هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲:۳۶ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۵
#1
- پیس پیس، دختر کوچولو... با توام، پیس...هوووی . عجب دوره زمونه‌ای شده‌ها، هرچی صداش می‌کنم محل نمی‌ذاره و میره.

دامبلدور که دیده بود مورچه‌ها هم دعوت او را نمی‌پذیرند بعد از تفکری چند در نشانه‌های عالم به این نتیجه رسید که بهتر است سر گذر هاگزمید را امتحان کند. بنابراین با یک پای تکیه زده به دیوار گذر و زنجیری چرخان در دست، پیس پیس کنان سعی در اغفال جوانان ها... سعی در ارشاد جوانان هاگزمید و دعوت آنان به جبهه‌ای که بی‌شک در آینده‌ای نه چندان دور تبدیل به حق خواهد شد و تنها نوری خواهد بود در برابر سیاهی که جهان را به یقین خواهد بلعید.

- داداش، خوشتیپ، یه دقیقه وقتت رو بهم.... خواهرم، شما، یه لحظه میشه... پسرجون، آره خودت، همین تو که سیفید میفید هم هستی، یه لحظه بیا... ای بابا، اینم که رفت.

فاوکس که نظاره‌گر عضویابی آلبوس خاکستری بود سری تکان داد و پرواز کرد تا بتواند بر لبه‌ای بلندتر بنشیند.
آلبوس که ناامیدی را از چشمان فاوکس خواند گفت:

- جون داداش اینا توجه ندارن، وگرنه یکیشون بیاد جلو یک سخنرانی براش می‌کنم از نتورک مارکتینگیا بهتر.

سپس تیریپ کامبیز باقی پشت موهای خاکستریش را تکانی داد و بعد زنجیر چرخانیش را از نو آغاز کرد.



در سویی دیگر تام ریدل مار کوچکش را در آغوش کشیده بود و با او صحبت می‌کرد.

- چقدر بامزه‌ای، مثل یک انگشت باریکی.
- عوضش از انگشت هرپایی مقتدرترم.
- نه چندان... راه هم که نمی‌تونی بری.
-من می‌تونم تو رو چنان جای دوری ببرم که هیچ‌کشتی نمی‌تواند ببرد. هرکسی را لمس کنم به خاکی که ازش آمده برمیگردد، اما تو پاکی و از یک سیاره دیگه آمده‌ای...

تام ریدل با شنیدن این دیالوگ چنان جا خورد که فورا عصبانی و قرمز گشت، در حدی قرمز که گویی پاتیلی از استرومپگامسوز را قورت داده است.

- بی‌شعور، من به این خفنی رو با اون فسقل بچه اشتباه گرفتی

مار سریع خودش را جمع و جور کرد و سعی داشت نگاهش را از چشمان پسرک بدزدد.

- بدو برو تو جیبم، باید برم یه جا سفارش لوگو بدم.

چند ثانیه بعد از جهش مار به جیب پسرک، با صدای پاقی منظره زیبای آنجا از هرگونه بنی بشری خالی گشت.



بهشت هایی که تمام شده اند دیگر برنمیگردند.
اگر برگردند، بوی خاکستر جهنم را میدهند.


پاسخ به: مدیریت جلسات حضوری سایت | تهران (رسمی)
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۳
#2
سلام

یه خورده بد موقع اس ، اکثر کلاسهای ما دانشجو ها رو انداختن آخر هفته ، من خودم تا ساعت چهار کلاس دارم که بخوام برسم تهران میشه 6 و تا بخوام بیام به اون رستوران دقیقا برای بدرقه خدمت میرسم .
دیدم چندتا از بچه ها گفتن جمعه ، اگه واقعا مقدوره بندازید جمعه ولی اگه نه ، یه پودرپروازی به سرم میریزم تا خودم رو برسونم .


خطاب به سامی : شما کماکان منشی مخصوصتون همراهتونه که به جینی دلداری میدید؟


بهشت هایی که تمام شده اند دیگر برنمیگردند.
اگر برگردند، بوی خاکستر جهنم را میدهند.


پاسخ به: سالن انتظار
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۳
#3
- عجب آدم زبون نفهمیه ها. مردیکه ی محترم بز( آب دهانش را از ترس بزهای آبر به سختی قورت داد) میگم مدیر اینجا اخراج شده، چرا حالیت نمیشه عزیزم . الف-خ-ر-الف-جیم ، اخــراج ، معنیش رو میفهمی یا بگم دیوانه سازها بیان بهت بفهمونن. حالا لطفا تشریفتون رو ببرید بیرون

آبر دستی به ریش بزی اش کشید ، ابروهای درهم رفته اش را بالاپایین کرد تا بز وجودش جدی تر و متفکرانه تر به نظر برسد.
- ببین عزیزم ، ببین جانم ، قربون اون سیبیل های خوشگلت . من میفهمم تو چی میگی ، ولی اینا چی؟ اینا که زبون ما رو نمی فهمن. به قیافه هاشون نگاه کن ، یه سری بز هستن که دارن عین بز نگات میکنن.
- عین بز عصبانی
-همون ، عین بز عصبانی . به نظر من بهترین راه اینه که هرجور شده رییس زندان رو بیاری اینجا، وگرنه اینا میدونن-ُ اون سیبیلای قشنگت
- پدر جان ، به تنبان مرلین قسم، به زیرشلواری راه راه اسلیترین قسم، به آفتابه ی مسی گریفندور سوگند، حتی این خراب شده در حال حاضر یه ناظر هم نداره، چه برسه به رییس. اگه باور نمیکنی یه نگاه به صفحه ی انجمن ها بنداز.
-

منشی بیچاره بعد از مواجه شدن دوباره اش با چهری ریلکس آبر و عصبانی بزها ناچار شد به تنها راهی که به نظرش میرسید عمل کند. بنابراین پاترونوسی برای مدیر جدید ایفای نقش فرستاد تا بلکه او منشی مذکور را از شر آبر راحت نماید .


دفتر مدیریت سایت جادوگران


در وسط اتاق ، مردی شکم گنده با کلاه سیلندری که بر سر داشت پاهایش را روی هم بر روی میزکاری اتاق انداخته بود و با خیال راحت مشغول تماشای آلبوم عکس هایش بود . به تغییر شکل و قیافه اش در گذر زمان میاندیشید که چگونه از مردی لاغر با ریش هایی بلند به مردی فربه با سیبیلی همایونی تبدیل شده بود .
در همین اندیشه ها بود که پاترونوسی به شکل اردک ماهی وارد اتاق گشت و به صدا در آمد :
- آقای بگمن ، به حضور فوری شما در زندان آزکابان نیازمندیم.


بهشت هایی که تمام شده اند دیگر برنمیگردند.
اگر برگردند، بوی خاکستر جهنم را میدهند.


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۳
#4
خرس های تنبل در برابر ترنسیلوانیا
پست دوم




اسنیپ قهقهه ای زد و گفت:
- مسئولیت محصولات دکه و گاری ها هم باشه برای منو مورفین و الادورا.
بعد از مدت ها لبخند بر روی لب های مورفین ظاهر شد و دندان های سیاه و به فنا رفته اش را به نمایش گذاشت.
- خونه ی اژدادی خودم! شبر داشته باش، مورفینت ژود میاد!
صورت خونسرد دیوید از میان دودهای سیگاریه مورفین جلو آمد و گفت :

- یه سوالی برام پیش اومده. با توجه به اینکه الان سوروس به اسم الادورا اشاره کرد ، میخواستم ببینم چرا الا الان پیش ما نیست؟

مورفین با چشمان بسته کامی از سیگاریش گرفت ، با تمام وجود سعی میکرد دود را به عمیق ترین نقاط بدنش بفرستد. بعد از چند لحظه دود را بیرون داد، چشمهایش که دیگر لوچ و قرمز شده بودند را باز کرد و به معرض نمایش گذاشت. سپس گفت :

- واشه اینه که خودش خونه ژندگی داره ، مثل من کشی خونش رو ازش نگرفته .

دیوید موهای بورش را از روی چشمانش کنار زد تا بهتر بتواند چشمان گرد شده از تعجبش را به مورفین نشان دهد.
- خب آدم حسابی ! من فکر کردم چون شب قبل مسابقه اس و ماها هم تیمی هستیمو از این بلاه بلاه بلاه ها همه باید دور هم جمع باشیم و با این وضعیت ننگین و نکبت بار بخوابیم ، وگرنه من تو سخت ترین ماموریتم هم هیچ وقت روی کارتن نخوابیده بودم . الان میتونستم تو قصر پدریم باشمو کتابم رو بخونم و چای ارل گری ام رو بنوشم.

- داداش ناراحتی بژار برو. . .
سوروس سرفه ای کرد تا توجه جمع را به خودش جلب کند.
- راستیتش منم یه خونه ای داشتم، اگه لازم نیست بمونیم ، به نظرم بهتره این سه چهار ساعت باقی مونده رو تو خونه ی خودم ، زیر یه سقف بخوابم .
بلافاصله کتابی از جیبش در آورد ، چندبرگی را به دنبال صفحه ای ورق زد و بعد انگاری چیز مهمی پیدا کرده باشد با هیجان گفت :
- آهان ، ایناهاش، اینم آدرسش که تو جلد ششم هری پاتر و شاهزاده ی دورگه اومده. راستی میدونید که منظورش از شاهزاده ی دورگه منم.

مورفین بی اعتنا به چشم و ابرویی که سوروس تکان میداد گفت :
- هرکی ناراحته میتونه بره ، اشلا حالا که اینطوره من به ماه میگم یه دقیقه خشوف کنه ، اون وقت هرکی خواشت میتونه تو تاریکی آپارت کنه بره خونش .

پاق! پاق! پاق!پاق!


- نامردا ، من که هنوژ به ماه نگفته بودم گذاشتید رفتید. ولی خب عیب نداره ، اونطوری باید خیلی چیژ میشوزوندم تا برم فضا و به ماه بگم .

مورفین نگاهی به دور و برش انداخت . چند تکه کارتن . یک سطلی نیمه سوخته و هاگریدی که همچنان راحت و بدون توجه به اتفاقات اطرافش خوابیده بود.
- خیلی خب بچه غول، مثل اینکه فقط من موندم و تو .
- خــــــرررر. . . پوووووووف
- فردا روژه بژرگیه ، میخوام بدرخشیا گنده بک.
- خــــــرررر. . . پوووووووف

مورفین چند تکه مقوا برداشت و به سمت هاگرید رفت.
-یه خورده ژا باژ کن من تو بغلت بخوابم ، هوا شرده میترشم بیافتم بمیرم.
- خــــــرررر. . . پوووووووف

مورفین خودش را در میان ریش بلند و کت بزرگ هاگرید چپاند. دو بسته چیز از جیب هایش در آورد و در گوشهایش گذاشت تا لایه ی محافظی در برابر خروپف های هاگرید درست کند.
- شب بخیر گنده بک
-- خخ خخ خــــــرررر. . . پوووووووف


چند ساعت بعد - استادیوم خیلی هزار نفره ی المپیک

استادیوم المپیک یکی از شلوغ ترین روزهای خودش را میگذراند. جمعیت زیادی برای دیدن بازی تیم ترنسیلوانیا و خرس های تنبل خودشان را به استادیوم رسانده بود.
مسئولان برگذاری مسابقات به منظور راحتی هواداران و صدالبته حفظ جانشان جایگاه به خصوصی را برای دسته ای از هواداران تیم ترنیسیلوانیا که از هتل ترنسیلوانیا آمده بودند در نظر گرفته بودند. به غیر از دست چپ فرانکشتین که هنوز از طریق اداره ی پست به مقصد نرسیده بود، مابقی هیولاها در جایشان نشسته بودند.
در وسط زمین چمن ورزشگاه گروه موزیکی در حال اجرای قطعه آهنگی بودند که به مناسبت هفته ی پایانی لیگ ساخته شده بود. خانم موبلوندی که خواننده باند بود ، درحالی که دامن سامبا سامباییش را با سرعت می جنباند فریادهای ریتمیکی میزد و جمعیت را به شدت پرشور! میکرد.

- زامیلا زانگالووا، دیس تایم فور ماندانگاس

در گوشه ای از ورزشگاه ، کمی آنطرف تر از سالازار اسلایترین که کماکان مشغول ساخت قسمت های باقی مانده و ماله کشی بخشی از دیوار ورزشگاه المپیک بود، خرس های تنبل هرکدام از خانه هایشان آمده بودند و حلقه ی تیمی تشکیل داده بودند.
- همین اول صبحی بگم، کی سر صبحی پیاز خورده؟
با این حرف دیوید کراوکر ، حلقه ی تیمی فی الفور جای خودش را به صف نامرتبی از آدم های سوت زن داد.

بعد از اتمام آهنگ "من نبودم" توسط گروه سوت زنان خرس های تنبل ، کاپیتان مورفین گانت چند قدم جلو آمد و بعد از زدن پکی از سیگارش شروع به صحبت کرد .

- خب داداشا،اجنه و آبجی محترم،صبح همگی بخیر. میبینم که همه از خونه هاشون اومدن و اژ قیافه ها پیداش همه رو پر قو خوابیدید.میگم بد نبود یکیتون به من و هاگرید هم یه تعارفی میژدا.
-
- بگژریم ، حیف که بحش پول در میونه. خب، ژود تند شریع بگید ببینم کی چی آورده واشه فروش؟
- دابی چسترفیلد،پف فیل، اشی مشی ،لیموناد،تخمه، بستنی ،شیرینی مارمالاد، باقلاقاتق،میرزاقاسمی،ترش تره، سوسیس بندری آورد برای فروش .
- معلومه تا شبح بیدار بودیا، آفرین. تو چی آوردی کریچر؟
- من یه خورده آب از دریاچه هاگوارتز آوردم بفروشم.

مورفین رو به سوروس و الادورا کرد و گفت :
-شما دوتا چی آوردین؟
- من یه مقدار روغن مو ، معجون عشق و پرهای زاغیه مامانم رو آوردم.
-منم یه خورده سر اجنه ی تزئینی آوردم مورفین. سر صبح فهمیدم ماجرا چیه وگرنه میتونستم یه خورده تو انبار بگردم و جن های کاملی که قدیما خشک کردم رو پیدا کنم و بیارم.

مورفین دستی به چانه اش برد و کمی آن را خاراند.
- فکر کنم خوبه . منم یه شری چیژ اعلا آوردم که ببرم جایگاه ویژه بفروشم. راشتی ادکلن، تو چی آوردی؟
- یه خورده کتاب و عینک آفتابی های امضا شده جیمز باند.
-
- به جون مادرم تو دنیای مشنگ ها خیلی پرفروشن.


ویرایش شده توسط دیوید کراوکر در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۴ ۱۲:۲۱:۲۷

بهشت هایی که تمام شده اند دیگر برنمیگردند.
اگر برگردند، بوی خاکستر جهنم را میدهند.


پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۳
#5
خرس های تنبل در برابر پاپیون سیاه
پست چهارم
تعویض در تیم خرس های تنبل



سوی دیگر ماجرا - رختکن تیم خرس های تنبل


دیوید کراوکر درون دفتری بسیار شیک و بزرگ بود . در جلوی او پیرزنی آراسته با موهای کوتاه سفید پشت میزی از جنس شاه بلوط وحشی نشسته بود و به پرونده ی جلویش نگاه میکرد . بعد از چند لحظه سکوت مطلق ، پیرزن سکوت را شکست و گفت :

- این یکی از سخت ترین پرونده های ما هستش دیوید ، حتی بهترین مامورمون ، 007 هم گفت که قادر به حلش نیست . نمی تونه ماریلین رو پیدا کنه .
- واقعا جیمز گفت که نمی تونه اِم؟
- متاسفانه همینو گفت ، برای همین ما تو رو احضار کردیم مامور 009 . آیا حاضری این پرونده رو قبول کنی ؟
این بهترین فرصت بود تا دیوید توانایی هایش را به سران ام آی سیکس نشان دهد .


شــــــــــــــتـــــــــــــــرق
اسنیپ کشیده ی آبداری به صورت دیوید زد تا بلکه بتواند او را از رویا بیرون بیاورد. چندلحظه پیش با کمک قدح اندیشه ای که مشخص نبود به کمک کدام یک از عوامل پشت دوربین به رختکن آورده شده بود، فهمیده بودند که همه ی این دسته گل ها زیر سر سوروس است .

- من ادکلنم رو از تو میخوام کله روغنی . ژدی بازیکن خوبم رو ، منیجر محبوبم رو نفله کردی مرتیکه ی تشترال. شانش آوردی الان به حضورت تو ژمین نیاژ دارم وگرنه بلایی شرت می آوردم که مادرت آرژو میکرد که هیچ وقت به دنیا نمیومدی .

اسنیپ ، برخلاف شخصیت همیشگی اش و هرآنچه که رولینگ سعی کرد از او بسازد به صورت نویل لانگ باتم بار سرش را پایین انداخت تا نویسنده نشان دهد که میتواند یک عمر شخصیت پردازی را نادیده بگیرد و اسنیپ را شرمسار، ناراحت و سردرگم نشان دهد.

- همین الانش هم همچین آرزویی داره
اسنیپ کشیده ی دیگری به صورت بی نوای دیوید خواباند تا بلکه این بار افاقه کند.

- شورَت بچه رو نابود کردی؟ بیچاره رو ببین به چه روژی در آوردی؟ هم عقلش رو گرفتی هم خوشگلیش رو . مردک جای این کارها یه پادژهری کوفتی درشت میکردی میدادی به خوردش. آخه لامشب چیزه منم بود تا الان پریده بود ، این چیه که خوب بشو نیشت .

- خوب بشو هست ولی زمان میبره ، متاسفانه وسایل معجون سازیم هم همراهم نیست ولی اگر هم بود کافی نبود ،چون ساخت پادزهر هم زمان میبره .

الادورا ساطورش را از ردایش بیرون کشید و گفت :
- میخواید من کمکش کنم ؟
- کسی کمک نخواست از تو ، زن زشت .
- دابی باید با ارباب بلک درست صحبت کرد .
- به کریچر فضول نداشت هیچ ربطی

و اینگونه بود که آن سه نفر بدون ارائه ی هیچ گونه کمکی مشغول درگیری با یکدیگر شدند. در همین موقع صدای دانگ به گوش رسید که آنها را برای بازی فراخواند .
اسنیپ با نا امیدی کشیده ی دیگری زد و پرسید :
- دیوید ، حاضری؟

و اینگونه بود که رویا و حقیقت در یک لحظه برای دیوید تداخل پیدا کردند و او فورا پاسخ داد :
- حاضرم


زمین بازی



دیم ، دیم دیم دیم ، دیم دیم دیم ، دیم دیم دیم /دیدیم . دیم، دیم دیم دیم ، دیم دیم دیم ، دیدیم، بام ، بام بام بام ، بام بام بام ، بابام


بازیکنان تیم پاپیون سیاه درحالی که موزیک Eyes Of Tiger پخش میشد به صورت اسلوموشن،اتوموشن و دیفرنت موشن وارد ورزشگاه شدند. گچ و سیمانی که از وزش باد در جلوی تونل به پا شده بود حس خفنزی رو به پایپونی ها میداد. حسی که نمیشد آنرا تنها به پای آن موزیک ،آن شیوه ی ورود و آن مه فیک! نوشت .

پس از ورود هر دو تیم به زمین ، بازی با صدای خروس همسایه آغاز شد . ( سرنوشت سوت استفاده شده در ابتدای مسابقه نامعلوم است ، اما شایعاتی نظیر فروخته شدنش در یک حراجی در شهر منچستر ، در همان لحظه ، وجود دارد. )

- از همین لحظه بازی شروع میشه ، یعنی همین لحظه که نه ، چند لحظه پیش ، چون ما الان توی همین لحظه هستیم و همین لحظه ،چند لحظه پیش نیست .
توپ از آن جادوگرانه ، البته هر دو تیم جادوگر هستند ولی منظور من تیم سیاه پوستان جادوگر بود. توپ در دستان تافتی هستش ، پاس میده به پاپاتونده ،یه لحظه کلاوس رو جلوی پاپا دیدیم . اونم پاس میده به ماریلین ، البته بعضی از همکاران من بهش میگن مرلین ، ولی باید بگم غلطه ، مرلین درست نیست ، ماریلین درسته .
حالا ماریلین میخواد شوت بزنه ، مطمئن نیستم پستش مهاجم بوده یا نه ولی میخواد شوت بزنه.


- د بزن لا مصب ، با معجونی که خوردیم تو الان هاگرید رو هم میتونی شوت کنی .
ناگهان در همین لحظه دیوید کراوکر پرش بلندی از روی جارویش به سمت مرلین انجام داد، از پاهای او آویزان شد و باعث شد مرلین فرصت شوت زنی اش را از دست بدهد.

- پیدات کردم ماریلین آشوبگر ، من تو رو به جرم کلاهبردارهای بین المللی و سربه نیست کردن تن تن خبرنگار و دوستش کاپیتان هادوک ، دستگیر میکنم .

مرلین درحالی که تعادلش را از دست داده بود و به خاطر دیوید آویزان از ساق هایش ، با سرعت تمام میچرخید و سقوط میکرد گفت :

- این مزخرفات چیه پسر جان؟ تومبونم رو ول کن . تن تن کیم دی؟ ماریلین کیم دی تو؟!

اما گوش دیوید به این حرفها بدهکار نبود و او همانطور محکم پا و شلوار مرلین را چسبیده بود .
- ولم کن ، الان هردومون سقوط میکنیم ، تو به جهنم ، من هنوز جزوه هام رو کامل نکردم . من نمیخوام بمیرم .

" و همانا این است سزای متقلبان ، پس اینک ای مرلین ! تو باید به خاطر این گناهت 12 سال در زندان زاویرا به سر کنی ، تا باشد سزای متقلبان "

پس همانطور که وحی بر مرلین نازل میگشت ، هردو با هم سقوط میکردند و در راه به تانکرهای سیمان ورزشگاه ، اسکوربورد نیمه کاره ، صندلی های میخ دار ، توالت بدون سنگ ، آب های شرب غیرآشامیدنی ،میکسون داغون ورزشگاه،جایگاه ویژه ، جایگاه خبرنگاران بدون حضور خبرنگار و با حضور کارگران و سرانجام به فشفشه هایی که از آخرین جشن قهرمانی سپاهان در ورزشگاه به جای مانده بود برخورد کردند و باعث شدند فشفشه ها روشن شود و در آسمان و زمین منفجر گردند . پس آتش سوزی به راه افتاد که کس ، قبل آن ندیده بود و فرد قبل آن نشنیده بود . و اینگونه داستان گذر مرلین دیوید از آتش اتفاق افتاد و از آن افسانه ها نوشتند .

- یک بازی سرد و بی روح رو در حال مشاهده هستیم .هیچ اتفاق خاصی تا الان نیافتاده مخصوصا روی دیرک دروازه ها.

ملت همانطور که می سوختند و یا از سوختگی فرار میکردند از دست گزارشگر بازی که نام و شکلش نامشخص بود حرص میخوردند و کله شان را به دم دست ترین چیزی که می یافتند می کوبیدند .

لحظاتی بعد

بعد از نابود شدن کامل ورزشگاه نقش جهان و نصف شدن سی و سه پل به علت تخریب نادرست ورزشگاه ، بازیکنان و عوامل برگذار کننده ی مسابقه توانستند مرلین و دیوید را از روی ردی که مانند فرود یک شهاب سنگ بود در نزدیکی شاهین شهر پیدا کنند .
بازیکنان هر دو تیم مشغول رسیدگی به وضعیت وخیم هم تیمشان بودند که ناگهان چندمرد کت شلواری درشت هیکل در وسط آن بیابان ظاهر گشتند.

- سلام ، ما مامورای سازمان مبارزه با دوپینگ هستیم ، چند پاراگراف بدون حضور ما نوشته شد ولی از اونجایی که پایان داستانه ما خودجوش ظاهر شدیم .

ماندانگاس جلو رفت و پس از آنکه با همه ی آنها دست داد گفت :
- من فلچر هست ، داور مسابقه ، مسئول برگذاری مسابقه ، رییس سازمان لیگ ، رییس فدراسیون کوییدیچ ، مسئول داوری مسابقات ، مسئول نظارت بر داوری مسابقات، مسئول ارزشیابی مسابقات، رییس قسمت روابط عمومی فدراسیون، رییس شورای عالی فدراسیون، رییس قسمت بوجه و تقسیم بودجه، رییس قسمت بین المللی فدراسیون و مدیر مدرسه هاگوارتز ، البته یه چندتا شغل دیگه هم داشتم ولی از اونجایی که قلب رئوفی دارم گفتم راه رو به جوون تر ها بدم و بذارم یه خورده مردم هم درآمد پیدا کنند .

- هم زمان؟
- نه نه ، هم زمان که نه ، به هرحال نمیشه که هم کار داشته باشن هم درآمد ، کارشون مال اوناس، درآمدشون مال من
- بگذریم ، به هرحال فکر میکنم مسئولیم که این گزارش رو به شما بدیم ، تیم پاپیون سیاه به دلیل اقدام به دوپینگ در این بازی ، بازنده اعلام میشه و در کمیته ی استیناف محرومیتی چندماهه براشون در نظر گرفته خواهد شد .
پاپاتونده درحالی که ابروهایش را درهم کشیده بود و در آن واحد سعی میکرد خودش را مظلوم نیز جلوه دهد گفت :
- بر چه اساس و مدرکی این حرف رو میزنید؟ این تهمته آقا.

مرد سخنگو نگاهی از پشت عینک آفتابی خفنزش به پاپا کرد و گفت :
- ما تونستیم نمونه اداری از هم تیمیتون ،مرلین ، در حین سقوط بگیریم، براساس این نمونه ادرار ، یک سری مواد سمی وجود داره که نشون میده یا شما قصد دوپینگ داشتید یا قصد خودکشی . تحقیقات ما هنوز کامل نشده ولی حدسمون اینه یا معجون نیروزای کوییدیچ خوردید یا مرگ روان .

مرد عینک آفتابی اش را تنظیمی نمود و سپس رو به دانگ گفت :
- به هرحال باید بگم که تیم خرس های تنبل برنده هستند آقای فلچر .
- باشه باشه ، بیخیال این موضوع ها . گفتی رییس بخشتون کیه؟



پایان


ویرایش شده توسط دیوید کراوکر در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۷ ۱۷:۴۷:۱۹
ویرایش شده توسط دیوید کراوکر در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۷ ۱۹:۱۵:۱۵

بهشت هایی که تمام شده اند دیگر برنمیگردند.
اگر برگردند، بوی خاکستر جهنم را میدهند.


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۳
#6
پست چهارم خرس های تنبل


-نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

رولینگ ابرها را یکی پس از دیگری سوراخ و از دلشان عبور میکرد . در دلش دعا میکرد که دامبلدوری پیدا شود تا از سقوطش مانند سقوط هری (ر.ک به هری پاتر و زندانی آزکابان، اثر جی.کی رولینگ ) جلوگیری کند.
در یک آن روزنه ی امیدی پیدا کرد. بله ، او دامبلدور بود که در گوشه ای از زمین پرواز میکرد . رولینگ خواست او را صدا بزند که ناگهان متوجه شد که دامبلدور ، با جوراب پشمی مشغول راز و نیاز است .

- لعنت به من با این خلق شخصیتم

و بنابراین رولینگ با صورت و با سرعت (چه جناسی شد(ر.ک به زبان فارسی سال سوم دبیرستان) ) هرچه تمام تر به زمین پوشیده از سنگ ریزه ی ورزشگاه برخورد کرد و تبدیل به نان سنگک شد .


از فرش به عرش میرویم، یعنی آسمان بالای ورزشگاه


-اینجوری نمی تونیم ادامه بدیم. اگه تا الان هم گل نخوردیم به لطف هیکل هاگریده. ولی همینجوری پیش بره دستمون به یه نات از اون پول هم نمی رسه. چاره ای نداریم جز اینکه روحیه مرگخواریمون رو به کار بندازیم!

دیوید به چهره ی آیلین که خباثت ازش میبارید زل زد . او از زمانی که وارد تالار اسلایترین شده بود (ر.ک به تاریخ ورود و عضویتم در سایت ) چهره های مختلفی از آیلین دیده بود ، چهره ی خندان ، چهره ی گریان، چهره ی آیلین هنگام شستشوی هفتگی نجینی ، چهره ی آیلین قبل از دیدن سوروس، چهره ی آیلین بعد از دیدن سوروس و حتی یک بار اشتباهی چهره ی آیلین در حمام تالار اسلایترین را نیز دیده بود اما هیچگاه ، هیچوقت و هیچگاه! این چهره ی آیلین را ندیده بود .

- منظورت از روحیات مرگخواری چیه؟
-منظور تو از این سوال بی مورد چیه؟
- خب مشخصا من چون مرگخوار نیستم نمیتونم این حرفت رو درک کنم .

آیلین که تازه دو ناتیش افتاده بود ضمن ابراز شرمندگی دستش را به پیشانیش کوباند تا نویسنده بهتر بتواند اوج حواس پرتی آیلین را توضیح دهد.

- ای وای ، اصلا یادم نبود تو عضو مرگخواران نیستی . منظورم اینه که بهتره یک حرکتی بزنیم ، یک شیوه ای به کار ببریم تا این بازی رو ببریم . راستی دیوید ، تو چرا هنوز مرگخوار نشدی ، بیا، من همیشه یه فرم عضویت مرگخواران همراه خودم دارم ، بیا امضاش کن.

آیلین فرم را از لباسش بیرون آورد (عمرا نمیتونم بگم کدوم قسمت ولی ر.ک به مادربزرگ های قدیمی که از یه جایی پول در میاوردن ) و جلوی دیوید گرفت تا امضایش کند.
دیوید فرم را پس زد و گفت :
- بهتره برشگردونی همونجایی که بود ، من قصد ندارم عضو گروه خاصی بشم و خودم رو محدود کنم ، تازه من یک مامور نگو و نپرس و یک مامور ام آی سیکس هستم

- و حالا مدافع تیم دونصفه جارو چه ضربه ای به بلاجر زد ، مرلین خودش به خیر کنه . بلاجر همینجور داره میره ، معلوم نیست که هدفش کیه .

آیلین و دیوید با شنیدن حرف ماندانگاس به خودشان آمدند و به جریان بازی برگشتند.
- بهتره به بازی برسیم .
- موافقم

و در همین لحظه که آیلین و دیوید از هم جدا شدند ، بلاجر شلیک شده و سرگردان از میانشان گذشت و به آنها برخورد نکرد تا مشتی باشد بر دهان یاوه گویانی که گویند این تیم تنبل است .

دیوید در حرکت بسیار زیبا و مانوری با چرخشهای دورانی، خود را به مورفین رساند اما متوجه شد که حرکت قبلش کاری بسیار بیهوده بوده است ، چرا که مسیر مستقیم را میتوان راحت رفت و به قول قدیمی ها چرا لقمه را دور سرت میچرخونی بچه و در ادامه چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی .

به هرحال دیوید خود را به مورفین رساند ، بسته ی کوچکی را از جیبش درآورد و با اینحالی که اصلا دوست نداشت این کار را انجام دهد و با تمام آرمانهایش منافات داشت اما مورفین را صدا کرد و بسته را به او داد .

- پیس...پیس...مورفین ، مورفین
- چی شده ادکلن؟ چرا چرتم رو پاره میکنی؟ نمیبینی حالم خوش نیشت لم دادم؟
- بیا این بسته رو بگیر .
- این چی هشت داداش؟
- چیزه خوبیه، بهش میگن کراک ، اینو تو یکی از آخرین ماموریت هام از یه مجرم به اسم هایزنبرگ گرفتم .
- داداش اون که شیشه تولید میکرد. چرا چرت میگی .
- تو از کجا میدونی؟ حالا مهم نیست ، سریع بکش که نیاز به گل داریم .
- الکل و گل و سنگم همه جا باهام
- بزن بابا ، خزوعبلات نگو لطفا

مورفین بسته ی کوچک را باز و نزدیک دماغش کرد . در یک آن آسمان تاریک شد و صحنه هایی بزرگ_سه بعدی به پخش در آمدند.
- دیجیمون، دیجیمون ، دیجیمونها دیجی . مورفین تنبل، تبدیل میشه به... مورفین خراب کن .

- بازیکنای دونصفه جارو هیچ اهمیتی به صحنه های عجیب اتفاق افتاده نمیدن و همینطور راه خودشون رو به سوی دروازه ی خرس های تنبل طی میکنند. و حالا اینجا . . . یه لحظه شاهد مزاحمت دابی و الادورایی که دنبالش افتاده بود، بودیم ولی بازیکنای حریف خیلی راحت اونا رو رد میکنند . البته به نظر میرسه که اونا هیچ کاری به کار نصفه جارو ها نداشتن و مشغول حل کردن مشکلای خودشون بودند.
حالـــــــــــا ... مهاجم نصفه جارو ها که نمیتونم تشخیص بدم کدومشونه دستش رو عقب برده تا شوتش رو بزنه. شوت رو میزنه و. . . . توپ به شکم هاگرید برمیخوره و بلوکه میشه .


در همین هنگام آیلین به سرعت توپ بلوک شده رو گرفت و شروع به حرکت کرد. رکسان ویزلی هم به دنبال او حرکت میکرد و سعی داشت کوافل رو از آیلین برباید! اما زاغی آیلین باهوش تر عمل کرد و با نوک زدن های فراوان، دست رکسان را دور میکرد تا موقعیت پاس برای آیلین ایجاد شود .
آیلین هم به زیبایی هرچه تمام تر پاس در عمقی را برای دیوید فرستاد. دیوید کوافل را ربود و به سمت راست ورزشگاه رفت .

- به عشق اسطوره ام ، آقا بکهام .

کوافل را با سانتری مواج به روی دروازه ی حریف فرستاد ، جایی که مورفین گانت ساخته شده! جایگری کرده بود. مورفین توپ ارسالی را مستقیم با دم جارویش به سمت حلقه ، دامبلدور و جوراب پشمی که جلوی حلقه بودند شلیک کرد و باعث شد که هرسه با هم به داخل دروازه روند و به کریچری که پشت دورازه پرواز میکرد برخورد کنند.

- چه کار تیمی زیبایی رو دیدیم از این خرسهای تنبل ، واقعا باورش سخته که اینا همچین کاری رو بکنن. اوه اوه ... ببینید چه سقوطی میکنند دامبلدور، جوراب با کریچر . اوخ اوخ.

اعضای هر دو تیم پایین آمدند تا جویای حال هم تیمشان شوند. هرتیم به سراغ بازیکن خودش میرفت . اما نصفه جاروها که دوبازیکن مصدوم_زمین افتاده داشتند تک آوردند تا به دو گروه تقسیم شوند، گروهی به پیش دامبل و گروهی به پیش جوراب رود.

- کریچر خوب بود ، فقط احساس کرد دماغش سنگین بود . دستمال خواست دستمال .

دیوید دستمالی از جیبش در آورد و به کریچر داد تا فین کند.

- اه اه ، کثافت ، چرا وقتی فین میکنی دوباره داخل دستمال رو نگاه میکنی ؟ زاغی تو از این چیزا یاد نگیریا.

کریچر جواب آیلین را نداد، فقط با چشمهای گرد شده به داخل دستمال نگاه میکرد.
- ایش ، ول کنم نیست ، انگار توش یاقوت پیدا کرده.

- یاقوت نبود ، کریچر گوی زرین را داشت .

درست زمانی که همه ی بازیکنان از تعجب چشمهایشان اندازه ی ماهیتابه بزرگه ی خانه ی خانم رولینگ شده بود ماندانگاس نفس نفس زنان سر رسید . قدری ایستاد تا نفسش جا بیاید. سپس گفت :

- اومده بودم برنده رو اعلام کنم ، اما این نویسنده یهو به رولینگ اشاره کرد ، یادم اومد که این بازی از اواسطش داور نداشت . بنابراین شما برنده نیستید و نتیجه ی این بازی رو استیناف مشخص میکنه .
حالا تا این غولها نریختن سرمون ، زودباشید جمع کنیم با رمزتاز ممدقلی بریم .


و اینگونه بود که نویسنده ی محترم برد را از دستان خرسهای تنبل بیرون آورد و باعث شد که آنها خشمگینانه به او نگاه کنند و بتنبسیبندم شسینسشدیندشس ، چرا سرم رو میکوبید به کیبورد بی انص.یسندنیسین...یبسن...... جون عزیزتون من بی بیدنتسسسسسسشبصن یسنترزطشنتیزررتررذاتزرطت. من بی گناه هبرتتدطزطزنت.

پایان


ویرایش شده توسط دیوید کراوکر در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۹ ۱۲:۵۲:۲۹

بهشت هایی که تمام شده اند دیگر برنمیگردند.
اگر برگردند، بوی خاکستر جهنم را میدهند.


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ جمعه ۱۷ مرداد ۱۳۹۳
#7
فرد درحالی که با پنسی یک عدد از پفک ها را نگه داشته بود گفت :
- خب ، مشخصه ، میخوایم بفروشیمش.

رون به سمت یکی از غورباقه کوکی های ویترین وسط مغازه رفت ، آن را برداشت و شروع به کوک کردنش کرد.
- خب چه فایده ای داره؟ مگه آبنبات های حال به هم نبود؟ با اونا دیگه کسی به اینا احتیاج نداره

فرد فوری پنسش را ول کرد ،پفک و پنس در صحنه ای اسلو مانند پوکه ی حاج کاظم در فیلم آژانس شیشه ای به زمین افتادند و پنس صدای جیرینگی داد.

- من گفتم این کارمون چقدر آشناس . واقعا متاسفم که عمرمون رو پای این کار هدر دادیم .

سپس رو به جرج کرد و گفت :
- به نظرم بهتره برگردیم سرهمون پروژه ی بتا.
- آره ، منم موافقم . وقتمون هم کمه ، بهتره زودتر شروع کنیم .

رون دست از کوک کردن غورباقه کشید و در حالی که شبیه علامت سوال شده بود پرسید :

- پروژه ی بتا دیگه چیه؟

فرد با انگشتش از رون خواست تا به او نزدیک شود . رون کمی جلوتر آمد و گوشش را نزدیک دهان فرد کرد .
- این یه چیزه سریه به هرکسی نمیشه گفت .

سپس فرد و جرج هردو با هم به رون خندیدند .

- ما میریم تو اتاق کار، توام حواست به مغازه باشه. اگه مشتری اومد بهش رسیدگی کن .

سپس هردو با هم به سمت اتاق پشتی مغازه رفتند تا روی پروژه ی بتا کار کنند ، پروژه ای که برایشان بسیار خطرناک ولی هیجان انگیز بود . چاپ برگه های رای انتخابات وزارتخانه ، اما به روش فرد و جرج .


بهشت هایی که تمام شده اند دیگر برنمیگردند.
اگر برگردند، بوی خاکستر جهنم را میدهند.


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۱۲:۲۲ جمعه ۱۷ مرداد ۱۳۹۳
#8
پست دوم خرس های تنبل



ورزشگاه غولهای غارنشین واقع در قسمت کوهستانی شمال انگلستان ، بر روی یک آتفشان خاموش ساخته شده بود. زمین اصلی ورزشگاه ، برخلاف ورزشگاههای دیگر کشور چمن نبود ، بلکه سنگ ریزه هایی کف ورزشگاه را تشکیل داده بودند .

در آن روز ابری ، هیچ یک از بازیکنان تیم خرس های تنبل از اینکه در این ورزشگاه قرار بود در مقابل تیم دو نصفه جارو بازی کنند خوشحال نبودند؛ البته غیر از هاگرید .
در زمان گذشتن از تونل ورزشگاه برای رسیدن به رختکن ، هاگرید برای غولهایی که از فنس های بزرگ و بلند اطراف تونل آویزان شده بودند مشتاقانه دست تکان میداد و به بعضی ها که میشناخت ، جملاتی میگفت :

- مخلص داش کلامید . بـــــــــــــــــه ، عمو تروفیک ، خیلی چاکریم به مرلین . اِ. . . گناد چلفتی هم که اینجاس ، گناد نخوری زمین . . .

دیوید که پشت هاگرید، این شکاربان بزرگ راه میرفت ، بعد از شنیدن اسامی عجیب و غریب غولها نزدیک او شد و درحالی که سعی میکرد تند راه رود تا با هاگرید هم قدم شود گفت :

- معذرت میخوام هاگرید ، به نظرت اسم دوستات یه خورده عجیب نیست ؟
- اینا دوستام نیستن، فامیل های دورم هستن.
- خب ، به نظرت اسامی فامیلات یه خورده عجیب نیست ؟
- نـــــه ، چیش عجیبه ؟!
- اینکه اسماشون ، اسامی یه سری بیماری های مورد داره؟

هاگرید با شنیدن این حرف دیوید ناراحت شد و از حرکت ایستاد . این کارش باعث شد کل اعضای تیم که پشتش حرکت میکردند به او برخورد کنند و نقش زمین شوند .

- مردک ، چرا بدون راهنما وایمیشتی ؟ پاترونوش بفرشتم مامور بیاد کروکی بکشه؟
- مورفین ، این آقا شیکه به فامیلای من توهین میکنه .
- بابا ژان به فامیلات توهین کرد ، به خودت که توهین نکرد، د لامشب ول کن ، هرچی ژدیم میپره ها ، برو ژون مادرت ، بژار به رختکنمون برشیم .

مورفین رو به دیوید کرد و گفت :
- هـــوی، گوچی ، ورشاچی ، بیکاری توهین میکنی؟
- باور کن توهین نبوده ، اصلا در شان شخصیت من نیست که به کسی توهین کنم ، فقط برام جالب بود که اسماشون با یک سری اسامی بیماری ها که تو دیکشنری زیست شناسی خوندم یکیه .
- خب به توچه ، راتو برو بچه ژون ، سرت تو کار خودت باشه .


دقایقی بعد بازیکنان در رختکن ، بعد از تعویض لباسهایشان منتظر بودند تا مورفین از مرلینگاه بیرون بیاید و برای آنها در اولین مسابقه شان سخنرانی بکند ولی البته با تنبلی که در مورفین سراغ داشتند همان توضیح مختصر تاکتیک هم برایشان غنیمتی بود .

- کار ما که تموم شد ، هوووووم ، توپه توپم . کشی نمیخواد بره اون تو ؟

مورفین درب مرلینگاه سنگی را بست و به سمت دیگر بازیکنان آمد که داشتند برو بر او را نگاه میکردند.

- چیه؟ چرا ژُل زدید به من؟
- مورفین باید حرف زد ، دابی منتظر بود که دستور تاکتیکی شنید.
- ژون دابی من نمیتونم از این حرفها بژنم ، ادکلن تو بگو .

دیوید سرش را از کتاب "چگونه یک کوییدیچ باز حرفه ای شویم"اش،بیرون آورد؛ نگاهی سرد از پشت موهای طلایی بلندش که روی صورتش ریخته شده بود به مورفین کرد و گفت :
- فرگو میگه : در کاری که تخصص ندارید وارد نشوید . من متاسفم قربان کار خودتونه.
- کی؟ چی؟ این چی بود بلغور کردی؟ تَخَشُش کدومه؟! اگه به تخششه ، من هیچوقت نباید وژیر میشدم.
- با کمال احترام برای نظرتون ، ولی شما واقعا در اداره ی وزارتخانه تخصص داشتید .

مورفین با شنیدن این حرف کمی رنگ قرمز در صورت بی رنگش نمایان شد ، سپس با انرژی که از این حرف و چیزهایی که کشیده ، گرفته بود فوری گفت :
- خب ، هاگرید رو تو درواژه داریم ، الادورا و دابی به عنوان دفاعهای ما باید به صورت بالهای رفت و برگشتی در اطرف مهاجمین حرکت کنن. مهجامین ، که من و ادکلن و آیلین باشیم باید به صورت مثلثی و با پاس های کوتاه و پرتعداد رو به جلو حرکت کنیم . آیلین ازت میخوام که ژاغی رو بهم جلوی خودت به پرواز بگیری که نوک مثلثمون تخریبی هم باشه .
و میمونه کریچر ، تو هم دیگه حواشت به گوی و اینا باشه پس .

سپس دست هایش را به هم کوبید و در حالی که با اشتیاق به شش خرس دیگر نگاه میکرد گفت :

- شوالی نیست؟

-


ویرایش شده توسط دیوید کراوکر در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۷ ۱۲:۳۰:۱۲
ویرایش شده توسط دیوید کراوکر در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۷ ۱۲:۳۲:۳۷

بهشت هایی که تمام شده اند دیگر برنمیگردند.
اگر برگردند، بوی خاکستر جهنم را میدهند.


پاسخ به: ویلای صدفی
پیام زده شده در: ۱:۱۹ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۳
#9
سوژه ی جدید

سه گالیون و هشتاد و هفت نات ! تمام پولش همین بود و شصت نات آن را پول خردهایی تشکیل میداد که فلور با چانه زدن با بقال و قصاب و سبزی فروش جمع کرده بود. این دفعه ی سوم بود که فلور پول ها را میشمرد، سه گالیون و هشتاد و هفت نات! فردا هم روز عید بود.
ظاهرا به جز این که روی نیمکت کهنه بیفتد و زار زار بگرید، چاره ای دیگری نداشت. همین کار را هم کرد.
او به خوبی پی برده بود که زندگی معجون دردآوری است از لبخندهای زودگذر و انبوه غم و اندوه و سیلاب اشک و زاری .
بعد از آنکه زاری خانم خانه به سر آمد، به کنار پنجره آمد و با چشمانی تار به بیرون، به گربه ی خاکستری رنگی که از کنار نرده میگذشت و برایش به شدت آشنا بود خیره شد .

با خود فکر کرد فردا روز عید خواهد بود و من برای خرید هدیه ی بیل فقط سه گالیون و هشتاد و هفت نات دارم . این هم نتیجه ی ماه ها پس انداز و پول صرفه جویی او بود . از بیست گالیون در هفته که چیزی باقی نمی ماند. به نظر میرسید آن وقتی که آقای خانه هفته ای 40 گالیون حقوق میگرفته حتی پلاک "ویلای صدفی" هم درخشندگی بیشتری داشته است .
مخارج مثل همیشه بیشتر از انتظار او شده بود . فقط سه گالیون و هشتاد و هفت نات داشت که برای بیل هدیه بخرد.
ناگهان از پشت پنجره به جلوی آینه آمد، چشمانش برقی زد و به فاصله ی بیست ثانیه رنگ از چهره اش پرید ؛ به گیسوان بلندش چون آبشار طلایی رنگی میدرخشیدند و شبیه دامنی تا زیر زانویش را پوشانده بودند خیره شد.
بیل دوچیز داشت که خودش و فلور به آن دو می بالیدند. یکی ساعت جیبی طلایی بود که از پدرپدربزرگش به بیل رسیده بود و دیگری موهای فلور.
آنها را ماهرانه به روی سرش جمع کرد و پس از مکث کوتاهی در مقابل آینه دو قطره اشک از روی گونه هایش لغزید و به روی کف ویلا افتاد.
بلوز قهوه اش را پوشید و کلاه همرنگ آن را بر سرگذاشت و به عجله از در خارج شد و به مقصد کوچه ی دیاگون آپارت کرد .


کوچه ی دیاگون


در مقابل آرایشگاه "مادام سوفیا" ایستاد، جمله ی «همه رقم موی مصنوعی موجود است» در روی شیشه ی ویترین مغازه توجهش را جلب کرد. نگاهی به پولی که در دست داشت انداخت ، خواست داخل رود که صدایی او را از این کار بازداشت .
- دخترم ، دخترم ، شب عیدی میخوای برای شوهرت یک هدیه ی خوب بخری؟ بیا این کت رو ازم بخر ، فقط دو گالیون ، خیلی کت_ خوبیه ، قول میدم شوهرت خیلی خوشحال میشه

به صورت پیرزن نگاهی کرد ، به نظرش خیلی آشنا می آمد.

- نه خانم ، ممنونم ازتون ولی من قصد دارم چیزه دیگه ای بخرم

پیرزن نزدیکش شد ، دست های فلور را محکم گرفت و صورتش را به او نزدیک تر ساخت .
-مطمئن باش هیچی به اندازه ی این کت شوهرت و تو رو خوشحال نمیکنه ، حتی اون زنجیری که واسه ساعتش میخوای بخری هم نمی تونه .
پیرزن دو گالیون از دست فلور برداشت ، کت را به دست دیگر او داد و فوری غیب شد .
فلور که مسخ شده به جایی نگاه میکرد که چندلحظه پیش پیرزن آنجا ایستاده بود .
صدای پیرزن در ذهن فلور مانند بذری که از دل خاک جوانه کند و سر بیرون بکشد ، بلندتر میشد .
-این یک کت معولی نیست ، جادوییه ، فقط کافیه که بپوشید ، اون وقت خودش میدونه که چقدر نیاز دارید .


بهشت هایی که تمام شده اند دیگر برنمیگردند.
اگر برگردند، بوی خاکستر جهنم را میدهند.


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۳
#10
بیست ژوئن

درد دندان لرد بسیار شدت کرده . شام نتوانستند میل کنند. خدا انشاءالله صحت بدهد. اگر ممکن بود چهار دندان مرا بکشند و دندان شاه خوب شود ! حاضر بودم!



هجده ژوییه


لرد سنتور عظیم الجثه ی قوی هیکلی را شکار فرمودند. . . ارباب بالای صندلی جلوس فرموده ، سنتور را بالای میز، در هوا نگه داشته بودند. بعضی از شدت حیرت، دروغی لب را غنچه کرده،ابروها را بالا انداخته،خرانه نگاه به سنتوربزرگ میکردند. اما ایوان روزبه در سر شام معرکه میکرد. فضولی ها مینمود. گاهی بی موقع با حنجره ی نداشته فریاد میکرد : « امان! چه سنتوری زده اید ارباب. اگر امشب به خوابم بیاید، از ترس پوکی استخوان خواهم گرفت.»
لرد به یکی که هیکلش بسیاری غیرعادی بود و جثه ای نیمه غولی داشت فرمود : « برخیز تا بگویم پلنگ وقتی زنده بود ، به چه اندازه بود.»
برخاست . فرمودند : به قدر تو بود!
من عرض کردم : پس به قدر تسترال بزرگی بوده است!
خیلی خنده شد !


از خاطرات یک مرگخوار بی نام
سده ی 19


بهشت هایی که تمام شده اند دیگر برنمیگردند.
اگر برگردند، بوی خاکستر جهنم را میدهند.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.