روزی روزگاری توی همون سایت جادوگران ویش مستر ما یه تاپیک میزنه یه کم مزخرف میگه همه میفتن سرش بعدش هم میفهمه بابا این جدیدا هستن که ادم حساب نمیشن قدیمیا هوای همدیگه رو دارن و این جدیدیای بدبخت باید قرن های پیاپی سایت رو اب و جارو کنن تا چند نفر اسمشونو یاد بگیره
خوب اون عزیزانی که تو وطن به سر نمیبرند هم متوجه فرهنگ سازی غلط تو وطنشون نیستن یا انقدر نمیدونن که اینجا مثل اونجا نمیشه اینترنت استفاده کرد
فکر نکنم توی اون سایت کسانی که انگلیسی بلد نیستن هم بتونن دو کامه حرف بزنن
به امید ان که روزی شاید حق اب و گل پیدا کردیم
سر اخر هم نمیدونم چرا باز زد به سرش این شعر رو نوشت اخه چه ربطی داره من که نفهمیدم
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
غصه بی سرو سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شح این اتش جان سوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانه رویی بودیم
بسته سسلسسله مویی بودیم
کس در ان سلسله غیر از من و دل نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
دیگری جز تو مرا این همه ازار نکرد
جز تو کس در نظر خلق مرا خوار نکرد
ان چه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد
هیچ سنگین دل بیدادگر این کار نکرد
این ستمها دگری با من بیمار نکرد
هیچ کس این همه ازار من زار نکرد
گر ز ازردن من هست غرض مردن من
به چشمانت بیاموز هر چیزی را نبینند زیرا هر چیزی لیاقت انها را ندارد