هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۵

بارتیموس کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۳ جمعه ۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۱۷ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶
از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
هر کجا که بوی بیناموسی بیاید بارتیموس همانجاست.

-------------------------------------------------------------------------
بچه ها هم با سرعت به خوابگاه رفتن تا پوستو پر و... بیارن.

وزیر ارزشیه مردمی هم سوالات رو به اسنیپ می ده ناگهان ایدی داد میزنه دراک بیا کارت دارم
سوروس یغه ی دراکو رو می گیره و روی صندلی می شونه :
- از اینجا تکون نمیخوری.
بلیز از خوابگاه بیرون میاد تا بره بشین سر جلسه امتحان .
سوروس با تعجب بهش میگه:
-بلیز این عینک چیه ؟ تازه خریدی بعدا کلاس بزار الان امتحانه
بلیز : آغا طبیه .
سوروس پس چرا شیشه هاش دودیه ؟
بلیز کمی اینور اونور می کنه : آغا رفلکسه .
سوروس: چرتو پرت نگو برو بشین سر جات. بعد نظرش به یکی از دخترهای تالار که در حال نشستن روی صندلیه جلب میشه ( به دلایل بیناموسی نام دختر اورده نمیشه ):
- هوی ی ی دختر مگه عروسیه باباته ؟ این لباس بیناموسی چیه اومدی سر جلسه امتحانها!
دختر : گفتم سر جلسه امتحان ملت شارژ باشن
سوروس باز به یکی دیگه گیر داد:
- مونتاگ خالکوبیه جدیده ؟ تمام بدنتو خالکوبی کردی. حالا چی نوشته؟
مونتاگ زیرکانه میگه: آغا به زبان چچنیه ! شما چیزی حالیت نمیشه .

بارتیموس با سردرگمی از خوابگاه بیرون میاد و به طرف سوروس می ره :
آغا سوالات در چه مورده می شه یکی دوتاشو بگید .
سوروس میخوای یه برگه از سوالات بدم برو بشین تو خوابگاه حل کن بعد بیا امتحان بده .
بارتیموس با پروویی: متشکر می شم همین روییه خوبه .
سوروس : برو برو بشین سر جلسه تا 100 امتیاز ازتون کم نکردم باقالی!

بلاخره بعد از چند دقیقه همه ی برو بچ سر جاهاشون می شینن و امتحان شروع میشه.

چند دقیقه از امتحان گذشته بود که اسنیپ متوجه چیزی میشه .
- هو ی دختر ( همون بیناموسیه ) دستتو از اونجات دربیار بیرون مگه خوت ناموس نیستی! اون تو چی گذاشتی ؟ خودت دربیارش بده به من.
دختر : در نمیارم شما می تونی دس کن دبیار .

------------------------------------------------------------------
رول یه نکته ی انحرافی داشت هرکی فهمید فهمیدم نفهمیدم خب نفهمید.

بارتی جان رعایت کن این یکم نافرم بی ناموسی بودش ! دیگه پستتو ادامه دادن من نتونستم برخورد کنم


ویرایش شده توسط بارتیموس در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۱۳ ۲۰:۱۱:۴۰
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۱۴ ۹:۰۶:۱۸

[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۵
#99

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
ولدی که با دیدن خشم بروبچ اسلی احساس مخوف بودن بهش دست داده بود شنلش رو در هوا موجی داد و گفت :
- وووهاهاهاها حالا بشینین امتحان بدین .
و خواست از تالار بیرون بره که این صدا شنیده شد :
- آهای تو ! کجا داری میری ؟ بدو بیا امتحان بده ببینم !
ولدی که فکر میکرد اسنیپ داره یکی از بچه ها رو تنبیه میکنه آروم خندید .
صدا : هووو کچل ، با توئم کجا داری میری بیا امتحان بده . ده امتیاز از گریف کم میشه .
ولدمورت به خودش : هووووم ایول مثل اینکه توی تالار یه کچل دیگم هست من تنها نیستم
صدا که به صورت فریاد درومده :
- آهای مرتیکه بوووقی با توئم . پنجاه امتیاز از گریف کم میشه .
ولدمورت دستشو میزاره روی دستگیره در که احساس میکنه کسی از پشت یقشو گرفته به همین دلیل بر میگرده و به پشتش نگاه میکنه :
ولدی : اسنیپ
اسنیپ : دو ساعته دارم داد میزنم میگم میخوایم ازتون امتحان بگیریم داری کجا میری ؟
ولدی : تو مرگخوارمی چطور جرات میکنی با من اینجوری حرف بزنی ؟
اسنیپ : شرایط کاری رو مدرسه رو با هم قاطی نکن بشین رو صندلی باید امتحان بدی !
ولدی : تو مرگخوارمی . تو توی خانه ریدل زیر دست منی ! تو... .....
شترق !!!
پروفسور اسنیپ سیلیه محکمی رو میزنه زیر گوش ولدی به صورتی که جای تک تک انگشتاش روی صورت ولدی موند
ملت
ولدی نیم نگاهی به مرگخوارانش انداخت که داشتند اونو مسخره میکردند و در حالی که با دستش جای سیلی رو گرفته بود گفت :
- حالا چرا میزنی ؟
اسنیپ : بشین باید امتحان بدی !
ولدی ( تریپ بچه مدرسه ای ها ) : آقا به خدا من شاگرد مدرسه نیستم . به خدا من درس نمیخونم .... آقا... اقا ... منو اشتباه گرفتی ! من همون لرد ولدمورت خفنم . من ....
اسنیپ در حالی که داشت توی جیبش دونبال یه چیزی میگشت گفت :
- تو مثل اینکه زبون حساب سرت نمیشه . تالار ولدی و غیر ولدی نمیشناسه همه با هم برابرن و من میخوام ازتون امتحان بگیرم .
ولدی با صدای ضعیفی گفت :
- من اربابتونم ماااااااهااااااااااااااااا
در همون لحظه اسنیپ به صورت مشکوکی یه اره برقی از توی جیبش دراورد .
ولدی : حالا چرا به زور متوسل میشی داشتم شوخی میکردم !

چند لحظه بعد .

همه ملت به اضافه لرد جامعه روی نیمکتها نشسته بودند . و مشغول جاسازیه کتابا ، نوشتن تقلبا ، مبادله اطلاعات و از همه مهمتر نزدیکی به لرد جامعه بودن . ( نکته : لرد بچه خرخونه ! )

ناگهان در تالار باز شد و وزیر مردمی در حالی که برگه ها رو در دست داشت وارد شد ......

-----------------------------

ببینم توی تقلب کردن چقدر استعداد دارینا




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۵
#98

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
من یه داستان جدید شروع کردم اگه اشکالی داره پاکش کنید بره
_______________________________

ملت قهرمان اسلی طبق معمول توی تالار نشته بودن و مشغول کل کل و اذیت آزار یکدیگر

در همین لحظه ی ارزشی در تالار باز شد یک پیکره ی سیاه رنگی داخل شد

ملت قهرمان: چاکر ولدی

ولدی: چی توهین به لرد جامه در ملاعه عام الان همهتون رو میکشم

ملت قهرمان اسلی: سو ها ها ها ها (خنده ی جمعی)

در تالار دوباره باز میشه و یه بابای دیگه میاد تو ولی ولدی متوجه نمیشه هنوز در حال رجز خوندنه
ولدی : من فلانتون میکنم من این بلا رو سر تون میارم و ...

ملت قهرمان:



ولدی که به خودش گرفته بود :

یه نفر از بقل دست ولدی بهش میگه : سلام چطوری

ولدی یه متر میپره بالا وقتی بقل دستش رو نگاه میکنه یه آدم با مو های بلند و دماغ عقابی و ... (اسنیپ) رو بقل دستش میبینه

ولدی

اسنیپ

ملت قهرمان که تازه از شک ورود اسنیپ خارج شدن

اسنیپ که ملت رو میبینه میگه: خوب بچه ها امروز باهاتون کار دارم

ملت

اسنیپ ادامه میده: قراره ازتون یه امتحان کلی بگیرم ببینم امسال چی یاد گرفتین

ملت

ولدی که شاهد این ماجراس و دلش خونک شده

اسنیپ : حالا همه برن یه ورق و کاغذ بیارن و شروع کنن به جواب دادن سوال ها رو الن میدم بهتون این وزیر قرار بود چاپ کنه بیاره الان میاد

ملت قهرمان آماده برای امتحان سر میز های که اسنیپ با جادو توی تالار آورده نشتن و آماده برای امتحان شدن

___________________________________

من به نظر رسید جالب میشه بچه ها جریان تقلب و ارزشی بازی سر امتحان های مدرسه رو اینجا به شکل داستان توی تالار بیان کنن

بلیز جان اگه مخالف بودی پست رو پاک کن بره جیگر



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۵
#97

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
من یه داستان جدید شروع کردم اگه اشکالی داره پاکش کنید بره
_______________________________

ملت قهرمان اسلی طبق معمول توی تالار نشته بودن و مشغول کل کل و اذیت آزار یکدیگر

در همین لحظه ی ارزشی در تالار باز شد یک پیکره ی سیاه رنگی داخل شد

ملت قهرمان: چاکر ولدی

ولدی: چی توهین به لرد جامه در ملاعه عام الان همهتون رو میکشم

ملت قهرمان اسلی: سو ها ها ها ها (خنده ی جمعی)

در تالار دوباره باز میشه و یه بابای دیگه میاد تو ولی ولدی متوجه نمیشه هنوز در حال رجز خوندنه
ولدی : من فلانتون میکنم من این بلا رو سر تون میارم و ...

ملت قهرمان:



ولدی که به خودش گرفته بود :

یه نفر از بقل دست ولدی بهش میگه : سلام چطوری

ولدی یه متر میپره بالا وقتی بقل دستش رو نگاه میکنه یه آدم با مو های بلند و دماغ عقابی و ... (اسنیپ) رو بقل دستش میبینه

ولدی

اسنیپ

ملت قهرمان که تازه از شک ورود اسنیپ خارج شدن

اسنیپ که ملت رو میبینه میگه: خوب بچه ها امروز باهاتون کار دارم

ملت

اسنیپ ادامه میده: قراره ازتون یه امتحان کلی بگیرم ببینم امسال چی یاد گرفتین

ملت

ولدی که شاهد این ماجراس و دلش خونک شده

اسنیپ : حالا همه برن یه ورق و کاغذ بیارن و شروع کنن به جواب دادن سوال ها رو الن میدم بهتون این وزیر قرار بود چاپ کنه بیاره الان میاد

ملت قهرمان آماده برای امتحان سر میز های که اسنیپ با جادو توی تالار آورده نشتن و آماده برای امتحان شدن

___________________________________

من به نظر رسید جالب میشه بچه ها جریان تقلب و ارزشی بازی سر امتحان های مدرسه رو اینجا به شکل داستان توی تالار بیان کنن

بلیز جان اگه مخالف بودی پست رو پاک کن بره جیگر



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
#96

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
چشمان سامانتا برقی زد و بعد از مشورت و چک و چانه زدن با آن دو وارد تالار شد
البته بماند که بعد از رد شدن سامانتا در پشت سرش نور ممد به خواب مشکوکی فرو رفته بود.
سامانتا بسیار ناگهانی وارد تالار شد.شنلش را گوشه ای پرت کرد و خود هم روی یکی از صندلیها لم داد.این اعلام حضور همه را متوجه کرد که با یک اسلی اصیل زاده روبرو شده اند.
بچه ها که هرکدام اینطرف و انطرف مشغول کاری بودند با دیدن این حرکت کنجکاوانه به او خیره شدند.آیدی که گوئی از این وضعیت بیشتر از دیگران راضی بود مانند میزبانی مهربان جلو رفت و دست سامانتا را به گرمی فشرد(توی گرمای خرداد حرف زدن از گرمی و حرارت چقدر کیف میده نه؟ ):

-"سامانتا گلم!خوش اومدی!باهات که بدرفتاری نشد؟"

سامانتا با لبخندی شیطانی سر تکان داد و گفت:

-"نه...اتفاقا چه بچه های گلیند!چقدر ساکت میخوابند."

سپس از روی صندلی بلند شد و شروع به وارسی اطراف کرد.
ده صندلی سبز رنگ،یک شومینه خاموش که گوئی سالها روشن نشده و چندین تابلو که صاحبانش او را می پاییدند،تالار با شکوه اسلی را زینت داده بودند.
در همین حین دراکو به حالت مشکوکی از اتاقی وارد تالار شد و بچه ها که هرکدام یک طرف ولو شده بودند صدا زد:

-"برادر ها و خواهر های آسلامی تبار.جمع شید میخواییم سر و ته قضیه رو با یک تعهد هم بیاریم...."

ناگهان چشمش به سامانتا افتاد و با ابروهای گره کرده گفت:

-"خواهر ...شما اینجا چکار میکنید؟استغفرا... حالا روز از نو روزی از نو!"

لارا،سامانتا را که گیج شده بود با سلام خود از مخمصه نجات داد:

-"به...سلام سامانتا.خوش اومدی.فکر نمیکردم از این کوه
گوشتی پشت در بتونی رد بشی."

سامانتا با حالت تفاخر امیزی جواب داد:

-"بچه های حرف گوش کنی بودن.گفتم این شکلات رو بخور،اون هم گرفت و خورد و مثل بچه ادم خوابید."


دیمبل و دیمبل...دیش دیش....
حاجی ،در حالیکه نور ممد غش کرده را در بغل داشت وارد تالار شد و داد زد:

-"کی نور ممد من رو به این روز انداخته؟"

سامانتا جسورانه جلو امد و گفت:

-"من......."

با احترام
A.M


ویرایش شده توسط ایدی مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۶ ۱۹:۱۶:۱۲

"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲:۴۳ یکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۵
#95

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
دراکو عصبانی آنچنان در را کوفت که خودشم نفهمید چطور در را کوفت ولی بالاخره در رو کوفت و اومد تو اتاقو خودشو پهن کرد رو صندلی.....
برو بچس یه نگاهی به وزیر انداختنو همچین که دیدن چیزی دستگیرشون نشد دوباره برگشتن رو کار خودشون که به یک باره صدای دراکو آنها را از جا کند.
-این بلیز کجاست ققط دوست دارم همین الان اینجا بود تو خودم قیافشو اون شکلی می کردم!
و بعد ادامه داد:
-از در اومدم تو اون نور ممد تا جورابای من رو هم بو می کشه که چی؟که آسلامی باشه .....این چه وضعشه ...من به دیوان عالی شکایت می کنم آقا ....اینا دیگه شورشو در آوردن!....واساده به من به ریشه وزیر قاه قاه می خنده ......!
پنسی که تا آن موقع داشت به دراکو نگاه می کرد بار دیگر سرشو انداخت پایین رو درسو مشقش!
لارا یه آرام به طرف دراکو اومد(از اون مدل اومدنایی که از نوع شیرین عسل گریه!) یه نوشیدنیه کره ایی داد دستش و با دراکو شروع به صحبت کرد!
ملت اسلی چند صباحی بود که روز های سختی را از جلوی دیدگانش می گذراند...خفقان ناشی از دیکتاتوریسم آسلامی آنها را وا داشته بود سکوت اختیار کنند و مانند پنسی تنها به درس و مشقشان فکرنمایند باشد که در طول زمان معجزه ایی پیش آمده آنها را از دست استکبار جهانی خلاص نماید......!
خب می دونید من اون موقع کار چندان زیادی نداشتم ....و حالا تا مرگ خوار ها دوباره جمع می شدن یه عالمه
وقت اضافی داشتم بنابراین وقتی نامه لارا به دستم رسید نتونستم ردش کنم و عرق ملیم رو نسبت بهش بروز ندم .....وسایلمو جمع کردم و به سمت تالار عمومی اسلی به راه افتادم.....!
جلوی در تالار:
-اسمتون؟ با کی کار داشتید؟
-من اسمم سامانتاست .لارا یکی از دوستای منه که می خواستم ببینمش!
-مجوز ورود از حاجی گرفتید؟
-نه
-پس باید صبر کنید تا بیان .....چون حاجی برای یه عملیات انتحاری کوبیده رفته لندن!!!
-چی لندن.....حتما دارید شوخی می کنید.....کی بر می گردن؟
نورممد:وفته گله نی...! برید خونه باهاتون تماس می گیریم ..!
سامانتا عصبانی شد و گفت:
ببخشید انگار اشتباهی متوجه شدید من نیمدم اینجا کار کنم اومدم دوستمو ببینم !!!
نورممد:خب بازم فرقی نمی کنه باید منتظر بمونید!
سامانتا:که باید منتظر بمونم ...آها....خب آقایون بذار ببینم اینجا تو کیفم چی دارم...یه شیرینه بادومی.یه مربای آلبالو.....نون برنجی ...شکلات شوکوپارس......!
-من شکلات شوکوپارس خیلی دوست دارم....
چشمان سامانتا برقی زد و بعد از مشورت و چک و چانه زدن با آن دو وارد تالار شد........


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۸:۱۸ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
#94

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
جون مادرتون این بحث آنیتا و زن و زندگی رو دوباره وسط نکشید به خدا خوبیت نداره همون بلاک میشیم از من گفتن از شما نشنیدن
______________________________________________
در همین لحظه چشم دراکو به حاجی افتاد

حاجی: به به وزیر مردمی مشرف فرمودید تشریف آوردید
بعد حاجی روشو به سمت ملت قهرمان برگردوند وگفت: برای سلامتی وزیر همگی به دکتر مراجعه کنید

بعد حاجی رو به پانسی کرد و گفت: خوب خواهرم بگو ببینم کی داشت اینجا شیطونی میکرد

پانسی اول ترسید جواب بده ولی بعد با اصرار حاجی گفت: این دراکو بود و این مونتاگ با هم موچ مینداختن اون میکی هم بود با کله میزد تو دیوار

حاجی: جاسم نور ممد زود این ستا رو ببیرد به دفتر منکرات قزوین باید ارشادشون کنیم

بلیز رفت جلو در گوش حاجی گفت: حاجی جون دمت گرم همینجا یه کاری بکن دیگه اگه اینا رو ببری داستان از تالار خارج میشه این خوب نیست

حاجی در گوش بلیز: موافقی همینجا یه شعبه بزنیم

بعد از موافقت بلیز حاجی رو به ملت قهرمان کرد و گفت : تصمیم بر این شد که برای مقابله با تهدیداد آستاکبار و ارشاد شما جوانان این مرزو بوم یک شعبه از منکرات قزوین اینجا راه اندازی بشه که فعلا خودم مسئولش میشم

بعد رو کرد به جاسم و نوذر ممد: شما دوتا زود با ماشین این بلوریچ برید ستاد وسایل رو بیارید

______________________
جون مادرتون دو باره برای کسی زن نگیرید



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۵
#93

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
من بعنوان یک ساحره فمنیست باید صبر میکردم این موضوع جلف(روی ج حرکت ضمه قرار داره!)تموم بشه ولی خون اسلی بر ساحره بودنم غالب شد و این شد که پستیدم...
--------------------------------------
در تالار:
آیدی که برای چند روزی (همینجوری )وارد تالار نشده بود،از همه جا بی خبر وسط تالار پرید و داد زد:
-"دراکو،بچه ها،امروز معلم جغرافیای دنیای جادوگران امتحان نگرفت!"
ملت:
آیدی:
دراکو ارام از جا بلند شد و دم گوش آیدی چیزهایی را زمزمه کرد که نیمساعتی طول کشید.
بعد با همان ارامشی که بلند شده بود،روی صندلی نشست و منتظر عکس العمل خواهرش شد.
آیدی مانده بود.چند لحظه تکان نخورد و سپس با خونسردی گفت:
-"دراکو،حالا این موضوع به تو چه مربوطه؟مگه تو الان خانواده تشکیل ندادی؟نکنه نامرد به همین زودی انیتا رو فراموش کردی؟"
دراکو گوئی تازه چیزی را که گم کرده بود،پیدا کرده باشد،از جا پرید و داد زد:
-"راست گفتی باب!دیدی چه خاکی بسرم شد!"
سپس با یک حرکت انتحاری از کادر خارج شد.
ملت جوانمرد اسلی با دیدن این کار ناجوانمردانه سر تکان دادند و هرکس سعی کرد خود را جایی پنهان کند تا مورد حمله آیدی و مونتاگ که اینک خون به گوشهایشان اجازه شنیدن نمیداد قرار نگیرند.
آیدی اب دهانش را قورت داد و در حالیکه سعی میکرد خود را مسلط نشان دهد نعره زد:
-"اسلیهای جوانمرد و غیور...ناز غیرتتون!(یه دستمال یزدی و کلاه شاپو کم داشت تا مدل جاهلیت رو تموم کنه!)پانسی یه عمره همراه ما توی این تالار بوده اون وقت شما..."
سپس لحن صحبتش تغییر کرد و کم کم به نجوا تبدیل شد:
-"راستی من که میومدم پانسی داشت توی کوچه دیاگون با یه قشون منکراتی حرکت میکرد.نکنه؟؟؟؟"
سپس با لبخندی موذیانه دنباله حرفش را بلند بیان کرد:
-"دوستان اماده باشید تا منکرات حال همه تون رو جا بیاره!"
که در همین حین صدایی بم و تکان دهنده از پشت در تالار به گوش رسید:
-"از سوی منکرات قزوین و حومه...در رو باز کنید!"
مونتاگ مشتاقانه در را باز کرد و در کمال تاسف بینی اش در اثر برخورد با شکم بزرگ حاجی کاملا خرد شد!
حاجی جلو امد و پانسی با اشاره او وارد تالار شد.حاجی سرش را پایین انداخت و پس از فرستادن نیم دور ذکر،با صدایی کلفت داد زد:
-"من از طرف این ضعیفه،ببخشید خواهر گرامی،از شما معذرت میخوام.ایشون هم دیگه تعهد داده از اینکارها نکنه و مثل بچه ادم بشینه سر درس و مشقش!"
صحنه عاطفی:پانسی با یک حالت مظلومانه ای گریه میکرد که ادم مشمئز میشد!مونتاگ و بقیه بچه ها حق به جانب به او نگاه میکردند که یکدفعه مایکل نمیدونم از کجا بیرون پرید و کارت اینترنت به دست وارد سالن شد...
-"بابا این جنگل عجب کارتای توپی داره...همگی دویست ساعته فقط 10000 تومن!
که با چشم غره بچه ها از حرفش پشیمان شد!
در همین حین دراکو ناله کنان درحالیکه چشم سمت راستش را با دست سمت چپش (آرایه تضاد! )گرفته بود به حالت شوتینگ از در به درون تالار پرتاب شد!....
---------------
زیادی ارزشی و بی محتوا بود و در ضمن بلیز جان میدونم که یه کم زیادی مثل دنیای واقعی فضاسازی شده بود!به بزرگی خودتون ببخشید.فشار درسها و امتحاناته دیگه....
با احترام
A.M


ویرایش شده توسط ایدی مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۸ ۲۰:۰۲:۳۸

"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
#92

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
یهو مونتاگ ومالفوی تو کف میمونن که چی شد
بلیز: این پانسی کجا غیبش زد؟

لارا یه جیغ بنفش میزنه که مورو به تن ملت قهرمان سیخ میکنه

ولی میکی که اصلا تو باغ نبود هنوز مشغول انجام عملیات تمرینی بود

دراکو: هوی بچه یه دقیقه بشین سرجات ببینیم چی شد

میکی: ها کجا چی شد

لارا: تو هنوز نفهمیدی چه خبره

میکی نه:

لارا: پانسی رو بردن هی هی کاش نمیبردن هی هی میکی رو جاش میبردن هی هی

میکی: الان خودم میرم نجاتش میدم
بعد مثل تارزان داد میزنه : ای پانسی اومدم به دادت برسم

دراکو و مونتاگ بعد از دیدن این صحنه از شدت عصبانیت داشتن منفجر میشدن
بعد با انجام عملیاتی انتحاری به سمت بیرون تالار حمله ور میشه ولی یهو با کله میره تو دیوار

قبل از اینکه میکی کاری بکنه مونتاگ و دراکو میگیرنش و

لارا: این مسخره بازی ها رو تموم کنید باید دنبال پانسی بگردیم

_________________

ستاد آسلام و...

پانسی توی ستاد نشسته ( البته توی اتاق مخصوص ارشاد)

یه دفعه در باز میشه و یه نفر وارد میشه

حاجی: سلام خواهر شما خوب هستی؟

پانسی تا حاجی رو میبینه خودشو لوس میکنه: آی حاجی به دادم برس این جاسم و نور ممد منو دزدین آوردن اینجا

حاجی: میدونم خودم گفتم بیارنت

پانسی: چرا
حاجی: به دلیل اعمال خلاف آسلام

پانسی: مگه من چیکار کردم:



حاجی: بازی با احساسات دوتا پسر تو روز روشن توی تالار اسلی

پانسی: حاجی به خدا اشتباه کردم یه لحظه اغفالم کردن

حاجی: پس اغفالت کردن اشکال نداره الان میریم به تالار تا من اون ها رو به آغوش آسلام برگردونم

___________________
حس فضا سازی نبود

خوب مونتاگ عزیز .
اینکه شما بخواهید فضا سازی بکنید یا نکنید به موقعیت بستگی داره . بعضی موقع ها لازمه و بعضی موقع ها هم لازم نیست .
شما هم در پستتون میتونستید که از فضاسازیه بیشتر استفاده کنید ولی در این پست وجود فضاسازی زیاد لزومی نداره .
ضمنا خودتون که توی نحوه برخورد بودید بهتره به جای استفاده از نام فقط کلمه ساحره رو بکار ببرید اونم موقعی که دارین راجع به پانسی دوست دراکو حرف میزنید
در هر حال پست بدی نبود . چندتا ایراد جزئی داشت . ولی چون بیشتر دستوری بودن فکر نکنم گفتنشون زیاد ضرورتی داشته باشه چون کلا پستت طنز بود
دوستان همین پست رو ادامه بدید .
موفق باشی .


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۳ ۱۳:۴۴:۱۸


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۳:۵۴ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
#91

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
در راستای اهداف خدمت برو بچس بگم که چند تا نکته!

اولا اسم تاپیک رو بخونین بعد پست بزنین!

دوما مایکل انجلو تو که گوفی و اینا رو لازم نداری تو باید دنبال رافئل و لئوناردو و دانوتلّو بگرد!

سوما برادر مونتاگ اون پسته یا چت با کسه!

چهارما یکی نیست به من بگه به توچه
-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
حالا منم برای اینکه دلیل داشته باشم که اون بالایی رو نوشتم مجبورم یه پست ارزشی بزنم!

-=-=- توجه با اجازه بزرگترها پست کسی رو ادامه نمیدم ! چون من تو تالار کار دارم نه موزه لوور پاریس!
*
ملت اسلیترین نشستن تو تالار کنار شومینه گرم و نرم برای خودشون دارن تیله بازی میکنن!
مونتاگ و ملفوی دارن سر اینکه کی فردا با پانسی بره هاگزمید مچ میندازن! ملفوی هم سر میز وزارت شرط بسته که اگه ببازه بره کله اشو اسموت کنه!!!!
در این بین الکتو و بلیز نشستن و دارن کشتی کچ نگاه میکنن! که در نهایت الجونا بگیرنا! یعنی جو گیر میشن میفتن رو هم دِ بزن!
لارار هم اون وسط با خیال راحت نشسته داره ناخوناشو مانی کور میکنه!
ملت تو این احوالات بودن که یهو در تالار باز میشه و مایکل انجلو با لباس نینجا! (رجوع شود به کارتون نینجا ترتلز! ) وارد تالار میشه!
ملت وقتی مایکل رو میبینن :
لارا خیلی ریلکس با صدایی که انگار همین الان از خواب بلند شده میگه :
لارا : وا میکی چرا قیافتو همچین کردی ! شبیه چهل دزد بغداد شدی!
مایکل : چند تا دزده بغداد!؟
لارا در حالی که پشت چشم نازک کرد جواب دار
چهل تا ! البته اگه تو رو حساب کنیم میشن 39 تا!
و سپس مشغول کار خودش شد!
و اما بشنوید از لفوی که قدر بروسعلی از بازوش رگ زده بیرون! مونتاگ هم ریلکس داره بازی بازی میکنه!
رنگ پانسی هم هی در حال تغییر! تا مونتاگ میاد مچ رو بخوابونه سفید میشه! تا ملفوی میاد بخوابونه سرخ میشه!
بعد یه ده دقیقه ای ملت میبینن صدای دنگ دونگ میاد! با اولین نگاه به اطراف منشا صدا مشخص میشه!
مایکل انجلو :
ملفوی : باز چت شد میکی؟
مایکل ؟: مگه چیه دارم تمرین کاراته میکنم
ملت
در همین موقع ناگهان همه جا تاریک میشه و بعد از چند لحظه دوباره همه نور ها بر میگرده!
ملت یه نگاهی به اطراف میندازن و میبینند پانسی سر جاش نیست! و فقط دستمال گلدوزی شده اش رو زمینه
. . . . .
*-*-*
بیابید پرتقال فروش را!
میدونم خیلی ارزشی بود لطفا کم فحش بدین!!!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۳ ۱۳:۳۱:۲۴
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۵ ۲۱:۱۱:۴۶

نمایشنا







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.