هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۵
#79

اوتو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۲ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶
از اون بالا جغد میایَ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 286
آفلاین
خوب چون آنیتا مدتی نمیتونه بیاد تو سایت به همین خاطر من بر اساس پستون شما رو تائید میکنم.

تربوت
خوب معلومه که پست آنیتا رو که قبل از پست تو زده شده نخوندی چون اگه میخوندی دیگه این پستو نمیزدی
شما باید یک پست در مورده ارتش الف دال بزنید
از فضا سازی در پست استفاده کن سعی کن محیط رو تا اونجایی که میتونی توصیف کنی
از دیالوگ استفاده کن البته فقط در مواقعی که میدونی لازم هست که ازدیالوگ استفاده کنی استفاده کن،
هیچ وقت پست رو با دیالوگ تموم نکن
سعی کن پاراگراف بندیت صحیح باشه تا آدم موقع خودن پست گیچ نشه
پس از نوشتن پست همیشه یه بار از روش بخون تا غلط املایی نداشته باشه
مهمترین چیز در رول نویسی سوژه است .پس همیشه از سوژه های نو و زیبا در عین حالا قوی استفاده کن
خوب شروع کن.

فعلا تائید نشد.......اوتو


یوان ابر کرومبی

خوب میشه گفت برای یک تازه وارد پست خوبی بود
اما مشکلاتی هم داشت.
اولا فضا سازیت اصلا خوب نبود . ببین یکی از ارکانهای رول نویسی فضا سازی هست که تو زیاد بهش توجه نکرده بود .سعی کن محیط اطراف .اجسام .حالات شخصیتها و غیره رو خوب روش کار کنی.
پاراگراف بندیت ایراد داشت
سوژه ی پست ضعیف بود این نشون میداد که روی سوژه زیاد کار نکرده بودی ،از سوژه های قوی و نو استفاده کن
یه نگاهی هم به لیست اعضا ارتش نگاه کن در تاپیک گفتگو با مدیران ارتش تا در پست از اونا استفاده کنی

فعلا تائید نشد.........اوتو

باز منتظر فعالیت شما هستیم.


فعلا با این حال میکنیم...


شخصیت جدید


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۵
#78

یوان ابرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۲۹ جمعه ۸ خرداد ۱۳۸۸
از تو جوب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 65
آفلاین
توی هوای سرد و مه آلود ایستادی احساسی بهت میگه که حرکت کن برو این جا جای امنی نیست ولی همینطور وایسادی و داری به خندهی شیطانی که داره نزدیک می شه گوش می دی.
می خوای پا به فرار بگذری ولی دیگه خیلی دیر شده.
دیوانه ساز جلوته .وردهایی که یاد گرفتی را اجرا کن .ولی من درباره ی دیوانه سازهه چیزی نمی دونم!
جلسه های الف.دال را یادت بیار .فکر کن..................فکر کن...............
زود باش دیوانه ساز به تو مهلت نمی ده یوان.
آره اول بهترین خاطره ی زندگیتو رو بیاد بی یار بعد ورد را با تمام قدرت به زبان بیار . این حرف های هری بود پسر برگزیده.
اکسپکتو پاترونام اسب طلایی رنگی به طرف دیوانه دیوانهساز حمله ور شد و اون را فراری داد
وقتی که چشماتو باز می کنی می بینی تو بودی که دیوانه ساز را فراریدادی آره خودت یوان
پسر همه ی اینا مال الف.دال اگه اون جلسه ها رو نمی رفتی الان یک جسد بی روح بودی.
الف.دال جون منو نجات داد پس من هم تا نابودی لرد سیاه با اونا همکاری می کنم.


فکر کنم من دهنمو ببندم بهتر باشه


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۵
#77

سجاد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۵۶ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۲۹ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۵
از اهواز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 22
آفلاین
هوا بهاری بود، آسمان پر از ابر بود، بچه های الف دال دور هم جمع شده بودن، یه هو تری بوت در رو باز کرد و گفت:
چه ثبت نام جالبی!! اینجا همه چی می شه دید جز راهنمایی برای ثبت نام در الف دال، حالا من باید چطوری ثبت نام کنم

این رول نبود، قسمت اول فقط برای خنده بود.


هفت سطر عشق
1- دلبستگی من به زندگی از دلبستگی شما به جادوگران کمتره
[size=x-large][color=00CC00]2- آینده Ù


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۶:۲۸ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
#76

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
اوتو جان، ایشون تازه واردن! باید راهنماییشون کرد!
سینسترا ی عزیز:
کاملا واضح است که شما تازه وارد هستید. پس اولا به شما توصیه میکنم که چندین داستان را مطالعه کنید تا شرایط رول نویسی را یاد بگیرید.
2-پاراگراف بندی کاملا ایراد داشت.
3- علائم نگارشی و فاصله ها رعایت نشده.
4- سوژه را فقط خودتان می دانستید و هیچ کمکی به خواننده نکردید تا موضوع را در یابد.
5- دیالوگها هم آنچنان جذاب نبودند، اما قابل قبول بودند. دیالوگها باید عامیانه باشن.
6- فضا سازی را هم انجام نداده بودید.
7- چون تازه وارد هستید، من همین رول شما را دوباره می نویسم تا نکات بالایی را بهتر درک کنید:

هواكاملا بهاري بود و پرتوي گرم خورشيد، صورتم را نوازش ميكرد. با قدم زدن در دفتر کارم، خاطرات دوران تحصیلم ، هنگامی که با آنجلینا در گریفیندور شلوغ بازی می کردیم، را مرور می کردم. هنوز در آن دوران خوش سیر می کردم كه آنجليا با عجله از در وارد شد و بدون مقدمه ای گفت:
_ زودباش بيا اتفاق بدي افتاده.
در حالی که اضطراب سرتاسر وجودم را فرا گرفته بود، گفتم:
_ چی شده؟!
سریعا به سمت من آمد و دستم را گرفت و گفت:
_ امروز جلسه ی ویژه ای با حضور پروفسور دامبلدور داریم.
با به یاد آوردن این مسئله، با شتاب برخاستم و به همراه آنجلینا راهی دفتر پروفسور دامبلدور شدم.
هنگامی که به آنجا رسیدم، همگی حاضر بودند. و من از دیر حاضر شدنم در جلسه، احساس شرم می کردم و گمان میکنم که کمی سرخ شدم! زیرا پروفسور دامبلدور به من گفت:
_ اشکالی نداره، سینسترا، بفرمایید خواهش میکنم!
هنگامی که صحبتهای پروفسور دامبلدور به پایان رسید، با نگاهی به بقیه، متوجه شدم که آنها نیز مانند من مضطرب شده اند. و من در آن موقعیت تنها فکر میکردم که:" باید دوئلم را تقویت کنم".
**********
دیدی؟! داستان 4 خطی تو، تنها با رعایت اصولی که ذکر کردم، به چنین داستان تقریبا زیبایی بدل شد. البته بهتر از اینها هم میشد، اما من زیاد وقت نداشتم.
پس یک سوژه ی دیگه یا همین صحبتهای دامبلدور، نمیدونم؛ انتخاب میکنی و قواعدی رو که در بالا گفتم رو در اون رعایت میکنی. فرصت زیاده، پس سعی کن تا خوب بنویسی.
فعلا تایید نشد.....آنیتا


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ جمعه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۵
#75

اوتو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۲ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶
از اون بالا جغد میایَ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 286
آفلاین
پروفسور سينيسترا عزیز
نمایشنامه ی شما اصلا ربطی به ارتش نداره و همچنین حجم آن خیلی کمه.
بابا گفتیم کوتاه بنویسید اما نه اینقدر ,

تائید نشد...


فعلا با این حال میکنیم...


شخصیت جدید


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۰:۰۲ جمعه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۵
#74

پروفسور سينيسترا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۴۵ شنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۰۹ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۵
از گريفيندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
هواكاملا بهاري بودپرتو هاي خورشيد داشت صورتم را نوازش ميكرد كه انجليا با عجله از در وارد شد و گفت زودباش بيا اتفاق بدي افتادهگفتم چه شوده است گفت امروز جلسهي ويژه است با حضور دامبلدور من سريع بلند شدم و هراه او رفتم همه حاضر بودندند من كمي خجالت كشيدم ولي دامبلدور گفت اشكالي ندارد بعد از سخنراني لرزه بر اندامم افتاد و باخود انديشيديدم كه بايد دوئلم را تقويت كنم


عاشق هري


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ چهارشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
#73

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
گتافیکس عزیز...
لطفا نمایشنامه ای رو که برای محفل زدی، اینجا نزن!
با تشکر


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
#72

گتافيكس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۴۵ یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۲۷ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶
از گال
گروه:
کاربران عضو
پیام: 109
آفلاین
_وقتي سه سياره به هم پيوند ميزنند لرد سياه قدرت جهان را در دست ميگيرد البوس دامبلدور چون مانعي پوچ از سر راهش كنار ميرود اما در اين ميان پسري ظهور ميكند كه لرد در برابرش قدرت ماندن ندارد بايد برود
تمام اين تصاوير در گوي مرگ ديده ميشد
در حالي كه خادمان لرد بار سفر به سرزمين الفها را در بسته بودند لرد با ديدن اين صحنه ها بر خود مبپيچيد بايد اين پسر را نابود ميكرد هر كس كه بود
در همين حال دو جن كه يكي چاق و ديگري لاغر بود با قدمهاي سريع وارد ميشوند مردي كه بي شباهت به موش نيست در پي انها اجازه شرف يابي ميابد تعظيمي از سر ترس يا چابلوسي پوزه ي مزد را با خاك زمين اشنا ميكند گويي حاوي خبر مهمي است
===================
جيمز و ليلي پاتر در كيلومترها دورتر در ميان فرزند كوچكشان لحظاتي خوشي را ميگذرانند شايد صداي باز شدن در اولين جرقه مرگ را در كساني كه شاد بودند زد و صداي قدمهاي استوار و ديدن چهره اي عبوث انها را مطمئن ساخت كه زندگي رو به انتهاست مقاومتهاي پدر و مادر براي جان فرزندشان گويا پايدار نبود اما بعضي چيزها عوض خواهد شد پيشگويي درست بود با اولين نفرين سبز رنگ ديگر اثري از لرد نبود او رفته بود موش مانند كوچك هم در راه ملاقاتي دوستانه با يكي از دوستانش داشت كه سالها زندان را براي او رقم زد كه ان دوست شخصي نبود جز سيريوس بلك............
----------------------------------------
اقا من استعداد هري پاتر نويسي ندارم الان اين افتضاح شد


تصویر کوچک شده

هافلپاف هرم نبض زندگي ماست در شرجي عشق و اشتياق


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۶:۱۲ یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
#71

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
گتا !
تو که این جوری نمی نوشتی! چی شد اینجوری شد؟!
خوب بود، بهتر از یکی قبلی. اما باز هم لشکر کشی داشتی!
پاراگراف بندی خوب شده بود، اما بازهم از علایم نگارشی زیاد استفاده نکرده بودی.
زیاد نمیشد خوب خوندش. اشتباه تایپی هم داشتی که بد از بد کرده بودش!
اما باز هم خوب. قشنگ فضا سازی کرده بودی.
یه چیز دیگه، همیشه سعی کن از بهترین کلمات در هر موقعیتی استفاده کنی. مسلما در جمله ی "اتش خاك و خون فضا را معطر كرده بود" استفاده از لغت "معطر کرده بود" اشتباهه. چون یه بوی نا خوشاینده. بهتر بود می نوشتی:"بوی آتش و خاک آمیخته به خون، در فضا پخش شده بود." ببین! تنها با کم و زیاد کردن چندتا کلمه، جمله ای زیباتر و در عین حال وصف کننده تر، درست شد.
موندم که قبولت کنم یا نه! واقعا میگم.
ببین، بیا یک نمایشنامه ی معمولی بزن _ که البته دیالوگ هم داشته باشه_ که راحت تر بتونم تصمیم بگیرم. حالا حتما لازم نیست مجهول بنویسی. یه چیز ساده و در عین حال خوب بزن. تا خیلی راحت و مصمم بگم که قبولی. باشه؟!!
فعلا تایید نشد.........آنیتا.




آفرین هدویگ!!
بهت تبریک میگم! یه جانور نما! سوژه ی خوبیه!
پاراگراف بندی، عالی!
فضا سازی، عالی!
دیالوگ ها، ضعیف!
سوژه، عالی!
به همین راحتی، به همین خوشمزگی!
در مورد دیالوگ ها، باید بهت بگم که سعی کرده بودی خیلی سریع، سر و تهش رو هم بیاری! به سرعت نور، آنیتا از هدویگ می خواد که به گروهشون بیاد! یه کم کش دادن بیشتر، کارت رو خیلی بهتر میکرد.
وقتی دیالوگ می نویسی، یکی از علام نگارشی (" ") یا( _ ) یا( : ) رو استفاده کن، تا خوندن راحت تر بشه.
همون چیزی که به گتافیکس هم گفتم، به تو میگم. استفاده از لغات مناسب و جمله بندی زیبا! بذار یه مثال بزنم:
" ناگهان یه جغد سفیدو دید."
بهتر بود، این جمله رو این شکلی می نوشتی تا بر زیبایی نوشتت افزوده بشه:
" ناگهان، جغدی سفید و زیبا رو دید."
داشتن دقت بالا، همراه با صبر و حوصله، می تونه بهت کمک کنه. دقت داشته باش که بعد از نوشتن یک متن، چند بار با دقت بخونیش تا چنین اشکالات جزئی هم در اون دیده نشه.
امیدوارم در ارتش، بهتر از اینها بنویسی و همیشه چیزهایی رو که گفتم در نظر داشته باشی.
منتظر پستهای خوب تو هستم!
تایید شد........ آنیتا.
*****************************************
کسایی که ثبت نام می کنید، لطفا نام خودتون رو به انگلیسی نیز بنویسید.


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#70

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
راهرو خیلی خلوت بود.تنها صدایی که می اومد صدای پچ پچ تابلو ها بود.
ناگهان صدای قدمهای کسی تو راهروی طبقه ی هفتم طنین انداز شد.
این صدای پای آنیتا بود که داشت به سرعت به سمت قسمت خالی دیوار طبقه ی هفتم می رفت.
باید به موقع به جلسه ی الف دال می رسید.
آنیتا سریعا جلوی دیوار قرار گرفت و سعی کرد به الف دال فکر کنه.
آنیتا با چشمان بسته زیر لب می گفت:می خوام تو جلسه ی الف دال شرکت کنم...می خوام تو جلسه ی الف دال شرکت کنم...می خوام تو جلسه ی الف دال شرکت کنم.
وقتی چشماشو باز کرد دری چوبی رو در مقابل خودش دید.
تا اومد در رو باز کنه کسی از پشت سرش فریاد زد:
ایمپدیمنتا
آنیتا فورا به سمتی دوید تا طلسم بهش نخوره.
وقتی به پشت دیوار رسید تونست اونی رو که این طلسمو فرستاده بود ببینه.
عرق سردی روی پیشونیش نشست.
مالفوی به همراه چهار اسلیترینی دیگه اونجا واستاده بود و دیوارو هدف گرفته بود تا به محض دیدن آنیتا طلسم دیگه ای بفرسته.
مالفوی با صدای بلند گفت:وقتشه اعضای این گروه مسخره یه امتحانی پس بدن.
سپس راهشو به سمت در اتاق کج کرد.
آنیتا که فرصت رو مناسب دید از سنگرش بیرون اومد و فریاد زد:
ایمپدیمنتا
ولی مالفوی به سرعت جا خالی داد و دوباره چوب دستیشو به سمت دیواری که آنیتا پشت اون بود گرفت.
آنیتا با حالت نا امیدی به دیوار تکیه داد و آهی کشید.
ناگهان صدای نامفهومی از پله ها به گوش رسید..
آنیتا با امیدواری به پیچ راهرو چشم دوخته بود ومنتظر کمک بود.
ناگهان یه جغد سفیدو دید که به سرعت وارد راهروی طبقه ی هفتم شد.
آنیتا به شانسش لعنت فرستاد و صدای مالفوی رو شنید که گفت:
ها ها ها...جغد پاتر اومده کمکت.
هدویگ به سرعت به سمت مالفوی و دوستاش پرواز کرد و چند متر اوطرفتر پشت اونا روی زمین نشست.
آنیتا با تعجب به هدویگ خیره شده بود و از این کار اون تعجب کرده بود.
ولی چیزی رو که می دید باور نمی کرد.
هدویگ بزرگ و بزرگتر می شد و کم کم به یه انسان تبدیل می شد.
بعد از چند ثانیه در جایی که هدویگ نشسته بود یک پسر تقریبا شانزده ساله با لباسی به شکل لباس مخصوص گریفیندور ایستاده بود.
آنیتا انقدر محو این صحنه شده بود که حواسش اصلا به مالفوی نبود که با دوستاش داشتن به سمت اون میومدن.
چشمای هدویگ برقی زدن .
هدویگ سریع چوب دستیشو بیرون کشید و دو بار فریاد زد:
اکسپلیارموس
چوب دستی های کراب و گویل از دستاشون خارج شدن و جلوی هدویگ روی زمین افتادن.
آنیتا که فرصتو مناسب دید مالفوی رو هدف گرفت و فریاد زد:
پتریفیکوس توتالوس
طلسم درست به شکم مالفوی خورد و مالفوی مثل چوب خشکی روی زمین افتاد.
دو نفر دیگر از اسلیترین وقتی وضع رو اینجوری دیدن پا به فرار گذاشتن.
آنیتا که از خوشحالی در پوست خودش نمیگنجید سریع به سمت هدویگ حرکت کرد.
آنیتا:سلام.اسم من آنیتا دامبلدوره.مرسی کمکم کردی.
هدویگ:قابل نداشت.وظیفه بود
آنیتا:بیا می خوام تو رو به چند تا از دوستام معرفی کنم.
و آنیتا و هدویگ با هم وارد اتاق ضروریات شدن...









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.