به نام خدا
فورتسکیو خندان و شاداب در سازمان ملل ظاهر شد. یک نفس راحت کشید و گفت : (( بالاخره، انجام شد ! بعد از یک هفته سردرگمی، او به مأموریت خود رفته و آن را به خوبی به انجا رسانده بود. ))
- بیا تو !
فورتسکیو لبخند زنان وارد شد و گفت : (( انجام شد، باب ! تموم شد ! )) بعد به زور لبخندش را محو کرد و گفت : (( ولی متأسفانه اون وزغه موافقت نکرد که بینز به بازی در اونجا ادامه بده. می گفت باید یه مدتی رو در آزکابان بگذرونه !))
باب بلند شد، مشتش را بر روی میز کوبید و گفت : (( آمبریج رو میگی ؟ اون که زود راضی میشه، قلب پاکی داره ! از همون اول نباید ت رو توی سازمان ملل می پذیرفتم. بی عرضه ! بارتی بهتر می تونست این کار رو انجام بده. ))
بعد رویش را از فورتسکیو برگرداند و به طرف پنجره برگشت.
- برو بیرون ! تو اخراجی آقای فورتسکیو !
فورتسکیو از خنده رو به رو شد و گفت : (( تبرئه شد ! وزیر کاری بهت نداره ! چون این مأموریت هم به خوبی انجام شد ! بینز می تونه به بازی فوتبال ادامه بده ! اینم
صورت جلسش. ))
باب که کمی عصبانی شده بود، گفت : (( خیلی خوب بود ! ایول خوشم اومد. برو و خودت رو برای مأموریت بعدی آماده کن ! خدانگهدار. ))
فورتسکیو هم بیرون آمد و رفت تا به کارهاش برسه.
با تشکر