هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۶

رها


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
از اونجایی که به تو هیچ ربطی نداره نمی گم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
نامه رو از اول خوند و پارگرافی که مشغول نوشتنش بود رو قطع کرد. به خلاقیتی که فکر می کرد داره می بالید و با تلاشی که در برابر خستگی نفوذناپذیر بود، به کار مضحکش ادامه میداد. به تکانهای بی وقفه ی دستاش اهمیتی نمیداد، همچنان مینوشت و از آخرین افکار ذخیره شده تو مغز علیلش بهره میبرد. طعم تلخ داروهاش هنوز هم تو دهنش بود. در برابر خستگی مقاومت میکرد اما ظاهرا خستگی در رسیدن به هدفش، در آغوش کشیدن پلکهای اون، سماجت بیشتری به خرج میداد. با آخرین توانی که در خودش میدید، زیر نامه رو امضا کرد و نوشت:
تقدیم به دیوی گاجیون عزیز،
از طرف کسی که دوستش داری...
گیلدروی لاکهارت، درمانگاه روانی برادران اسمتلی پور...


به زور از کلمات استفاده کرده بودی...
تایید نشد !!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۴ ۷:۵۳:۰۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۶

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش
___________________________________

_ بازی کوییدیچ در این هوا ؟ مضحک است !!!! پاتر ، هیچ فکر کردی که اگه توی این هوا بازی کنیم باید همه امون امشب رو توی درمانگاه باشیم ؟
هری با سماجت گفت :
_ شماها قوی هستید ، اسلیترینی ها هیچ تکنیکی ندارن ! ما میبریم . فقط باید خوب نفوذ کنیم خط دفاعشون رو بهم بریزیم !
انها دست هارا روی هم گذاشتند و گفتند :
گریفندور !

وقتی قدمبر وری چمن های یخ زده گذاشتند قلب هری در سینه ریخت . کراب کاپیتان تیم بود . او با هری دست داد و زیر لب گفت :
_ دلم میخواد طعم باخت رو مزه مزه کنی ، پاتر !
هری هم گفت :
_ به همین خیال باش !
هری برگشت که با اعضای تیمش روبرو شود و درست جینی را در جلوی خودش دید . او را در اغوش کشید و گفت :
_ تو حتما میدرخشی !
_ توهم فهمیدی ؟ خیار گذاشتم رو صورتم درخشنده بشه ، خوب شده ؟
هری با عصبانیت گفت :
_ اونو نگفتم . منظورم این بود که اگه خلاقیت به خرج بدی ما برنده میشیم .
جینی سرش را تکان داد . کراب از ان طرف نعره زد :
_ اهای پاتر ، چطوره یه بازیکن ذخیره رو همین الان به جای ویزلی اماده کنی ؟!
_ نه کراب ، از پیشنهادت ممنونم .
هری شانه های رون را گرفت و او را تکان داد و گفت :
_ خب رون ، ما قهرمانیم ، ما نمیذاریم اونا کارمونو قطع کنند و جلو میریم و نمیذاریم اونا نفوذ کنند مرد ، درسته !؟
_ اره هری .
کراب باز هم نعره زد :
_ چندتا تخت تو درمانگاه گرفتی پاتر ؟ خوبه .
هری نعره زد :
_ پیش به سوی بردن و پیروزی ( البته استقلال بهتره )
هری از روی جارو به هوا رفت . منتظر شد تا گلی به ثمر برسد . بیست دقیقه بعد گریفندور پنجاه گل بیشتر زده بود . هری با سماجت دنبال گوی زرین افتاده بود :
_پیست پیست !
اما گوی زرین میرفت . هری که حرصش گرفته بود پرید و گوی راروی هوا گرفت اما از اون بالا افتاد پایین ....

اوکی تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۳ ۱۱:۰۶:۵۰


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۶

پرد فوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۶ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
از در به در!خوابگاه برای من جا نداشت!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 136
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش
- - - - - - - - -
هری در راهرو ها می دوید تا به درمانگاه
برسد.ظاهرا سماجت هری کار دستش داده بود.هرمیون پشت سر هری می دوید.
هرمیون:وایستا!باید جای زخم رو ببینم!
هری:احساس می کنم تمام قسمت های بدنم داره از همدیگه قطع می شه !نمی تونم دیگه راه بیام!
هری هم چنان می دود اما هرمیون می ایستد.
-هری می شه بس کنی؟؟وضعیت تو خیلی مضحک.
هری:می دونم!لازم نیست به من یاد آوری کنی!زهر نفوذش زیاده.
در همان حال مادام پامفری صدای این دو را می شنود و از درمانگاه به سرعت بیرون می آید چرا که هری از درد به خود می پیچد.
مادام:هری میشه بگی ایندفعه خلاقیت هات چه بلایی سرت آوردن؟
هری:زهریه که پروفسور اسنیپ دستور داده بودن درست کنیم.من فقط یه کمی پودر پنجه ی اژدها رو زیاد ریختم!

شب.....

هری:هرمیون تو برو من بلدم سوپ بخورم!
-امکان نداره هری باید هرمیون همراهت باشه.قوانین درمانگاه که یادت نرفته؟
هری به هرمیون اشاره می کند که گوشش را نزدیک هری بیاورد.
هری:طعم خوبی نداره!اصلا !خوب نیست!تلخ و بعضی اوقات شیرین.

ساعتی بعد هری بالشش را در آغوش گرفته بود و در خواب عمیقی سیر می کرد.

فردا .....

مادام:سلام هری فکر نکنم دیگه از اون دارو داشته باشم!باید برای ذخیره کردنش بیشتر به فکر بودم.امیدوارم در هاگوارتز بهت خوش بگذره!
هری:اما من نمی تونم تکان بخورم!
هرمیون:البته فکر کنم با شنیدن زنگ کلاس اسنیپ خود به خود راه بیای!!!

------------
امیدوارم خوب زده باشم.ممنون می شم.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

اوکی ... خوبه ... در حد تایید شدن است !!!
تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط هيستيا جونز در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۲ ۱۱:۳۰:۳۱
ویرایش شده توسط هيستيا جونز در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۲ ۱۱:۳۴:۳۴
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۳ ۱۱:۰۰:۳۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۶

لیلی  اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۱ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
ببخشيدكه اشتباه نوشتم.اونو نخونيد.لطفااينوبخونيد:
پروفسور،ماگل، جاروي پرنده،سرسرا،ويكتوركرام،چپ چپ، متحير، جشن، هيس،شومينه
هري،رون وهرميون در سرسراي ورودي نشسته ومشغول خوردن صبحانه بودند.ناگهان جغدهاي پست صبحگاهي ازراه رسيدند.جغدي بلغاري به رنگ قهوه اي دركنارهرميون نشست.هرميون نامه اي راكه به پاي جغد بسته شده بود بازكرد.يك دفعه باصداي بلندي گفت:واي ويكتور برام نامه فرستاده.رون متحيرازحرف هرميو ن نان برشته اي راكه مشغول خوردنش بودبه روي ميز انداخت.پروفسورمك گوناگال كه درحال رد شدن ازكنار ميزگريفندوربود، باشنيدن فريادبلند هرميون به او چپ چپ نگاه كرد ووازوي پرسيدكه موضوع چيست.هرميون به پروفسورنگاهي انداخت وزيرلب گفت كه چيزمهمي نيست.پروفسورنيزباتكبرراه خويش را ادامه داد.هرميون نامه را بازكرد ومشغول خواندن آن شد.پس ازمدتي به هري گفت:هري،ويكتور نوشته توكريسمس بين تيم كوييديچ بلغاروروماني مسابقه گذاشتن تابرنده شون بره براي مسابقه ي جهاني.سه تابليط مجاني هم براي مافرستاده.حتما بايدبريم.
خلاصه روزجشن فرا رسيد.هري به همراه رون وهرميون كه بالاخره بعداز مدتها باهم آشتي كرده بودندبه وسيله شومينه ي اتاق پروفسورمك گوناگال (با پودرپرواز)به محل مسابقه درروماني رفتند.قبل ازمسابقه هرميون ويكتور كرام راديدكه درحاليكه جاروي پرنده اش دردستش بودبه رختكن مي رفت.وبه سمت اورفت.اما او با لحن سردي به هرميون گفت:تو واقعا ماگل زاده اي؟
_آره،ولي مگه اهميتي هم داره؟ -نه،ولي توبه من بايد مي گفتي!حالا هم مي توني بري با هري جونت! -ولي ويكتور! -ديگه ولي نداره.برو
هرميون باناراحتي به سمت هري ورون كه نيشش تابناگوش بازبودرفت.رون گفت:چي شد؟نكنه ويكي…اماهري حرفشوباگفتن يك هيس قطع كردوهرسه به طرف جايگاه تماشاچيان به راه افتادند.

تایید نشد !!!
خودت نباید کلمه بدی !!!
فقط باید با کلمه هایی که مدیران دادن جمله بسازی !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۲ ۹:۵۶:۵۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶

لیلی  اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۱ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
لي لي وجيمز مشغول گفتگو بودند.جيمز باسماجت روي حرفش ايستاده بود ومدام تكرار مي كرد كه لي لي بايداز اين خلاقيت خود استفاده كند ولي لي لي به ميان حرفش پريد وگفت:به نظرمن اين اصلا يك خلاقيت محسوب نمي شه بلكه فقط يه ايده ي مسخره ومضحكه.جيمز حرف لي لي راقطع كردوگفت:اما اين حرف درست نيست ايده اي مثل اين مي تونه وضعيت دنيا رو عوض كنه.فكرشو بكن تو بتوني معجوني درست كني كه باعث بشه به خون يه گرگينه نفوذ كنه وديگه درهنگام ماه تغعيير نكنه.
-خيله خب،باشه.توبردي.ولي براي ساخت اون به يه سري مواد اوليه نياز داريم كه بايدبرم انباري ببينم داريم بانه.
درهمون موقع هري در رختخواب تكان خوردوشروع كرد به گريه كردن.لي لي هري را درآغوش گرفت وگفت:پس خودت بايد بري انباري رو نگاه كني.من كه با اين وضع نمي تونم.چيزهايي روكه مي خوام رو كاغذ مي نويسم.
جيمز رفت وپس ازمدتي برگشت:واي!انباري خيلي شلوغ بود.مجبورشدم يه سري چيزهارو از ذخيره ي مواد اوليه ي توصندوقچه بردارم.
پس ازگذشت چندساعت:
لي لي:خب حالا بايد يه كم ازاين زهرمار افعي روبچشم تاببينم طعم اون عوض شده يا نه.آخه خيلي قديميه
لي لي مقداري ازآن راچشيد ودرجابيهوش شد.چراكه زهر فاسد بود.چشمهايش راكه بازكرد خودرا دردرمانگاه دركنارجيمز يافت.جيمز به اولبخند زد وگقت:حق با توبود.ايده ت واقعا مضحك بود.


تایید نشد !!!
یک بار دیگه بنویس کلمات رو هم مشخص کن !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۰ ۱۴:۴۵:۵۹
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۲ ۹:۵۴:۴۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش
_________________________________________________
تمرکز کن احمق!! این دفعه دهمه که من بدون هیچ مشکلی فکرت رو میخونم و روی فکرت نفوذ پیدا میکنم.تمام فکرت رو یک جا ذخیره کن و بعد سعی کن اون رو ببندی .دوباره.
سردرد دوباره شروع شد...خاطرات دوباره برگشتند...او و رون زمانی که میخواستن از دخمه دزدی کنند...هری باید اسنیپ رو متوقف میکرد ورابطه ایجاد شده بین فکرهای اون و فکرهای خودش رو قطع میکرد.
ــ پورتگو!!
معلم معجون سازی با سرعت به سمت میزش پرتاب شد.
هری با ترس و نگرانی به معلمش نگاه کرد.
میز شکسه شده و کتاب های رویش در کلاس پخش شده بودند.
اسنیپ آرام تکانی خورد و سعی کرد بلند شود:
تو احمق دیوانه....الان من برای این پام باید به درمانگاه برم...تو سماجت رو به هدی رسوندی که....من ....تو...تو باید طعم یکی از مجازات های من رو بچشی.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۹ ۲۳:۰۴:۴۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۶

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش

--------------------------------------------------------
در سنت مانگو به ديدن نور ممد رفته بودم آخه طفلک ديروز با بيل سر و صورتش را به فنا داده بود و يک ماسک اکسيژن بر صورت گذارده بود همي!
به نور ممد نگاه کردم که به صورتي مضحک به من خيره شده به سمتش رفتم که در آغوش بگيرمش وقتي خم شدم ديدم همش تکانهاي موزوني به بدن خود ميدهد
گفتم:اين حرکات مسخره چيست ميخواهم بغلت بنمايم!
اما نور ممد همچنان با سماجت تمام به حرکات موزونش ادامه ميداد...
به خودم گفتم کالين بايد به هر صورت که شده در اين دفاع نورممد که حتما به خاطر ترس از قزويني بودن من است و نمي داند که من قصد خير دارم نفوذ کني!
لذا نهايت خلاقيتم رابه کار گرفتم و داد زدم نورممد اگه يک بار ديگه برقصي حتي تو تيم ذخيره رقص با آفتابه قرارت نميدم!
ديدم که ناگهان نور ممد دست از حرکات موزون برداشت و ساکت شد!و من کلي به خودم احسنت و بارک الله گفتم که چنين خلاقم...وقتي نور ممد را در آغوش گرفتم ديدم که بنده خدا کبود شده...کمي به اطراف نگاه نمودم تا نگاهم به زير پايم افتاد و ديدم که سيم اکسيژن رسان به نور ممد را قطع نموده ام و نور ممد همي جان به جان آفرين تسليم نموده!
لذا براي آنکه ضايع نشوم و نفهمند کار من بوده به سمت مسئول بيمارستان رفتم و داد زدم:اينجا بيمارستان که چه عرض کنم درمانگاه هم نيست شما کارگر خوب منو به کشتن داديد من از همتون شکايت ميکنم!و در بيمارستان را به هم کوبيدم و از آنجا خارج شدم!


ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۹ ۱۸:۰۲:۴۳
ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۹ ۱۸:۰۴:۴۴

هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۴:۳۲ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۶

مسعود--شكوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۶
از همه ي ايران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 69
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش

-------------------------------------------
حالا این جستجوگر تیم گردباده که داره دوباره با سرعت به سمتی میره که انگاری گوی زرین و دیده...ای وای این جارو ببینین...جوانا جستجوگر تیم برلین هم داره از روبرو به همون نقطه نزدیک میشه...این جور که معلومه هردو گوی زرین و دقیقا توی نقطه ی مشخص مابینشون دیدن... البته ما میدونیم که هارلی(جشتجوگرتیم گردباد) سابقه ی طولانی در انجام این نفوذهای دروغین داره ....که بیشتر اوقات اصلا گویی وجود نداره...
اما این بار اگه دقت کنیم سماجت بیشتری رو در چهره ی این بازیکن میبینیم و در مقابلش جوانا کاملا متفاوت از اون به طور مضحکی تغییرجهت میده...اوه این باور نکردنیه....انگاری خلاقیت و تجربه ی هارلی نتونسته جوانای جوون و ریاد فریب بده....بله جوانا بایه چرخش به سمت بالا میره ...هارلی سردرگم به دنبال جوانا تغییرجهت میده...حالا دیگه ماهم گوی و میبینیم و...بله....گوی زرین و توی دست جوانای جوون میبینیم...بازی تمومه....اما نه...انگاری هارلی دست بردار نیست...اوه نه...وای....هارلی باقدرت و سرعت به جوانا میزنه خودشو...
((صدای گزارشگر همراه نور صحنه قطع میشه و به فضای درمانگاه باز میشه))

آ-آآآآآآآآآااخ.....
((جوانا با تکانی شدیدی از خواب میپره...))
-اوه...انگاری بهوش اومده....جوانا...عزیزم چی شده... بیدار شدی.؟/
-من کجام..مسابقه....گوی زرین....بردیم ؟؟؟
-اوه عزیزم...میدونم با اتفاقی که افتاد نباید خوشجال باشما..اما نمیشه...اخه ما ...ما...((جوانا را در آغوش میپره))ما بردیم....
-اوه.............چه عالی....پس من دیگه...دیگه...
-آره عزیزم...همین الان مربی اینجا بود و گفت که تو از ذخیره بودن در میای و بااینکه تو مسابقه بعدی هنری خوب میشه اما بازم تو جشتجوگر هستی...

((جوانا درحالی که تمام وجوه صورتش نشون از مزه مزه کردن طعم شیرینیه این پیروزیه...یهو اخمی میکنه و ...))
-پس هارلی بینگر چی؟؟؟ یعنی منظورم اینه که چرا اون جوری کرد؟؟/
((اما هری هیچ وقت نفهمید باقی نمایش نامه چی میشه...چونکه همون لحطه صدای رادیو قطع شد))



تایید شد !!!
میتونی بری مرحله ی بعد (پادمور)


ویرایش شده توسط SIB--سیب در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۹ ۴:۳۵:۰۴
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۰ ۷:۳۳:۴۰

مذهبم ایران است
وجودم سهراب است
مکتبم باران است


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۳۸۶

من دراکولا هستم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ دوشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۱۴ سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 27
آفلاین
تار یکی محض ، سرما و صدای زوزه ی باد، وحشت ،ترس تا عمق وجود انسان ، تنهایی و پسری دوازده ساله . او نه گم شده بود و نه می ترسید ،علارقم فشار باد برصورتش از شیب تپه بالا می رفت . تا این که به قلعه ی بزرگ ،قدیمی و نا اشنا رسید .در بزرگ و چوبی قلعه را باز کرد.می لرزید ولی نه از ترس بلکه از سرما . لبخندی برلب داشت و اولین قدم خود را برسنگ فرش کهنه ی (سرسرا) گذاشت. صدا زد :-اهای ......می دونم که اینجایی . و چند قدم دیگر به جلو رفت از جلوی (شومینه) ی خاموش رد شد که دود ارام ارام از چوب های سوخته ی درون ان بلند می شد .از پلکانی که به ان رسیده بود بالا رفت ؛ خوب به اطراف نگاه می کرد،حالا چشمانش به تاریکی عادت کرده بود ،تابلویی اویخته به دیوار دید که هیبت مردی را به نمایش می گذاشت :( پروفسور)چارلی بورن 1892
در گوشه ای دیگر جاروی کهنه ای روی سه پایه قرار داشت ؛ پسر ارام به طرف ان رفت و زمزمه کرد :- اوه ....این (جاروی پرنده) خیلی قدیمی یه . قلعه انقدر در خاموشی بود که پسر حتی صدای نفس کشیدن خود را هم می شنید . دوباره فریاد زد :- من اومدم باهات حرف بزنم ...می دونم که اینجایی !سایه ای از پشت به او حمله کرد .پسرک (متحیر) و لرزان سرجایش خشک شده بود، مرد سیاه پوش دندان های بلند و تیزش را به گردن پسرک نزدیک کرد ،ولی پسر سریع رو برگرداند و به مرد (چپ چپ) نگاه کردوبا لبخندی دندان های نیش بلند و صدفی اش را به مرد نشان داد ،مرد سیاه پوش از تحیر و تعجب به عقب پرید و با صدای سرد و بی روحش گفت:-تو !!!!!
پسرک جواب داد:- من اومدم تا جانشینت بشم ،کنت دراکولا ؛در واقع من برگشتم پدر .
کنت گفت :- چه طور امکان داره ؟! اهان سوفیا ! ولی اون گفت تورو از بین برده ؟
پسرک گفت :- بله پدر؛ مادرمم به اندازه ی خودت ، با هوش و جاه طلب بود و هیچ وقت به شما نگفت یه ساحره ...حالا من اینجام ،اومدم تا در کنار تو زندگی کنم .راستی چرا اینجا اینقدر خلوت و ساکته ،فکر می کردم تو افراد زیادی داشته باشی !
کنت با خوشرویی بشکنی زد و سریع همه ی چراغهای قصر روشن شد و اتش در بخاری زبانه کشید ؛ کنت دوباره بشکنی زد و مردی بلند قامت و رزیده داخل شد. کنت گفت :- (ویکتور) تمام افراد رو امشب در این جا جمع کن تا دوساعت دیگه .
ویکتور دهان باز کرد که مخالفت کنه ولی کنت هیس) این فرمان اکید منه ؛ باید امشب یک( جشن) مفصل بگیریم اخه پسر من برگشته .

و دستان سفید و بی روحش رو به دور شانه های کنت داراکولای اینده گره کرد



چی شده حالا همه وارد شدن
تایید شد!!!
میتونی بری مرحله ی بعد(پادمور)


ویرایش شده توسط کنت دراکولاOLD در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۸ ۲۰:۱۹:۰۸
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۹ ۸:۳۴:۳۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۳۶ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۳۸۶

ژرمانیا پندلتونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۶ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۰۹ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 76
آفلاین
سلام به دوستان عزيز
من نمي خوام دوباره ايفاي نقش كنم . مي خوام برم كارگاه !
فكر كنم اشتباه از من بود !
سال خوبي داشته باشين !

ژرمانيا پندلتون


Only[size=x-large]Raven

دعا كنيد كه المپياد نجوم قبول بشم!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.