هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۰
#11
1. پنج سوژه‌ی فرعی برای يك رول كوييديچ از فكر خودتون مثال بزنيد. ( 15 امتياز )

1.وضع آب و هوا

2.بی جنبه بازی تماشاگرنماها

3.حمله دیوانه سازا

4.گم شدن اسنیچ در لباس یکی از بازیکنان

2. فكر كنيد كينگزلی می خواد از شما امتحان بگيره و شما بايد پنج تا پنالتی به يك دروازه‌بان بزنيد و از اين امتحان نمره‌ی خوبی بگيريد. يه جوری يه سوژه‌ی فرعی رو وارد اين قضيه كنيد. پس يه رول بنويسيد در مورد اين امتحان ( كه ميشه سوژه‌ی اصلی ) كه يه قضيه‌ی ديگه هم درش دخالت ميكنه ( سوژه‌ی فرعی )

_ خب،ویزلی زود باش اینو بگیر!

اوهو!دکی این چه مسخره بازی یه؟این سرخگون لعنتی حداقل سی تن وزنشه!آخ آخ آخ!الیور وود هر جا هستی منو ببخش که پشت سرت...هیچی!

سرخگون داشت با سرعت ماورای نور به سمت دماغ بنده هجوم می اورد که منم دیدم فرار خیلی بهتر از قراره!یه جا خالی مشتی دادمو...

پروفسور:_ ویزلی چه غلطی کردی؟!اون پشت محل نگهداری تسترالا بود...

اما قبل از اینکه جمله پروفسور تموم بشه یه چیزی گفت:

بااااااااااااااااااااا!!!!

اوهو نگو سرخگون لعنتی با دو هزار کیلومتر بر ثانیه به اصطبل تسترالا برخورد کرده بود و...

خب،یه ثانیه هیچی نشد اما بعدش یه دویست تا تسترال با هم به پرواز در اومدن و ریختن وسط زمین و امتحان پروفسور شکلبوت!من بر گشتم به پروفسور نگاه کنم اما...

_ ویزلی!باید فردا حتما مادرتو ملاقات کنم!حالا بجنب برو کمک بیار تا این تسترالا هاگوارتزو نابود نکردن!

خب،من از این واکنش منطقی ایشون بسیار لذت بردمو دویدم رفتم پیش پروفسور مک گونگال...

خبر خوب:پروفسور اصلا منو توبیخ نکرد

خبر بد:پروفسور مامانو روز بعد خواست مامانم مثه همیشه از خجالتمون در اومد


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۰
#12
1. به غیر اژدها های نام برده شده ، 5 اژدهای دیگر نام ببرید. ( 5 نمره )

1.شاخ دم مجارستانی

2.سیبیل دراز ژاپنی

3.هیدرای یونانی

4.سیاه اوکراینی

5.سفید قطبی!

2. در مورد اژدهای سیاه هیبرایدی هر چه میدانید بنویسید. ( 10 نمره )


خوب والا،این اژدها در یونان باستان در دریاها زندگی میکرده و دارای سه سر بوده که می تونسته از آنها سم مهلکی به بیرون بریزه در ضمن می گن اگر با شمشیر سرش رو

قطع کنی نمیمیره بلکه به ازای هر یه سر قطع شده،دو سر به جاش رشد می کنه!

.3 رولی در مورد رویارویی خود با یک اژدها بنویسید. نوع و اندازه و جنس اژدها بر عهده ی شما. ( 15 نمره )

_ خوب خوب!باشه پس زیر شکمش...باشه دستت درد نکنه!

خوب من داشتم آخرین مراتب تشکرمو از برادرم چارلی می کردم که داشت بهم می گفت چجوری میشه از پس یه اژدها دندون شمشیری اسکاندیناوی بر اومد من همه چی

رو خوب یه حافظه ام سپردم و تو اون گرمای کشنده اواسط تابستون داشتم همینجور عرق می ریختم که یهو...

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ!!!!!!!!!!!!!!!

_

یا مرلین!این صداش بود،خوب قلوپ!(افکت قورت دادن آب دهان )بعد از چند دقیقه سکوت مرگبار دروازه مخصوص به ورود اژدها باز شد و بدترین چیزی که بعد از

قیافه عصبانی مامان بعد از اینکه منو فرد یه دسته گلی به آب میدادیم،از در بیرون اومدو پرید جلوی پای ما!

خوب...قدش که ماشالله سی...چهل برابر من بود،وزنش...که تا پاشو میزد زمین کل زمین گلادیاتورا رو می لرزوند،رنگشم...

وای وای وای!خنده دار ترین چیزی بود که تاحالا دیده بودم...بنفش بود!وای دلم!ها ها ها!...

خوب میدونین انگار از خنده من اصلا خوشش نیومد چون بلافاصله با دمش که به راحتی با دو ضربه اش هاگواتز رو نابود می کرد،کوبید وسط شکم ما!

_

یه چیزی حدود شصت،هفتاد متر پرت شدم و آخرم محکم خوردم به دیوار و گرنه فکر کنم هنوزم جای پرت شدن داشتم،به هر حال بلند شدمو به نقطه ضعفی که چارلی

گفته بود چشم دوختم...

_ تنها چیزی که این هیولا رو از پا میندازه یه ضربه کاری بخ زیر شکمشه...

می دونین چارلی گفت که بزنم زیر شکمش اما نگفت چجوری...

یک ساعت بعد:

_ اووووخخخخ!!!!

خوب می دونین...قلوپ(بالا توضیح دادم یعنی چی! )بعد از یه ساعت نبرد الان من دیگه کم کم دارم به فکر وصیتنامه ای چیزی می افتم اما اون...

_ خررررپپپپپفففففففف!!!

خوب یه بار دیگه!

_ آی نفس کش بگیر که اومدم!

اما بازم مثه هر دفعه وقتی به بیست قدمیش رسیدم با یه ضربه حساب شده دم ناک اوتم کرد!

دیگه از نفس افتادم داشتم به فکر یه مراسم آبرومندانه برای ختمم می افتادم که یهو دیدم فرد از توی جایگاه تماشاچیا مثه بعضی از تماشاگر نماها یه چیزی پرت کرد تو زمین!

فرد:_

خوب من به هر زحمتی که بود خودمو به اون کیسه ای که فرد پرت کرده بود رسوندم و درشو باز کردم...

_ عجب!حالا آقا دیوه می تونه بره برای همیشه بخوابه!!!

سه دقیقه بعد:

با افتخار عرض می کنم که الان دارن با جارو خاکنداز اژدها رو از رو زمین جمع میکنن اما چه جوری!

خوب میدونین استفاده از چوب دستی شخص در مبارزه جایز نبود اما کسی نگفت استفاده از چوبدستی برادر شرکت کننده جایز نیست!



4 . سنگین وزن ترین و سبک وزن ترین اژدها چه اژدهایی است؟ ( 5 نمره ی قانونی)


خوب،سنگین ترین اژدها همون شاخ دم مجارستانی معروفه

سبکترینم اژدهای سیبیل دراز ژاپنیه که بهش بادبادکم میگن


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ جمعه ۲۴ تیر ۱۳۹۰
#13
آقا سلام علیک!

ما ماموریتو انجام دادیم اما مثل اینکه بقیه دوستان قصد اینکارو ندارن

به هر حال اومدم اعلام کنم که کتک کاریانجام شد!

با نهایت احترام جرج ویزلی.


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: کی, کِی, کجا؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ دوشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۰
#14
[spoiler=چه وقت؟]وقتی که ولدمورت داشت رپ گوش می کرد[/spoiler]


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۰:۱۸ یکشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۰
#15
کتک کاری از نوع اوباشی!

یه روز گرم تابستون منو برادرم فرد داشتیم توی یکی از حیاطای هاگوارتز دنبال موش...نه ببخشید دنبال یه جونور زنده برای کار های علمی(مثلا تو یقه ی کسی انداختن)بودیم،

کل حیاط عقبیو جلوییو وسطیو....رو گشتیم اما دریغ از یه موش بعد از کلی بررسی آخرش به یه نتیجه رسیدیم...خوب معلومه وقتی گربه ی هاگوارتز مک گونگال باشه موشای

بدبخت دیگه اصن از سوراخشون بیرون نمیان که ریخت نحس این خانومو ببینن!به هر حال حسابی کلافه شدیم تا اینکه یه صدایی اومد برگشتیم دیدیم دو تا اسلیترینی هم سن

خودمون یه موش پیدا کردن دارن باهاش بچه های گریفیندورو اذیت می کنن،خوب می دونین ما اصولا کم عصبانی میشیم اما وقتی عصبانی شیم... :no:

به هر حال ما دوتا باسرعت یه اسنیچ پریدیم تو شکم اون دوتا و دعوا شروع شد(می دونین اول خواستیم دوئل جادویی کنیم اما دیدیم دیگه خیلی با کلاس بازیه اینه که...)

به هر حال منو فرد بزن اون دوتا نامرد بزن اینقدر روی علفای سبز حیاط غلطیدیم که از حرف اونروز صبح مامان غافل شدیم(که گفت امشب مهمون داریم وای به حالتون اگه....

دیگه خودتون می دونین چی!)بالاخره وقتی همه از پا در اومدیم مادر فولاد زره....اهم...اهم یعنی پروفسور مک گونگال اومد دوباره از اون وردی که ازش تنفر دارم استفاده

کرد و مثه همیشه باید پنج ساعت سرو ته می موندیم.(خوب این قسمتو باید روایت کنم اگه کسی خوشش نیومد به بزرگی خودش ببخشه)اینقدر سرو ته مونده بودیم که هر دو

مون به شدت حالت تهوع پیدا کردیمو سر آخر

خب دیگه توضیح دادن نداره به هر حال لباسامون به گندکشیده شد و مام که حسابی به هم ریخته بودیم رفتیم خونه،از در خونه که وارد شدیم دیدیم یه صداهایی

میاد،رفتیم تو ببینیم صدا از کجاست که یهو...افتضاح شد!

خوب دلیلشم این بود که منو فرد ساعت هفت خودمونو رسوندیم خونه تا قبل اینکه مهمونا بیان یه حمومی چیزی بریم اما دست بر قضا مهمونا بجای ساعت هشت ساعت شیش

تشریف اورده بودن،خوب شما مادر مهربان منو می شناسین،اونشبم دقیقا مثه روزش سرو ته خوابیدیمو تا صبح مدام...!

صبح که سروته از خواب بیدار شدیم رفتیم توی آشپزخونه و یه چیزی دزدکی ورداشتیمو الفرار چون مامان تا سه روز از غذا منعمون کرده بودو...قاعدتا آخر سه روز می مردیم!

به هر حال با به آب پرتقالو نوشیدنی کره ای و یه ذره هم نون فلنگو بستیم و همینجوری زدیم به کوچه دیاگون که یک دفعه با یه صحنه ی بیوتی فول مواجه شدیم،به به!مشتاق دیدار!

درست حدس زدین دم مغازه ی الیواندر اون دوتا اسلیترینی که دیروز به خاطرش پنج ساعت سرو ته بودیمو دیدیم بی درنگ و بدون اختیار حمله رو آغاز کردیم:

_ آِِی!!!نفس کش!

مشتو لگدو چنگو دندونو هر چی که در حد یه مشنگ نیست چه برسه به یک جادوگر رو به سمتشون گسیل داشتیم و حسابی زدیمو خوردیمو کشتیم خلاصه حال کردیم،در حین

همین حال کردن یهو نمی دونم چی شد فرد تصمیم گرفت یه حرکت رزمی مشنگی از خودش اختراع کنه،چنان با لگد کوبید توی سر اون گندهه(شما که ندیدینش اما اگه میخواید

بفهمید چقدره...هاگریدو دیدی؟خوب اونم یه ذره از هاگرید گنده تر بود!)که طرف گیجو منگ شد تلو تلو خوران رفت تو شیشه مغازه الیواندر.

چند دقیقه هیچی نشد اما بعدش الیواندر با قیافه ای کاملا آرام( )از مغازه بیرون اومد و گفت:

_ یا همین الان خسارت اینارو می دین یا...

فرد که عصبانی بود با خشم گفت:

_ یا چی؟!

الیواندر لبخندی زد به تلخی زهر بعدم...

خوب الان ما دوباره سرو تهیم و داریم محتویات جیب اون دو نفریو که زدیم وارسی می کنیم تا اگه چیز به درد بخوری داشتیم بدیم به الیواندر،چه کنیم ما اینیم دیگه!


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ جمعه ۱۷ تیر ۱۳۹۰
#16
آقا سلام مام اوباش گری خودمونو اعلام می داریم!


1. روزی چند ساعت وقت خودتون را توی سایت صرف می کنید؟

زیاد خیلی زیاد!شاید حدود هفت ساعت

2. چقدر از این وقت را می تونید به این گروه اختصاص بدید؟

اینم چون شمایی سه ساعت

3. چقدر به این گروه علاقه دارین؟ اصلاً چرا این گروه را انتخاب کردین؟ (فقط خواهشاً نگین می خوایم اوباش گری کنیم. چون اینو همه میدونن.)

علاقه که زیاد،چون رهبر گلرته ،ها ای آخری برا اینه که تو تاریخ جادوگری از منو دادشم اوباش تر نبوده! اصلا اوباش گری تو خونمونه!

4. آیا حاضرید به رهبر گروه از پشت خنجر بزنید؟

هر از گاهی بله!

5. اوباش گری را چطوری تعریف می کنید؟

به مجموعه اعمال و رفتاری که وقتی فردی از خود بروز می دهد طرف مقابلش را به دیوانگی می کشاند!(مثه من!)

با نهایت اوباش گری جرج ویزلی.


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۰
#17
سوژه جدید!

_ عجب!که اینطور هه هه!جان!حساب کن ببین چی از توش در می آد!

_ باشه چشم ریییس!

لوسیوس مالفوی در حالیکه عکسی از جوانی های لرد ولدمورت در دست داشت این را به پیتر پتی گرو ساده گفت،عکسی متفاوت از آن چیزی که هر کسی به فکرش

می رسید!

عکسی که با حق سکوت آن چه ها که نمی توانست بکند،پولدار شده بود و البته تا ابد می توانست ولدمورت را زیر دست خود داشته باشد

پتی گرو با سرعت از این ور خانه ریدل و جلوی چشم مرگخواران دیگر به آن طرف آن می دوید،تا اینکه اعصاب همه را خرد کرد...

_ اکه هی!موش احمق دست و پا چلفتی دوباره چه گندی بالا آوردی!؟

لرد در حالیکه خیلی عصبانی بود اینهارا گفت،پتی گرو یک دور دیگر زدو بالاخره ایستاد

_ چرا همه چی میچرخه؟آها آها!لرد کثیف منو ارباب لوسیوس یه چیزی ازت پیدا کردیم...تو خجالت نمی کشی...!

لرد حالا دیگر واقعا جوش آورده بود...

_ قرچ قرچ(افکت فشار دادن دندان )یا میگی چه غلطی کردید یا باید بری پیش تسترالهای محبوب ارباب...

رنگ از رخسار پتی گرو پرید،به پته تته افتاد اما بالاخره دست گل را به آب داد:

_ بل...ل..هه...منو...لوسیوس...یه عکس...از جوانی هاتون....با یه ساحره...جلوی کافه هاگزهد....پیدا کردیم....

اینبار رنگ از رخ لرد پرید! و تنها کلماتی را که توانست ادا کند این بود:

_ این...لوسیوس...بی خرد...الان کجاست....؟؟

پتی گرو هم خواست بگوید در اتاق پشتی که در همان لحظه لوسیوس وارد شد و با لبخند به لرد گفت:

_ سلام خدمت لرد والا مقام!

ولدمورت که دیگر جوش آورده بود در جواب سلام گفت:

_ سلام مرگخوار فضول....آوداکداورا!

اگر لوسیوس یک ثانیه دیرتر خوابیده بود الان عمرش را داده بود به شما!به هر حال لوسیوس با یک نگاه به پتی گرو همه چیز را فهمید به آرامی برخواست وبه سردی گفت:

_ اگر با من کنار نیایی اینرا می دهم به محفلی ها تا آبرویت را ببرند!

اما در جواب لرد فقط یک چیز گفت:

_ آوداکداورا!

لوسیوس دوباره به سختی جاخالی داد و شروع به دویدن کرد،لرد با خشم فراوان فریاد زد:

_ اگر اون از اینجا فرار کنه هموتونو می کشم!

مرگخواران گیج چند ثانیه طول کشید تا بفهمند منظور لرد چیست اما تا فهمیدند به سرعت دویدند تا از دست طلسمهای مرگ او در امان باشند...

چند ساعت بعد محفل ققنوس:

_ تولد تولد تولدت مبارک مبارک تولدت مبارک!

آنروز تولد هری بود خانه گریمولد سراسر تزیین شده بود،سیریوس هم در آشپزخانه بساطی راه انداخته بود خودش هم اول از همه بلند شده بود!

به هر حال داشت به همه خوش می گذشت به جز به فرد و من چرا؟معلومه مامان از همه چی...از همه چی و در یک موردحتی ازنفس کشیدن مارا منع کرده بود!

به هر حال منو فرد که کاری نداشتیم به آرامی به بیرون خانه خزیدیم و در را به آرامی بستیم توی فکر آن بودیم که چه کنیم،که ناگهان دیدیم لوسیوس مالفوی دارد

لنگان لنگان به این سو می آید!

اول جو حسابی منو فرد را گرفت که لابد آمده جشن تولد هری را برهم بریزند واز این حرفا،اما بعد نگاهی به ما انداخت لبخندی زد به آرامی جلوی پای ما میت شد!

ما دوتا فقط به هم نگاه می کردیم که دوباره بلند شد ومحکم بادست ردای مرا چسبید.

به آرامی عکسی از داخل ردایش خارج کرد و آنرا به فرد داد بعد هم به آرامی به کناری رفت و ناپدید شد!

ما دو تا هاجو واج به هم خیره شدیم،ناگهان چیزی توجه مرا به خود جلب کرد...

_ فرد اینو نیگا!ولدمورته!جوونیاشه!

در نهایت ناباوری فرد چیز دیگری را کشف کرد...

_ اوهو!این ساحره که بقلش وایساده کیه؟!نکنه ولدمورتم...بله!

آخ جون!حالا بهترین هدیه روز تولد هریو ما بهش می دادیم تا لااقل گنداش با چو چانگو غیره و غیره رو( )یه جوری ماسمالی کنه...

_ آی آِی آِی ولدمورت!


ادامه دارد...


ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۶ ۱۶:۴۳:۵۰

یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: کی, کِی, کجا؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۰
#18
[spoiler=چیکار؟]کارت بازی می کرد![/spoiler]


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: کی, کِی, کجا؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۰
#19
[spoiler=چه وقت؟]وقتی دامبل داشت پشتک می زد[/spoiler]


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰
#20
دلنگ...دولونگ...دیلینگ!

_ بله!خوش اومدید به یک برنامه دیگه از سری مسابقات جادو کج!من جرج ویزلی هستم وبه همراه برادرم فرد این قسمتو براتون اجرا خواهیم کرد!

_ بله!در یک ساعت آینده باما باشید!

_ خوب...شرکت کنندگان این دوره عبارتند از:هری پاتر!تشویق بفرمایید!

در همین حال هری در حالی که سینه را جلو داده بود وباد به غبغبش انداخته بود وارد شد و به آرامی وارد رینگ جادویی شد و میکروفونی در دست گرفت.

_ ایشون قهرمان دوره ی قبل ما هستن خوب هری آمادگی لازم رو داری؟

_ بله منم سلام عرض می کنم خدمت شما بینندگان عزیز،دیگه توکل به مرلین بریم ببینیم چی میشه!

_ بله خیلی ممنون!شرکت کننده بعدی...؟!اهم اهم...لرد ولدمورت!تشویق!

در همین حین صدای ناقوس کلیسا بلند شد لرد در حالیکه کلاهی سیاه بر سر گذاشته بود وارد شد سرش را به آرامی بلند کرد و به سمت رینگ رفت وارد شد وکلاهش را به

کناری پرت کرد.

_ خب...شما اولین دوره ای هست که شرکت می کنین انگیزه تون چیه؟

_ انگیزه ام اینه که حال هری و محفلی ها رو بگیریم به همه نشون بدم هیچی نیستن!

_ خیلی خوب!نفر بعدی شرکت کننده با حالیه که سال پیش دوم شد!بله سیریوس بلک!

ناگهان صدایی بلند شد...

یییییییییههههههههههه!!!!!!!!!!!!!

در همین حین سیریوس وارد شد دستهایش را مشت کرد و از چپ به راست و از راست به چپ آنهارا جابه جا کرد و صدای طلسم های انفجاری بلند شد.

سپس سیریوس به شکل سگ سیاه در آمد فاصله میان در ورودی و رینگ را به همان حالت جهید و سپس با یک پرش وارد رینگ شد.

_ خوب سیروس برای قهرمانی اومدی؟

_ نه خیر برا این اومدم که ببینم فضولم کیه!؟

در همین حین جمعیت شروع به سرو صدا و حمایت از سیریوس کردند سیریوس به بالای رینگ جهید و فریاد کشید...

_ خیلی خوب خیلی خوب!تسلیم!...شرکت کننده بعدی...عجب!پروفسور فلیت ویک!

بویکا بویکا....بویکا بویکا...ناگهان انفجاری صورت گرفت و پروفسور فلیت ویک با ماسک معروفش وارد شد،به سرعت دوید و با یک جهش داخل رینگ شد...

_ به به!خب پروفسور انگیزه شما چیه؟

_ انگیزه ی من بسلتبخترتسرتسیرسبر.....

_ آها پروفسور شما قهوه خوردین!باشه انگیزه تونو متوجه شدیم!

_ پروفسور منم بهتون توصیه می کنم قهوه بدون کافئین مصرف کنین!

_ خب دیگه حرف بسه حاجی زنگو بزن!

دینگ!....

یک ساعت بعد:

شرکت کنندگان:

_ بله حالا سیریوس بلک یه بای باستر به پروفسور فلیت ویک می زنه با یه دونه از همین ها هری و لردو با یک حرکت حذف کرد و...حالا!

سیریوس بلک با یک جهش روی فلیت ویک می پرد و پای او را می گیرد،

_ حالا!...یک...دو....سه!بله!!!سیریوس بلک پیروز این مسابقه سخت و نفس گیر می شود و حالا بهش کش تنبون طلایی مرلین اهدا میشه!

سیریوس کش تنبون را به کمر خود می بندد و بالای رینگ می رود و فریاد می زند:

_ ییییییییهههههه!!!!!


ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۰ ۱۸:۰۶:۳۱

یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.