هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (مرسده حامد)



Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
#1
چو راست میگه کریچر جان. در ضمن فکر نمی کنم آشنایی قبلی با چندتا از بچه های عضو و راهنمایی گرفتن از اونا باعث بلاک شدنم بشه. و من شناسه ی مناسبی از کتاب پیدا نکردم که باهاش عضو شم.به کار ما رسیدگی کنین لطفا. قول میدم دست همه نویسنده ها رو از پشت ببندم!


بسیار خب دوست عزیز . صحبتهای شما قبول اما در مورد شناسه من متاسفم باید طبق قوانین عمل شه . یک شخصیت از کتاب بردار میتونی یک شخصیت گمنام برداری و خصوصیات مورد نظرت رو با اون شخصیت نمود بدی


آخه تو کتاب هر شناسه ای گمنامی که پیدا کردم مرد بودن ویا یکسری خصوصیتهایی داشتند که به من نمی خورد. در ضمن من در عجبم که شناسه های من درآوردی مانند سوسک رو قبول میکنید اماشناسه ی من که از توی کتاب دزد های شیطانی هستش رو رد میکنین. خواهش میکنم اینقدر منو اذیت نکنین دیگه.

این شناسه که میفرمایید قبل از قوانین ایفای نقش تایید شده ...من شخصیت پادما پاتیل رو به شما پیشنهاد میکنم که عضو راون کلاو هست و اکثرا این شخصیت رو میشناسن.موفق باشی


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱ ۲۲:۳۸:۲۶
ویرایش شده توسط *گرت گریدی* در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲ ۹:۴۹:۴۶
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲ ۱۲:۵۳:۴۲

در گذرگاه زمان، خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد...
عشقها می میØ


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ جمعه ۳۱ فروردین ۱۳۸۶
#2
نام: گرت
نام خانوادگی: گریدی
نام کامل(استفاده بلا مانع نیست): گرتلدا جیگر گاراده گریدی
لقب: گرت گاز بگیر
جنسیت:مطمئن باشین مذکرنیستم
سن: 15_متولد هزار و نهصد و نود و بوقی.
گروه:راونکلاو.
رنگ چشم و مو: موهای مشکی و چشمان آبی
برخی خصوصیتها: خشگل، لاغر، پریده رنگ، قد بلند، خفن، حیوون، خوش قلب، خونی، بازم خفن، خیلی خفن، اصلا اند خفن. و به طور کلی بسیار خوب و خفن!
چوبدستی: 28سانتیمتر، غیر قابل انعطاف از چوب کاج و ربسه قلب اژدها.
شغل: محصل، گرگینه، گاز بگیر، پرورش دهنده انواع موجودات جادویی مافوق خطرناک
علاقه مندیها: گوشت، خون، پوست، استخون، موجودات جادویی، مراقبت از موجودات جادویی، آزار و اذیت موجودات غیر جادویی، تشویق کردن جمیع موجودات به جادویی بودن، راونکلاو، عضویت در جادوگران و تایید ایفای نقشم توسط ناظر با کمالات و خوب و مهربان و گل گلی این تاپیک، و نیز اینجانب علاقه ی وافری نیز به پیوستن به محفل ققنوس و علاوه بر آن گوشت خر دارم.
اینجانب در 11سالگی نامه ی دعوت به هاگوارتز به دستم رسید. از قرار معلوم به عنوان استعداد ناشناخته و به عنوان دانش آموزی مستعد انتخاب گشته بودم تا برای تعلّم فنون و علوم جادویی، بدین آموزشگاه وزین رفته و در آینده به عنوان جادوگری خشگل و فهمیده و با کمالات به جامعه و خانواده و ملت و هر کی که الکی می خواست خدمت کنم. اصولا در کل خاندان گریدی، فقط یکی از پدران قدیمی پدربزرگم که الان اسمش یادم نیست....بله، دوستان اشاره می کنن اسم جد بزرگوارم بارتالومیو گاراده بوده...با تشکر...خلاصه تو کل خاندان گریدی فقط همین یارو بارتی و عموم درویش جادوگر بودند، به همین دلیل وقتی نامه رسید، برادرم از حسودی خودکشی کرد، مادرم سکته زد و عمر گرانبارشو داد به شما، پدرم هم بی بخار وایساد نگام کرد. منم اومدم هاگوارتز و از اون جایی که بر طبق همین اصولی که بالا بهش اشاره شد، ما اعضای خاندان گریدی دارای عادت زشتی هستیم و اون هم گرگینه شدنه، من نیز خواسته و ناخواسته در سیزده سالگی به این عادت زشت معتاد گشته و الان گرگینه ای زیبا و باکمالات میباشم که همواره درسامو می خونم و نمره ی خوب می گیرم و مامان خدا بیامرزم از تو قبر درمیاد بهم شوکولات میده. تو مدرسه هم درس مورد علاقم وردهای جادویی نیستش، ما از این پارتی بازیا با رییس گروهمون نداریم، از اونجایی که خوی حیوانی قویی دارم، به درس مراقبت از موجودات جادویی علاقه مند بوده و مایلم آن را در سطوح عالی فراگیرم تا به گریدیهایی که قادر به ترک این عادت زشت خویش نیستند، کمک نمایم. با تشکر خواهشا حرفی نیست، مزاحم نشین الان مهتاب درمیاد ما باید به عادت زشتمون برسیم.


قوانین ایفای نقش فرق کرده باید در تاپیکهای کارگاه نمایشنامه نویسی و بازی با کلمات تائید شید بعد اینجا خودتون رو معرفی کنید . در ضمن این شخصیت توی کتاب نیست من که ندیدمش . شخصیت های داخل کتاب رو تائید میکنیم. همچنین به نظر میرسه عضو تازه وارد نیستی اگر شناسه ای داری حتما بگو چون اگر خود مدیران بفهمن شما برای همیشه بلاک خواهید شد

پستهای ایشون در بازی با کلمات و کارگاه تایید شده!!


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳۱ ۲۳:۰۵:۳۵
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱ ۱۵:۴۵:۰۶

در گذرگاه زمان، خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد...
عشقها می میØ


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۹:۴۱ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۶
#3
هری، رون و هرمیون سر میز صبحانه نشسته بودند. هرمیون مثل همیشه داشت از اون کارای نفرت انگیزش می کرد( کتابی رو به جامش تکیه داده بود و خر می...یعنی مطالعه می کرد!:) :hammerو رون هم هلف هلف نون و کره و هر چی به دستش می رسید می لمبوند. فقط این وسط هری بود که به حغدای متعددی که هو هو کنان بالای سرش پرواز میکردند و مملو از حس وظیفه شناسی، نامه رو سرش پرت میکردن، خیره شده بود و با تعجب به این فکر می کرد که چه عجب نمردیم و واسمون نامه اومد! :mail:
هری اولین نامه رو ورداشت و بازش کرد. یه دفعه صدای کرکننده ای تو سرسرا پیچید:
« پسره ی دروغگوی دودره باز، مگه قرار نبود تو کتاب هفتم بری لردولدمورتو پیدا کنی بکشی؟ تو که هنوز نشستی که! بی تربیت! »
هری که از خجالت سرخ شده بود، سرش رو بالا آورد .کل ملت دانش آموز بهش خیره شده بودن. و در بدترین شرایط، موقعی که پروفسور مگ گونگال داشت از اون نگاههای سرزنش آمیزش میکرد و بچه های اسلیترین سوت می زدن، رون با تعجب یه نامه ی سنگین و بزرگ رو ورداشت و بازش کرد.
_آخخخخخخخخخ!
از توی پاکت، اشعه های نقره ای رنگی به هری برخورد کرد . گوشهای هری هر کدوم به اندازه ی یه دیگ بخارپز شده بودن و در حالی که ازشون دود بیرون میزد ، سوت میکشیدن. این دفعه دیگه واقعا سرسرا از خنده منفجر شد. هرمیون با دستپاچگی چوبدستیشو به طرف هری گرفت:
_ وای خدای من!!! لینکاردیوم!
هری نفس راحتی کشید. ظاهرا اثر اون طلسم توی پاکت از بین رفته بود . هری در برابر خنده و صداهای تمسخرآمیز بچه ها و نگاههای زیر ذره بینی مگ گونگال، به رون و هرمیون اشاره کرد که برن بیرون.
_ هری پاتر حیا کن////هاگوارتزمونو رها کن
آن سه قدم زنان سعی می کردن هر چه سریعتر به تالار عمومی برسن که شخص بانمکی جلوی اونا ظاهر شد:
_ سلام هری پاتر. آیا درسته که شما مردم را سرکار گذاشته اید؟ ارادتمند شما فرگوس فینیگان...
هری: چی می گی تو؟ من؟ من پسر برگزیده ام!
فرگوس: شما از چه نظر پسر برگزیده اید؟ ارادتمند شما فرگوس فینیگان...
تا هری خواست جوابشو بده ، هرمیون دستشو کشید و نامه ای رو که یه جغد قهوه ای رو سرش انداخته بود نشون هری داد:
_ اینو ول کن بابا... شنیدم یه کم:yclown:. اینو بخون ببین چی نوشته...
رون: احتمال میدم فحش نوشته باشن.
_ نه...یه نگاه به آدرسش بنداز...از طرف چو چانگه...
هرمیون با کمی اضطراب، نامه رو در دستان لرزان هری گذاشت. هری که به هیچ وجه انتظار چنین خبری رو نداشت، نامه رو گرفت و مشغول خوندنش شد...
_ آیا درسته که شما با چو چانگ رابطه ی عاشقانه داشتین؟ ارادتمند شما فرگوس فینیگان...
هرمیون: شات آپیوس!
فرگوس:
هری چشمان خیاریشو بالا آورد و با خوشحالی به هرمیون و رون خیره شد.
رون: هری اون....اون چی نوشته؟

هری بی هیچ حرفی، نامه رو جلوی چشم رون و هرمیون گرفت. روی اون فقط دو کلمه به چشم میخورد:
تایید شد!
فرگوس:


باحال بود

ولی با ملت شوخی های اینجوری نکن میخونن ناراحت میشن!

تایید شد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۴ ۲:۳۶:۴۷

در گذرگاه زمان، خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد...
عشقها می میØ


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
#4
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش

با سماجت جسد او را درآغوش کشیده بود وحاضر به رها کردنش نبود. لوپین پیش آمد وگفت:هری بهتره به درمانگاه بری تا...
هری حرف اورا قطع کرد و فریاد کشید: مگه نمیبینین رون هم رفت. همش تقصیر من بود. اگه با من نیومده بود این طور نمیشد!
مادام پامفری به زور اورا به درمانگاه برد واز کمد ذخیره ی معجون هایش ،معجون بد طعمی را به او خوراند. هری به خواب رفت. شبح رون سعی داشت در بدن او نفوذ کند.
هر ی نمیتوانست تکان بخورد.ناگهان از خواب پرید. کابوس مضحکی بود ولی هری را دوباره به یاد مرگ رون انداخت. به یاد نقشه ی هرمیون افتاد. آن موقع فکر میکرد هرمیون خیلی خلاقیت دارد که این نقشه را کشیده اما حالا....هرچه باشد هرمیون بود که باآن نقشه ی مسخره اش باعث مرگ رون شده بود.


از 10 تا کلمه 7 تاش رو به کار میبردی بهتر میشد ... یک سریش توی این جمله سازیت لازم نبود ولی...
تایید شد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۵ ۹:۰۰:۴۵

در گذرگاه زمان، خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد...
عشقها می میØ


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۶
#5
نامه رو از اول خوند و پارگرافی که مشغول نوشتنش بود رو قطع کرد. به خلاقیتی که فکر می کرد داره می بالید و با تلاشی که در برابر خستگی نفوذناپذیر بود، به کار مضحکش ادامه میداد. به تکانهای بی وقفه ی دستاش اهمیتی نمیداد، همچنان مینوشت و از آخرین افکار ذخیره شده تو مغز علیلش بهره میبرد. طعم تلخ داروهاش هنوز هم تو دهنش بود. در برابر خستگی مقاومت میکرد اما ظاهرا خستگی در رسیدن به هدفش، در آغوش کشیدن پلکهای اون، سماجت بیشتری به خرج میداد. با آخرین توانی که در خودش میدید، زیر نامه رو امضا کرد و نوشت:
تقدیم به دیوی گاجیون عزیز،
از طرف کسی که دوستش داری...
گیلدروی لاکهارت، درمانگاه روانی برادران اسمتلی پور...


به زور از کلمات استفاده کرده بودی...
تایید نشد !!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۴ ۷:۵۳:۰۹






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.