دقایقی بعد ...چهار فرد دارای شنل سیاه که آن ها را تبدیل به بخشی از تاریکی شب کرده بود، در مقابل در آزکابان قرار گرفته بودند. یکی از آن ها با نگهبانان هولناک آزکابان ،دیوانساز ها،گفت و گویی کرد و آن ها هم اجازه ی ورود بهشان دادند و دروازه ی بزرگ آزکابان را به روی شنل پوشان سیاه گشودند.
در حالی که ترس وجود آن چهارنفر را پر کرده بود و هوای سرد اطرافشان آن ها را به یاد مرگ و سردی بدن مردگان، بعد از مرگ می انداخت ،یکی از آن ها ترس ها و صحنه های ناخوشایند زندگیش را، از ذهنش کنار زد و خود و دیگران را به ادامه دادن راه مجبور ساخت.
در یکی از سالن های تاریک ،در حالی که تنها منبع روشنایی اتاق چوبدستیه یکی از شنل پوشان بود.آن ها در کنار میزی نیمه پوسیده نشستند. سکوت همه جا را فرا گرفته بود تا این که چهره ای سفید مطلق به مردی ،به جمع آن ها پیوست و نالید:هنوز امیدی به زنده موندن من هست؟
بتی در جواب گفت: لرد سیاه هرگز مرگخواراشو تنها نمی گذاره.
_اومدید منو ببری؟
پیتر در حالی که مثل بید می لرزید
گفت : نه الان .زود باش بگو اون موا....
بتی به میان حرف او پرید و گفت :پروژه رو کجا رها کردید؟در کدوم مرحله بودید؟
مونتگرمی:مورفین این دختره چی می گه؟
مورفین:باب کژا موا....
بتی دوباره به میان حرف مورفین پرید و گفت:یادته تو پروژه ی آخریه باید چیزی رو برای ارباب می آوردی؟آیا اونا سالمند ، کجان؟
_خب از اول بگین دنبال موا...
بتی باز هم مداخله کرد:لازم بود شفاف نباشیم.( و با نگاهش به دو دیوانه ساز پشت سر او به مونتگومری منظورش را فهماند .)
_ حالا فهمیدم! آره سالمن تو یک جایی نزدیک دره ی ماران.
_چرا دره ی مارا
؟جایه بهتری نبود؟
_خب در اون لحظه به یاد تصویر نجینی و اولین باری که اونو اون جا دیده بودم افتادم و وقتی آپارات کردم درست در کنار همون آبشاری که پشتش قایم شده بودم و داشتم...
_ وقت این نیست که در مورد لحظات عاشق شدنت برامون بگی الان باید کارمون رو در این جا تموم کنیم.دقیقا بگو کجاست.
_نمی دونم شب بود تاریک بود نفهمیدم کجا گذاشتمش ولی اگر ببرینم اون جا می تونم بگم کجاست.
بتی رو به دیوانه ساز ها کرد و گفت:همون طور که گفتم ما فرستادگان لرد سیاهیم .الان ازتون خواهش می کنم ،به ما پنج دقیقه وقت بدید که با دوستمون تنها باشیم.
دیوانه ساز ها در ابتدا تکانی نخوردند ولی بعد از چند لحظه هیکل های معلقشان در هوا، از در اتاق خارج شد.بتی خیلی سریع دو ظرف حاوی معجون مرکب پیچیده رو از درون کیفش در آورد . چند تار مو ازس مونتگومری کند و به محتوای ظرف اول اضافه کرد بعد به طرف فرد شنل پوش چهارم رفت. کلاه بر روی سر وی را برداشت و صورت مردی رنگ پریده ناشناس نمایان شد.
بتی چند تار مو از سر او هم کند و به درون ظرف دوم ریخت و بعد محتوای ظرف اول را به دست مرد داد تا بنوشد و او هم بدون هیچ اعتراضی نوشیدو بعد از چند لحظه به شکل مونتگومری در آمد. بتی ظرف دوم را ،درون دهان مونتگومری در حالی که قصد پرسیدن سؤالی را داشت ریخت و او هم لحظه ای بعد به شکل مرد ناشناس در آمد.
بتی شنل سیاه مرد را از او ،که قبلا درش آورده بود،گرفت و مونتگومری داد و در همان لحظه که وی شنل را پوشید دو دیوانه ساز وارد شدند و بدون هیچ هشداری مرد ناشناس را که به مونتگومری تغییر شکل داده بود را با خود بردند.بتی در حالی که لبخندی می زد گفت:کار ما تموم شد. قبل از این که اتفاقی بیافته زود باشید بریم.
فلش بک_
سالن انتظار .بتی از درون تاریکی از پشت صندلیه لرد گفت:مای لرد می تونم ایدمو بگم؟
_می شنوم.
_من مقداری معجون مرکب پیچیده در درون اتاقم دارم . می تونم با استفاده از اون ها جای مونتگرمری رو با فرد دیگه ای عوض کنم.
بلا:خانم نابغه قراره خودت برای این کار داوطلب بشی؟
_نه
وقتی اون همه ی مشنگ بیرون هستن که می تونم هر کدومش رو با یک طلسم فرمان اسیر کنم.
لرد سیاه:از اون جایی که فهمیدم چقدر ایوان ابه آزکابان وارده ،بتی و مورفین برای این کارمی رن که البته پیتر هم اونا رو همراهی می کنه که اگر گیر افتادید به حالت موش در بیاد و فرار کنه و بتونه خبر ها رو بده.
بتی : مای لرد برای اولین ماموریتم ممنونم.
پایان فلش بکبیرون دروازه ی اصلی آزکابان مونتگومری پرسید:اون کی بود؟
بتی در حالی که به ساعتش نگاه می کرد گفت:یک گدای خیابونی که از قبل از این که اثر معجون مرکب پیچیده از بین بره دقیقا در همین لحظه به جای تو در سلولت مرد.
_چرا مرد؟سلوله من چی داشتش؟
_آه مای لرد از دست شما چی می کشه
.به خاطر وارد شدن به سلول تو نمرد که به خاطر سم مخصوصی که از قبل من بهش داده بودم که تاثیرش کمی بعد اثر می کنه ،مرد.
و بعد از آپارات کردن به خانه ی ریدل بتی گفت:سؤال دیگه ای که نداری؟
مونتگومری پرسید: تو کی هستی؟
بتی :
مرگخوار جدیدی که بهت می گه خودت رو برای قرار گرفتن و جواب دادن به سؤالات مای لرد آماده کنی.
و بعد خرامان به طرف اتاق لردسیاه رفت و بعد از گرفتن اجازه ی ورود ، داخل شد و گفت:مای لرد ماموریت موفقیت آمیز انجام شد.
سپس کاغذ پوستیی را از درون کیفش در آورد و در حالی که زانو زده بود به لردش داد و گفت:مای لرد این گزارش کاریه که توسط یکی از قلمای پر تند نویس من در هنگام ماموریت نوشته شده.
لرد سیاه بعد خواندن متن گفت: کروشیو مورفین! کروشیو پیتر!خوش حالم بتی رو باهاتون فرستادم . اگر اون احتیاط نکرده بود الان شاید تو اتاق بوسه بودید و رابطه ی منو با دیوانه ساز ها هم خراب کرده بودید ! اونا در موقع جنگ هم پیمان های خوبین ،نباید به خاطر یک مسئله ی ساده روابطمون رو باهاشون خراب کنیم .حالا از این ها گذشته مونتگومری می رسیم به سراغ مونتگومری...
مونتگومری:مای لرد
این شناسه رو دوست داشتم . امیدوارم همه از این شناسه خاطره خوبی به یاد داشته باشن.
فعلا بای