هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۶

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
سرد - افسانه - استخوان - مداخله - درنگ - چراغ - ارزش - تایید - اشک - هیجان
--------------------------------------------------------
پیرمرد جادوگر به آرامی برای کودک افسانه ای را نقل می کرد.وحشت در چشمان کودک هویدا بود.پیرمرد گویی با مشاهده وحشت وی لذت می برد.سردی هوای اتاق تا استخوان نفوذ می کرد, گویی هوا نیز از ترس در حال انجماد بود.
در این هنگام مادر کودک با سراسیمگی وارد اتاق شد و .از فرط ناراحتی اشک در چشمانش حلقه زده بود.با لحنی معترض رو به پیرمرد کرد و گفت:
-پدر, چرا دست از سر این بچه برنمی دارین؟هنوز برای ترسیدن خیلی بچه است!
پیرمرد خنده ای وحشتناک سر داد و گفت:
-ولی لرد ولدمورت به بچه بودنش کاری نداره.
-آه..پدر , اون به یه بچه چی کار داره؟
-مگر افسانه هری پاتر را نشنیدی؟ در ضمن فکر نکنم او از شنیدن این افسانه ها بترسد؟
پسرک بدون درنگ با تکان دادن سرش حرف پدربزرگ را تایید کرد.مادر با عصبانیت به سوی کلید رفت و چراغ را روشن نمود در حالی که زیر لب زمزمه می کرد:
-اینها همش چرندیاته!
با این حرف هیجان در صورت کودک خشکید.پیرمرد در این لحظه با عصبانیت رویش را به سمت مادر کودک برگرداند و گفت:
-من هیچ وقت وقتم را برای گفتن چرندیات تلف نمی کنم چون خوب ارزش وقتمو می دونم.
زن خواست جواب پدرش را بدهد که کودک مداخله کرد و با ناراحتی فریاد زد:
-من میخوام داستان پدربزرگو گوش بدم!
گویی حرف او همه چیز را مشخص کرد.الحظه ای بعد مادر با عصبانیت آندو را بار دیگر با یکدیگر تنها گذاشت تا پیرمرد قصه خود را بار دیگر از سر گیرد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۶ ۲۳:۱۸:۰۳



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
سرد - افسانه - استخوان - مداخله - درنگ - چراغ - ارزش - تایید - اشک - هیجان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هوا سرد بود و سرما در حال تمام شدن بود. چراغ را بر روی زمین گزاشت و شروع کرد به کندن. امید وار بود که درن هنوز زنده باشد،هیجان تمام بدنش را فرا گفته بود،اشک در چشمانش جاری شده بود،بعد از سالها او یک دستیار پیدا کرده بود.
آقای کرپسلی در حالی که به کندن زمین ادامه میداد به نقشه هایی که کشیده بون فکر کرد:
افتادن درن از پنجره برای اینکه همه فکر کنن وی مرده است.و الان فامیل هایش وی را چال کرده بودن والان آقای کرپسلی وی را از چال بیرون خواهد آورد.همین طور که نقشه های افسانه مانندش را به یاد میاورد به استخوان های سفیدی برخورد کرد.بی درنگ به سمت آنها رفت:نکند آنها استخوان های دارن باشند؟نه این غیر ممکن است ،دارن حدود یک یا دوساعت است که داخل تابوت گذاشته شده است. دوباره شروع به کندن کرد و بیلش به چیز سفتی برخورد کرد:تابوت دارن!!
لارتن در تابوت را باز کرد
دارن:اه خوشحالم که میبینمتون،آیا این نقشه خوبی بود؟من دو ساعته که این تو هستم
ــ ارزشش رو داشت.این نقشه منه برای همین عالیه.
حالا بیا بریم


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۶ ۲۰:۰۲:۲۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۶

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کلمات جدید:
سرد - افسانه - استخوان - مداخله - درنگ - چراغ - ارزش - تایید - اشک - هیجان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۶

نیوت اسکمندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
از دور دست ....
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 198
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش
دخمه هاي پايين مدرسه ي هاگوارتز :
همه ي دانش آموزان سال پنجمي منتظر پروفسور سوروس اسنيپ بودند كه ناگهان در باز شد و او با رداي مشكي و موهاي روغن زده ي هميشگييش وارد دخمه شد .
- سلام .
- سلام پروفسور .
- امروز بايد معجون راستي درست كنين , صفحه ي 185 .
- چشم .
همه شروع به درست كردن معجون كردند ... حدود نيم ساعت بعد صداي « بم دوف » آمد و ...
- چي شد نويل ؟
- بايد بري درمانگاه .
- نه . مي خواستم يك كم از خودم خلاقيت نشون بدم , به طوري كه اول يك كم از اون اوايل معجون ذخيره كردم و اونو بعد از يه ربع ريختم تو معجون اصلي و بر عكس تكان دادم ولي به جاي اين كه خوب بشه خيلي بد و مضحك شد . راستش مي خواستم طعمش رو عوض كنم . شايد اگه يه كار ديگه مي كردم بهتر بود .
- نه پسر . چرا اينقدر سماجت مي كني ؟ براي چي مي خواي طعمش رو عوض كني ؟ همين جوري خوبه . ممكن بود پات قطع بشه .
- ببخشيد پروفسور .
- تو بايد بري درمانگاه مادام پامفري . اين اتفاق از اين كلاس نبايد به جايي يا كسي نفوذ كنه . فعلا خدا حافظ .
- خدا حافظ .
اسنيپ به همراه نويل لانگ باتم به راه افتاد ( اسنيپ مثل خفاش در حركت بود ) .

تایید شد!!!
میتونی بری مرحله ی بعد(پادمور)


ویرایش شده توسط پرسي ويزلي در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۶ ۰:۰۴:۵۵
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۶ ۱۱:۲۳:۳۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۶

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۰۷ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۷
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست:

قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش

سماجت او در انجام کار های ماجراجویانه باعث صدمه دیدن شدید از ناحیه دست راست شده بود من که در درمانگاه
بر بالین او ایستاده بودم تا از حالت کما خارج شود دکتر ها گفته بودند اگر زخم دست او عفونت کند مجبور می شوند که دستش را
قطع کنند. من که از صمیم قلب آرزو می کردم از این خواب
مضحک بیدار شوم منتظر علامتی از به هوش آمدن او بودم ک ناگهان بدن او شروع بهتکان خوردن کرد و کم کم شدت تکان افزایش یافت تا این که بیشتر به تشنج شبیح بود من هم سراسیمه پرستار را خبر کردم ...
دکتر ها بر بالین او احضار شدند و پرستار من را به خارج از اتاق برد
پس از مدتی دکتر ها بیرون آمدند من ناخود آگاه وضع او را از دکتر ها جویا شدم.
ــــ من متاسفم...
گرمای قطرات الماس گون اشک را که سطح پوست مرا گرم می کردند احساس می کردم و طعم شور قطرات اشک را که وارد دهانم شده بود احساس کردم به درون اتاق دویدم و
جسد او را در آغوش گرفتم بدن او هنوز گرم بود اندیشیدم که بهتر است تمام خلاقیتم راذخیره کنم
تا چگونه این خبر ناگوار را به خانواده ی او اطلاع دهم تا رنج و غم در وجودشان مانند من نفوذ نکند.


[i]


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶

رها


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
از اونجایی که به تو هیچ ربطی نداره نمی گم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش

با سماجت جسد او را درآغوش کشیده بود وحاضر به رها کردنش نبود. لوپین پیش آمد وگفت:هری بهتره به درمانگاه بری تا...
هری حرف اورا قطع کرد و فریاد کشید: مگه نمیبینین رون هم رفت. همش تقصیر من بود. اگه با من نیومده بود این طور نمیشد!
مادام پامفری به زور اورا به درمانگاه برد واز کمد ذخیره ی معجون هایش ،معجون بد طعمی را به او خوراند. هری به خواب رفت. شبح رون سعی داشت در بدن او نفوذ کند.
هر ی نمیتوانست تکان بخورد.ناگهان از خواب پرید. کابوس مضحکی بود ولی هری را دوباره به یاد مرگ رون انداخت. به یاد نقشه ی هرمیون افتاد. آن موقع فکر میکرد هرمیون خیلی خلاقیت دارد که این نقشه را کشیده اما حالا....هرچه باشد هرمیون بود که باآن نقشه ی مسخره اش باعث مرگ رون شده بود.


از 10 تا کلمه 7 تاش رو به کار میبردی بهتر میشد ... یک سریش توی این جمله سازیت لازم نبود ولی...
تایید شد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۵ ۹:۰۰:۴۵

در گذرگاه زمان، خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد...
عشقها می میØ


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶

نیوت اسکمندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
از دور دست ....
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 198
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش
دخمه هاي پايين مدرسه ي هاگوارتز :
- سلام .
- سلام پروفسور .
- امروز بايد معجون راستي درست كنين , صفحه ي 185 .
- چشم .
... همه شروع به درست كردن معجون كردند كه ...
- چي شد نويل ؟
- بايد بري درمانگاه .
- نه . مي خواستم يك كم از خودم خلاقيت نشون بدم , به طوري كه اونو بر عكس تكان دادم ولي به جاي اين كه خوب بشه خيلي بد و مضحك شد . راستش مي خواستم طعمش رو عوض كنم . شايد اگه يه كار ديگه مي كردم بهتر بود .
- نه پسر . چرا اينقدر سماجت مي كني ؟ براي چي مي خواي طعمش رو عوض كني ؟ همين جوري خوبه . ممكن بود پايت قطع بشه .
- ببخشيد پروفسور .
- تو بايد بري درمانگاه مادام پامفري . اين اتفاق از اين كلاس نبايد به جايي يا كسي نفوذ كنه . فعلا خدا حافظ .
- خدا حافظ .


یک بار دیگه بنویس ... سعی کن همشو دیالوگ ننویسی
تایید نشد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط پرسي ويزلي در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۴ ۱۴:۰۷:۵۴
ویرایش شده توسط پرسي ويزلي در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۴ ۱۴:۱۰:۵۹
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۵ ۸:۵۶:۱۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۶

رها


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
از اونجایی که به تو هیچ ربطی نداره نمی گم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
نامه رو از اول خوند و پارگرافی که مشغول نوشتنش بود رو قطع کرد. به خلاقیتی که فکر می کرد داره می بالید و با تلاشی که در برابر خستگی نفوذناپذیر بود، به کار مضحکش ادامه میداد. به تکانهای بی وقفه ی دستاش اهمیتی نمیداد، همچنان مینوشت و از آخرین افکار ذخیره شده تو مغز علیلش بهره میبرد. طعم تلخ داروهاش هنوز هم تو دهنش بود. در برابر خستگی مقاومت میکرد اما ظاهرا خستگی در رسیدن به هدفش، در آغوش کشیدن پلکهای اون، سماجت بیشتری به خرج میداد. با آخرین توانی که در خودش میدید، زیر نامه رو امضا کرد و نوشت:
تقدیم به دیوی گاجیون عزیز،
از طرف کسی که دوستش داری...
گیلدروی لاکهارت، درمانگاه روانی برادران اسمتلی پور...


به زور از کلمات استفاده کرده بودی...
تایید نشد !!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۴ ۷:۵۳:۰۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۶

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش
___________________________________

_ بازی کوییدیچ در این هوا ؟ مضحک است !!!! پاتر ، هیچ فکر کردی که اگه توی این هوا بازی کنیم باید همه امون امشب رو توی درمانگاه باشیم ؟
هری با سماجت گفت :
_ شماها قوی هستید ، اسلیترینی ها هیچ تکنیکی ندارن ! ما میبریم . فقط باید خوب نفوذ کنیم خط دفاعشون رو بهم بریزیم !
انها دست هارا روی هم گذاشتند و گفتند :
گریفندور !

وقتی قدمبر وری چمن های یخ زده گذاشتند قلب هری در سینه ریخت . کراب کاپیتان تیم بود . او با هری دست داد و زیر لب گفت :
_ دلم میخواد طعم باخت رو مزه مزه کنی ، پاتر !
هری هم گفت :
_ به همین خیال باش !
هری برگشت که با اعضای تیمش روبرو شود و درست جینی را در جلوی خودش دید . او را در اغوش کشید و گفت :
_ تو حتما میدرخشی !
_ توهم فهمیدی ؟ خیار گذاشتم رو صورتم درخشنده بشه ، خوب شده ؟
هری با عصبانیت گفت :
_ اونو نگفتم . منظورم این بود که اگه خلاقیت به خرج بدی ما برنده میشیم .
جینی سرش را تکان داد . کراب از ان طرف نعره زد :
_ اهای پاتر ، چطوره یه بازیکن ذخیره رو همین الان به جای ویزلی اماده کنی ؟!
_ نه کراب ، از پیشنهادت ممنونم .
هری شانه های رون را گرفت و او را تکان داد و گفت :
_ خب رون ، ما قهرمانیم ، ما نمیذاریم اونا کارمونو قطع کنند و جلو میریم و نمیذاریم اونا نفوذ کنند مرد ، درسته !؟
_ اره هری .
کراب باز هم نعره زد :
_ چندتا تخت تو درمانگاه گرفتی پاتر ؟ خوبه .
هری نعره زد :
_ پیش به سوی بردن و پیروزی ( البته استقلال بهتره )
هری از روی جارو به هوا رفت . منتظر شد تا گلی به ثمر برسد . بیست دقیقه بعد گریفندور پنجاه گل بیشتر زده بود . هری با سماجت دنبال گوی زرین افتاده بود :
_پیست پیست !
اما گوی زرین میرفت . هری که حرصش گرفته بود پرید و گوی راروی هوا گرفت اما از اون بالا افتاد پایین ....

اوکی تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۳ ۱۱:۰۶:۵۰


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۶

پرد فوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۶ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
از در به در!خوابگاه برای من جا نداشت!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 136
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش
- - - - - - - - -
هری در راهرو ها می دوید تا به درمانگاه
برسد.ظاهرا سماجت هری کار دستش داده بود.هرمیون پشت سر هری می دوید.
هرمیون:وایستا!باید جای زخم رو ببینم!
هری:احساس می کنم تمام قسمت های بدنم داره از همدیگه قطع می شه !نمی تونم دیگه راه بیام!
هری هم چنان می دود اما هرمیون می ایستد.
-هری می شه بس کنی؟؟وضعیت تو خیلی مضحک.
هری:می دونم!لازم نیست به من یاد آوری کنی!زهر نفوذش زیاده.
در همان حال مادام پامفری صدای این دو را می شنود و از درمانگاه به سرعت بیرون می آید چرا که هری از درد به خود می پیچد.
مادام:هری میشه بگی ایندفعه خلاقیت هات چه بلایی سرت آوردن؟
هری:زهریه که پروفسور اسنیپ دستور داده بودن درست کنیم.من فقط یه کمی پودر پنجه ی اژدها رو زیاد ریختم!

شب.....

هری:هرمیون تو برو من بلدم سوپ بخورم!
-امکان نداره هری باید هرمیون همراهت باشه.قوانین درمانگاه که یادت نرفته؟
هری به هرمیون اشاره می کند که گوشش را نزدیک هری بیاورد.
هری:طعم خوبی نداره!اصلا !خوب نیست!تلخ و بعضی اوقات شیرین.

ساعتی بعد هری بالشش را در آغوش گرفته بود و در خواب عمیقی سیر می کرد.

فردا .....

مادام:سلام هری فکر نکنم دیگه از اون دارو داشته باشم!باید برای ذخیره کردنش بیشتر به فکر بودم.امیدوارم در هاگوارتز بهت خوش بگذره!
هری:اما من نمی تونم تکان بخورم!
هرمیون:البته فکر کنم با شنیدن زنگ کلاس اسنیپ خود به خود راه بیای!!!

------------
امیدوارم خوب زده باشم.ممنون می شم.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

اوکی ... خوبه ... در حد تایید شدن است !!!
تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط هيستيا جونز در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۲ ۱۱:۳۰:۳۱
ویرایش شده توسط هيستيا جونز در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۲ ۱۱:۳۴:۳۴
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۳ ۱۱:۰۰:۳۵







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.