هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)

گنگستران کوییدیچ

نیازمندی‌های شهروندان




پاسخ به: پاسخ به: دفتر ثبت نمرات
پیام زده شده در: ۷:۵۷ پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۹
#11
نمرات جلسه ی دوم آموزش دوئل

ریموند: خوب نوشتی. خلاقانه بود و سفید. نمره ی ۲۹ برای شماست.

آیلین پرنس
: تنهایی کل محفل رو نابود کردی و پیروز از نبرد بیرون اومدی. ۳۰ امتیاز برای شماست.

مایکل رابینسون
: چه توصیفات زیبایی داشتی مایکل. ۲۹ امتیاز رو گرفتی.

سپتیموس مالفوی
: دلم خنک شد وقتی جیمز رو له کردی. ۳۰ امتیاز نوش جانت شاگرد.


اما دابز: عذاب وجدان نداشته باش. این ۳۰ امتیاز شیرین مال توست.

سوزانا هسلدن: اره اولش میلنگید. گفتم اخه سه تا طلسمت به حریف برخورد نکرده. اما بیخیالش ۳۰ امتیاز گرفتی.


الیور ریورس: ۲7 امتیاز. با اینکه داری تازه جا میوفتی اما از خلاقیت خوبی بهره مندی. امیدوارم روی خوانا بودن و انسجام داستان کار کنی.
در ضمن الیور نمره ات رو تو کلاس بیست و پنج داده بودم. به نظرم اشتباه کردم و کم دادم بهت. اگه اون یک امتیاز رو هم میگرفتی بیست و هشت میدادم. اما 27 نمره میدم. موفق باشی.


پیتز جونز: 27 امتیاز. پیتر جونز پستت از توصیفات خوبی برخورداره و میتونه خیلی قوی تر بشه. کمی آروم تر بنویس و بعد از نوشتن چند بار بخون و علائم نگارشی رو بگذار حتما. با حساب کردن امتیاز پیروزی 27 امتیاز که خیلی خوبه. آفرین.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹
#12
ریموند: خوب نوشتی. خلاقانه بود و سفید. نمره ی ۲۹ برای شماست.

آیلین پرنس: تنهایی کل محفل رو نابود کردی و پیروز از نبرد بیرون اومدی. ۳۰ امتیاز برای شماست.

مایکل رابینسون: چه توصیفات زیبایی داشتی مایکل. ۲۹ امتیاز رو گرفتی.

سپتیموس مالفوی: دلم خنک شد وقتی جیمز رو له کردی. ۳۰ امتیاز نوش جانت شاگرد.


اما دابز: عذاب وجدان نداشته باش. این ۳۰ امتیاز شیرین مال توست.

سوزانا هسلدن: اره اولش میلنگید. گفتم اخه سه تا طلسمت به حریف برخورد نکرده. اما بیخیالش ۳۰ امتیاز گرفتی.


الیور ریورس: ای همگروهی با اینکه داری تازه جا میوفتی اما از خلاقیت خوبی بهره مندی. امیدوارم روی خوانا بودن و انسجام داستان کار کنی . ۲۵ امتیاز. خوب بودی.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹
#13
مدت زمان عضویت در بخش ایفای نقش (و حتما در صورت داشتن شناسه پیشین، آن را ذکر کنید):
یه استرالیایی بومی‌ام که صد سال پیش بچه‌شو ازش به زور گرفتن
یه سابقه‌دارم که بهش کار نمی‌دن و شده واسه سلول دلش تنگ
جامعه‌ای‌ام که آدماش با دیدن بی‌عدالتی شور گرفتن
بچه‌ای‌ام که پدرش سرکوفت بهش زد
یه خبرنگار بی‌طرف که هر دوطرف باهاش بدن
زنی‌ام که تو بانک تصمیم گرفتن چون زنه بهش وام ندن
انقدر مخالف دیکتاتوری‌‌ام که موی‌رگام به فکر سرنگونی شاه‌رگن
همه بام بدن


شرح "سوابق اجرایی-خدماتی /فعالیت‌های آزاد" قبلی در وزارت سحر و جادو یا مجموعه‌های وابسته (آزکابان و موزه):
نداشتم چون...
من نه یه لاتم ، نه یه رهبر
هیچ‌کدومِ این دو تا نیستم
دین‌ دارا منو از خودشون نمیدونن
چون اونقدرا هم با خدا نیستم
کافرا منو از خودشون نمیدونن
چون اونقدرا هم بی‌ خدا نیستم
من با شما‌م و جدا نیستم
ولی از هیچ‌ کدومِ شما نیستم


شرح "سوابق برجسته/خدمات نظارتی-مدیریتی" در انجمن‌های ایفای نقش:
یه سال ناظر هافل بودم و
مودبم و دور و برم حواسم به همه هست
زیاده محبتم
ولی با خودم بدم و
بعضی‌وقتا رد می‌دم موقتاً


شرح برنامه‌های آینده خود برای وزارت سحر و جادو و مجموعه‌های وابسته:
امر به معروف نهی منکر
امر به معروف نهی منکر


شعار انتخاباتی:
زنجیرای نو به فکر زنجیرای پاره
از بوی گند لاشه، تفنگ بالا می‌آره
«کی ما رو ساخته؟»
گفتن «اعتراض گناهه»
گفت «یه شعار ساده، زنده‌باد زباله»

توضیحات تکمیلی:
راس هر اداره هست یه قاتل، دزد
وقت بحثه، تازه جرم
سنگین میشه وقتی میری تو لباس فرم
خلافکار‌ای اصلی
نه شیش‌جیب پاشونه، نه سر کوچه‌ن
زوپس باشونه و دم خونه‌ن
تو شبکه پوزخند می‌زنن
همه اراذل جلوشون هله‌هوله‌ن
اینه نقشه‌شون تو بند بندازن
برش داری؟
زیر سیبیلی ردی
منابع فساد آشکارن
هنوز دنبال خونه تیمی می‌گردی


ویرایش شده توسط ارنى پرنگ در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۱ ۱۶:۰۱:۵۹
ویرایش شده توسط ارنى پرنگ در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۱ ۱۶:۰۲:۲۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
#14
که ناگهان ارنست ایستاد اما نتوانست مقابل موج عظیمی از هافلپافی ها که به سمت در خروجی میرفتند مانعی شود پس تا بیرونِ در هل داده و منتقل شد.

-اممم میخواستم بگم خیلی ضایعست با دوتا رکسان راه بیوفتیم توی هاگوارتز اینطور نیست؟ تقریبا روز شده ممکنه کسی ببینه. شما ها میدونید عجب پروفوسرهای خشی داریم این دوره.

رکسان یک به دو گفت :
-من رکسان اصلی هستم من میرم.

تابلو بود که باقیمانده ی املیا بود چشماهیش هنوز از تکان های ارنست میچرخید.

ارنی پیش رکسان دو رفت.
-لطفا توی مرکز بمون رکسان.

رکسان دو حرکت کرد و رو به روی در قرار گرفت.
-برید! من شهاب سنگ رو نامرئی میکنم و دیوار هارو درست میکنم.
بعد از هم چوبدستی اش را از قلاف بیرون کشید.
الآهِمورا.

در باز و پشت سرش بسته شد.

حالا بچه ها به راهرو ها نگاه کردند. دیدن منظره ده ها پِله ی جادویی که هر چند لحظه جایشان را عوض میکردند واقعا دلهره در هیجان بود مثل آلبالو در انار.


بچه ها روی پله ی اول پریدند و پله بدون هیچ لرزشی یا سستی به خاطر وزن بچه ها با سمت بالا رفت و رو به روی طبقه ی همکف قرار گرفت.

سدریک رو به بقیه کرد.
-فکر میکنید از قلعه بیرون رفته؟ پیاده شیم یا بریم بالا تر؟






ویرایش شده توسط ارنى پرنگ در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۲۶ ۱۹:۴۲:۲۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۸
#15
خلاصه : هافلپافی ها بار دیگرحماسه آفریدند. (گند زدند.) ان ها که از بی خوابی برای دیدن و شکار ستاره ها نصف شب از هاگوارتز بیرون رفته بودند شهاب سنگی در تور ستاره گیری شان گیر کرد. هافلی ها شهاب سنگ را داخل تالار اوردند و خنک کردند که شازده کوچولو بیرون پرید. شازده کوچولوی کنجکاو و سریع از دستشان فرار کرد. چند تا از بچه ها هم داخل سفینه ی شازده که همان شهاب سنگ بود رفتند و یکدفعه خودشان را روی کره ی ماه یافتند. بقیه ی اعضا که روی زمین هستند شازده را پیدا کردند اما معلوم شد که او شازده کوچولوی واقعی نیست. اوضاع بسیار وخیم است و هردمبیل از در و دیوار تالار زرین هافلپاف بالا میرود.


-ارنست ارنست املیا. ارنست ارنست املیا. املیا تو اونجایی؟
-اینجاییم ارنست.
- مرلین نگم چیکارت کنه دختر. باید از فضولی میرفتی تو سفینه اخه؟
-ایـــش. هیچ هم فضول نیستم. من یه آدم فنی هستم. اینو من نمیگم روانشناس ها میگن.
- خب حالا راهی برای برگشت پیدا کردی؟
-اره دیگه میشینیم تو سفینه همینجوری برمیگردیم به زمین.
-خب برگردید.
-باشه.


چند دقیقه بعد

صدای مهیبی مثل فوران یک اتش فشان شنیده میشد. چند تا از بچه ها پشت وسایل اتاق پناه گرفتند. ارنی و سدریک و وین چوب دستی هایشان را کشیدند و آماده شدند. شهاب سنگ با گرما و سرعت زیادی درست به سمت دیوار شرقی تالار هافلپاف نزدیک میشد. بچه ها این را از لرزشی که به خاطر رز ویزلی نبود فهمیدند و البته گرمایی که گل هارا بسیار سریع پژمرده کرد.

-با شمارش من بچه ها. یک....دو....س..یبزمینی.
-الان وقتشه اخه؟
-باشه باشه از اول. یک... دو....سه... .

هر سه تای انها با هم: پِتریفیکوس توتالوس.

شهاب سنگ که همان لحظه دیوار را خرد کرده و وارد شده بود با طلسمِ قویِ توقف و ثابت ماندن برخوردکرد و سرجایش ثابت ماند. اما اتش و گرمای ان به هر طرف میرفت.
بچه های که قایم شده بودند سریع بیرون پریدند و با طلسم یخ پاش روی شهاب سنگ را خنک کردند. لحظه ی عجیبی بود، همه عرق کرده بودند که ناگهان شهاب سنگ بیب بیب ی کرد و در آن باز شد. املیا و ماتیلدا با کلاه های فضانوردی و با قدم هایی محکم که نشان از شکوه انها میداد از سفینه خارج شدند.


-ما برگشتیم ... عه چرا اینجور میکنی؟

ارنست یقه ی املیا را گرفت و محکم تکان داد.

-برگشتی؟ خسته نباشی. یک ساله منتظر برگشت شما هستیم.
-عه ولش کن ارنی. یقه شو گرفتی کشتیش.

اما ارنست بیخیال نشد. محکم املیا را تکان میداد در حدی که سانتریفیوژ جلویش کم اورد و کم کم روح املیا از بدنش جدا شد.

-ارنست روحش رو از جسمش جدا کردی ولش کن.

اما ارنست گوشش بدهکار نبود و محکم تر املیا را تکان میداد. در آخر روح املیا کاملا از بدنش جدا شد و به بالا رفت.

چند دقیقه بعد هیچکس جلوی جسم بیجان املیا حرفی برای زدن نداشت جز ارنست. ارنست سراغ قفسه ی معجون مخفی های ننجون هلگا رفت و قفسه ی روح در قوطی را باز کرد. از داخل ان روح شخصی به نام رکسان ویزلی را پیدا کرد و جلو امد و روح را روی بدن بیجان املیا پاچید.
جسم بیجان دوباره جان گرفت اما کم کم تغییر قیافه هم داد و شبیه رکسان ویزلی شد.

-
-عه چیه؟
-این کیه؟
-رکسان ویزلیه دیگه. املیا از سایت رفته گفتم خارجش کنم از سوژه. اینم رکسان ویزلی جای اون اوردم.
-پس این کیه؟

همه برگشتند و پشت سر خود دختری را دیدند که به لبه ی میز تکیه زده بود و رنگش پریده بود و به ماجرا نگاه میکرد. مشکل این بود که ان دختر هم رکسان ویزلی بود.
ماتیلدا گوش ارنی را پیچاند.

-ببین چیکار کردی.
-الان درستش میکنم. الان دوباره تکون میدم و روح یکی دیگه رو... .
-لازم نکرده. باید بریم دنبال اون شازده کوچولو قبل از اینکه کل هاگوارتز بفهمن چه اتفاقی اینجا افتاده. رکسان.

-بله؟
-بله؟

هر دو رکسان جواب دادند.


ویرایش شده توسط ارنى پرنگ در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۲۵ ۲۳:۰۷:۱۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۸
#16
نمرات جلسه ی اول کلاس آموزش دوئل

ریونکلاو
لینی وارنر: 30 (ارشد)
ریموند:28

اسلیترین
سپتیموس مالفوی:27



تصویر کوچک شده


پاسخ به: پاسخ به: دفتر ثبت نمرات
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۸
#17
نمرات جلسه ی اول کلاس آموزش دوئل

باهوشکلاو

لینی وارنر: 25+5=30 ارشد
همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد. خوب بود. خلاقانه بود.


ریموند:5 +23=28
اینکه با خود پروفسور دوئل کنی خلاقیت اضافه ای بود که به خرج دادی. شجاعانه هم بود. فقط از وردی که انتخاب کردی استفاده نکردی. باید استفاده میکردی و توضیح میدادی نه اینکه قفط لفظش رو بگی. با اینکه اضافه کردی "ادامه وِرد کروشیو از دهن ارنست خارج نشد!" اما کافی نبود.


مغرورترین

سپتیموس مالفوی: 5+22=27
مقیاس نمره دهی، خلاقیت در انتخاب طلسم و نحوه ی استفاده از اون بود. ورد خلاقانه ای پیدا کردین. اما ازش استفاده نکردین. انتظار داشتم که وقتی ای چنین طلسمی استفاده میکنین حداقل بقیه بتونن آثار و نتایجش رو ببینن برای همین خواستم من و دیگر دانش اموزان هم اونجا باشیم. بهتر بود در مورد اینکه حریف تون چطور داره می شکنه و در کدوم سمت و ... توضیح میدادین.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۳:۰۰ جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۸
#18
جلسه ی دوم کلاس آموزش دوئل.
تمرینات این جلسه را در تاپیک **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد** ارسال کنید.


ارنست پرنگ با صدای زنگ ساعتش بیدار شد. با عجله لباس هایش را پوشید و با شتاب پشت اتوبوس شوالیه نشست و قان قان کنان خودش را تا در کلاس رساند و داخل پرت کرد.
-اوه بچه ها متاسفم که کمی دیر کردم. ب..بچه ها؟

فقط مستخدم پیر هاگوارتز در حال جاروکردن کلاس بود.ارنست بار دیگر به ساعتش نگاه کرد.

-فقط نیم ساعت دیر کردم. امکان نداره به خاطر نیم ساعت تاخیر کلاس تعطیل بشه.
-به خاطر نیم ساعت نه. اما به خاطر یک روز و نیم ساعت چرا.
-چی؟
-میتونی تقویم رو نگاه کنی.

ارنست با تردید به سمت تقویم رفت و چشمانش را برای دیدن ان چیزی که دید لعنت کرد. او یک روز تمام تاخیر کرده بود. اینطوری حتما اخراج میشد.

-الان کجان؟
-کیا؟
-دانش اموزا. اونا الان کجان؟
-برای اردو رفتن به مقر محفل ققنوس. اما... .

ارنست خودش را به سرعت به محفل رساند و وارد شد. دانش اموزان در صف های منظم دنبال تور لیدر در حرکت بودند و به همه جا سرک میکشیدند. ارنست خودش را جلو رساند و کمی با تور لیدر صحبت کرد بعد هم لگدی زیر تورلیدر زد و از موضوع خارجش کرد، پست تدریس تا همینجا هم بدون هیچ نکته ی اموزشی بیش از حد طولانی شده بود. ارنست میکروفون را برداشت و شروع به صحبت کرد.
-خب دانش اموزان عزیز تدریس جلسه ی دوم کلاس اموزش دوئل را شروع میکنیم.

دانش اموزان وسط اردو:

-خب هم تفریح میکنیم و محفل رو میبینیم هم درس میدیم چطوره؟

دانش اموزان: جیغ و دست و هورا.

ارنست به سمت اولین اتاقی که دید رفت. بالای اتاق نوشته شده بود. مانند یک صفید اصیل بنویسید.
-خب دانش اموزان عزیز این اتاق، اتاقیه که اصیل ترین جادوگران دست به چوب میبرند و اثری جاودانه از خودشان باقی میگذارند. در این اتاق از آموزش تکنیک های حرفه ای دوئل تا نوشتن خاطرات لذت بخش انجام میشود. بهتره بریم داخل.

داخل اتاق اسطوره های محفل در حال تمرین و دوئل کردن بودند. ارنست با دیدن ان صحنه چیزی به ذهنش رسید.

بچه ها چطوره این دفعه با یک اسطوره ی محفلی دوئل کنید؟

بچه ها هاج و واج مانده بودند که چطور با چنین ابرقدرت هایی دوئل کنند و زنده بمانند اما ارنست خیال انهارا راحت کرد و یکدفعه بین دو دوئل کننده پرید و طلسمی به شانه اش گرفت و رد بسیار خفیفی گذاشت.
محفلی ها همه پشت سر هم داخل صف رفتند. یکی از دانش اموزان ریونکلاوی پرسید:
- چرا صف تشکیل دادین؟
-میخوایم بوس کنیم زودتر خوب شه.

و ارنست با افکت دیدین گفتم خطری نداره به بچه ها اشاره کرد که حریفی برای مبارزه انتخاب کنند.

تمرین: یکی از محفلی ها یا جادوگران سفید تاریخ را انتخاب کرده و با وی دوئل کنید. 29 امتیاز!

توجه: جادوگران سفید از طلسم های ممنوعه استفاده نمیکنند.
توجه: جادوگران سفید به شما اسیب جدی نمیزنند.
توجه: برنده شخصی است که بتواند سه طلسم را به جادوگر مقابل خود بزند.

یک امتیاز در صورتی که شما شخص برنده باشید به شما تعلق خواهد گرفت.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۸
#19
نمرات این دفعه :

باهوشکلاو

لینی وارنر: 25+5=30
همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد.


ریموند:5 +23=28
اینکه با خود پروفسور دوئل کنی خلاقیت اضافه ای بود که به خرج دادی. شجاعانه هم بود. از وردی که انتخاب کردی استفاده نکردی. باید استفاده میکردی و توضیح میدادی نه اینکه قفط لفظش رو بگی. با اینکه اضافه کردی "ادامه وِرد کروشیو از دهن ارنست خارج نشد!" اما کافی نبود.


مغرورترین

سپتیموس مالفوی: 5+22=27
مقیاس نمره دهی، خلاقیت در انتخاب طلسم و نحوه ی استفاده از اون بود. ورد خلاقانه ای پیدا کردین. اما ازش استفاده نکردین. انتظار داشتم که وقتی ای چنین طلسمی استفاده میکنین حداقل بقیه بتونن آثار و نتایجش رو ببینن برای همین خواستم من و دیگر دانش اموزان هم اونجا باشیم. بهتر بود در مورد اینکه حریف تون چطور داره می شکنه و در کدوم سمت و ... توضیح میدادین.


درسته که بحث خلاقیت بود اما انتخاب ورد خلاقانه پنج امتیاز و استفاده ی خلاقانه از اون 25 امتیاز داشت که بر این مقیاس نمره دهی شدین. موفق باشین.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: برد شطرنج جادویی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۹۸
#20
فیل
در برابر
فیل


نقل قول:
هافل و ریون
سوژه: تشکل

شما بنا به ساخت یک تشکل موسیقی زیرزمینی جادویی می‌کنید. به نظر می‌آید که وزارت خیلی با قضیه کنار نیامده و سنگ‌هایی جلو پاتان می‌اندازد. آیا موفق به انتشار اولین البوم می‌شوید؟ چه خبر شده؟ یکی به من توضیح بدهد.


داخل زیرزمینی نمور ارنی پشت دستگاه میکس موسیقی ایستاده بود و با پخش شدن اهنگ با دستش به آدم هایی که وسط زیرزمین با میکروفونی جلویشان ایستاده بودند علامت داد.

-خب دیگه وقتشه. هاگرید از تو. یک دو سه.
-میشه قسمت کرد جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید.
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم رنگی.
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین تر بیا روی سطح برای روز بهتر...

-کات. خوب بود. نوبت توعه یوان.
-وی گات تو هولد آن تو وات وی گات. ایت دازنت مِیک دیفرنس ایف وی میک ایت اُر نات.

-بسه. هوریس برو.
-ابریق مرا شکستی ربی. بر من درِ عیش را بستی ربی.
من می میخورم و تو می کنی بد مستی ؟؟!! خاکم به دهن مگر تو مستی ربی؟؟
- هاگرید اینو بده هوریس بخوره. هوریس شاد تر بخون یه کم.
-قلوپ قلوپ قلوپ. عوق. باشه.
تو پادشاه قلب من هستی. در قلب من بیا خدایی کن. از مرز پیراهن من ردشو. آری بیا کشور گشایی کن. تصویر کوچک شده

-کافیه. پروفسور شروع کن. ضبط میشه.
-برای با تو بودنم راه ستاره رفته ام.
هر سفر ثانیه را من به شماره رفته ام.
هزار پنجره نگاه در انتظار ساخته ام.
روح غرور مرده را در اشک خود شناخته ام.
-کات. اسنیپ پارت آخر برو.
-سلام عشق سابق. یادته که منو؟! صبر کن؛ قطع نکن. الو؟
دلم تنگه واسه حرفای شبونه. من صدام همونه.
تو عادت کردی به یه صدای جدید. چی شد پس اون علاقه ی شدید؟
حرف بود همش نه؟ جوری دستاشو گرفتی انگار جفت همین.
دلم خوش بود به اینکه تورو دارم. پیش اون کردی کلی بد و بیراه بارم.
یادم نمیره خیلی بدهکاری بهم. وقتی همه رفتن تو هم نموندی با من .
گوش میدی؟ هنوزکه قط نکردی؟ اون شبایی که گوشی تو روم ردمیکردی.
فکرم هزار جا میرفت گفتی وقتم پره. پس چطور واسه اونا وقت میکردی؟
گفتی دیگه مثل سابق نیستی خب بی انصاف یه کم صبر میکردی.
چطور دلت رو زدم؟ من که میمردم من که برات تب میکردم. تصویر کوچک شده


-تمام. خوب بود آقایون به نظرم این اهنگ میترکونه و مارو از زیرزمین به پنت هاوس میرسونه.

همه ی خواننده ها میخواستند همدیگر را بغل کنند اما به دلیل مسائل بهداشتی ترجیح دادند که پاترونوس هایشان این کار را برایشان انجام دهند. بعد از خوشحالی کردن همه از زیرزمین خارج شدند و سر کارهای روزمره ی شان رفتند جز ارنست و هاگرید که همچنان در زیرزمین ماندند.

ارنست هم زیرزمین را به مقصد وزارتخانه ترک کرد و به هاگرید قول داد که نتیجه را برای او توضیح دهد. به وزارت خانه که رسید متوجه صف طولانی که جلوی در اتاق گابریل دلاکور کشیده شده بود شد و جز صبر کردن چاره ای نداشت.

بعد از گذشت چند ساعت ایستادن در صف بالاخره ارنست به جلوی صف رسید که صحبت های نفر پشت سری توجهش را جلب کرد.

-داداش اینا دارن یه چیزایی رو از مردم پنهون میکنن.
-چطو مگه؟
-ما یه فامیلی داریم تو اطلاعاته.
-جدی؟ کدوم اطلاعات؟
-اطلاعات بیمارستان. میگفت نه ملیون نفر کرونا گرفتن. از بالا گفتن نامه اش را پاره کنید مردم نفهمن.
-بابا این حرفا چیه؟ اینجوری که ینی کل کشور گرفتن. آیا کل کشور گرفتن؟
-بابا عزیز من، ما قوم و خیش مون تو اطلاعاته.
-جدی؟ کدوم اطلاعات؟
-اطلاعات شهرداری. گفتن کامیون کامیون دارن قفل میارن.
-قفل برای چی؟
-میخوان دور تا دور شهرو در بزنن، درهارو قفل کنن که قرنطینه مون کنن.

ارنی:

-نفر بعدی. گفتم بعدی.

ارنست از جا پرید و به سمت اتاق گابریل رفت. که منشی جلوی اورا گرفت.

-ببین وزیر مهمون ویژه داره بهتره سریع کارتو انجام بدی.

ارنست چپ چپ به منشی نگاه کرد و داخل شد.

-سلام گابی.
-واستا سرجات. از اون خط زرده جلوتر نمیای.

گابریل در یک دستش اسپری ضد عفونی کننده و در دست دیگرش دستمال بود و داشت تمام چیزهایی که مراجعه کننده ی قبلی با ان ها تماس داشت ضدعفونی میکرد. که رد پای شخص روی فرش هم جز همین چیزها میشد. گابریل جای پاها را پاک کرد و پاک کرد تا به نزدیک درب ورودی و ارنست رسید. همینکه به پای ارنست رسید بدون بلند کردن صورتش گفت.
-پاتو بلند کن. انگار اون یارو از وحشی اومده بود. ایــش!

بالاخره استریل کردن اتاق تمام شد و گابریل کمرش را راست کرد و با ارنست صورت تو صورت شد.

-یا مرلیییین.
گابریل جیغ کشان خودش را پشت میز وزارتش پرت کرد.

-چی شده؟ ببین من اومدم اینجا که...
-اومدی منو مریض کنی؟ ماسک نداری چرا؟

ارنست خواست بگوید د آخه لعنتی ماسک مگه پیدا میشه؟ که تصمیم گرفت سکوت اختیار کند تا کارش پیش برود.

-خب چیکار کنیم حالا؟
-هیچی پشتت رو بکن به من و صحبت کن.
-باشه.

ارنست رو به در کرد و شروع به صحبت کرد.

-بببین گابریل این موسیقی جدیدمه میخوام توی پیام امروز چاپش کنی.
-نمیشه.
-چرا نمیشه.
-چون مجوز نداری. مجوز هم دوساله که نمیدیم. پس نمیشه حالا برو بیرون.
-چی؟ من اینهمه راه اومدم حالا میگی مجوز نمیدی؟
-آره میخوای چیکار کنی؟ جلو نیا ها.

ارنست به سمت میز گابریل رفت و هوا گرفت تا یک سرفه ی جانانه توی صورت گابریل شلیک کند که انطرف تر مهمان ویژه ی گابریل که صورتش را پوشانده بود نقابش را برداشت.

-من مجوز میدم.

ارنست و گابریل هر دور به سمت او برگشتند. گابریل با عصبانیت فریاد زد.
-نه. عله! تو نمیتونی چنین کاری بکنی؟
-نمیتونم؟
-چرا خب میتونی. اما نباید اینکارو بکنی. اینا یه گروه زیرزمینی هستن.
-خب باشن. مجوز دادنم یه شرط داره ارنست پرنگ. اونم اینکه منم باید تو اهنگتون باشم.

گابریل:
ارنست:

یک روز بعد در مجله ی پیام امروز چهره ی عله کبیر در کاور موسیقی ارنست پرنگ و دوستان به عنوان خواننده ی اصلی خودنمایی میکرد.

_________________________________________________________
برای شنیدن این اهنگ لطفا به روزنامه ی پیام امروز مراجعه کنید.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.