازه نشستن......
رز هافلپاف با گریه میگه:
- آخی...دوربین خوبی بودا...!
- آره.....طفلی خیلی خجالتی بود!!

این صدای سرژ بود که بعدش یواشکی خنده ی خفنی کرد!!!!
- ژوهاهاهاهاهاهاهاها.........!!!!!!!!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۵

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
توضیح:این فیلم ادامه ی دو پست قبلی هست که البته درسته ادامشه اما به هر حال میشه بدون اونا هم فهمیدش!
------------------------------------------------------------------------
کمپانی فیلمسازی هافلپاف(Hco) تقدیم میکند:
زاخی اعجوبه ی قرن!
(قسمت سوم)




-نگاه کن عزیزم!تو باید برای اینکه یه خاله باز مشهور و معروف بشی چند تا چیز رو دارا باشی...اول بزار ببینم...اسمت چیه؟!!

-سونیا!

-آها!...به به به!چه اسم قشنگی!!...میدونستم به خاله بازی میخوری!....اصلا خود خود خاله بازی!!!!.....(قلب!قلب!قلب!)!!!.....ورودت رو به جرگه ی خاله بازان سایت زیر نظر خودم تبریک میگم!....برای یادگیری هر چه بیشتر به تالار گریفندور یا هافلپاف بیا!....میدونی!....هر کی زیر نظر من آموزش دیده یه چیزی شده!....آخه میدونی من واقعا پیشرفت قابل توجهی داشتم!...من از یک عضو ارزشی که دو بار تویه تایید شخصیت تایید نشده دومبول شدم!....اصلا رنک ترین بیشترین پیشرفت یه زمانی به من رسیده بود!...اصلا"....

Sonya is Offline!

-اه!...به خشکی شانس!

دوربین از روی کامپیوتر زاخی زوم اوت(Zoom out) میکنه و زاخی رو نشون میده که در حال نوشتن چیزی بر روی کاغذ جلوی خودشه.زاخی بعد از نوشتن از اطاق خارج میشه...

صدایی از پشت دوربین میاد:بدو دیگه!...یاالله!....زودتر بگیرش!

دوربین به سمت کاغذ میره که ببینه روی کاغذ چی نوشته شده که ناگهان بادی از پنجره ی باز اطاق زاخی میاد و کاغذ رو با خودش میبره!
قبل از اینکه کاغذ از دید دوربین خارج بشه نوشته ی بزرگی در بالای کاغذ جلب توجه میکنه:لیست خاله بازان سایت جادوگران دات او آر جی!

*********
دوربین هنوز داره میز زاخی رو نشون میده.روی میز چیزی نوشته میشه:3 ساعت بعد!

زاخی دوباره به اطاقش میاد و مثل بختک میفته به جون کامپیوتر و ثانیه ای نمیگذره که کانکت میشه.

**تالار عمومی گریفندور** ساعت:20 و 57 دقیقه

-خب ببینید فضاسازی اصلا مهم نیست.مهم اینه که شما پیشرفت کنید.مثل من!....اگر زندگینامه جادویی من رو خونده باشید میبینید که من خدای پیشرفتم!...آخ آخ آخ!...دیدی؟داشت یادم میرفتا!...ساعت 21 با یکی قرار دارم تو مسنجر!...دیگه بیشتر از این نمیتونم وقت باارزشمو برای شما بزارم!...بای بای!


**مدتی بعد!**


دوربین پشت در اطاق زاخیه.از تویه اطاق صدای چلیک چلیک تایپ کیبورد میاد.دوربین به ناچار در یک عملیات انتحاری از سوراخ کلید در وارد اطاق میشه!!

-زاخی!جادوگر ماه شدنت رو بهت تبریک میگم!(سدریک)
پاسخ دومبول:به جان خودم من دومبولم!...نه زاخی!

-زاخی بی تو سردمه!...ای عشق من!....کجایی بی وفا؟...دیگه دوستم نداری؟....پس چی شد اون عروسی ای که میخواستیم بگیریم؟!!!....جادوگر ماه شدی منو فراموش کردی بی وفا؟!(ایوانا)!!
پاسخ دومبول:زاخی مرد!

-زاخی در به درم کون!...زاخی حالی به حالم کون!...زاخی اینور اونورم کون!...به خاطر جادوگر ماه شدنت تورو برای یک شب به خونه ی مجردی خودم دعوت میکنم!...پنج شنبه شب!...ساعت: 00:00 !!(برادر حمید)
پاسخ دومبول:به جان خودم من ناظر ماه هم شدم!...در ضمن دو ماه نه یک ماه!


زاخی در حالی که پیام شخصی های خودش رو چک میکنه به مورد مشکوکی بر میخوره!

فرستنده:علی پاتر.....موضوع:نفرستادن لیست حذفی های تولد و بلیت!
زاخی:

زاخی در حالی که حول شده بود بر روی موضوع کلیک میکنه و بعد شروع میکنه به خوندن.
دوربین وارد مانیتور زاخی که بالاش یه دونه عروسک گذاشته و دور و برش رو قلب چسبونده میشه!!....
_______________________________


دوربین وارد اطاق دیگه ای شده.روبرو تابلویی از حاجی دارکی قرار داره که معلومه قبلا یکی چاقوهایی رو به سمت تابلو پرتاب کرده که یکیشون دقیقا به جای حساس حاجی دارکی برخورد کرده بود!(نکته ی ناموسی!:آخه بی ناموس!!!...آخه من چی بگم به تو!!!....یعنی زده منوی مدیریتشو که تویه فلان جاش بوده رو سوت کرده!...فهمیدی!؟!)

دوربین به سمت راست میچرخه و کاغذهای کوچولویی که همه بر روی هم انباشته شدن و کوهی از کاغذ رو تشکیل دادن رو نشون میده.دوربین بر روی یکی از کاغذها زوم میکنه:بلیت !!

دوربین به سمت راست تر میچرخه و آتفشان رو نشون میده(استعاره داشت!) که پشت سروری به اندازه ی دو گراپی نشسته!(نکته محاسباتی:واحد جدید اندازه گیری گراپیست!)
پاتر در حال تایپ کردن چیزیست...

-کرام!...این زاخی دیگه شورشو در آورده ها!پس لیست حذفی های تولد سایت کو؟...چرا بلیت نفرستاده؟!
کرام:I don`t know!
-ریموس تو چی؟
ریموس:I don`t know!
کریچر تو چی؟
کریچر:I know!...به خاطر اینکه تویه لیست حذفی های تولد دوستاشم بودن!
-هــــــــــــــــــا؟؟...پارتی بازی در پیشگاه من؟!!!!!!!!!!!!!!!....نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!


ناگهان همه جا رو نوری قرمز و زرد فرا میگیره و دوربین به سمت راست تر تر میچرخه و مجرای عظیمی رو میبینه که از اون ماگماهایی به وسعت اقیانوس آرام در حال سرازیر شدنند!!
دوربین در یک حرکت انتحاری به درون کامپیوتر علی پاتر میپره!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۲۲ ۲۳:۴۳:۵۲

شناسه ی جدید: اسکاور


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۸:۴۶ جمعه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
توضیح : در این فیلم قرار است آخرین عملیات سرفرازانه ی مرگخواران آسلام به نما یش در آید

عملیات آزاد سازی پیام امروز
______________________________________

زمان ساعت 12 شب

عملیات ورد به ساختمان داخل حوچه

برداشت 1

نمای باز از کوچهی مربوطه

کارگردان: اکشن

مرگخوارن یکی یکی درون کوچه آپارات میکنند
گروهی 5 نفره به سمت در ساختمان در حرکتند

مرگخوار 1: به دستور من در رو میشکنید میرید تو هر کی مقاوت کرد نفلش کنید

بقیه ی مرگخواران : چشم

یکی از مرگخواران طلسمی به سمت در میفرستد

عملیات ورد به ساختمان داخل ساختمان

برداشت 1

نمای بسته از صورت نگهبان

نگهبان با دقت مشغول خواندن روزنامه است

در به شدت باز میشود

نگهبان روزنامه ی خود رو به زمین می اندازد و چوب دستی میکشد

نگهبان: شما دیگه کی هستید

عملیات ورد به ساختمان دوربین در حال تراولینگ پشت سر مرگخواران

برداشت 1

یمی از مرگخوارن جادوی سبزی را به سمت نگبان میفرستد

نمای درشت از صورت نگهبان مرده بر روی زمین

ادامه ی تراولینگ

مرگخواران به سرعت به سمت بالای ساختمان در حرکتند دروبین کماکان آنها راتعقیب میکند
مرگخواران در تمام اتاق ها را با خشانت باز کرده و وارد آنها میشوند

ساختمان خالی است مرگخواران به اتاق سردبیر میرسند

باز هم خالی است

عملیات ورد به ساختمان دوربین در محل در ورودی

مرگخواران از پله ها به پایین میآیند
طبقه ی بالا پاکسازی شده

مرگخوار 1: حالا باید بریم به چاپخونه که توی زیر زمینه
سعی کنید کسی رو نکشید اون ها رو زنده میخوام

مرگخواران به سمت زیر زمین در حرکتند

_______________________

پایان روز اول هر کی حال داشت ادامه بده



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۰:۵۶ سه شنبه ۲ خرداد ۱۳۸۵

تیکا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۷ سه شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۰
از مکانی دنج
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
ماموریت غیر ممکن
با شرکت:
..........لرد کرام
.........حاج اقا دارک لرد
..........مرگخوارها
...........محفلی ها
با تشکر از:
........جامعه ارواح
........ننه سیریش
.......خانواده گانت
.......شرکت جادوگر کولا
و کلیه فامیل های وابسته


دوربین یه کافی شاپ با فضای عشقولانه رو نشون میده.همه جا قلب های قلمبه صورتی بیریخت آویزان شده آهنگی عشقی گذاشته اند مردم بروند فضا...یک میزی در کنار شومینه قرار گرفته پشت آن میز دو نفر نشسته اند که رفته اند فضا ومنکرات لازم شده اند!!!(مراجعه شود به تاپیک زز بازار)
صدای خش خش بیسیم می یاد:
_:اینجا خانه ریدل.به کلیه مرگخورها!!!
رودلف بیسیمش رو از جیبش میکشه بیرون
یلاتریکس بیسیم رو از دستش میگیره
_:بده به من ببینم
_:خودتون رو برای ماموریت آماده کنید!!!حمله به موقعیت g12
رودلف:این غیر ممکنه!!!
.......................................
دره گودریک
خونه جیمز و لیلی
-:اینجا خانه ریدل به تمام مرگخوارها....
روح جیمز:صدای چی بود عزیزم؟؟
روح لیلی:هیچی .تو ظرفت رو بشور!!!
_:خودتون رو برای ماموریت آماده کنید!!!حمله به موقعیت g12
لیلی پیش خودش :این غیر ممکنه!!!
.................................................
دفتر وزیر
ناشناس: شب که رفت بخوابه با این اسموتش کن!!!
و بلیز ماشین اصلاح رو زیر میز قایم میکنه!!!
-:اینجا خانه ریدل به تمام مرگخوارها....خودتون رو برای ماموریت آماده کنید!!!حمله به موقعیت g12
بلیز:این غیر ممکنه
.......................................................
زمین کوییدیچ
مونتاگ داره اسنیچ رو تعقیب میکنه!
-:اینجا خانه ریدل به تمام مرگخوارها.... خودتون رو برای ماموریت آماده کنید!!!حمله به موقعیت g12
-:این غیر ممکنه!!!
و همون موقع کور ممد بهشون گل میزنه
...........................................................
خوابگاه مدیران
تابلوهای روی دیوار مهمونی دارن
-:اینجا خانه ریدل به تمام مرگخوارها.... _:خودتون رو برای ماموریت آماده کنید!!!حمله به موقعیت g12
منالیزا: این غیر ممکنه!!!
.............................................................
کافه تفریحات سیاه
بقیه با هم:این غیر ممکنه
<<<<<فلاش بک>>>>>
دوربین اتاقی رو از بالا نشون میده.دو نفر روبه رو هم پشت یک میز نشستند.
لرد:مطمئنی؟؟؟من شنیدم که هیچ جوری نمیشه وارد اون جا شد!!!
حاجی:زیر پرچم آسلام کار نشد نداره.
لرد:هوووم....پیتر بدو برو به همه اعلام کن که امشب محفل روفتح میکنیم.بگو همه برای ماموریت آماده باشند!
پیتر :این غیر ممکنه!!!
لرد :کجاش غیر ممکنه؟
-:اسمش!!!!
........
میدان گریمولد شماره 12
هری رو تختش دراز کشیده بود که یهو یه صدایی اومد
-:شدایی اومد!!!؟؟؟نه نه ، توهم گرفتی بگیر بخواب بابا!!!
صدا بلند تر میشه و در با صدای غیژژژژژژژژژژژژژژژژز باز میشه
توی نور کم اتاق توده ی سفیدی مثل پشمک قابل تشخیصه
هری:یا روح مللین!!!...اومدی شلاغم که منو ببری پیش ننم...ای جینی کژایی که هریت ملد!!!
وشروع میکنه به گریه کردن
_:روح مرلین شیه بابا!!!اون که کنکوریه!!!دامبلدورم هری ژون!!!
هری : اااا...تو که مارو تلشوندی!!!هر شی ژده بودم تو رگ پرید!!!
دامبل: میگم هری ژون یکم مهمات نداری به ما غرژ بدی؟؟؟این دانگ شیش روژه که رفته نیومده!!!
هری اتفاقا پیش پاتون بشاط ژور بود حالا که همش پرید دوباره با هم میژنیم تو رگ!!!
نیم ساعت بعد
سیرش:ایول عژب منقل پارتی شده ها
لوپین:میگم امشب با هم بریم فژا ماهو کامل کنیم!!!
صدای زنگ میاد
نصف ملت خودشونو خیس میکنن
تانکس:کیه کیه دل میژنه من دلم میلرژه!!
دامبل:یکی بره درو باژ کنه...هری پاشو برو درو باژ کن
هری:به من چه خودت برو
دامبل:ریموش تو برو
-:من ماه رو ببینم میرم فژاها
-:شیریش تو برو !ناشلامتی شابخونه تویی!!!
شیریش پا میشه میره در رو باز میکنه
لیلی پشت دره
-:سیریش این جیمز منو از خونه انداخته بیرون گفته برو خونه بابات.
سیریش:خب مگه باباتم؟؟؟
-:من جایی رو نداشتم بعد یهو یادم افتاد به اینجا!!!من که جیک وجیک ......ا نه ببخشید حالا میشه بیام تو؟؟
شیریش تو عالمه هپروته و لیلی میزندش کنار و وارد میشه!!!
......
صدای خش خش بیسیم
لیلی:ماموریت اول با موفقیت انجام شد قربان!!!
و اوضاع رو گزارش میده!!!
......
چند ساعت بعد:
بلندگو1: ایجا تحت محاصره اس شما به جرم حمل و استعمال مواد مخدر،پخش سی دی های غیر مجاز،اغفال کردن بچه های مردم،برگذاری بی جامه پارتی و...مجرم شناخته شدین!!! دست هاتون رو بذارید رو سرتون و بیاید بیرون!!!
سیریش:آلبوش تو هم شنیدی؟؟؟
دامبدور:شی رو؟؟؟
_:گوش بده!انگار دم دل کارمون دارن!!!
دامبلدور پنجره رو باز میکنه و بیرون رو نگاه میکنه!!!
نور از هلوکوپتری که بالای ساختمون تاب میخوره میوفته روی آلبوس!!!
بلندگو2:ما دقیقا میدونیم شما چند نفرید و دارید چی کار میکنید.
بلندگو 1:اینجا تحت محاصره نیروهای آسلام و مرگ خوار هاست....
هلوکوپتره تغییر مسیر میده و نورش میوفته روی زمین.تموم خیابون بالایی و پایینی تا سر فلکه گریمالد نیرو ایستاده بود.جلوی در محفل یه تانک ایستاده و بالای تانک لرد کرام و حاجی نفر بلندگو به دست ایستادن !
حاجی:خب اون لوله تانک رو بدین سمت پنجره...نه یکمی اون ور تر ....آهان خوبه.گوش به فرمان لرد جدید.اماده!
آلبوس سرش رو میاره داخل
هری:...من بابامو میخوام!
ریموش:حالا شی کار کنیم؟
سیریش: من یه فلکی دارم!هممون میریم زیر پتو قایم میشیم!!
....
>>>>>>>>>>>>.روز بعد.خبرگزاری سیاه<<<<<<<<<<<<<<
شنوندگان عزیز توجه فرمایید شنوندگان عزیز توجه فرمایید ....محفل ازاد شد!!


تصویر کوچک شده




@T!k


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۷:۱۸ پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۸۵

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
یک رو خیلی معمولی در پناهگاه

خانم ویزلی در آشپزخانه مشغول تهیه غذا بود که زنگ در به صدا دراومد.مالی نگاهی به ساعت روی دیوار میندازه هر یک از عقربه های اعضای خانواده ویزلی بر روی علامت خاصی قرار داشت.پرسی ویزلی در وزارت سحر و جادو ،رون و جینی ویزلی در مدرسه علوم و فنون جادوری هاگوارتز،فرد و جرج در کوچه دیاگون.نگاه خانم ویزلی بر روی عقربه آرتور میره که برروی علامت خانه ایستاده بود.لبخندی از روی رضایت میزنده و خوشحال از اینکه همه اعضای خانواده در سلامت به بسر میبرند به سمت در حرکت میکنه.
مالی در رو به آهستگی باز میکنه اما بجای آرتور در مقابل خودش بسته بزرگی رو میبینه که دست و پاش در حال تکون خوردنه.
مالی:وای یا مرلین این دیگه چیه؟
آرتور:نترس مالی منم آرتور.ببین برات چی خریدم.بیا کمک کن.آهان خوب شد
مالی به بسته بزرگ و عجیبی که روی میز قرار گرفته بود نگاه میکنه و با تعجب میپرسه:این دیگه چیه آرتور؟از وزارتخونه که بلند نکردی؟خطرناک نباشه؟ میدونی که من...
آرتور:یواشتر بابا.این فقط یه جعبه برای ماگلهاست که از توش یه سری تصویر رو میبینن نگاه کن ببین من چیکار میکنم.
آقای ویزلی بسته رو باز میکنه و از داخل اون یه جعبه نیمه شیشه و نیمه فلزی رو خارج میکنه.
مالی:آرتور این یه آکواریومه .وای که چقدر خوشگله.این ماگلهام گاهی مواقع مخشون خوب کار میکنه ها
آرتو:آکواریوم چیه.این تفلیزونه
مالی:چیه؟
آرتور:تفلزیون؟فلتزیون ؟؟؟ نمیدونم یه چیزی شبیه انایی که گفتم .صبر کن روشنش کنم
آرتور چوبدستیش رو به سمت تلویزیون میبره و میگه:لوموس اء میگم لوموس چرا کار نمیکنه؟ آلاهومورا لوموس. عجیبه ها
مالی:باز یه چیزه خراب بهت انداختن؟
آرتور:نه صبر کن دستور عملشو بخونم.آها آها درسته برق؟ ما اینطرفها یه پریز برق داشتیم کجاس؟
مالی:چی ریز؟همونی که دو تا سوراخ داشت؟فکر کنم تو کمده یه نگاه بنداز
آرتو به سمت کمد بزرگی از جنس چوب کاج میره که بسیار درب و داغون بنظر میرسه در کمد رو باز مینه و در پشت ظرفها یه شکستگی میبینه و درست داخل اون پریز رو پیدا میکنه.
آرتور:آها جاشم که عالیه میتونیم اینو بزاریم جایه ظرفها تو کمد و درشم ببندیم.
آرتور به سمت جعبه میره و اونو از روی میز بلند میکنه قبل از اینکه به کمد برسه مالی تمام وسایل و ظرفهای داخل کمک رو به وسیله چوبدستیش ناپدید میکنه.
آرتور:آها عالی شد.ایتنم از برق.این دکمه هم برای روشن شدنشه
مالی:همه اینا رو باید با دست انجام بدی؟خب به چه دردی میخوره؟این همه کار کردی که چهار تا دونه خطر سیاه سفید توش ببینی؟
آرتور نگاهی به صفحه جعبه مینداره و میگه:البته به عنوان چراغ خوابم چیزه خوبی میشه حیف که فقط یم پرش داره.اینجا نوشته باید آنتنشم وصل کنیم.آنتن؟آنتن دیگه چیه؟
مالی به سمت بسته میره و داخل اونو یه نگاه میندازه:اینجا ک چیزی نیست جز...اء دستت درد نکنه آرتو برام میل بافتنی خریدی از کجا میدونستی یه چند تا دیگم لازم دارم واقعا تو نمونه یه...
آرتور:میله بافتنی چیه دیگه عزیز من. حتما اینا آنتنه بزار ببینم آره درسته عیم عکس تو دفترچه راهنما میمونه.بدش ببینم
مالی:به یه شرط
آرتور:چی؟
مالی: هر وقت دیگه نخواستی با این جعبه هه کار کنی من از میله ها استفاده میکنم
آرتور:باشه مالی عزیزم اینا که قابل ترو نداره حالا فعلا بده یه چن صد ساله دیگه که خواستیم اینو بندازیم دور میله هاشو میدم به تو

آرتور بعد از حدود نیم ساعت وصل کردن آنتها به هم و متصل کردنش به جعبه اونو در بالای کمد قرار میده.
آرتور:مالی ببین خوبه؟
مالی:هوووم؟اتفاقی نیوفتاده که هنوز.باید چی بشه؟
آرتور:باید یه سری تصویر مثل عکس توش نشون بده.پیام امروز رو که خوندی مثل اون ولی این واقعی تره
مالی:آها فهمیدم یکم تغییر کرد آها یکم سمت راست خوبه بیا ببین
آرتور:مالی حالت خوبه؟اینکه کاملا سفید شد گفتم تصویر مثلا چند تا جادوگری چیزی.جاهامونو عوض میکنیم تو آنتن رو تکون بده هر وقت گفتم صبر کن...
مالی:اصلا چرا با دست تکون میدی مثلا جادوگریا خب اون مخت رو ببخشید یعنی اون چوبدستیتو بکار بنداز تا این تکون بخوره
آرتور:درسته اینم البته میشه

ده دقیقه بعد هم هیچ اتفاق خاصی نمی افته مالی که خسته شده بود به سمت آشپزخونه حرکت میکنه تا شام رو راست و ریست کنه.آرتور همچنان مشغول تکون دادنه آنتون بود.
آرتور:اه لعنتی...جرمیوس ماکزیم
مالی:آرتور؟؟؟ واقعا که
آرتور:ببخشید از دهنم پرید ولی نگاه کن درست شد.صاف صاف چه صدایی بیا دیگه ببین
مالی به سمت آرتور میاد و تا چشمش به صفحه تلویزیون میافته در جا خشکش میزنه
مالی:یا مرلین این دیگه چیه داره نشون میده؟این ماگلها یه ذره حیام سرشون نمیشه اه حالم بد شد
تصویر :
آرتور:اء ببخشید حواسم نبود الان تصویرشو عوض کیم آها این خوبه ببین
مالی:اینا دارن چیکار می کنن؟
تصویر::banana:
آرتور:ای وای اینو نگاه نکن بد آموزی داره
مالی:این خوب بودا
آرتور: نخیر صبر کن آها این خوبه برات.آشپزی یاد میدن.دسپختت بهتر از این میشه.دیگه بوی سوختگی غذاتم نمیاد
مالی:وای نه غذام...
آرتور:فکر کنم عزیزم باید ی سریه از برنامه هاشو چشم بسته ببینیم مثل این آخه خوبیت نداره تو خانواده.البته فکر کنم اگه چند تا از این دکمه ها رو از روی دستگاش بکنم دیگه نشه اونا رو دید.نظرت چیه؟
مالی:خوبه
آرتور:به به مالی بیا اینو نگاه کن ببین این تو چیزای خوبم نشون میده ها.فکر کنم بهش میگن فیلم یعنی یه چیزه خیلی واقعی
مالی :بزار ببینم این چیه؟
آرتور:فیلم دیگه اینجا اسمشو نوشته.بتمن؟:bat:وا پناه بر مرلین.این دیگه یعنی چی؟چقدر شبیه ...
آواداکداورا
صفحه تلویزیون در مقابل آرتور و مالی منفجر میشه و خرده های شیشه اون در همه جای پناهگاه پخش میشه.
آرتور و مالی:مااااااااااا چی شد؟
فردو جرج:خواهش میکنم تشکر نکنید اصلا قابلی نداشت وظیفمون بود.
فرد:جرج دیدی؟اسمشو نبر یه ذره دیگه مونده بود مامانو با خودش ببره.چرا خشکتون زده؟آها گفتمکه قابل نداشت
آرتور:چه غلطی کردین شماها کلی پول بالاش رفته بود
جرج:شما اسمشو نبرو خریده بودین؟نه این غیر ممکنه.شوخی میکنید
مالی:بچه اسمشو نبر کدومه این فلتوزیون تفلزیون حالا هر کوفتی که اسمش هست بود
جرج و فرد:واقعا؟
جرج:قبلا اونجا یه پنجره بودا.نبود؟خب پس ما اشتباه کردیم
فرد:خب فکر کردیم داره از تو پنجره میادتو ...جرج فکر کنم بهتره بریم همون دیاگون شام بخوریم اینجا که انگار خبری نیست.بدی سوختگیشم...
مالی:بهتره همونجام برید بخوانید
فرد و جرج در یه لحظه غیب میشن.مالی و آرتور که هنوز گیج هستن به خرده های شیشه و جرقه هایی که از جعبه بیرون میزنه نگاه میکنن.
آرتور:فکر میکنی میشه بهم چسبوندش؟
مالی:آدمای توش کجا رفتن؟





Re: سکانس برتر
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
مجری: سلام ملت امروز قراره فیلم راز ولدمورت رو برسی کنیم برای همین از کارشناس برنامه جناب ( سانسور) دعوت کردیم تا با هم یکی از سکانس ها رو برسی کنیم

کارشناس برنامه: سلام چطوری

در این لحظه کارشناس یه مقدار فک میزنه که ما سانسور کردیمش رفت
حالا سکانس شروع میشه

___________________
شروع سکانس
___________________

ولدی و یه نفر که نقاب داره سر میز کافه نشتن

ولدی: ها این که گفتی یعنی چه؟

دوربین میره رو صورت طرف مقابل فقط چشم هاش از پشت نقاب معلومه یارو از ترس داره سکته میکنه صدای قورت دادن اب دهانش شنیده میشه

دوربین روی صورت ولدی( ) ولدی با چشم های قرمز خشرنگش داره به یاره نگاه میکنه بعد یهو طرض نگاه عوض میشه طرف حساب کار میاد دستش

ولدی: خوب پس متوجه شدی من از تو چی میخام درسته؟

یارو سیاه پوشه با سر جواب مثبت میده بعدش به ولدمورت خیره میشه

ولدمرت داره قهقه میزنه و به صورت طرف مقابل نگاه میکنه

دوربین از یه زاوه ی دور اون میز رو نشون میده
ردی از یک مایع( همون که فکر کردی . خوده خودشه ) زرد رنگ که از زیر میز بیرون اومده دیده میشه ولدمرت باز هم داره میخنده
بعد با یه حالت جدی روشو میکنه به مرگخواره

دوربین رو به صورت مرگخوار ( فقط چشم هاش معلومه ولی از ترس داره میلرزه)

صدای ولدمرت شنیده میشه

ولدمورت: برای بار آخر بهت اخطار میکنم (قریچچچچچچ سانسور شد) اگه یه بار دیگه در باره اون موظوع با کسی صحبت کنی هم اون یارو و هم تو رو میکشم ولی این بار میگذارم زنده بمونی چون کارت رو درست انجام دادی ولی یادت باشه فقط یک بار شانس به تو رو مکنه دفعه ی بعدی در کار نیست

بعد ولدمورت با سرش به مرگخواره اشاره میکنه که پاشه بره رد کارش
مرگخوار فورا اطاعت میکنه

دوربین از زاوهی دور داره میز رو نشون میده
ناظر از جلوی میز رد میشه

ولدمرت سر میز نشسته داره به اون رد مایع نگاه میکنه

دوباره قه قه ی ترسناک ولدمورت

لو ها ها ها ها

______________________________

توی استدیو مجری و کارشناس برنامه نشستن

مجری: خوب جناب(سانسور) نظر شما در باره این سکانس چه بوده است؟

کارشناس: من کلا نظرم مثبته

مجری: اون چه چیزی بود که ولدمورت در بارش حرف میزد؟

کارشناس: این یه رازه هیچ وقت معلوم نشد

مجری: چه جلب



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
کالين ديزني تقديم ميکند
عنوان:راز مرلين
بازيگران:
جاسم در نقش مامور موزه
نورممد در نقش مامور ديگه موزه
کالين در نقش اضافه
موزمال در نقش سوفيا
گراپ در نقش رابرت لنگدان
کرام مرحوم در نقش پدربزرگ سوفي
هري در نقش سيلاس
حاجي در نقش استاد
دامبلدور در نقش مرلين
....تام هنکس ژان رنو و بقيه در نقش سياهي لشکر
-------------------------------------------------------------
سکانس اول
موزه جادو و جادوگري
کرام در حالي که خودش رو روي سالن ميکشيد قيافه متفکري به خودش گرفته بود آره من به دستشويي ميرسم من نبايد بزارم اين راز نابود بشه نمايي ازدستشويي
کرام:نه خيلي دوره!!
کرام به خودش نماد آفتابه ميده و رو زمين ميافته

سکانس دوم
مسافرخانه هاگزهد- هاگزميد
هري با چهره اي غمگين من چطور تونستم اينکاره بکنم اونم بعد ده سال کرام و کشتم هييي اگه سايت بفهمه واي واي چه شپليخيوسي که تو سايت راه نميافته همش تقصير اين حاجيه اگه بهم زنگ نزده بود من الان داشتم سيم سرور به پاهام ميبستم
اگه فرقه اداس رو به نابودب نبود هري هيچوقت اين کارو نميکرد اما اون خيلي زن ذليل تر از اين حرفا بود ونوس بهش گفته بود به حرفهاي حاجي گوش کنه!!!اون بعد ده سال بعد اينکه سيريوس رو به کشتن داده بود حالا کرام کشته بود
هري در حالي که تو فکر بود برگشت حالا بايد چيکار ميکرد با خودش گفت بزار درو باز کنم رفت سمت در غييييژژژژ..شپلخ....
هري:کالين اينجا پشت در چيکار ميکني!
من:هيچي فقط داشتم رد ميشدم گفتم چندتا عکس بگيرم

سکانس سوم
موزه جادو و جادوگري
نورممد هييي نگاه کن اون جسد کرامه ....جاسمه آره خودشه يه حلوا افتاديم...نور ممد آخ گفتي من ميميرم واسه حلوا
جاسم و نورممد ميرن حلوا درست کنن!

سکانس چهارم
مراسم ختم کرام قبرستون باباي ولدي
گراپ چه حيف ديشب باهاش قرار ملاقات داشتم اما يه سوراخ ديدم که توش يه پسري...
موزمال در حالي که گريه ميکرد:من پدر بزرگمو خيلي دوست داشتم ميدوني نميدونم چرا خودشو شکل آفتابه کرده يادمه هميشه خيلي به مرلين علاقه داشت
گراپ فکر ميکنم بايد اين يه رازي از مرلين باشه
آسمون سياه ميشه بعد سبز بعد سفيد يهو يه من ريش مياد پايين
آري اين رازي از من است که به جاي اينکه در 2 ساعت کشف کنيد من خودم به همه جهانيان ميگويم و شما بعد من تکرار کنيد!!!
مرلين:آفتابه برقراره هميشه!!!
همه:
مرلين با آرامش تمام:هيچي مثل آفتابه نميشه!حالا همه با هم:
همه:آفتابه برقراره هميشه هيچي مثل آفتابه نميشه!!!
سکانس نهايي:
خونه هري
نميد با ملاقه دنبال هري کرده
هري :ببخشيد اصلا يادم نبود بايد واسه اين کار تبليغاتي پول بگيرم
نميد:حالا خودتو که شام کردم ميفهمي
دوربين کلوز ميشه رو کالين که داره از هري با خوشحالي عکس ميگيره و فيلم تموم ميشه!!!
---------------------------------------
با تشکر از در ديوار پنجره که فحش هاي شما رو به جاي من تحمل ميکنند واحد تدارکات که کلي آفتابه فراهم کرد که بعد فيلم بفروشيم واحد منکرات قزوين که نفراتشو رايگان در اختيار ما گذاشت راز داوينجي که آثرش تحريف شد و ساير زحمتکشان عرصه سينما به خصوص مدير هلو و آلبالوي اي مدير اي فيلمساز اي فيلم اي بازيگر اي هالي ويزارد....


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.